نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۸۴۰ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

نوسان

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۷:۵۰ ب.ظ

سلام

 

درگیری من با خودم بر سر این است که موی سرم کمی شروع به خاکستری شدن کرد و متوقف شد. ولی شوک این خاکستری رنگی به قدری بود که مرا از جوانی دور کرد. ذهنم را. چرا که ما دو هستیم. ذهن و بدن در یک قالب. آنها میتوانند در سنین مختلفی زندگی کنند. فکر میکنم بدن پیر میشود ولی ذهن همیشه یک سن دارد. بعضی کودکان هستند که ذهن پیری دارند و بعضی بزرگسالان هستند که هیچ وقت بزرگ نمیشوند. زمان میگذرد و هر کسی زمانی به زمان خود میرسد. زندگی او شروع میشود. بخشی از سختی دوران مدرسه متفاوت بودن سن ذهن هم سن و سالان بود. موی سرم کمی خاکستری شد و من به دفاع از خود، حمله ی رو به جلو کردم. اگر جرات داری پیر شوی، میخواهم تو را یک پیر مرد ببینم. از خدا خواستم که مرا پیر کند و این خطرناک است. چرا که پیر مردی که زمان را صبر نکرده باشد با خودش کنار نیامده و پیری خود را در بر نگرفته. از جانب یک پیر دنیا دیده سخن میگوید و هنوز فقط کمی با دنیا رقصیده. زمان زیادی میطلبد تا دانش آموز استاد شود و خطرناک است کسی که خود را نرسیده استاد کند. میدان رقابت اساتید، صحنه ی نبرد حق و باطل است. موسیقی متنش، آهنگ بازی خدایان است. زمان گذشت و موهای سرم جرات به سفید شدن نداشتند. پس آنها را از ته کوتاه کردم تا به خودم بفهمانم که تصمیم ها، عواقب با خود به همراه دارند. 

  • ظریف

راز پرواز

پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۲۵ ب.ظ

 

سلام

 

راز پرواز پرنده این نبود که میتوانست بال های خود را به سرعت تکان دهد

چرا که اگر این طور بود باید هر لحظه ی خود را به بال زدن میپرداخت

تا به پرواز کردن

این بود که به بال های خود اجازه میداد که با سرعتی بالاتر از فهم خودش

حرکت کنند

بدون این که از حرکت آنها بترسد

بخواهد کنترلی روی آنها داشته باشد

رازش رها کردن بود

و پرواز را نظاره کردن

  • ظریف

Hungarian Rhapsody

چهارشنبه, ۲ فروردين ۱۴۰۲، ۰۴:۵۸ ب.ظ

سلام

 

قطعه ای که امروز با شما به اشتراک میگذارم، قطعه ی Hungarian Rhapsody No 2 - Franz Liszt میباشد.

سرچشمه ی حضور این قطعه در زندگی من، از اپیزود The cat concerto - Tom&Jerry شکل گرفت.

اپیزودی که برنده ی جایزه اسکار Best Short Subject: Cartoons سال 1946 بوده.

ظرافتی که در این قسمت از انیمیشن نهادینه شده، با احتساب همزمان کردن قطعه ای کلاسیک به همراه جوک هایی که متناسب شخصیت تام و جری باشد ستودنی است.

از این قبیل همزمانی ها در کلیپ The barber shop از فیلم The Great Dictator چارلی چاپلین هم دیده میشود که ساخته ی سال 1940 میلادی است. در این کلیپ، پیرایشگر همزمان با قطعه ی Hungarian Dance مشتری خود را اصلاح میکند. 

نمیدانم چه رازی در نام کشور مجارستان نهفته است که این دو قطعه حامل نام این کشور هستند و در این پست کنار هم آمده اند.

فرانز لیزت یکی از نوابغ موسیقی کلاسیک مجموعه ی Hungarian Rhapsody را با الهام از موسیقی سنتی کولی ها (Gypsy) در کنار هم قرار داده.

در نقد ها به این اشاره شده است که استفاده ی فرانز از دستگاه ها و گوشه های موسیقی جیپسی ها بیشتر به صورت استفاده از موسیقی Streotypical آنها بوده نه دقیقا خود موسیقیشان.

مطالعه ی جزییات این سری از قطعات از سواد فعلی من خارج است و برای شما از احساس شخصی خودم نسبت به این قطعه مینویسم

.

.

.

این قطعه رو دوست دارم!

  • ظریف

مقدمه

شنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۵۲ ق.ظ

سلام

 

در انتهای سال خورشیدی، 27 اسفند، به این فکر میکردم که کمی از تغییرات زندگی بنویسم.

این که دیگر تولد وبلاگم به آن صورتی که قبلا برایم مهم بود برایم مهم نیست. 

امسال مثل سال های قبل کمی با تاخیر خواستم تولدش را تبریک بگویم ولی نوشتنم نیامد.

روزهای اخیرم، در آستانه ی بزرگسالی را مینگرم و محو شدن روزگار پر از عشق نوجوانی را میبینم که کم کم به بازی زندگی واقعی تبدیل میشود

بازی ای که شرط ورود در آن تحمل راحت نبودن است.

ما را برای راحتی نساختند، راحتی فقط زمانی مزه دارد که که از ناراحتی گذر کرده باشد.

زندگی به دریای مواج تبدیل شده است که با خود پیامی به همراه دارد که 

هیچ چیز، هیچ گاه قرار نیست کامل باشد

و تنها چیزی که قطعی است،

گذر زمان است.

و واقعی ترین چیزی که زمان با خود به همراه خواهد داشت

احساس هر لحظه ی ما از خودمان است

ابزار تنبیه پروردگار برای این که درست رفتار کنیم.

آنقدر نسبت به خودمان ناراحتمان میکند که نه راه پیش و نه راه پس داشته باشیم

تنها راه، شکستن خودمان باشد

و چقدر لطیف است شکستن

خرد شدن

چیزی برای از دست دادن نداشتن

از کسی ناراحت نشدن و انتظار نداشتن

گویی که زندگی از آنجایی شروع میشود که هر چه میپنداشتم

را به خود به قعر دریا میبرد

و مرا در تاریکی میکشاند

تا به من آغوش خودش را نشان دهد

آغوشی که مانند آغوش مادر است

منتها همانقدر تحملش سخت است که تولد سخت بود

میخواهد به ما درس بیاموزد

درس های زندگی

و درس های زندگی، بهانه ای برای بودن است

نه مقدمه ای بر بودن

در تنش و درگیری با زندگی بودن

نیمه ی گمشده ی ما را کامل میکند

نیمه ای که یقین دارم،

در انتهای زندگی،

تشنه ی بوسیدن لب هایش خواهم بود

زندگی مقدمه ای بر بودن نیست

زندگی مقدمه ای بر آغاز نبودن و هیچ شدن است

 

  • ظریف

Marooned - Pink Floyd

سه شنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ۰۴:۳۵ ب.ظ

سلام

 

قطعه ی Marooned یکی از اولین آهنگ های Pink Floyd که شنیدم

این قطعه بی کلام هست و عملا یک سولو از نواختن گیتار الکتریک توسط David Gilmour هست.

مثل بعضی آهنگ های دیگه ی Pink Floyd مثل Echoes  روایت گر یک داستان است

ویدئویی که در یوتیوب به آن لینک کرده ام، ویدئو جالبی است که بخش هایی از چرنوبیل و فکر میکنم فضاپیمای سایوز را نشان میدهد.

معنای نام این قطعه رها شدن و تنها ماندن در یک جای دور افتاده است.

مجموعه ی این ویدئو و نام آهنگ برای من یاد آور تاریخ است، دورافتادگی تمدن بشری در گذر زمان

برای من یاد آور این است که زندگی هر چه که هست، کمی جلو تر در تاریخ محو خواهد شد و حتی بزرگترین دستاورد های انسان مثل دسترسی به انرژی نزدیک به بینهایت و سفر در فضا همانقدر که هیجان انگیز هستند، همانقدر هم آسان در عمق تاریخ محو میشوند.

این آهنگ برای من مثل فهم اندازه ی کوچک انسان در شبی است که به آسمان نگاه میکنم و ستاره های بیشمار را میبینم

گویی که ذره ای غبار در طول ابدیت هستم

همزمان برای من یاد آور این است که زمانی که داریم، هرچقدر که هست، کم و بیش، میتواند به زیبایی گیتار سولو ی این آهنگ سپری شود

 

  • ظریف

برای راحتی راهم

پنجشنبه, ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۰۵:۳۸ ب.ظ

 

سلام

 

در محل کارم یک همکار جدید داریم که بنظر متولد ایران است. از اسم اش حدس میزنم.

برای خودم سوال بود که آیا هم زبان بودن، یا متولد یک جا بودن باید باعث نزدیکی شود یا این که باید زمان به شرکت داد تا شراکت ما را شکل دهد؟

روابط انسانی در محیط کار کمی متفاوت است. در زمان کار تعهد داده شده است که در جهت رسیدن به هدفی که تعیین شده است حرکت شود.

این به معنای این است که روابط باید در جهت رسیدن به هدف شرکت شکل بگیرد

و رنگ پوست و نژاد و اصالت و جنسیت و گرایش جنسی و ... که هیچ ارتباطی به کار ندارد نباید بر اصل کار پیشی بگیرد. 

چرا که نمیخواهم خود را برای صفاتی که انسان ها برای انتخابش نقشی نداشتند مورد قربانی شدن قرار دهم. 

دوست دارم کار را تمیز انجام دهم.

 

---

در جهت مقابله با خودخوری در واکنش به ریختن موهای سرم، بار دیگر خود را کچل کردم ولی این بار میخواهم لااقل برای مدتی قابل توجه، به آن رسیدگی کنم و شکلش را همان گونه که هست نگه دارم.

عینک با فریم ضخیم روی کله ی بدون مو جالب بنظر می آید.

برای پرسونا ی میان سالی ام آماده میشوم. 

شاید وقتش است بجای مقصر دانستن باقی مسائل، هر چه میشود را حل کنم و با خودم کنار بیایم.

دنیایی که درونش هستیم ساخته شده که پرفکت نباشد، پس آنچه غیر از کمال است را به آغوش میگیرم.

----

برداشتتان را از این تصویر دوست دارم بدانم. دوست داشتید در کامنت ها نظر دهید

  • ظریف

Coloratura

جمعه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۱، ۰۷:۵۸ ب.ظ

سلام

 

در عقاید مختلفی انسان به همراه اولین گناه به دنیا آمده.

مثلا سقوط آدم و حوا از بهشت گناه اولین انسان ها در آیین های ابراهیمی است.

این که در مسیحیت مرگ مسیح را بهای این گناه میدانند و هر کسی که به آیین مسیحیت گرویده شود، گناه اولینش بخشیده میشود برایم جالب است.

 

تابحال شده است که اتفاقاتی برایتان بیفتد که با خود بگویید این بهای چه گناهی بود که انجام دادم؟

 

نمیدانم که آیا این گناهِ اولین بوده که باعث اتفاق شده یا گناهان دیگر

یا که آیا سرنوشت همراه با پیچ و خم های اجتناب ناپذیر نوشته شده که جای سوال برایم ایجاد میکند.

 

ولی آن چیزی که میدانم این است که بهای گناهان و رسید اعمال در هر لحظه در حال نوشته شدن و حساب شدن است.

هر لذتی، هر نگاهی، هر اتفاقی بهایی دارد که یا پرداخت شده یا که بعد پرداخت میشود.

 

نگاهم از چند سال پیش که منتظر قیامت بعد از مرگ بودم تفاوت زیادی کرده.

نه مرگ آنقدر از من دور است که به سالیان دراز فکر کنم

نه قیامت جایی است که باید به آن برسم.

 

هر شبی که میخوابم مرگم است و هر اتفاقی که در طول روز برایم می افتد قیامتم است

 

آتش جهنم احساس گذر زمان است و هر چقدر به او نزدیک تر میشوم با مرگ بیشتر خو میگیرم

 

به عذاب خود نزدیک تر میشوم و میبینم که آتش فقط برای خلوص وجودم است و غیر از این هیچ چیزی نیست

 

تا جایی که برسد چیزی که باید را به بیرون بتوانم نشان دهم.

همانند آینه ای که در خود نمیبیند که انعکاس بیرون باشد

تا زمانی که صیقل بخورد و جلا یابد

 

آنگاه دیگر آینه ای وجود ندارد. چیزی نیست که به بیرون نشان دهد.

آنچه آینه نمایش میدهد آن چه بیرون میطلبد است.

و عذاب آینه نشان دادن چیز هایی است که از وجودش دور میبیند.

و آنگاه خط درست و غلط محو میشود.

 

به آنچه در لحظه بوجود می آید تنش میگویم

میتواند از جنس خشم، شرم، احساس خطر، هیجان و ... باشد

ولی آنجا است که به واقعیت نزدیک میشوم.

 

آنجا است که با خودم کنار می آیم و میبینم که با خود چند چند هستم.

وقتی که نتوانم سرم را بالا بگیرم و آنچه لازم است را بگویم

میفهمم که آنچه در جستجویش بودم در همین نزدیکی است

ولی آنچه در آن کاستی دارم

بودن است.

بر خود ثواب میبینم که آتش را در آغوش بگیرم

و بر خود بپذیرم که گناه اولم را تکرار میکنم

 

گناه اولم را تکرار میکنم چون که آنجا است که صدای پروردگارم را میشنوم

نزدیکی به اوست که مرا به گناه میکشاند

 

و شما را به آهنگ Coloratura - Cold play دعوت میکنم. 

که به من یادآوری میکند که هستی و هر آنچه که هست همیشه در حال آرام سوختن بودند.

  • ظریف

روز موعود

چهارشنبه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۶:۳۸ ب.ظ

سلام

 

سال های سال پیش، به من وعده ی این روز را داده بودند

که روزی خواهد آمد که نتیجه ی سال های سال

درس خواندن و تلاش برای یادگیری

سخت ترین تست های کنکور برای من روشن خواهد شد

امروز روزی بود که سینوس و کسینوس 9 درجه را در زندگی واقعی لازم شد حساب کنم

  • ظریف

ثابت کردن

دوشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۰۲ ب.ظ

سلام

 

نقل قولی از مایکل جکسون هست که میگوید،

 

“To live is to be musical, starting with the blood dancing in your veins. Everything living has a rhythm. Do you feel your music?”
― Michael Jackson

زندگی کردن، موسیقایی بودن است، که از رقص خون در رگ ها شروع میشود. هر چیز زنده ریتمی دارد. موسیقی خودت را جس میکنی؟

 

چند شب پیش در سکوت اتاقم تنها صدایی که شنیده میشد، صدای عقربه ی ثانیه شمار ساعت بود. 

هر تیک ثانیه شمار، برایم نمادی از از خلقت، صبر و نابودی و خلقت دوباره بود.

با خود گفتم که دیدی که وقت هایی 

میبینی که یک روز را سال ها زندگی میکنی؟

ثانیه ها چطور؟

ثانیه هایت چگونه میگذرند؟

هر ضربه ی ثانیه شمار سیلی به صورت روحم بود و 

طعنه ای که گذر زمان را به من یاد می آورد

با خود مطمئن نبودم که آیا ثانیه ها تکرار میشوند تا زمانی که آنها را درک کنم،

یا این که گذر ثانیه ها بیشمار است و درک من از فهم آنها خارج است

به ساعت گفتم، من که نمیدانم، تو چرا ادامه میدهی؟

پاسخ ساعت ضربه ی ثانیه ای دیگر بود

ضربه ای که مرا کمی از خود به بیرون میکشید

و از دست رفتنش به من فرصت بازگشت میداد

 

میدانم که در قلمرو چشم آفریدگار،

صدای ثانیه هاست که اثبات حضورند

و هر گذر و دور شدنی،

ناگزیر، مجبور به بازگشت به نقطه ی تعادل است

نقطه ای که وجود آن،

اثبات وجودش است

اثبات نگاهش است که عادلانه ولی بدون قضاوت،

هر چه که میگذرد را میبیند،

و از شرم نگاهش، 

پاسخی معادل با به صحنه میگذارد.

  • ظریف

روز

چهارشنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۱، ۱۱:۲۶ ب.ظ

سلام

 

سلام به امروز، 

به امروزی که سرشار از برخورد ها بود

هر روز پر از برخورد است ولی هر روز برخورد جدیدی در انتظار ماست

برخوردی که در آن میتوان آینده را جست

برخوردی که در آن میتوان سرنوشت را دید

روز دیگری که مانند دیروز نیست 

مانند امروز هم نیست

هیچ روزی شکلی ندارد و با آمدن و گذر از آن شکلش پدیدار میشود

شکلی که بخشی از آن را خودمان هدف گرفته ایم

و بخش زیادی از آن به ما تحمیل میشود

از جانب روزگاری که میخواهد ما را شکل دهد

بهایی که از جانب ما پرداخت باید شود

تا آنچه باید پدید آید

روز دیگری بوجود آید که در آن،

آنچه میخواستیم به ما کمی نزدیک تر شود 

ولی برای ظهور آن روز

باید پرده ها شکافت و لایه ها برداشت

باید جلو رفت و بیدار شد

برای سر انجام رسیدن کار ها باید بسیار انجام داد

  • ظریف