افطاری
- ۳ نظر
- ۰۴ خرداد ۹۷ ، ۰۶:۵۲
سلام
آماده کنید خودتونو برای طولانی ترین پستی که نوشتم فکر کنم... وای که یه آدم چقدر میتونه حرف بزنه
امروز دوشنبه، روز ویکتوریا دی هست و تعطیله خلاصه 3 روز تعطیلی یکم زیاد بود.
رفتم کنار دریاچه نشستم یه چیزی گوش بدم و یکم از هوا استفاده کنم ، حدود 20 دقیقه اونجا بودم، یه آقای میانسالی لاغر با قد نسبتا متوسط رو به بلند اومد یه چیزی گفت، هدفون رو گوشم بود، برداشتم پرسیدم چی ؟ دوباره گفت بازم نفهمیدم تو حس این بودم که میخواد آدرس بپرسه بعد دفعه سوم گفت it's a beautiful day isn't it گفتم آره و گفتم جالبه و قشنگه و گفت تعطیلات طولانی ایه
گفتم آره کاری نیست بکنیم و تابستونه و اینم روش خیلی خسته کننده شده.
گفتش کجایی هستی و گفتم ایرانی ام، گفت واو خیلی دوره که گفتم آره یه 8000 کیلومتر اونور تره. و پرسید چند وقته اینجایی گفتم سه هفته ای میشه
گفت دل و جرات میخواد بلندشی خونواده رو ول کنی و این همه بیای اینور
گفتم آدم تصمیمای خرکی و احمقانه میگیره بعضی وقتا :))
گفتم که همسایتون هم، اشاره کردم به اونور دریاچه که یه جزیرس و مرز آمریکاس، باهامون یه کوچولو مشکل داره
گفت یه کوچولو!؟!؟!
گفتم خب نه خیلی مشکل داره :))
گفت که آره کلا آمریکاییا اینجورین، نشست رو صندلی دونفره ای که نشسته بودم و گفت اگه میخوای یه کانادایی رو با سریع ترین روش حالشو بگیری و عصبانیش کنی بهش بگو آمریکایی!
مثلا کاناداییا زیاد بلند میشن برن اروپا و ... بگردن، و همه اونا رو با آمریکاییا اشتباه میگیرن و این خیلی چیز بدیه!!
ماها خیلی وطن دوست هستیم و به هویت بریتیش خودمون افتخار میکنیم
یکم راجع به کینگستون صحبت کردیم و گفت که اولین پایتخت کانادا اینجا بوده،
سال 1812 آمریکاییا میان حمله میکنن که اینجا رو بگیرن که کانادا رو ضمیمه آمریکا کنن، این ساختمونای جنگی و اون قلعه که اونور شهره و برجای نگهبانی همشون برای اون موقعس، ما جلوشونو گرفتیم، ملکه ویکتوریا هم اومد پایتخت رو یه چیکه کشید عقب تر و برد اوتاوا که امن تر باشه.
ما با اونور مرزیا خیلی فرق داریم،
اونا خیلی نژاد پرستن، خیلی، ولی ماها نه به این اعتقاد داریم اگه یه کسی کمک خواست بهش کمک میکنیم تا رو پای خودش وایسه و بعدش مطمعنیم اون هم به یکی دیگه کمک میکنه، همین سال پیش 45000 نفر refugee اومدن به خاک کانادا و آمریکاییا گفتن که اینا مخصوصا مسلمونا باعث نا امنی اند و نکنید این کارو
ما بهشون گفتیم که ما این همه آدم رو گرفتیم ولی حدس بزن چی؟ یه دونه هم حمله تروریستی نداشتیم! اونوقت مدرسه های شما هر روز تیر اندازی میشه، همین هفته پیش هم یه تیر اندازی شد...
گفت که جالبه که این آمریکاییا فکر میکنن که این که تمام دنیا ازشون بدشون میاد، مشکل بقیه دنیاس، هیچ وقت نمیگن شاید من اشتباه کنم.
به شدت نژاد پرستن
مثالی زد از شیوه برخورد با زندانیا، میگفت آمریکاییا به زندانای ما میگن تفریحات آخر هفته (یا همچین چیزی) چون ما زندانامون بناش بر اینه که کسی که میاد بیرون بعد یه مدت آدم بشه نه این که بدتر تحویل جامعه داده بشه.
مثلا اونا مشکلشون رو با تفنگ حل میکنن ولی ما میگیم Let's share a tim گفتم که چی؟ گفت Tim horton و یه قهوه میزنیم و مشکلمون حل میشه
پ.ن. تیم هورتون یکی از قهوه فروشیای زنجیره ای ایناس که خیلی زیاد همه جا ریخته تو شهر به این کوچیکی 10 تا شعبه شاید داشته باشه و قهوه هاش هم گویا خیلی ارزونه من هنوز نرفتم.
راستی میگفت چند وقت پیش یه آمریکایی رو دیدم راجع به قلعه و ... بهش گفتم، گفت آها همون جنگ سال 1812 که ما بردیم!! گفتم وات ؟! گفت بردیم جنگ رو دیگه! گفت بهش گفتم که پس چرا الان اینجا اسمش کاناداس!؟! گفت نه ما خوندیم که این جنگ رو بردیم! گفتم یه جنگ نام ببر که آمریکا برده باشه اون از ویتنام اون از عراق اون از افغانستان ...
میگفت زمان جنگ عراق، آمریکا اومد گفت به فلانی(اسمشو یادم نیس) گفت که گفتم کی ؟ گفت نخست وزیر کانادا فلانی، گفتم آها، گفت که بیا نیرو بفرست عراق و ما گفتیم نه! گفت که اونا کلی بمب هسته ای دارن و دنیا رو نابود میکنن، ما گفتیم باشه اگه کسی بخواد مردم بیگنهاشو بکشه ما هستیم ولی قبلش یه مدرک نشون بدید! و نرفتیم،
برای همینه که یکم روابط آمریکا کانادا یکم مثل قبلا ها دیگه نیست
برای مثال ترودو (نخست وزیر الان کانادا) و رییس جمهور آمریکا با هم انتخاب میشن و وقتی انتخاب شدش، تیتر اول روزنامه نیویورک تایمز (الان سرچ کردم این نبود یه نشریه دیگه بود) نوشته بود چرا این رییس جمهور ما نشد، ازونور هم رسانه هاشون اصلا راجع به سیاست های این نظر نمیدن، مثلا من داشتم تلویزیون رو بالا پایین میکردم به یکی از برنامه های آمریکایی که هیچ وقت نمیدیدم رسیدم یهو شنیدم گفت خب امروز میخوایم راجع به ترودو صحبت کنیم، گفتم هوومم جالبه ببینم چی میگن، هیچی دیگه کل برنامه راجع به این که چه بازو و باسن و به طور کلی بدنی داره صحبت میکردن!
خداییشم خوش تیپه به چشم برادری،
خب
سر بحث اصلی، میگفت که هر سال که اینا انتخاب میشن اولین سفر خارج کشورشون رو میرن آمریکا و از اونورم میان کانادا ولی ترودو هنوز آمریکا نرفته...
چقدر زیاد شد این پست، و جالب اینه نصفه راه هم نرفتم
راجع به ماریجوانا صحبت کردیم، گفت که قراره از آگوست(؟) مصرفش آزاد بشه و اینم یکی از دستاورد های لیبرال ها هست، من خودم لیبرالم. لیبرال ها میگن که تا موقعی که به بقیه آسیب نرسوندی آزادی و اگه کسی بدش میاد، باید نگاه نکنه، بعد خواست چند تا بار معرفی کنه، و پرسید که بار رفتی؟ گفتم که الکل مصرف نمیکنم ولی شنیدم نوشدنی غیر الکلی هم سرو میکنن و احتمالا برم، چون بیشتر تفریحات این شهر تو بار هاست بنظر، گفت آره همینطوره. من خودم الکل مصرف نمیکنم اصلا! گفتم که واو نمیدونستم تو شما ها هم اینجوری آدم پیدا میشه، گفت پدر و مادرم مصرف بی رویه الکل داشتن و یه تحقیقی بود که میخواست ببینه اعتیاد به الکل ژنتیکیه یا این که ارادیه ولی من فرصت این که ببینم نتیجه چی میشه رو نداشتم و خودم جلو خودم رو گرفتم،
چیز بدی هم نیست، الکل کلا مصرف نکردی؟
-نه
-گفت که اون hang over روز بعدش و این که کل وجودتو بالا میاری هم داره،
گفتم که آره و مثال همخونه ای هام رو زدم که چند روز پیش رفته بودن یه مهمونی دوتاشون و یه بطری تکیلا گرفته بودن، وقتی برگشتن فهمیدم دو نفره کلشو خوردن و با این که الکل مصرف نمیکنم میدونم زیاده! حسابی هم حالشون بد بود فرداش و شبش هم که برگشتن داغون بودن
یکیشونم حتی سن قانونی نرسیده (18 سالشه و سن قانونی الکل 19 هست اینجا)و از ID جعلی استفاده میکنه.
یکم برای سنشون بنظرم زیاده روی میکنن، چون این قانونا رو گزاشتن که بدن به یه حداقلی برسه تا بتونه تحمل کنه الکل رو بدشون نمیومده که بخوان خوشحال نباشی
گفت آره این ماریجوآنا هم همین طوره، تا 24 سالگی ممنوعه اونم بخاطر اینه که تحقیقات نشون داده که این لوب جلویی مغز که تصمیم ها رو میگیره اون موقع به تکاملش میرسه و بعد این سن دیگه آسیب جدی ای به نورون ها نمیزنه، تو خانما 18 تا 22 هست و آقایون 22 تا 24 سالگی.
میگفت که من بیشتر میرم بار برای غذا خوردن و این که موسیقی گوش کنم، یکی از دوستاش میگفت تو یکی از بارا موسیقی اجرا میکنه. میگفت بعضی وقتا هم چیزای فان مثل رقص و ... هست. در طول روز بار ها کلا عادی اند و آدم میتونه بچشم برداره بیاره ولی 21 ببعد دیگه فقط بزرگسال.
گفت خودش تو یه موسسه ی روانپزشکی طور کمکیار اجتماعیه و خیلی هم دوست داره. همه جور آدمی هم میبنیه همیشه. دوقطبی، اسکیزوفرمی، الکلی، اختلال جنسیتی، و بیشتر از همه دپرس،
گفت بعضی وقتا دیدی صبح سختته از تخت بیای بیرون، دپرس ها اینجوری اند که سختشون نیست، نمیتونن اصلا بیان بیرون،
گفتم که بخاطر هواتونه یکم شاید آفتاب تو فصلای سرد ندارید، گفت آره به اون میگن S.A.D گفتم یعنی چی گفت seasonal affective disorder که بخاطر همین چیزاس، گفتم پیشگیری میشه کرد گفت آره ویتامین D باید مصرف کنی، تا سطح دوپامین و ... تو مغزت یه حدی بمونه.
یکم راجع به هوا صحبت کردیم!! گفت که معلومه به هوا عادت نداری، من یکی از دوستام بود از باهاما اومده بود، و زمستون وقتی هوا دماش مثبت میشه مردم رو میبینی که با شورت و تیشرت میان بیرون، با این دوستم داشتیم قدم میزدیم و یهو اینا رو دید برگشت به من گفت شما مردم دیوونه اید!؟ چتونه!؟ همین دوستم بعد یکی دو سال برگشته بود خونشون تو باهاما و وقتی پیاده شده بود جلو خونوادش نمیتونست دما رو تحمل کنه. باباش گفته بود خون کانادایی تو بدنت رفته کانادایی شدی!!
یه دوست دیگه هم داشتیم که از فیلیپین اومده بود اولش حسابی خودشو میپیچید و بعد یه سال دیدم تو زمستون با تیشرت بیرونه گفتم بالاخره کانادایی شدی !
---
یه قسمتی از صحبتاش میگفت که یه تایمی از سال هست دمای آب 0 درجه یا پایین تره و مردم پا میشن با مایو میپرن تو آب همین رود خونه!
آخ خدا جدی تا اینجاش خوندید؟!
خب برسیم به جای جالبش، دین،
گفت که خب دینتون تو ایران چیه ، گفتم اسلام، گفت islam با muslim فرق داره؟ گفتم نه کسی که اسلام رو انجام میده مسلم گفته میشه، گفت هه چه جالب چون من شنیده بودم بعضیا میگن که من muslim ام نمیدونستم هممونه یا فرق داره. گفتم آره این هست اقلیت های مذهبی مسیحی و یهودی و .. هم داریم. که کلیسای خودشون رو دارن و ...
گفت جالب، منم یه دوستی داشتم که مسلمون بود، یه بیزینسی فلان جا داره نزدیک کریسمس رفتم دیدم که داره درخت کاج تزیین میکنه گفتم این دیگه چیه ؟! گفت که خب کریسمس تولد مسیحه دیگه، منم دارم تزیین میکنم!! گفتم خب تو مسلمونی خب!
بعد گفتم که خب ما مسلمونا تو کتابمون راجع به عیسی مسیح و داوود (نمیدونستم اینا چی میگن گفتم David؟! گفت آره King David) و ... هم داریم. یه تیکه از کتابمون کلا راجع به مریم و عیسی مسیحه که راجع به تولدش و این که بعدش جلوی یهودیا صحبت کرده و ... توش نوشته
گفت که شما قبول دارید که مریم ، باکره بوده؟ گفتم آره منتها نه به این شکل که خدا یه شخصی بوده که پدرش بوده خدا اون رو به مریم داده.
گفت ما اینجا اینجوری ایم که ... نزاشتم صحبتش تموم بشه گفتم Trinity ؟ گفت آره چقد تو میدونی راجع به اینا!
آره ما پدر و پسر و Holy Spirit داریم و کریسمس هم کلا راجع به همین که خونواده رو دور هم جمع کنی و عشق رو پخش کنه و ... موقع کریسمس این جمله رو میشنوی که میگن انگار خدا عشق رو توی هوا پخش کرده. خلاصه منظورش این بود که چیزی نیست که بقیه قبول نداشته باشن ! یه چیز جنراله.
بعد میخواست بگه که ولی خب بعضیا نمیتونن این کنار هم بودن دین ها رو کنار هم داشته باشن، گفتم آره بعضیا Extremist اند یعنی همون تند رو ، گفت ممنون این کلمه رو گفتی ! میخواستم این خاطره رو بگم ولی نمیدونستم بگم یا نه(داشت یکم آروم آروم میرفت جلو که یه وقت واکنش خاصی نشون ندم چون مسلمونم) گفت که ما سر کریسمس یه قسمتی از کتاب انجیل رو میخونیم، که یه آیه از انجیل رو خوند و چند وقت پیش یه گروهی که نمیدونم کجایی بودن و ... اومدن گفتن که شما بچه ها رو نباید مجبور کنید که این چیزا رو بگن...
خلاصه میخواست بگه که اگه یه چیزی خوبه دیگه این بازیا چیه.
---------------
داشتم بهش میگفتم که این که یهو یه عالمه آدم رو بیارید تو کشورتون شاید جالب نباشه، گفت چرا مثلا همین الان ما دوتا غریبه داریم از هم یاد میگیریم، گفتم آره این به شرطیه که تعداد کسایی که اینجایین به مهاجر ها 10 به 1 باشه، اگه یهو خیلی بیان میشه مثل تورنتو که محله چینیا محله عربا و ... دارید، دیگه اون فرهنگ شما رو ندارن، گفت من یه جور دیگه بهش نگاه میکنم، اینجوری که خب من الان تو تورنتو ام میتونم برم محله چینیا و غذای چینی اصل بخورم!
غذای چینی خوردی ؟
گفتم نه یکم زندس
گفت نه اون ژاپنیه که زندس چینی خیلی خوبه.
یا میتونم برم یه تیکه از شهر همش فرهنگ اونا رو ببینم!
جالب بود این طرز برخوردش
میگفت البته همش هم جالب نیست مثلا من شوهر خواهرم چینیه ، و ماهی رو کامل میخوره، کله ی ماهی رو! اییی با چاقو اره ای میفته به جون کله و ... گفتم که چرا خب؟ گفت اینا اعتقاد دارن که مغز ماهی رو اگه بخورن وقتی وارد بدنشون بشه به آگاهیشون اضافه میکنه چون ماهی رو مظهر(درست نوشتم؟) آگاهی میدونن. گفتم احتملا باید درست باشه چون هرچی شرقی میبینی تو ریاضیات و ... خیلی خوبه. گفت من ترجیح میدم احمق بمونم ولی کله ماهی نخورم! :))
گفت که Do you practice your faith یکم سنگین بود پرسیدم منظورتون اینه که کارای دینم رو انجام میدم؟ گفت آره. گفتم که آره کمی، مثلا الان که اینجاییم ماه رمضونه. گفت نگووو! من شنیدم از دوستم که یه ماه هیچی نمیخورید!! از طلوع تا غروب... من اگه روزی 5 تا قهوه نخورم میمیرم. گفتم که آره اسلام میگه که ما دو تا بعد مادی و روحی داریم و اگه به یکی یکم فشار بیاریم میتونیم اون یکی رو قوی تر کنیم، گفت که مسیحیت هم تو عید پاک که Easter باشه یه همچین چیزی داره، میگه که یکی از چیزایی که همیشه خیلی بهش وابسته ای و انجام میدی رو باید بزاری کنار برای یک روز. روز بعدش که پا میشی باید حس کنی انسان بهتری شدی. من خودم یه سال تصمیم گرفتم که 5 تا قهوه ام رو بزارم کنار و دهنم سرویس شد. نمیدونم چجوری یه ماه شما تحمل میکنید!
یکمم راجع به Maple Syrup براتون بنویسم.
گفت که یه روزی از سال میان اینجا Beaver tail میدن گفتم چیه گفت یه شیرینیه که توش هرچیزی بخوای میگی میریزه مثلا مربا میپل سیرپ و ... حتما بیا، میپیل سیرپ خوردی تاحالا ؟ گفتم نه هنوز ولی حتما امتحان میکنم. گفت خیلی خوبه
میپل سیرپ در واقع معادل گلاب ما ایرانیاس، یه تایمی از سال میفتن به جون درختای Maple که برگاشون برگیه که رو پرچم کاناداس، و شیره اون درخت رو میگیرن و خیلی برای این کاناداییا با ارزشه تو همه چیزشون میریزن رو بستنی پن کیک شیرینی و ... بعد توریستا میان ازین میپل سیرپ گیری دیدن میکنن مثل گلاب کاشان که ملت میان میبینن.
گفت که یکی از دوستام 9 ماه رفته بود برای کار داوطلبانه تو پرتغال و بهم گفت یه بسته برام بفرست که کانادا رو نشون بده! یه چیزایی بسته بندی کردم و چند تا ظرف میپل سیرپ هم گزاشتم. اصلا براشون قابل هضم نبود که اینا رو از درخت میگیریم! از توی درخت! هی میگفتن چجوری مگه میشه و ایییی و ...
گفت که زمستونا بعضی بچه ها بعضی بزرگترا که میخوان کارای بچگونه کنن میان و برفی که نرمه و تازه اومده رو برمیدارن، روش میپل سیرپ میزنن میشه بستنی! میخورن
تبریک بهتون میگم حدود 2 3 ساعت حرف زدن دو نفر رو خوندید! بیشترشو البته! یه جاهاییشو یادم رفته یه جاهاییشم بدرد وبلاگ نمیخوردش ولی تا رسیدم خونه نوشتم که حداکثر چیزی که یادم مونده رو گفته باشم!
سلام
دیروز که کلا خواب موندم برای سحر و نماز صبح و... و همین جوری روزه گرفتم
شب دیروز که میشه دیشب کلی غذا درست کردم که چند روز آینده بخورم و برای سحر امروزم هم داشته باشم. گوشی رو رو زنگ گزاشتم و بیدار هم شدم. نگاه کردم دیدم یه یه ساعتی تا طلوع آفتاب وقت هست
...
...
...
طلوع آفتاب؟
و اونجا بود که فهمیدم زنگ رو باید قبل اذان میزاشتم نه قبل طلوع...
خلاصه امروزم بدون سحری گرفتم ببینیم فردا چی میشه. اینجا حدود 3.30 اذان صبحه حدود 21 هم اذان مغربه فکر کنم تهرانم همین حدود بودش. البته یجورایی سحری بیدار شدن خیلی بنظرم منطقی هم نمیاد همون شام رو میخورم بسه دیگه...
......
یچیزی که متوجه دارم میشم اینه که وقتی یه چیزی میخرم باید کامل خودم بخورم! تو خونه داداشم شبیه جارو برقی همه چیزو میخورد و خب خیلی مساله ای نبود ولی اینجا اگه یه چیزی میگیرم تو یخچال میمونه! میدونم خیلی چیز عادی ای ممکنه بنظر برسه ها ولی مثلا یکم خامه گرفتم پاستا درست کنم و الان نمیدونم با بقیش چی کار کنم چون برای 3 4 روز پاستا دارم :/
........
خامه هاشون مایع هست به صورت عادی... چون برای ریختن تو قهوه استفاده میکنن... خامه جامد تر ها رو بایذ از فروشگاهایی که چیزای عربی داره گرفت یا ازین اسپری هایی که خامه میزنه ازش بیرون پیدا کرد!
.....
یه نکته ای که هست اینه که آدم گشنش نمیمونه خیلی. یعنی غذا هست ولی هیچ چیزی مزه نداره... بعضیا مخالفن با این موضوع ولی برای اثباتش بگم مثلا هم خونه ای هام دو تا سیر قد چی رو تو غذاشون ریختن اصلا هیچ بویی حس نکردم شایدم مشکل منه!
سلام
امروز ارائه داشتم پیش استادم
صبح ساعت 10.30 باید میدیدمش. گفتم یه قهوه درست کنم بخورم بلکه یکم بیشتر بیدار باشم. این قهوه نسکافه لامصب هیچ وقت هیچ کافئینی نداره ولی نمیدونم امروز با چه نسبتی قاطی کردم که کافئینش خیلی خودشو نشون داد. هیچی دیگه استرس اولین ارائه و این کافئین قاطی شد و حسابی حالم سرجاش نبود!
هیچی دیگهرفتم ساعت 10.15 پشت در دفترش ولی بسته بود. گفتم صبر کنم 10.30 میزنم در رو. 10.30 در رو زدم کسی باز نکرد و خودم سعی کردم در رو باز کنم ولی قفل بود. لذا یه یه ربع نشستم رو صندلی های راهرو.
بهش میل دادم که نبود و رفتم پایین آزمایشگاه. یکم با وسایل ور رفتم و دیدم میل داده 12.30 دفترم بیا و ببخشید. 12.30 رفتم دفترش رو زدم دیدم قفله باز. داشتم بر میگشتم صدای باز کردن در شنیدم. انگار خواب بود :))
خلاصه باورم نمیشه 1 ساعت تمام حرف زدم! شصتاد تا اسلاید. میدونید حجم استرس واقعا کمتر بود چون کوچولو هه استاده خیلی آدم نمیترسه ازش :)) . آخرشم گفت خوب بود و گفت که کلا موضوعت ممکنه عوض بشه :)) البته بچه ها گفته بودن استادا اولش یکم مشقی میزنن ببینن چجوری ای.
خلاصه این دیر کردنش و یادش رفتن کمکی کرد که این کافئینه یکم اثرش کم بشه.
خلاصه اینم استادای اینجا فکر نکنید خبریه
آره خلاصه منم برم خرید با اجازتون سه شنبه ها 10% تخفیف دانشجویی داره برم یه چند دلاری سیو کنم! :))
سلام
چند سوال بود در مورد پوشش که جوابش رو باید خودم میدیدم.
1. آیا ایرانیا تنها کسایی اند که شلوارک میپوشن؟
ج. خیر ایرانیا بیشتر شلوار میپوشن و خود اینا خیلی شلوارک میپوشن. موقع دویدن و یا رفتن به سمت باشگاه هم شورت یا شلوارک همه میپوشن. بعضی وقتا اصلا لباس بالاتنه نمیپوشن آقایون.
2. آیا شلوار جین پاره رو هیپی هاشون یا گی هاشون میپوشن؟
ج. خیر خیلی دیدم حتی مثلا یه مادر بچه دستشه شلوار پاره پوشیده. حتی تو دانشجو ها هم هست. حتی یکی از همخونه ای هام بعضی وقتا
3. چیزی مثل ساپورت؟
ج. بله به اندازه ایران حتی ساپورت میپوشن.
سلام
یکی از همخونه ای هام گیاه خواره یخچالرو ببینید:
امروز داشت ناهار درست میکرد چیزای عجیبی بود که میخورد
پیاز رو با یه نوع کلم قاطی کرد گزاشت تو فر. با روغن زیتون. یه نوع قارچ دارن اینجا قط یه کف دسته. اونم سرخ کرد. میگفت نقش همبرگر رو میتونه داشته باشه وقتی سرخ میشه.
تئاتر درس میده تو یه دبیرستان فرانسوی زبون و قراره فیلم grease رو اجرا کنن. بهش گفتم فیلمش یکم بزرگسال نیست؟ گفت که چرا من انتخاب نکردم. مدرسه انتخاب کرده. خیلی هم خونواده ها کاری ندارن. فیلمش رو نمیدونم دیدید یا نه. میگفت که بعضی جاهاش بچه ها رو باید مجبور کنم ادای واین خوردن و سیگار کشیدن در بیارن :)) بعد یه مدل آبنبات نشون داد که شبیه سیگار بود گفت ازینا میدم بهشون
یه تابلو هم داشت درست میکرد جزو چیزای تو صحنه بود:
تقصیر بیانه این تصویرا رو خودش تصمیم میگیره بچرخونه خودتون دیگه زحمتشو بکشید.
با موبایل مینویسم فشرده کردن تصویرا سخته خلاصه اینم ببخشید!
با یه نفر که اصلیتش چینی بود ولی تو تورنتو بزرگ شده بود راجعبه برنج صحبت میکردم. میگفت چرا شما چیز میز رو برنج میریزید. ما چیز بدی میدونیم و برنج تو فرهنگشون باید خودش خالی خورده بشه! بی احترامیه بهش
سلام
ایرانی های اینجا خیلی خوبن
قبلن هم گفتم. میکشوننت کنار میگن تا میتونی از ایرانیا دوری کن
امروز یکی از بچه های آزمایشگاه منو موقع خروج دید. سلام و... کردیم گفت بیا یه سر بریم خونه. خیلی بچه خوبیه دومین کسی بود که بهم مشاوره داد. گفتم یکم ساکت نیست آزمایشگاه گفت که.... چیزایی که قابل نوشتن باشه نگفت و یه بسته قرص در اورد گفت من اگه اینا رو نخورم میمیرم از افسردگی!
منو برد دوتا خیابون اونورتر حدود 100 متر خونش بود. گفت بیا بریم پیش دکتر نصیحتت کنه. رفتیم یکی درو واکرد آقای 35 ساله مثلا بود. رفتیم تو و گفت ایشون قذیمی ترین کسیه که تو کینگستونه و میشناسمش. 7 8 سال بود اینجا بود.
خلاصه سرتون رو درد نیارم
اهل دل هاش اینجاش رو درک میکنن: گفت که یه عنوان TA سال هم داره :) قشنگ ج. ک. بود
گفت که ببین هر کاری میکنی حواست باشه که همخونه ایرانی نگیری. خارجیا اینجورین که بگن یه جا بیا بگی نه دوبار بگی نه میفهمه بیخیال میشه. ولی ایرانی ها زبون همدیگه رو خوب میفهمن. و این خیلی خطرناکه چون ولت نمیکنه. و تو ان بیشتر وسوسه میشی.
خودش گویا یه دوران خیلی افتضاحی داشته بوده.
میگفت که هر چیزی میخوای بخوری هر کاری میخوای بکنی بزار دو سال بعد این لامصب تموم شدش کن. فکر کن دو سال دیرتر اومدی. (ببخشید) فکر کن خواجه ای. میگفت که ماها خیلیامون چون از ایران اومدیم شاید خیلی احساس آزادی الکی میکنیم و این کار دستمون میده.
میگفت یکی بود اومده بود اولش گفت حاجی ببین چقدر تو این بارا الکل میخورن گناه میکنن سه ماه بعد وقتی آبجو داشت میخورد و از یه دختره لب میگرفت دیدمش.
بعضیام هستن که از همون اول یکم تنشون میخاره. از همون اول شروع میکنن مهمونی گرفتن و تور کردن دخترا و خونه رو شب ساعت 3 شب رو سرشون میزارن و کثافت کاری میکنن.
خلاصه انقدر ازین مثالا زد که مطمعن شدم پدیده نرمالیه.
اگه یه چیزی انقدر برای بقیه اتفاق میفته خیلی احتمالش کمه برای من اتفاق نیفته.
خیلی ایرانی های اینجا خوبن
با دلسوزی میگن سمت ایرانیا نرو...
......... .....................................
درد و دل...
یه بار دیگه برای خودم یادآوری میکنم
دکتر داورپناه گفت یه غلطی میکنی(خودش میگفت یه تصمیمی میگیری) یا نکن یا اگه کردی تا اخرش پاش وایسا...
همه چیز یه جورایی حواس پرتیه ... تا یه ده دقیقه حواس پرتیا میره کنار خیلی ناراحت کننده میشه کل قضیه... واقعیت خیلی مزخرفه.
آسمون دیشب که داشتیم برمیگشتیم خیلی ناراحت کننده بود. اولین بار بود ستاره های اینجا رو داشتم میدیدم. تنها چیز مشترکی که باخونه مونده.
برم نماز
سلام
همونطور که انتظار میره، ازونجایی که اینا خیلی غذا نمیخورن، لابد باید تفریح دیگه ای داشته باشن!
لذا به همخونه ای هام گفتم حوصلم سر رفته و اونام پریشب گفتن بیا یه جایی بریم، که متاسفانه بنا به دلایلی نشد، و گفتن دیشب Grad Club که یه کلابیه توی دانشگاه، یه برنامه Trivia داره
توی لغت که تریویا یعنی چیزای بی اهمیت پس ازشون پرسیدم چی هست توضیح داد و رفتیم، حالا من براتون میگم چیه
اول این که راجع به محیط برگزاری بگم که یک کلابه که اصولا نوشیدنی الکلی جزو چیزاییه که ملت میرن اونجا، برای همین اول در یه آدم گنده میزارن که ID کارت ها رو میبینه که بالای 19 سال باشن. (سن قانونی الکل) بعد رفتیم تو و رو پشت یه میز نشستیم، من و یکی از همخونه ها بودیم. بعد دو نفر دیگه از دوستاشم اومدن.
قبلش ازش پرسیده بودم که اگه الکل نخورم بده یا ناراحت میشن ؟ و گفته بود اهمیتی نداره برای کسی بقیه ممکنه بخورن ولی تو مجبور نیستی.
خلاصه ی امر، بازی اینجوریه، ملت دور میز ها میشینن، به هر تعداد،
هر میز میشه یه گروه
بعد توی 4 راند ، 4 سری سوال مختلف پرسیده میشه. تیپ سوالا هر هفته یکیه ولی یکم تم سوالا ممکنه عوض بشه
سری اول سووالای اطلاعات عمومیه که تنها بخشی بود که یکم میتونستم اطلاع داشته باشم!
سری دوم این دفعه سوالا راجع به سالی که یه اتفاقایی افتاده بود. یعنی مثلا میگفت فلان چیز و فلان چیز و فلان چیز اتفاق افتادن
سری سوم تصویریه. این دفعه یه عکس کوچیک از تیتراژ اول یه سری ازین show های تلوزیونی بود و باید اسم اون رو مینوشتن
سری چهارم هم موسیقیه. یه تیکه ی 3 4 ثانیه ای از یه آهنگ پخش میشه مثلا تم این دفعه این بود که تو اسم آهنگ eye یا eyes هست برای راهنمایی
پاسخبرگ ها این شکلی بودن بجز سری سوم:
خب شاید بهتر بود سایز عکس رو یکم کم میکردم
20 تا سوال از بلندگو پخش میشد و 2 تا هم اضافه که امتیازشون دو برابر بود.
اینم برای سوال سوم
خلاصه خیلی چیز چرتی بود چون همش فرهنگ خودشون بود و حتی برا خودشونم سخت بود! برای من که هیچی!!!
بعد از تموم شدن هر راند هم پاسخبرگ ها رو باید میبردن پیشخون و تصحیح میشد و بعد مثلا 5 دقیقه 3 تا تیم برنده اعلام میشدن. فکر کنم به تیم اول هم جایزه میدادن.
من تقریبا مثل گلابی نشسته بودم فقط تونستم یکی از سوالا رو 1/3 شو جواب بدم که خیلی هم بهش افتخار نمیکنم!
توی زیبای خفته اسم سه تا پری چی بود!!! من merryweather رو یادم مونده بود.
اینایی که سر میز من بودن دو تاشون یه پارچ چیز(احتمالا الکلی) سفارش دادن که نمیدونم چی بود دقیقا، یکیشونم یه ظرف بزرگ سیبزمینی سرخ کرده سفارش داد. متاسفم بگم که سیبزمینی سرخ کردشون شیرین بود!! اینا یه چیزی کنار سیبزمینی معمولی دارن به اسم sweet potato که بنظر میاد که متاسفانه سرخ کردشو دوس دارن! افتضاحح!!
میز کناریمون 3 نفر بودن 3 تا پارچ آبجو سفارش دادن و واقعا برام جالب بود ببینم بعد خوردن یه پارچ آبجو آدم چشکلی میشه. خیلی تغییری نکرده بود وضعیتشون.
خوبیش این بود که کسی کاری به کارت نداشت هر کسی هر چیزی میخواست میرفت خودش میگرفت میومد.
اینم ممکنه براتون جالب باشه تو دانشگاه پیدا کردمش
میز هاکی دستی!!!
مثل فوتبال دستیه دقیقا منتها تو راستای عمودی میچرخن اگه دستشو بچرخونی. دروازه بان هم یه دسته ی جداگونه داره که کوچیک تره
سلام
آزمایشگاهی که توش هستم از یه سری ازین پارتیشن ها تشکیل شده که میز کار افراد رو از هم جدا میکنه. این باعث میشه حداقل ارتباط رو با اطرافیان داشته باشی! برای همین آزمایشگاه از کتابخونه ساکت تره...
به لحاظ کاری شاید خیلی خوب بنظر برسه ولی واقعا دپرس کنندس!
تو کل روز از اطرافیان فقط صدای کیبورد و موس و بوی غذاشون که با وجود این که غذا خوردن تو آزمایشگاه ممنوعه میخورن رو حس میکنی!
دانشجو های تحصیلات تکمیلی یه اتاقی دارن که مثلا یخچال و مایکرویو و تلویزیون و مبل و میز شبیه میز جلسه و ... داره و اون اتاق برای اینه که مثلا ناهار رو برن اونجا ولی ازون جایی که دانشجو های برق خییلیی درونگرا ترزین حرفا هستن، همین آزمایشگاه رو ترجیح میدن
-----------
فکر کردم همه جا اینجوریه، با همخونه ای ها که داشتیم حرف میزدیم گفت باید بیای دانشکده فیزیک رو ببینی واقعا هیچ کسی قانون رعایت نمیکنه! آزمایشگاهش یه فضای بزرگه که میز ها اطرافش به سمت دیوار هستن و یه چند تا میز وسطه ، و همه با هم حرف میزنن! هیچ کسی کار نمیکنه :))
میگفت اول هفته جلسه ی همه ی افراد آزمایشگاه با همه، میگفت دفعه اولی بود که تو این آزمایشگاه بودم و این جلسه رو رفتم، مسخره ترین جلسه ی staffی بود که رفته بودم! همه داشتن همدیگه رو مسخره میکردن و برای پروژه های همدیگه جوک میگفتن. دیگه این که میگفت سوپروایزره هم تو همون آزمایشگاهه و نمیدونم چرا هی همه رو تشویق میکنه بریم بیرون برای نوشیدنی! همیشه! آخر هفته ها هم جمعه، فوتبال اساتید و دانشجو هاشونه و گفتن که خیلی Competitive نیست، البته من که میدونم بخاطر این که
professors suck at footbal
خلاصه مث این که حسابی دانشکده ها فرق میکنه!
سلام!
توی صفحه فیسبوک انجمن اسلامی دانشگاه دیدم که نماز جمعه برگزار میشه و رفتم، چند روز پیش که جمعه بود طبعا!
خیلی سخت پیدا کردم محلشو و دیدم که چقدر زیاد آدم اومده شاید 40-50 نفر،
خلاصه خطبه های عربی انگلیسی رو گوش دادیم که راجع به ماه رمضون بود که داره میاد و. ...
موقع نماز متوجه شدم که فقط من مهر گزاشتم جلوم و فهمیدم آهاااا چجالب همه سنی اند :/ همه !!
خلاصه خیلی حس مزخرفی بود طبعا میتونید حس کنید که کلا یه نفر باشه مثل اونا نماز نخونه یکم یجوریه!
ولی خطبه انگلیسی/عربیه واقعا جالب بود
...........................
اینا واقعا تعارف ندارن! یعنی کم دارن، مثلا اگه غذا جلوت درست کنه ممکنه بهت تعارف نکنه ولی ببینه داری یه چیزی مثل قهوه میخوری میگه Cookie میخوای؟! من نفهمیدم آخرش سر چیا حساب سر چیا نیست.
مثلاا یکی از همخونه ای هام گفت به یکی دیگشون من دارم میرم پایین ساندویچ درست کنم ، برای تو هم درست کنم؟ اون یکی خیلی شرمندگانه بهش گفت مجبور نیستی!! یعنی درست کن! خلاصه خیلی پیچیدس
یه صفحه ای کانادایی ها دارن توش ملیت های مختلف رو رفتاراشون رو نوشته که چه انتظاراتی باید داشت و چجوری اند! برای این که بتونن تو شرایط کاری بهتر رفتار کنن و یا ... چون خیلی مهاجر پذیره،
LINK
برای ایران، ببخشید K جزوش نشد
..........................
از همه ی چیزایی که تو ایران جاگذاشتم، سینوزیت رو خداروشکر یادم موند و اوردم :(
..........................
یکی از بچه ها میگفت تو تورنتو رفته، تورنتو تهران کاناداس به لحاظ شلوغی و. .. بعد میگفت که یه جاهایی هست مثلا محله ایرانی ها یا عربا یا چینیا انقدر زیادن انگلیسی لازم نیست اونجا حرف بزنی. در ادامه گفت یه جایی رفتم رستوران، بعد دیدم که چقدر جالب که رو زمین پر رنگین کمونه بعدا که برگشتم یکم سرچ کردم دیدم چجالب!! محله همجنس گرا ها رفته بودم!!!! محله LGBTQ ها هست...