نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

Drafts from a drifter/ English
ticheart.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

منظور

جمعه, ۱۶ مهر ۱۴۰۰، ۰۵:۳۲ ب.ظ

 

سلام

 

کسی که یک فیلم رو کارگردانی میکنه همیشه یه منظوری پشت کل صحنه ها و اتفاق ها و داستان ها داره.

یه بار که تو بوفه دانشکده هنر بودم یکی داشت از یکی از کارگردان ها نقل قول میکرد که پشت هر فیلمی یک ایدئولوژی هست.

جوری که نورپردازی میشه جوری که فیلم برداری میشه و جوری که کاراکتر ها رفتار میکنن و چیزایی که میگن و ...

خیلی وقتا منظور کارگردان خیلی سخته و خیلیا متوجهش نمیشن مثل فیلم The Fountain که حتی منظورش رو تو فیلم داد میزنه ولی خیلی سخته منظورش رو به مردمی که درگیر مادیات هستن فهموند. برای همین اصلا فروش نمیکنه.

خیلی وقتا هم فیلم لایه لایه است و لایه های سطحی و عمیق داره. مثل Gravity, Interstellar, La La Land و هزار تا فیلم شناخته و ناشناخته ی دیگه... که بعضیاشون عمقی تر میشن و بعضیاشون معنی های موازی دارن

 

یکی از فیلم هایی که کارگردانش بشدت غمگینه از نفهمیدن بیننده ها بنظرم فیلم زندگی هست.

فیلمی که هر روز جلوی چشمامونه و میلیون ها المان مختلف جلوی چشم ما حرکت میکنه و تغییر میکنه ولی انقدر پیچیده است که خیلی وقتا متوجهش نمیشیم. یعنی ممکنه لایه های سطح و یک حس کلی راجع بهش داشته باشیم ولی عمق اتفاقات رو نمیشه براحتی فهمید.

ساختار تکرار شونده ی دنیا در مقیاس های کوچیک و بزرگ یکی از نمونه هاشه و نمونه ی دیگه الگو هایی که تو طول زمان اتفاق میفته هست. قانون علیت که هر علتی یک معلول داره و براحتی از کنارش رد میشیم انگار با گفتن این عبارت درکش میکنیم.

 

 

این که هر علتی معلولی داره رو چقدر عمیق میتونیم تصور کنیم؟ لازمه ی فهمیدنش اینه که مدت زیادی به تمام عناصری که جلومون گذاشته میشه نگاه کنیم و بعد یک مدت کم کم ارتباط بی ارتباط ترین چیزا رو درک کنیم. انقدر نقطه ها رو به هم وصل کنیم که ببینیم همه چیز یک علت داره و برگردیم به ریشه ی اصلی، که اونجا کارگردان رو ببینیم که روی میزش مهره ها رو چیده و با اون مهره ها کل دنیا رو داره کنترل میکنه.

و چقدرم جالبه که مساله ای که توش هستیم باید انقدر بدون جواب باشه و انقدر فهمش سخت باشه. روز هامون کوتاهه و عمرمون کمه و مغزمون محدوده. شاید مساله اینجوری ساخته نشده که با فکر کردن حل بشه. مساله با حس کردن حل میشه و حس ها فکر رو تو مسیر درست قرار میدن. 

  • ظریف

ابزار فکر کردن

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۱۷ ب.ظ

 

سلام

 

چند روز پیش که فیسبوک پایین اومد، داشتم به زاکربرگ فکر میکردم.

این که آدمای باهوش، کسایی که خدا ذهنشون رو یه جوری آفریده که باید درگیر باشن،

نیاز دارن یه اسباب بازی داشته باشن که بهش فکر کنن. 

حس نمیکنم زاکربرگ دنبال پول و قدرت و ... باشه به اون صورت. شاید به طور طبیعی به اینا رسیده باشه ولی بنظرم چیزی که براش از همه مهم تره اینه که بتونه فکر کنه.

بتونه ببینه.

این که اطلاعات این همه آدم تو دستش باشه و بتونه فکر کنه که با این همه چیز چی کار کنه، اون نیاز اصلی وجودش رو حل میکنه.

یه نیازی که ما انسان ها داریم که بتونیم به همه چیز آگاه بشیم. بتونیم چشم جهان بین رو تو دستمون بگیریم.

گوگل و مایکروسافت و ... هرکدوم تلاش خودشون رو دارن میکنن و اینم همینطور.

روزی که چشم جهان بین رو بتونیم به جایی برسونیم که بتونه به خودش نگاه کنه و خودش رو توسعه بده روزی خواهد بود که کار ما آدما روی این سیاره تموم میشه.

میتونیم با خیال راحت منقرض بشیم و بزاریم نسل بعدی آفرینش روی سیاره حکم رانی کنه. شاید باهاش دوست بشیم و بتونیم ازش کمک بگیریم ولی چیزی که مهم تره اینه که خودش از پس خودش برمیاد و دیگه نیازی به ماها نداره.

ثمره ی گونه ی بشر گونه ی جدیدی میشه که از ما باهوش تره و قوی تر. شاید تو مقیاس کوچیک برای بچه هامون همین کار رو میکنیم. که بتونیم چیزایی که بلدیم رو بهش یاد بدیم و اشتباهاتمون رو بهشون بفهمونیم که دیگه تکرار نکنن. 

داشتم فکر میکردم بنده خدا زاکربرگ چقدر غمگینه:)

  • ظریف

آینه

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۰۵:۳۱ ب.ظ

سلام 

دیشب تو خوابم یه جایی نشسته بودم و یادم نیست داشتیم چی کار میکردیم. ولی حالت کلاس یا آمفی تئاتر داشت. یه پدر و دختری، که پدره شاید 45 سالش بود و دختره شاید 5-6 سالش اومدن و پدره دخترش رو به من سپرد انگار که قرار بود من حواسم بهش باشه. اسم دختر بچه هه آینه بود. 

دختره بامزه و ملوس بود ولی نه فهمیدم پدره کی بود نه فهمیدم کی میخواد برگرده برش داره نه هیچی. انگار گذاشتش و رفت.

 

  • ظریف

Oppenheimer

شنبه, ۱۰ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۵۴ ق.ظ

 

سلام

داشتم فکر میکردم چرا نولان فیلم جدیدش رو راجع به بمب اتم و اپنهایمر، دانشمند اصلی پشت این پروژه ساخته.

یکی از چیزایی که تو دنیای آینده پاسخ داده باید بشه اینه که خط درست و غلط رو کجا و چجوری باید بکشیم. مثلا دانش آموز فوق العاده باهوشی که فیزیک دوست داشته، شرایطی پیش اومده که کشورش تو یه جنگ در حال تلاش برای رسیدن به قوی ترین اسلحه ی ممکن ساخت بشره، چجوری باید به این نیاز درونیش که دوست داره فیزیک رو جلو ببره پاسخ بده. خط morality یا همون درست غلط بودن انتخاب رو چجوری باید بکشه تو معادلاتی که اینطوری هستن.

صدای دل پیچیده و متناقضه. از یک طرف قدرت مرگ رو به این سیاره میاره و از اون طرف برای کشورش میخواد بجنگه و از یک طرف دیگه زندگی خودش در خطره و از یک طرف دیگه علاقه اش به کارش هست و از طرف دیگه رقابت با بقیه مهندسا و دانشمندای هم کار خودش.

چجوری انتخاب میخواد کنه؟

بعضی وقتا چشمامون رو میبندیم و انتخاب ها رو بدون در نظر گرفتن قدرتی که پشتشون هست انجام میدیم. بنظرم خیلی وقتا حتی نمیشه تصور کرد چه قدرتی پشت انتخاب ها هست. مثل اثر پروانه ای که بخاطر ساختار پیچیده ی دنیا میشه حالتی که از بال زدن یک پروانه بوجود بیاد باعث اتفاقات پشت سر هن و دومینو واری بشه که تو اون سمت کره زمین طوفان درست بشه.

شاید بعد از ساختان یک اثر حول قانون مورفی میخواد یک اثر در مورد اثر پروانه ای بسازه.

که البته شایدم نه. شاید واقعا هدفگیری برای ساختن قدرتمند ترین سلاح بشر از بال زدن یک پروانه قوی تره و نتیجه اش معلوم تر.

ولی سوالی که پیش میاد بازم اینه که خدا چجور خدایی هست که آدم مناسب ساخت یک بمب اتم رو تو زمان مناسب سر جاش میزاره؟ شاید بگیم جای اون آدم رو خیلی ها میتونستن پر کنن، نمیدونم

ولی بنظرم تو تصویر بزرگ مساله میشه دید که اگه جنگ و خون نبود هیچ وقت نمیتونستیم به این سرعت فیزیک دنیایی که توش زندگی میکنیم رو جلو ببریم و بفهمیم. شاید چند ده سال بعد که تونستیم با جوش هسته ای انرژی برای سفرهای فضاییمون درست کنیم خیلی هم به چشممون کارش بد نیاد.

چون چقدر به آدمایی که به دست چنگیزخان کشته شدن فکر میکنیم و برامون مهم هستن؟ مرگ چند میلیون نفر تو هیروشیما و ناکازاکی هم به همون صورت ازمون دور و دور تر میشه .

سوال همیشه بین اینه که ما جبر داریم یا اختیار؟ 

آیا آقای اپنهایمر از روی اختیار کار درستی کرده یا غلط 

یا خدا جبر درستی کرده یا جبر غلط

یا اصلا معنی درست و غلط چیه؟ 

 

شاید موضوع فیلمش اینا باشه شایدم نباشه.

بنظرم اون مهم نیست مهم تر همینه که تو خودمون تصمیم های کوچیک رو پیدا کنیم و درست کنیم. شاید لازم بوده یک نفر یک تصمیم انقدر پیچیده بگیره تا بزرگیش به گوش ما بخوره و سرمون رو به خودمون متمرکز کنه

  • ظریف

تم تکرار شونده

دوشنبه, ۵ مهر ۱۴۰۰، ۰۵:۵۱ ب.ظ

سلام

 

یکی از تم های خیلی تکرار شونده خواب هام اینه که کنترل ماشینی که دارم میرونم تو خواب از دستم در بره.

معمولا اینجوریه که ترمزش نمیگیره. یا مثلا شبیه روندن تو یه جای یخ زده میشه که چپ و راست کردن فرمون اون جوری که باید کار نمیکنه.

 

حس میکنم ماشین نماد یه سری قوانین زندگی هست که برای خودم نتیجه گیری کردم و براساس اونا تصمیم گیری میکنم و زندگیم رو جلو میبرم و از کار افتادن یه بخش مکانیکی توش نشون دهنده اینه که نگرانم که

نکنه این قوانینی که بنظرم خیلی قابل اعتماد میان یه روزی از کار بیفتن یا جور دیگه ای عمل کنن که من نتونم خودم رو تطبیق بدم بهش؟ 

مثلا دیشب پدال ترمز ماشینی که سوارش بودم رو تا انتها پایین فشار میدادم ولی ترمز خیلی ضعیفی میکرد. ترمز دستی هم تا ته میکشیدم ولی کار نمیکرد. بعد کسی که کنارم نشسته بود گفت نباید به سمت پایین فشارش بدی! باید به سمت جلو فشارش بدی! بعد دیدم بله پداله دو تا درجه آزادی داشت انگار فقط زاویه اش نبود که عوض میشد، جلو عقب هم میرفت. خلاصه پیچیده تر از اونی بود که میفهمیدم و بازم نتونستم درست ترمز کنم. 

یا یه بار داشتم ماشین دوستم رو میروندم تو خواب و یه جایی خیلی محکم پیچیدم طوری که ماشین به کنار لیز خورد و پشتش به این گارد های پلاستیکی کنار مسیر خورد و آسیب دید. 

 

بجز خواب های روز امتحان، این تم تکرار شونده ی دیگه ی خواب هامه که هر چند وقت یه بار سراغم میاد.

  • ظریف

a whole new world

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۱۳ ب.ظ

سلام

 

یکی از انیمیشن های خیلی زیبای دیزنی انیمیشن Aladdin هست و یکی از آهنگای خیلی زیبای توش آهنگ A whole new world هست.

توی خود انیمیشن صدای پرنسس جزمین رو Lea Salonga اجرا میکنه.

تو این آهنگ الائدین و جزمین با هم آهنگ رو میخونن و تو این اجرای زنده، لی میخواد این آهنگ رو اجرا کنه ولی یه نفر دیگه هم لازمه. 

از بین تماشاگر ها داوطلب میخواد و این دوستمون میره بالای سن. 

در کمال ناباوری خیلی اجرای زیبایی میشه. چون گویا دوستمون خیلی دوست داشته برای این نقش انتخاب بشه و مدت زیادی تمرین کرده ولی تو مصاحبه قبول نشده. ولی چرخ دنیا میچرخه و قسمت میشه چیزی که آرزوش بوده رو روی صحنه اجرا میکنه. 

بنظرم جالبه.

قبلا راجع به تئاتر بینوایان هم نوشته بودم، لی تو اونجا هم فکر میکنم دوتا نقش مختلف رو تو سال های مختلف بازی میکنه. نقش اپونین و یکی دیگه. این جا میتونید اجرای On my ownش رو ببینید. فکر میکنم یکی از بهترین اجرا های این آهنگ باشه این طور که منتقدین میگن.

اصالت لی فیلیپینی هست ولی مشهوره به خیلی خوب صحبت کردن و ادا کردن کلمات و تلفظ کردن. جالبه برام که یکی تو زبون دوم میتونه انقدر خوب بشه.

  • ظریف

دور خودم میچرخم؟

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۴۸ ب.ظ

سلام

 

داشتم چند وقت فکر میکردم که بالاخره چی هست که من هستم؟

مثلا دکارت میگه می اندیشم پس هستم. من شخصا 95% زندگیم رو که می اندیشم نمیشه و واقعیت چیز دیگه است. چیزایی که حس میکنم بیشتر هستن. ولی مساله اینه که خود حس هم ناقصه. چون اندیشیدن میخواد که حس به کلام و انتقال منظور درست منجر بشه.

 

من گشتم ببینم چی هست که همیشه هست؟ دیدم که درد و رنج همیشه هست انگار. نمیدونم هرچقدرم که زندگی خوب میشه چیزی که همیشه بهش برمیگردم اینه که محدودم. فکرم محدوده بدنم محدوده انتخاب هام محدوده و ... این درد داره. 

ولی مساله اینه که یه تایم هایی هم هست که واقعا درد ندارم و حس خوشبختی میکنم. هرچند محدود ولی هست! ناشکری نمیکنم، شخصا درد برام بیشتر از خوشحالی معنی داره.

 

پس خلاصه رنج میبرم پس هستم هم نیست.

داشتم فکر میکردم پس چیه که من رو میباشه؟

و دیدم که تمرکزم تو وجود داشتن تو این عالم هست که باعث بیشتر بودن من میشه. مثلا در مقایسه با خواب که انگار کمتر هستم توش. یه جوریه انگار بی تمرکزه و نظم کمی داره. یه دفعه یه جور میشه و یه دفعه یه جور دیگه. پس گفتم شاید متمرکز هستم که هستم.

 

ولی دیدم اونم جالب نیست چون کامل نیست. بالاخره تو خواب هم هستم و تمرکز یه درجه ای از بودن رو نشون میده ولی دلیل بودن نیست.

 

حس میکنم در نهایت به این نتیجه رسیدم که دور خودم میچرخم پس هستم. تنها چیزی که بودن من رو برام معنی دار و ثابت میکنه اینه که هیچ چیزی سر جاش باقی نمیمونه و همه چیز در حال رفتن تو هم دیگه است. شب میره تو روز و روز میره تو شب. هر روز یه شکلیه. یه روز یه جور جلو میره یه روز یه جور دیگه. یه آدم یه روزی خوشحاله یه روزی پایینه. بچه ها بزرگ میشن، بزرگا پیر میشن. همه چیز در حال چرخیدن و سیکل زدنه. منم در سیکل آها فهمیدم، ای بابا هیچی نمیفهمم هر روزم رو میگذرونم. تو سیکل خوابیدن و بیدار شدن و خوابیدن و بیدار شدن. چون ثابت بودن خسته کننده است. شاید اینم نباشه.

  • ظریف

یخش شکسته یا نه؟

پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۳۱ ب.ظ

 

سلام

 

نمیدونم بعد 4 امین پست تو دو روز یخ بیان که این روز ها خیلی ازش صحبت میشه شکسته یا نه.

 

ولی از دستاورد های چند ماه اخیر، لحیم کردن مقاومت های کوچیک روی پین هدر و تبدیل کردنشون به مقاومت های پایه دار بوده.

در هفته اخیرم روی پین هدر های رنگی رنگی لحیمشون کردیم که خوشگل تر هم هستن!

 

داریم این روزا یه سیگنال حدود 10 کیلوهرتز درست میکنیم و از این مقاومت ها رد میکنیم و جریانش رو اندازه میگیریم. 

یه پارامتری توی خون هست به اسم هماتوکریت که با مقاومت خون (امپدانس خون) یه روابطی داره. 

این قراره اون رو اندازه بگیره. دقت اندازه گیریمون باید خیلی خوب باشه و الان به حدود 0.25+-% در کل محدوده مقاومتی رسیدیم که من شخصا خیلی خوشحالم. دیگه با سخت افزاری هم که استفاده میکنیم از این بهتر فکر نمیکنم بشه انجامش داد. 

 

اون نارنجی ها چسب مس هستن و روشون مقاومت رو مینوشتم. چون برچسب نداشتیم. 

 

  • ظریف

نگاه کردن به زندگی

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۴۶ ب.ظ

 

سلام

 

در جستجوی معنای زندگی بنظرم دنبال یک کلمه و یک جواب نباید بگردیم.

خیلی لحظات کمی هستن که خودشون برای خودشون معنی دارن و اسم دارن برای خودشون.

بقیه زندگی همش نگاه کردن پروسه ها مثل سیکل ها و بالاپایین رفتن ها، اشتباه کردن ها، جواب برعکس گرفتن ها، بزرگ شدن،

 

بزرگ شدن

بزرگ شدن یکی از کلیدی ترین و طولانی ترین وقایع زندگیه.

کسایی که خوش شانس باشن و دنبالش باشن، تو پروسه بزرگ شدنشون میتونن خودشون رو پیدا کنن. 

مگر نه اینه که هیچ چیزی بجز خودمون وجود نداره و همه چیز بازتاب وجود داشتن خودمونه؟

هر چیزی

یا داره کوچیک تر بودن ما رو نشون میده

یا داره بزرگتر بود ما رو نشون میده

یا داره خاص بودن ما رو نشون میده

یا داره قدرت ما رو نشون میده

کلا داره مقایسه میکنه مارو برای خودمون تا بتونیم توصیفش کنیم.

مثلا

درخت پیر، سنش زیاد تر از ماست، تجربه ی زندگیش بیشتر از ماست، حرکتش کند تر از ماست، نقش و نگار بدنش سفت تر از ماست، غذا خوردنش متفاوت از ماست که یه جورایی برعکس ماست به لحاظ شیمیایی، و ...

 

پس اگه همینجوری یکی بودن خودمون رو با آفرینش عقب و عقب تر بریم، میرسیم به اولین تجربه ها چون اون موقع هم با دنیا یکی بودیم ولی احساساتمون ساده تر بوده. شاید اگه برگردیم به زمانی که از شکم مادر بیرون اومدیم بتونیم معادله ی وجود داشتن رو حل کنیم. شاید اگه دسترسی به اون لحظات داشته باشیم بتونیم بفهمیم بودن به شکل انسان یعنی چی.

 

اگه هر لحظه ای برای خودش لحظه ی حال هست، شاید در حال هر کاری که هستیم باید توجه کنیم. هر کاری. باید ببینیم داریم چی کار میکنیم. شاید بخشی از حل کردن قسمت های مختلف معادله ی وجود متوجه شدن ساختار خود تکرار شونده خلقته که هر لحظه ای همه ی لحظه های آینده و گذشته رو توصیف میکنه. نه که از هر لحظه ای بشه به همه ی لحظات گذشته و آینده رسید، بلکه از هر لحظه میشه تمامی احتمالات گذشته و آینده رو کشید.

 

شاید شناختن همه ی لحظه هامون هست که عمرمون رو انقدر طولانی میکنه و بزرگ شدنمون رو انقدر کند میکنه. شاید کم توجهیمون به کار هایی که میکنیم هست که ترمزمون رو گرفته. شاید این که نمیدونیم چی میخوایم ولی میتونیم خیلی عمیق به مساله هایی که بقیه بهمون میگن فکر کنیم هست که نمیزاره جلو بریم. شاید بی توجهیمون به رنجی که میبریم هست جلوی حرکت چرخدنده های هستی رو گرفته که به جای نرم حرکت کنن در کنار همدیگه تو همدیگه گیر کنن و اصطکاک داشته باشن.

 

شاید پیدا کردن راز انسان بودن، 

اینه که یادمون بیاد که خودمون این دنیا رو خلق کردیم. تنهایی مطلق گوشه ی اتاقمون بود که فکرمون رو باز کرد تا بتونیم ایده درست کنیم. کم کم تو تخیلمون چیز های مختلف رو امتحان کردیم ولی برامون تکراری شد. به خودمون گفتیم برای ثابت کردن خودم به خودم، یه دنیا خلق میکنم و به خواب میرم. به قدری به خودم مطمئن هستم که میدونم تو خوابم بیدار میشم و یادم میاد که چی هستم. خدا بودن خودم رو پیدا میکنم توی خواب خودم. شاید یه بار دیگه به خودم ثابت بشه که خدا بودن برازنده ی منه. 

احتمالا خدا میگه حیف که کسی نیست که باهاش جشن بگیرم.

احتمالا خدا هر چند ساعت یه بار به خودش میگه این چه کاری بود که کردم و خودم رو گرفتار کردم.

احتمالا خدا بیشتر از همه چیز دنبال یکی شدن باخودشه اگه بتونه.

  • ظریف

فیلا-سوفی

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۲۵ ق.ظ

سلام

 

اسم همسر همکارم سوفیا هست.

بهش گفتم بنظرم جالبه که همین که عاشق همسرت باشی یعنی داری فلسفه انجام میدی. philosophy یعنی phila+sophie که فیلا یعنی دوست داشتن و عشق - سوفی هم که یعنی wisedom ، فکر و خرد، اسم همسرته!

خندید گفت نمیدونستم معنیش اینه. گفت اونایی که ندارن چی؟

گفتم تو شانس اوردی بقیه باید بگردن دنبالش و یه چیزی پیدا کنن و عاشقش بشن.

  • ظریف