نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

مواد لازم

دوشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۰۴ ب.ظ

سلام

مواد لازم برای کاراموزی اینجایی که ما رفتیم:

1-کاپشن چون لامصبا دما رو رو 10 یا 15 گذاشتن.

2-کتابایی که دوست داشتید بخونید ولی هیچ وقت نشد.

3-فیلمایی که نشده تاحالا ببینید بازیرنویسشون.

4-دمپایی ابری.

5-کسری خواب از روزای قبل (اختیاری).

6-شارژ ایرانسل چون اینترنت به شما تعلق نمیگیره باید از قابلیت های شبکه ای 2G تا 4G  بسته به خودتون استفاده کنید و ایرانسل پول خون باباشو میگیره

شما با داشتن موارد بالا میتونید عین چی کاراموزی کنید... بهمین سادگی

  • ظریف

امروز یافتم که...

يكشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۲ ب.ظ

سلام

امروز دریافتم که شرکت باید خصوصی باشد شرکتی که خصوصی نباشد نوعی هتل است

  • ظریف

5:50

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۴ ق.ظ

سلام

من دفعه قبل یکمی با تاخیر به سرویس شرکت رسیدم و ایندفعه به خودم قول دادم که به موقع برسم... به همین دلیل گوشیم رو برای ساعت 5:50 دقیقه روی زنگ گزاشتم.

نظر به این که شب بعد اذان صبح خوابم برد وقتی ساعت زنگ زد خسته بودم

ییهویی بابام اومد گفت که میخواد از حسن آباد یه چیزایی بگیره

منم باهاش رفتم و گفتم خیلی سریع برگردیم که 6:35 به سرویس برسم. با ماشین که داشتیم میرفتیم یه بنده خدایی از همکاراشو سوار کرد که میشناختمش انگار ولی گوشش خیلی سنگین بود و احوال پرسی منو نمیشنید. 

خلاصه که رفتیم اونجا و من تو طبقه دوم یه پاساژه آقای اسدی رو دیدم که میخواست یه روبات بسازه و برای نشون دادن ai روبات اش منو برد دانشگاه اصن حواسم نبود بابام اونجا بود و کار داشت.

منم رفتم دانشگاه و تو اونجا آقای اسدی یه رسید هندزفری بلوتوث داد بهم و گفت برو یه حساب باز کن تو یه بانکی و این رسید رو بهشون بده و یه چیزای دیگه ...! من بانک صادرات دم دانشگاه مدنظرم بود در همون حین مادرم پیام داد که بابام میگه پیچوندیش تو حسن آباد. من تازه یادم افتاد و عذر خواهی کردم گفتم چون عجله داشتم حواسم پرت بود.

بعد این پیام ها دوباره آقای اسدی گفت میخواد بره حسن آباد باهاش رفتم و نمیدونم چرا ایندفعه خیلی زود ازونجا تونستم تا خونه پیاده برم و رسیدم خونه ساعت 6 و 30 بود لباس و وسایل و ... رو پوشیدم و برداشتم و شد ساعت 6 و 33 دقیقه اومدم با اسانسور برم پایین دیدم یکی از فازای ساختمون برقش نیست و از پله ها دوییدم پایین و رسیدم همکف. 

در حالی که فکر میکردم چرا باید ساعت 6 اینهمه مغازه باز باشه و من چقدر کار انجام دادم تو نیم ساعت گوشیم زنگ زد و بیدار شدم !

بله ساعت 6 و 50 دقیقه بود!

مغزمو الانم دارم این چرندیاتو تایپ میکنم

  • ظریف

بحث عمیق خواب

جمعه, ۱۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۰۳ ق.ظ

سلام

شاید با من موافق باشید که وقتی آدم ساعت 2 شب بیدار میشه و میبینه مثلا 4 ساعت دیگه وقت داره خیلی خوشحال میشه. خب چرا این رو برای خودمون شبیه سازی نکنیم؟ من خودم معمولا ساعت مثلا 8 میخوام بیدار بشم از ساعت 5:30 تا 7:30 چهار پنج تا زنگ با تکرار میزارم

شاید بگید مغزت میپوکه ولی باید بگم هر دفعش که آدم بیدار میشه اون حس خوبه رو داره ! ارزشش رو داره بنظرم!

الانم شاید جالب باشه کنار تقاطع بهبودی با آزادی نشستم منتظر دوستان برای راهپیمایی ! یه نیم ساعت زود اومدم گویی :)

  • ظریف

چند تا چیز

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۵۷ ب.ظ

سلام

اولا که ایام شهادت امام علی (ع) رو تسلیت میگم!

این دوروزی که کاراموزی بودم چند تا نکته ی جالب برام اتفاق افتاد

بعد دوماه شاید ، دوروز بدون لپتتااپ تونستم برم بیرون و یکمی کمرم استراحت کرد!

بعد 20 روز تونستم ساعت 6 صبح برم بیرون 

دوروز بدون اینترنت گذروندم!  

زندگی سبکتر میشه! میدونم درکم نمیکنید!

اینم عکسی از مکالماتم با علی

روش بزنید بزرگ میشه 

چ حسی بهتون دست میده در همچین حالتی؟!

  • ظریف

تهران مُرده!

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۱ ق.ظ

سلام

صبحا که از شیخ فضل الله به سمت دانشگاه میام، یه حس خیلی خسته ی عجیبیه

وقتی میرسم به جلال یه تیکه ای هست که یک منظره از برج میلاد و یه عالمه ساختمون ازش معلومه و معمولا یه غباری تو هوا هست.

این منظره که همه ی چراغ ها خاموشن و غبار جلوی ساختمونا رو گرفته خیلی حس عجیبی به آدم القا میکنه ، انگار که چند سالی هست که تهران متروک شده و همه ازش رفتن. نمیدونم یه حس خاصیه باید تجربه کنید تا درک کنید! آفتاب از روبرو میتابه و ساختمون ها فقط معلومن هیچ خیابون و ماشینی رو نمیبینی انگار هیچ نشونه ای از حیات نیست! 

نمیدونم چجوری توصیفش کردم ولی واقعا هر روز صبح حس میکنم تهران مُرده. جالب تر از اون یک ساعت بعد هست که غبار میخوابه و آدم هایی شروع میکنن به تلاش برای کار هاشون و شهر جون میگیره و تا فردا صبح دوباره همین سیکل تکرار میشه.

یه شکل عجیبیه هر روز فکر میکنم که اگر مثلا امروز هیچکسی سر کاری که برای مقرر شده نره یا اصلا این نظمی که وجود داره و جایگاه ها رو مشخص میکنه برای یک روز از بین بره چی میشه؟ اصلا این نظم از کجا اومده ؟ چرا جایگاه های اجتماعی اصلا وجود داره ؟!

یکمی شاید حس میکنم واقعا تهران مرده ، واقعا ما مسموم شدیم و در واقع 9 میلیون زامبی هستیم که عین مرده های متحرک هر روز میایم و یسری کار ها انجام میدیم ... شایدم بیشتریم مثلا حدود 7 میلیارد...

انسان ها یکمی عجیبن ، یه سری حصار ها برای هم تعریف میکنن و بهش ایمان میارن و انقدر توش فرو میرن که حس میکنن واقعیه و تنها دلیلش اینه که اگه این کار رو نکنن نمیتونن با هم زندگی کنن. این از زمان پدران ما که تو قبیله هاشون زندگی میکردن تا الان هست و ما هم داریم ادامش میدیم!

حس ماتریکس یه ریز بهم دست داد.

این عکسه هم بین عکسایی که دیدم بهتر صحنه رو توصیف میکرد ولی کامل نبود 

  • ظریف

نقش شیلد در نجات من

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۳ ب.ظ

سلام 

این lcd ایی که برای کار آقای اسدی استفاده میکردیم موقع قطع شدن رله و سلونید ها یکمی بهم میریخت خودمو کشتم با دیلی دادن و آروم نوشتن و هر دفعه  init کردن ولی درست نشد ، علی میگفت که باید 40 رشته ای میزدی و یکی در میون گراند میکردی ولی خب نکرده بودم و یهویی امروز به ذهنم زد یکمی شیلد دورش درست کنم، رفتم یکمی فویل خریدمو دور سیم ها رو شیلد کردم و خیلی ضخیم به گراند مدارم و ال سی دی چسبوندمش خیلی وضعش بهتر شده 

پس اگر خواستیدlcd رو با فاصله از برد بزنی حتما شیلد رو فراموش نکن و از سمت lcd هم یه خازن 100 میکرویی چیزی به تغذیه لحیم کن !

یه نکته ی دیگه! برای هرز و زشت نشدن پیچ های چهار سوی روی پنل بهتره با پیچگوشتی فازمتر که دوسو و نازک هست ببندیمشون تا آسیب نبینن!!

  • ظریف

کار ملت

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۵۹ ق.ظ

سلام

داشتم مطلب وبلاگ یکی از دوستان رو میخوندم اصلا مهم نیست چی نوشته بود! مهم اینه که

حس کنیم که ما داریم تو یک جامعه زندگی میکنیم که به صورت زنجیره ای به هم وابسته ایم !! نمیدونم چرا بعضیا درک نمیکنن، درک نمیکنن که برقی که باهاش BTS هایی که تازه وارد کردن رو داره روشن نگه میداره داره از یه سری سیستم توزیع برق میاد که پشتشون پست های برق و نیروگاهه که داره کنترل میشه ... خیلی برقیش رو گفتم چون نقطه ی حساس همینجاست. وقتی یک استاد سر کلاس میگه که نمیدونم این میکرو چه چرتیه دنبالش میرن بعضیا (نقل به مضمون) فکرش به این جاها قد نمیده. 

نمیدونم من دارم اشتباه فکر میکنم یا نه!

ولی یکمی حس کن که مهندسی برق حل کردن معادلات گودزیلا و ... "فقط" نیست.فرضا خجالت نمیکشیم اگه پس فردا یچیزی تو خونمون سوخت نتونیم تعمیرش کنیم تحت عنوان یک مهندس برق؟ انگار مهندسی برق فقط یک برداره که ضرب داخلیش با هر کاری بجز کارایی که یسری دوستان میکنن 0 هه.

 مخاطبم شخص خاصی نیست .. اگر هم کسی به دل گرفت .. از عمد گفتم که به دل بگیرد .. شک نکنید ..

  • ظریف

ساعت بیولوژیکی

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۱ ق.ظ

سلام

میگن که سیستم بدنمون با یک ساعت بیولوژیکی همگام میشه و طول روز و زمان خواب و فعالیت هاش رو برنامه ریزی میکنه ولی به نظر میاد وقتی تابستون میشه و همزمان ماه رمضون هم هست این ساعت عزیز خیلی ناراحت میشه الان ساعت 1:20 نمیدونم نصفه شب یا امروز یا فرداست. تو طول روز 3 ساعت هم خوابیدم و 12 از خواب پا شدم و فردا هم باید حداکثر 10 دانشگاه باشم و ... این نقاشیه هم که خیلی معروفه و باحاله presistance of memory امیدوارم املاش درست باشه کار سالوادور دالی هست ...

لینک ویکی پدیاش

دیگر نکته این که باز دوباره فرانسوی رو با نرم افزار دولینگو شروع کردم ، ایندفعه یه دفتر برداشتم کل کلمات رو توش نوشتم و صرف فعل ها و ... رو چون نمیدونم میدونی یا نه ولی همه ی کلمه هاشون مذکر مونث دارن که باید رعایت بشه و من همش قاطی میکردم ولی الان با اون دفتره یککمی سر و سامون دادم بهشون. زبون جالبیه البته شک دارم به مرحله ای برسم که بتونم یه چیزی مثل اخبارشون رو بهفم واقعا وحشتناکه 

دیگر نکته ی دیگر هم این که علی میخواد برای کار دکتر شاه منصوری یدونه برد بیگل بون بگیره ، گویا داخل این چیپش دو بخش RTU وجود داره که میشه یه کار هایی رو بدون اورهد سیستم عامل و ... بصورت ریل تایم انجام داد که خب جالب. ببینیم چه میکنه

دیگر نکته ی آخر هم این که نرم افزار blender رو دوباره شروع کردم یاد گرفتنش و حس خوبی بهم دست داده! مدلینگ هایی که قدیما خیلی میترسیدم ازشون ، نورپردازی ها و متریال ها رو خیلی راحت میشه توش انجام داد و هرکاری بکنی تهش چیز زیبایی بهت میده!

 

راستی این پست 99 امم بود :) البته 99 تا مطلب منتشر نشده مشخصا

  • ظریف

فانتزی پول یا ...؟

پنجشنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ب.ظ

سلام

برام سواله این پول هایی که افراد مختلف از ایران کندن و بردن به چه کاری میاد؟

صفر های حساب شخصی از یه تعدادی که بیشتر میشه بیماری میاره یه مریضی ای هست که باعث میشه شما دیگه وجدانت یادت بره و خیلی مسائل دیگه...

برای مثال من که الان فکر میکنم اگه 100 میلیارد داشتم ، میرفتم یه چند تا کارخونه و تولیدی تو چند تا منطقه محروم میزدم و حسابی خودم رو بدبخت میکردم از کار و درگیری شغلی یا مثلا برای کارای R&D تو دانشگاه ها پول میدادم یا تاسیس بیمارستان یا ...

کلی ازین کارا هست که خیلی زیباست

ولی به نظرتون این حروم زاده هایی که خیلی حروم زاده اند و محمودی محمودی پول از مملکت کندن ، از این فکر ها نداشتن؟ به نظر داشتن ولی از وقتی به اون بیماری هه دچار شدن به یک موجود ولد زنا تبدیل شدن که زندگی چند ده میلیون نفر هیچ اهمیتی براشون نداره و ... 

عجیبه ها هنوز نه اسمی برای این مریضی گذاشتن نه درمانی براش هست نه ...

نمیدونم شایدم قضیه این باشه که کسایی که بی خطر تر و سالم تر هستن مثل من و شما معمولا تو مداخله مستقیم تو سیاست نمیریم.

نمیدونم بیخیال...

  • ظریف