سلام
با خودم این چند وقت همش میگفتم که جریان اعتراضات تو ایران اینجوری به راه هست و چند وقت بعد توی پست های وبلاگت هیچ اثری ازشون نیست.
و درسته که توی میتینگ های آنلاینی بودم که صحبت های بقیه رو شنیده ام و یا در جمع دوستان در موردش صحبت کردیم ولی میخواستم چیز نزدیک به حس تری باشه که ازش در وبلاگ بنویسم
که امشب ( چون هنوز صبح نشده حدود ۵:۳۰ هست) خواب جالبی دیدم
خواب دیدم در خیابانی شبیه انقلاب کنار خیابان و بر یک نیمکت نشسته بودم. دو نفر دیگر همراه من بودند. ناگهان یک سرباز با اسلحه ای که به سمت مردم نشانه میگرفت از خیابان گذر کرد.
دوستانم واکنشی نشان ندادند و من دو دستم را تا شانه هایم به نشانه ی تسلیم بالا بردم که اسلحه را نشانه نگیرد.
در خواب متوجه بودم که اولین باری است که بعد مدت ها درگیری مردم درگیر این جریان میشوم.
ناگهان سرباز جلو آمد و گفت این به چه معنی است؟
گویی که این یکی از نشانه هایی بوده که معترضان استفاده میکردند و من به اشتباه از خود بروز دادم.
با لوله ی اسلحه به سمت صورتم پرسید
طرفدار کی هستی؟
گفتم راستی هستم
گفت یعنی چی؟ با خشونت
برای من جالب بود که در زمان استرس گفتم I am sorry انگار که برای امنیت به انگلیسی ناخودآگاه رجوع کردم
خودم را تحت کنترل گرفتم و گفتم که سید علی خامنه ای را دوست داشتم ولی همیشه به باز بودن فکر جناح چپ غبطه میخوردم.
....
خوابم به صورت سیاسی مشکل داشت ولی بعد که با خودم بیشتر فکر کردم دیدم و کنار فکر های دنیای واقعیم گذاشتم
نظرم این هست که جناح چپ توی خوابم جناح آشوب گر و تخریب گر و بدون برنامه ریزی شبیه شبکه من و تو هست تا جناح چپ اصلاح طلب. چون در ایران دو بال اصول گرا و اصلاح طلب در واقع شدیدا نزدیک به هم هستند و با هم هیچ تفاوتی ندارند در مقایسه با دوقطبی لیبرال و دموکرات یا محافظه کار و لیبرال.
اصول لازمه ی ساختار یافتن یک جامعه است و تخریب و باز سازی، اگر همراه هنر باشد میتواند باعث اصلاح جامعه شود و در جامعه جهانی به کشور ارزش دهد
که جایی مثل شبکه ی من و تو ثابت کرده که هیچ هنری ندارد و نتوانسته ذر این همه سال، یک ساختار جایگزین مانند سریال friends برای ایرانیان تشنه به فرهنگ جدید به ارمغان بیاورد.
و این عدم آبیاری فرهنگی و خشک شدن فرهنگ پیشین باعث بی ثباتی فرهنگی شده تا جایی که سیستم به فرهنگ جدید به قدری احساس نیاز میکند که حاضر است زمان و انرژی زیادی مصرف کند.
ولی این عدم حضور ساختار فرهنگی جدید باعث میشود که به جای ظهور یک جریان فکری و هنری جدید، آشوب فیزیکی بوجود بیاید و همانند هزاران سال قبل تاریخ، با خون نوشته شود به جای قلم رنگ.
داستان ما داستان انقلاب اسلامی و زمان شاه نیست
داستان ما داستان سرکوب فرهنگی است که سال های سال است همراه این خاک و بوم بوده.
ما نمیدانیم که هنر برای چه است.
هنر را تلف کردن وقت میبینیم و چیز زیبایی برای لذت بردن.
ما زندگی را برای لذت میبینیم. مردم ایران از مردم خیلی کشور های دیگر بیشتر لذت میبرند.
و این ناشی از خود بهشتی پندار بودن اسلامی است که درونمان نهادینه شده.
طرز فکری که باعث شده فکر کنیم که میتوانیم جهنم را عقب بیندازیم تا مرگ و بعد از مرگ هم در بهشت باشیم
در حالی که دنیا دار مکافات است. دنیا جایی است که ما باید عذاب خود را یا انتخاب کنیم یا این که به قدری جمع میشود که شبیه یک جوش چرکین زشت بزرگ میشود و تخلیه اش با درد بسیار همراه خواهد بود
هنر ابزار عذاب است. هنر ابزار سوزاندن روح از سیاهی هاست.
هنر ابزار تراشیدن معنی از زندگی است. زندگی ای که به دروغ فکر میکنیم در انتظار دادن بهشت به ماست.
هنر ابزار ساختن پوسته ای زیرین برای ماست که وقتی به واسطه ی گذر زمان میخواهیم پوسته ی خود را بیندازیم، چیزی برای جایگزینی داشته باشیم نه که گوشت و رگ هایمان به سرمای بیرون لخت شود.
خیلی دیر شده است.
خیلی دیر شده است و هنوز که هنوزه هنر ساختار یافته ای نداریم. هنر مانند مسکنی برای درد های زندگیمان است نه راه حل.
هنر اکنون برای سوزاندن وقت هاییست که اگر به تنهایی صرف میکردیم وجودمان را میسوزاند.
هنر برای زنده کردن نوستالژی های گذشته است برای ما تا بزرگسالی را فراموش کنیم
هنر برای نشان دادن کشته شدن انسان ها در جنگ بسیار دوری است تا احساس قهرمانی کنیم
همر برای این است که پوچی درونمان را پر کنیم و بگوییم ما هم چیزی داریم برای ارائه
و در عمق، همچنان از زندگی راضی نباشیم و درد های خود را به دیگران منتقل کنیم و فرشته ی عذابشان باشیم.