نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/mahdi.tu.ra

Drafts from a drifter/ English
ticheart.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۸۵۵ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

تعریف

چهارشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۱۷ ب.ظ

سلام

 

نمیشه بریم و از متن های قدیمی که دین هامون رو شکل میدن ایراد پیدا کنیم و بگیم برای همین خدایی وجود نداره.

کلا نمیشه هیچ جوره نتیجه بگیریم که یه موجود بزرگتر که به ما احاطه داره و جزیی ازش هستیم وجود نداره. یعنی منطقی نگاه کنیم وقتی تو یه چیزی هستیم نمیتونیم بگیم نیست.

 

هر کاری میخوایم بکنیم، بکنیم. ولی در نهایت باید بودن رو توجیه کنیم. که چی شد که هستیم. و اگر هستیم جزوی از چی هستیم؟ و اون چیز بزرگتر محدوده یا نامحدود؟ 

 

حتی جواب اونو اگه پیدا کنیم، مثلا با نگاه کردن به دور دست ها و پهنه ی گیتی و دیدن گذشته کیهان نتیجه بگیریم که 13.8 میلیارد ساله که اینجاست و قطرشم 90 میلیارد سال نوریه، باز کمکی نمیکنه.

باید بتونیم جواب بدیم اون جزوی از چی هست؟ و چرا هست؟ و اصلا یعنی چی که هست!؟

 

خود کلمه ی بودن یکی از وحشتناک ترین و عجیب غریب ترین چیزاییه که میشه بهش فکر کرد. 

 

یعنی چی که هستیم؟ این که داریم خودمون رو میبینیم و هر روز بیدار میشیم و تو یه فضای محدود (بزرگ ولی محدود) گیر افتادیم یعنی چی؟ قبلش چی بوده و بعدش چی میشه؟

 

و سوال پیش میاد که اگه یه موجودی بینهایت بزرگ باشه. یعنی کل گیتی رو در بر بگیره و حتی multiverse رو در بر بگیره. یعنی بینهایت دنیای دیگه رو هم در بر بگیره چرا  باید این کارو کنه؟

 

دلیلش اینه که تنها کاری که میتونه بکنه همینه. همینه که بشینه و آفرینش کنه و خودش رو در خواب گم شدن در آفرینش خودش فرو ببره و خودش رو مشغول به انجام یه زندگی کنه. به صورت یه شخص زندگی اینجا رو تجربه کنه. به شکل یه گونه زندگی کنه. ممکنه تو یه سیاره یا یه دنیا با فیزیک متفاوت دوست داشته باشه وجود داشته باشه.

این تنها کاریه که معنی داره که انجام بده. همین که از تو این چشما و دست ها تو وبلاگ بنویسه است که بودنش رو ارضا میکنه و از تنهایی خودش فرار میکنه. 

 

خدا بودن، پیدا کردن یه موجود گنده و ریشو نیست. خدا بودن دانلود کردن یه سری کتاب تو سر یه سری آدم و بازی کردن باهاشون نیست. خدا بودن همین انسان بودنه. خدا بودن پیدا کردن خودمه. خدا بودن فهمیدن اینه که منم که این دنیا رو آفریدم و من مرکز این دنیا هستم و خودمو اینجا گیر انداختم که حس کنم تنها نیستم. خدا بودن تجربه ی این زندگی چند ده ساله اینجاست و باید یه جوری ازش لذت برد. 

چون هدف سرگرمی من بوده. هدف غرق شدن تو آفرینش خودم بوده. 

خدا بودن یک وضعیت فکری هست که هر انسانی توانایی دسترسی بهش رو داره اگه بخواد. البته برای رسیدن به اون وضعیت فکری باید خودش رو از دست خودش نجات بده و احساس دوگانگی اش (جدا بودنش از بقیه ی هستی) رو در خودش حل کنه و متوجه بشه که هرچیزی که هست خودشه و هر چیزی در دنیای بیرونش میگذره بازتاب خودشه. اتم به اتم بازتاب خودشه. باید بفهمه هدف همین تجربه ی زندگیه و نه داشتن چیز اضافه ای. اونجاست که داستان خودش رو پیدا میکنه و تو مسیر خودش بودن قرار میگیره. اون موقع هر نفسی که بکشه پرستش خودشه و به بیشتر بودنش و بیشتر فهمیدنش می انجامه. 

 

کلا قضیه اینه که خدایی نیست. منی هم نیست. من همینم که هست. همین که همه چیز وجود داره یعنی من هستم و همین که من هستم هست که همه چیز رو به وجود اوردم. 

حتی یه جورای خاصی میشه تجربه ی Nothingness رو کرد. که آدم متوجه میشه هیچ چیزی در واقع وجود نداره. وجود نداشتن هیچ چیز دقیقا معنیش همینه که توش هستیم.

 

اگه آسون بود N هزار سال طول نمیکشید متوجهش بشیم.

  • ظریف

شغل جدید

دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۸:۳۷ ب.ظ

سلام

 

قبلا گفته بودم عدد 17 عدد دوست داشتنی ای هست.

امروزم 17 ام Mayماه شغل جدیدم رو شروع کردم. 

جای جالبی بنظر میرسه. بر خلاق شغل قبلیم که تقریبا همه +40 50 سال بودن (با کمی اغراق) اینجا خیلی سن ها جوون تره. 

شرکتی که توشم یه استارتاپه که روی سنسور های خون کار میکنه. کلا 7 8 نفر آدم هستن. سه تا فیلد شیمی و برق و مکانیک با هم کار میکنن. باید جالب باشه.

 

منم اخیرا فهمیدم که اصلا پاور الکترونیک کار نبودم من هیچ وقت. همیشه تو سیستم های نهفته داشتم کار میکردم ولی یهویی یه فاز پاور الکترونیک تو زندگیم اومد و توش گم شدم. که البته لازم بود برای اون بخش از زمان. ولی الان که میبینم اصلا تحمل و کشش پاورالکترونیک رو ندارم. خیلی جزییات داره و دقت میخواد. کلا وابسته به فاز ها بودن خوب نیست. آدم باید با قدرت بپذیرتشون و باهاشون بره ولی توشون گیر نکنه.

 

امروز رفتم و کسی که بهش گزارش میدم رو دیدم. اریک. که خیلی آدم همکاری بنظر میومد. چیزی که احتمالا خیلی ازش باید یا بگیرم و خیلی بنظرم مهمه تو زندگی.

 

این که وقتی نظر مخالف رو میشنوم حس نکنم تمام هستی و وجودم زیر سوال رفته و بدونم کلا هرچیزی که میگیم نظر هست و تقریبا بیشتر وقتا بر اساس حسمون تو اون لحظه است که صحبت میکنیم و ممکنه با واقعیت مطابق نباشه. 

این که وقتی با یه نفر دیگه کار میکنم همش خودم رو بالاتر یا پایین تر از اون نبینم و سعی نکنم غالب بودن خودم رو در هر صحنه ای نشون بدم و روی مخ این و اون برم. 

 

به جای اون در هر صحنه برنده باشم. یعنی اگه حق باهامه خیلی خوشحالی نکنم و طرف مقابل رو سرکوب نکنم و اگه حق باهام نیست با خونسردی بپذیرم. اگه دیالوگی هست اونو قشنگ جلو ببرم و اگه کسی بزرگتره با خونسردی و دقت گوش کنم و اگه کوچیک تره با خونسردی و بزرگواری تحمل کنم. شادی کسی باعث ناراحتی من و ناراحتی کسی باعث شادی من نشه. 

 

بدونم که زندگی سرد و گرم داره و کلا همه چیز بگذرد. همه چیز. کاریش نمیشه کرد. 

  • ظریف

پذیرفتن

يكشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۷:۱۸ ق.ظ

سلام

 

این طور که فهمیدم

خدا تنها درخواستش از آدم این بود که

میشه منو همینجوری که هستم بپذیری؟

 

معنیش برای من این میشه که

میشه انقدر قضاوتم نکنی؟ میشه انقدر خوب و بد نکنی؟

میشه باهام کنار بیای و اتفاقایی که سرت میارم رو برای رشد خودت بدونی؟

میشه تحملم کنی چون صاحبت هستم و خالقت هستم و میدونم باید چی کار کنم باهات.

میشه سرتو خم کنی و توجه کنی به چیزی که جلوت گذاشتم چون همه اش رو برای تو آفریدم.

میشه توجه کنی؟ میشه توجه کنی؟ میشه فکر کنی؟

میشه از من بپذیری که باید عذابت بدم بعضی وقتا. عذابت بدم که یاد بگیری. میشه از من بپذیری که بعضی وقتا بهت نعمت بدم و سعی کنی هرجوری که میتونی از اون نعمتا استفاده کنی که خوشحال بشی. 

میشه خودت رو محدود نکنی و احترام برای خودت نگه داری؟ میشه به خودت عشق بدی و دنبال چیز بیرونی نباشی؟ میشه یکم برای من که آفریدمت احساسات نشون بدی؟ این همه عذابت میدم که یکم گریه کنی. گریه کنی که یکم احساس تجربه کنی. میشه انقدر سر سخت نباشی؟

من میدونم چی برات خوبه میشه منو همین شکلی که هستم قبول کنی؟

 

من همه چیز رو آفریدم و هر چیزی که وجود داره خواست من بوده و خوبه. هر چیزی که بنظرت بد میرسه رو من قبل از این که ببینی آفریدم و برای یاد گرفتن تو آفریدم. برای این که قدرت اختیارت ثابت بشه آفریدم که هر کاری میتونی بکنی. میشه چشمت رو به آفریده های من باز کنی و ببینی که من چه موجود عجیبی هستم که ازت میخوام تجاوز و کشت و کشتار و قحطی و 1000 تا چیز زشت دیگه رو ببینی. من دوست مهربونی برات نیستم. من موجود پاکی نیستم. من کاملم و کامل بودن یعنی همه چیز خوب و بد رو با هم داشتن. شیطان رو من آفریدم و پاک ترین مخلوقم هست که این همه زحمت بهش دادم که به شما اختیار رو نشون بده و خودتون انتخاب های اشتباه کردید. حداقل از شیطان برید یاد بگیرید.

 

من قدرتمندم و برام فرقی نمیکنه که همین الان به وحشتناک ترین شکل یکی از موجوداتم رو بکشم. چون نه تو قبلش رو دیدی که چه شکلی بوده و نه بعدش رو میبینی که میخوام باهاش چی کار کنم. 

 

ناظر بودن و یاد گرفتن اصلا سخت نیست اگه خیلی به من گیر ندی که کدوم کارم درسته کدوم کارم غلطه. تو نه تنها مسئول زندگی هیچ آدم دیگه ای نیستی بعضی وقتا یادت میره که مسئول کنترل خدا بودن منم نیستی.

 

من نویسنده و کارگردان این داستانم و هر کاری دوست داشته باشم با هر کدوم از مخلوقاتم میکنم. انسان ها اختیار دارن که تو هر تیمی دوست دارن بازی کنن. 

  • ظریف

حکایت درویش با روباه

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۰:۲۳ ق.ظ

سلام 

این شعر رو فکر میکنم یادتون باشه. تو کتاب فارسی نمیدونم چندم دبستان بود. پیشنهاد میکنم برای یادآوری بخونیدش. 

یکی روبهی دید بی دست و پای

فرو ماند در لطف و صنع خدای

که چون زندگانی به سر می‌برد؟

بدین دست و پای از کجا می‌خورد؟

در این بود درویش شوریده رنگ

که شیری در آمد شغالی به چنگ

شغال نگون بخت را شیر خورد

بماند آنچه روباه از آن سیر خورد

دگر روز باز اتفاق اوفتاد

که روزی رسان قوت روزش بداد

یقین، مرد را دیده بیننده کرد

شد و تکیه بر آفریننده کرد

کز این پس به کنجی نشینم چو مور

که روزی نخوردند پیلان به زور

زنخدان فرو برد چندی به جیب

که بخشنده روزی فرستد ز غیب

نه بیگانه تیمار خوردش نه دوست

چو چنگش رگ و استخوان ماند و پوست

چو صبرش نماند از ضعیفی و هوش

ز دیوار محرابش آمد به گوش

برو شیر درنده باش، ای دغل

مینداز خود را چو روباه شل

چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر

چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟

چو شیر آن که را گردنی فربه است

گر افتد چو روبه، سگ از وی به است

به چنگ آر و با دیگران نوش کن

نه بر فضلهٔ دیگران گوش کن

بخور تا توانی به بازوی خویش

که سعیت بود در ترازوی خویش

چو مردان ببر رنج و راحت رسان

مخنث خورد دسترنج کسان

بگیر ای جوان دست درویش پیر

نه خود را بیفکن که دستم بگیر

خدا را بر آن بنده بخشایش است

که خلق از وجودش در آسایش است

کرم ورزد آن سر که مغزی در اوست

که دون همتانند بی مغز و پوست

کسی نیک بیند به هر دو سرای

که نیکی رساند به خلق خدای

 

که داستان درویشی هست که روباهی رو میبینه که کار زیادی ازش بر نمیومده. میگه خدایا این چجوری زنده مونده و یکم بعد یه صحنه پیش میاد که یه شیری که شغالی رو شکار کرده میاد و این روباهه هم باقی مونده غذای شیر رو میخوره.

 

بعد ایشون میره میگه اگه اینجوریه و خدا روزی رسونه منم میرم و یه گوشه محراب میشینم و خدا هم روزی میده بهم. میره میشینه و هیچ کاری نمیکنه و وقتی از گشنگی داشته میمرده یه صدا میاد که برو جمع کن خودت رو خودت رو مثل روباه به بی خاصیتی نزن.

 

بعدم جناب سعدی شروع میکنه نصیحت کردن که آدم باید تلاش کنه و دست بقیه رو بگیره و بهترینِ کار ها نیکی رساندن به خلق است.

 

که بنظرم داستانش یکمی ناقصه و از یه دیدگاه محدود میاد نگاه میکنه به قضیه. از دیدگاهی که درویش اومده و خودش رو شبیه روباه به بی دست و پایی زده. تو صحنه ای که درویشه دید روباه واقعا از کار افتاده بود و بنظرم مهم ترین نکته تو اون صحنه این بود که خدا روزی رسان همه ی آفریده های خودش هست. یعنی حتی روباهی که بی دست و پاست، حالا که خلق شده و تو بیشه رفته (تو محیط واقعی زندگی که خطر هست) روزیش از یه جایی داره میرسه. 

 

شاید همه توانایی شیر بودن رو نداشته باشن ولی همه توانایی تو بیشه و تو خطر رفتن رو دارن. این که چقدر به روزی رسان بودن خدا ایمان داشته باشن مهمه و ایمان یعنی احساس امنیت تو حضور خدا کردن. که اگه خدا رو همه چیز در نظر بگیریم، یعنی همین که هستیم و وجود داریم در حضور خداییم. و خود خداییم. حالا این باور و فکر خودمونه که فکر های منفی که اعتماد به نفس رو ازمون میگیرن رو پس بزنیم و بریم تو بیشه یا این که همیشه وابسته به دایره ی امنی بمونیم که توش قرار گرفتیم. 

 

بنظرم ایمان داشتن یعنی که وسعت این دایره امن رو کل گیتی درک کنیم و شروع کنیم مرز های خودمون  رو بشکنیم و سد های فکری که تو بزرگ شدنمون برامون گذاشته شده رو خراب کنیم و بریم جلو.

 

 

 

هیچ چیزی به جز ذهن خودمون محدودمون نمیکنه و هیچ چیزی به جز دنیای درون ذهنمون رو نباید تغییر بدیم. این یعنی خودت رو عوض کن تا دنیای اطرافت عوض بشه. خیلی انتزاعی بنظر میاد ولی کسی که دل به کار بده دیگه هیچ ایرادی تو دنیای بیرون نمیبینه و هر چیزی که هست رو سعی میکنه توی خودش درست کنه. وقتی که تو خودش درست کرد بیرون هم درست میشه. وقت میبره و هیچ چیز یه دفعه ای اتفاق نمیفته و اتفاقات زندگی هم باید بیان و تنش درست بشه که مشکلات زندگی و مشکلات شخصیتمون رو بیاد. وگرنه تو صلح و صفا هیچ اتفاقی نمیفته.

 

آتیش روز های سخت ساختار های فکر رو میسوزونه و خراب میکنه و وظیفه ی ماست که از مخروبه ها خود اصیلمون رو استخراج کنیم و من جدید خودمون رو بسازیم. تا وقتی که همه ی شخصیتمون از طلای ناب بشه. اونجاست که خدا میشیم و کیمیاگری که دنیا رو ساخته به هدفش میرسه.

  • ظریف

تئوری عرفان

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۴۶ ب.ظ

سلام

 

بخشی از تئوری عرفان که هدف عرفا رو از چیزی که دنبالش بودن توجیه میکنه اینه که ماها هر کاری بکنیم نمیتونیم برای همه ی دیالوگ های زندگی و همه ی صحنه های زندگی آماده باشیم. منظورم اینه که چیدن استراتژی این که آدم تو هر لحظه چی کار باید بکنه که بهترین نتیجه رو تو طولانی مدت بگیره از عهده ما خارجه

 

دلیلش اینه که نمیدونیم چه خبره.

 

ممکنه یه بحثی رو یه جایی برنده بشیم ولی پس فردا باعث یه اتفاق بد بشه.

ممکنه یه بازی رو ببازیم ولی از یه ضرر بزرگ جلوگیری کنه.

یا هر چیز دیگه ای. کلا نمیدونیم.

 

اینجاست که باید آدم سیاست نشون بده و دیپلماسی بلد باشه.

ولی سیاست رو جایی یاد نمیدن. بچه بازی هایی هم که بعضیا فکر میکنن سیاست هست مثل بده بستون های کاری یا مراودات خونوادگی هم سیاست حساب نمیشه برای من. 

 

اینجاست که عارف ها راهش رو پیدا کردن و راهش رو پس دادن قدرت اختیار به پروردگار دونستن. چون کسی که این همه سیستم کهکشان ها و منظومه ها و کل فیزیک و ... رو هر لحظه داره حساب میکنه، مطمئنن صلاح آدم رو خیلی خوب میدونه.

 

اونجاست که میان و نی جسمشون رو خالی میکنن تا نفس پروردگار توش بدمه. یعنی فقط ناظر و بدون قضاوت بودن و دست دراز کردن به نیروی بالاتر. تو هر صحنه ای هرچیزی پیش بیاد رو میدونن بهترین چیزی هست که میتونسته پیش بیاد. و این هم مراتبی داره.

 

مثلا این که آدم بتونه تو هر صحنه حق ترین حرف ممکن که با سیاست ترین معنای ممکن رو با خودش به همراه داشته باشه، لازمه اش اینه که چاکرای گلو و چاکراهای پایینی باز باشن و درست کار کنن. اینا تئوری هایی هست که تو سیستم انرژی بدن پیش میاد ولی خب به طور خلاصه ماها از ریشه امون که چاگرای اول باشه به این دنیای پایین وصلیم و از تاجمون که چاکرای بالا باشه به عالم های بالاتر وصلیم. این که جریان انرژی تو اینا درست انجام بشه نیازمند تمرینه و تجره، مخصوصا تو این دنیایی که هستیم فشار اومدن به چاکرای چهارم که قلب باشه هست. 

 

حالا این نی وقتی تهی باشه و نفس یا انرژی الهی توش جریان پیدا کنه و ماها نخوایم خوب و بد رو توش پیدا کنیم، اتفاقات با جریان های طبیعت همزمان میشن و ما تبدیل به یک واحد همگام و همزمان و هم فاز با طبیعت میشیم.

 

این تکامل چاکراها به طور طبیعی با افزایش سن هم تا حدی اتفاق میفته. برای همین کسایی که سنشون بیشتره معمولا آگاهی خوبی میتونن در اختیار آدم بزارن در مشورت کردن.

 

روزه هم یه راه خالی تر کردن نی هست. همچنین فرصت خوبی به بدن میده که پاکسازی کنه خودش رو برای یه سال دیگه.

  • ظریف

آب اول صبح

يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۰، ۰۲:۰۶ ق.ظ

سلام 

 

این روزا که داریم به سمت گرما میریم مخصوصا آب نوشیدن خیلی خیلی اهمیتش بیشتره. یه چیزی که دو نفر مختلف تو تو سه روز متوالی بهم گفتن یه کاری بود که گویا ژاپنی ها تو سنت های قدیمیشون دارن و اونم آب خوردن اول صبحه. مثلا این دوستمون میگفت یک لیتر آب همون اول صبح بعد بیدار شدن و بعدش مثلا ۳۰ دقیقه هیچی نخوردن و بعد صبحونه خوردن رو تو برنامه زندگیش اورده و خیلی نتیجه خوبی داشته.

منم دو هفته ای فکر کنم میشه که این کار رو سعی میکنم صبحا کنم و خیلی عالیه. فقط مواضب باشید و با آب کم شروع بکنید و قلپی یه عالمه آب رو نفرستید پایین. چون مری اون اول صبح انقدر حالت باز و ارتجاعی که باید داشته باشه رو نداره و ممکنه فشار بهش بیاد. کم کم نم نم.

خیلی خوبه و واقعا اثرش رو میشه تو چند روز دید.

  • ظریف

از دور دست ها

پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۰، ۱۲:۵۹ ق.ظ

سلام

 

این آهنگ رو قدیما وقتی حالم خیلی خوب بود گوش میدادم. الانم گوش میدم ولی قبلا ها زیاد گوش میدادم

https://www.youtube.com/watch?v=0wrsZog8qXg

اسمش such great heights هست.

 

البته این پست رو برای این آهنگ ننوشتم. توش یه مصراعی داره که میگه everything looks perfect from far away. همه چیز از دوردست ها عالی بنظر میرسه.

 

داشتم فکر میکردم چقدر برای روابط انسانی صادقه. وقتی آدما کنار هم هستن کلی تنش بوجود میاد. که البته نمیگم بده. این drama ایی که بین آدما تو فاصله نزدیک بوجود میاد خودش یکی از قسمتای حالب زندگیه. 

وقتی دو نفر همدیگه رو مدت زیادی میبینن و دیگه اون ماسک خوبی که بیرون برای خودشون دارن رو مجبورن کنار بزارن و همدیگه رو از نزدیک تر درک میکنن.

دیگه اون قالبی که مناسب چارچوب اجتماعی هست و شاید خیلی ها بهش غبطه میخورن میره کنار و خود واقعی آدما میاد رو. که الزاما چیز کاملی نیست. بستگی داره آدم چقدر خودآگاه باشه و چقدر رو خودش کار کرده باشه.

 

که باعث میشه تنش بوجود بیاد. اگه دو نفر به اندازه کافی بزرگسال باشن تنش های سازنده بوجود میاد و اگه بچه باشن دعوا های بی سر و ته. اگه یکیشون بزرگ باشه اون یاد میگیره و تحمل میکنه.

 

همشون بهمون درس زندگی میده که بتونیم حرف دلمون رو بزنیم. بتونیم خودمون رو ابراز کنیم. که مهم ترین کاریه که به عنوان یه انسان میتونیم انجام بدیم. که اون زیبایی نهفته ی خلقت خدا که درونمون گنجونده شده رو بیرون بکشیم و روی سطح وجودمون بیاریم و برای بقیه آدما به اجرا بزاریم.

 

و وقتی دو نفر آدم از هم جدا میشن تازه میبینن که اون اتفاقاتی که بینشون افتاده چی بوده و وسط چه داستانی بودن. همیشه باید از داستانی که توش هستیم فاصله بگیریم تا بتونیم درکش کنیم. این حتی برای فاز های مختلف زندگی خودمونم صادقه.

 

که خوب یا بد، برمیگرده به این که آدم در لحظه باید کارش رو بکنه و هرچی شد همش خاطره و درس میشه. تنها کاری که نباید کرد کاری نکردن و تلاش نکردنه.

  • ظریف

چیزای سخت

شنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۰، ۰۲:۵۲ ب.ظ

سلام

 

ابراز قدرت کردن و حرف زدن و چیزای دیگه سخت هستن. یعنی سختی های خاص خودشون رو دارن ولی فشار نفس رو کنار زدن و زانوی یادگیری زدن خیلی سخت تره.

چیزایی که تو جهت نفس هستن راحتن. قضاوت کردن، زور گفتن، این که آدم فکر کنه حق باهاشه همیشه و کار درست رو میکنه، این که به بقیه بگه چی درسته چی غلطه، ابراز فضل کنه و ... همشون راحتن چون نفس کمک میکنه.

البته سرکوب کردن نفس معنیش این نیست که کلا آدم سرکوب بشه و خفه باشه. سرکوب کردن نفس کمک میکنه آدم بقیه رو ببینه و ادب از بی ادبان بیاموزه. که دوباره نفسش رو شکل بده و اونجایی که لازم شد چیزی ابراز کنه بهترین عملکرد رو داشته باشه.

  • ظریف

Together we will live forever

پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۰، ۰۴:۱۴ ق.ظ

سلام

 

 

 

آهنگی از فیلم زیبای The Fountain که احترام خیلی زیادی براش قائلم و تو این پست کمی راجع بهش نوشتم.

 

دوست داشتم با شما به اشتراک بزارمش. چون ماها قرار نیست هیچ وقت دیگه از بین بریم. ماها همین که وجود داریم یعنی هیچ وقت از بین نمیریم و فقط قراره بالا و بالاتر بریم.

ماها خداییم.

ممکنه که ماده ی دنیا یه روزی تاریک بشه و ستاره ها خاموش بشن و آخرین سیاه چاله ها هم طی تابش هاوکینگشون تصعید بشن و برن،

ولی چیزی که هست اینه که ماها ماده نیستیم و ماها این آگاهی ای هستیم که زندمون کرده. اون هست که همیشه هست و به این دنیای محدود، محدود نیست.

 

ماها برای همیشه زنده ایم. این آهنگ رو باهم گوش بدیم

https://www.youtube.com/watch?v=SjVO2t8BH9w

  • ظریف

شبیه سازی

سه شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۰، ۰۶:۳۹ ب.ظ

 

سلام

 

بازی Sims رو کردید؟ فکر میکنم یکی از بزرگترین موهبت های زندگیم انجام دادن بازی هایی شبیه این بود

 

فکر کنید میخواستید یه بازی درست کنید شبیه این، که توش یه سری شبیه سازی آدم هستن که تو یه دنیای مجازی دارن زندگی میکنن و با محیط اونجا تعامل دارن.

فکر کنید میخواستید از بازی sims که شما بیشتر وقت ها بهشون دستور میدادید چی کار کنن یه قدم برید بالاتر و بهشون کمک کنید آگاه تر بشن.

چجوری میشه همچین کاری کرد؟ وقتی که نمیخواید خودتون شخصا دخالت کنید وسط بازی. میخواید خودشون برن جلو و خودشون رو بکشن بالا. 

تا جایی که متوجه بشن وسط یه بازی هستن. تا جایی که متوجه بشن شما خلقشون کردید.

 

تا جایی که متوجه بشن شما چجوری زندگی میکنید و از جنس چی هستید و فیزیک دنیایی که توش هستید چجوریه.

 

کار زیبایی که میشه کرد اینه که یه کاری بکنید که دنبال دلیل بگردن. دنبال چرایی اتفاقات بگردن. همینجوری با بازی پیش نرن و فقط تو لحظه حال باشن. یکم دقت کنن که چرا مثلا دیروز یه چیزی بود فردا یه جور دیگه شده.

 

اولین چیزی که پیش میاد احتمالا اینه که مسائلی مثل شب و روز رو میفهمن و به تکرارش میرسن. میفهمن یه الگو تو روشنایی دنیاشون وجود داره. بعد اگه براشون فصل ها رو طراحی کرده باشید که فکر میکنم sims 3 یه همچین قابلیتی داشت به فصل ها آگاه میشن و تکرار میبینن. ولی شما به عنوان یه خالق باید به این الگو ها بسنده نکنید. وقتی مغزشون توانایی تشخیص این الگو ها رو داره باید الگو های بیشتری براشون بزارید و درون الگو ها الگو بزارید و الگو در الگو در تکرار در تکرار خود تکرار شونده توی این بازی طراحی کنید - فرکتال- . این که عمق این دنیای "فرکتالی" رو چقدر تعیین کنید دیگه محدودیت خودتون رو نشون میده. مثلا تو این شبیه سازی ای که هستیم عمق فرکتال ها خیلی زیاده.

https://www.youtube.com/watch?v=pCpLWbHVNhk

 

وقتی این موجود تکرار ها رو ببینه دنبال یه دلیل میگرده. دنبال این میگرده که چی شده که هر روز یه چیزای مشخصی میاد جلوش. 

فکر کردن به همچین چیزایی تو دنیای ما باعث شده فیلم هایی مثل Trueman show یا The Matrix triology رو داشته باشیم.

 

و موجوداتی که به این موضوع آگاه میشن هم ممکنه چند حالت پیش بیاد براشون.

اگه خیلی متوجه به هم پیوستگی همه چیز بشن دیگه نمیتونن درست تو این دنیا کار کنن و گرفتار اسکیتزوفرنیا میشن. که یعنی آگاه شدن و گیر کردن پشت کد های این دنیا.  

یا پیامبر میشن، که میتونن به اون موجود بالاتر دسترسی پیدا کنن و یه چیزی برای مردم کم فهم تر از خودشون بیارن و مردمم نفهمن چی میگن.  

هنرمندهای Visionary میشن مثل Alex Grey که میرن اون بیرون سرک میکشن و یه چیزی از اون بالا میارن پایین.

ممکنه کارگردان بشن و حقیقتی رو که دیدن به واقعی ترین دنیای خیالی که میتونید تو این دنیا درست کنیم که یه فیلم باشه تبدیل کنن. مثل همین فیلم ماتریکس و ترومن شو. 

 

 

همه چیز به این برمیگرده که آدم چقدر توجه کنه به اتفاقاتی که هر روز میفته. چقدر رو خودش و دنیای درونش مدیتیت کنه و چقدر در سوراخ خرگوش بره جلو.

 

 

  • ظریف