نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

Drafts from a drifter/ English
ticheart.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

نقص

يكشنبه, ۶ آذر ۱۴۰۱، ۰۱:۰۲ ق.ظ

سلام

 

یکی از ابعاد انسان بودن مواجهه با نقص به معنای عدم کمال، imperfection است.

نحوه ی برخورد با عدم کمال یکی از عوامل بسیار تاثیر گذار در اعتماد به نفس است.

هنر و تجربه ی ارائه ی خود، self expression صحنه ی روبرویی انسان با نقص خود 

صحنه ی برخورد صدای منتقد درونی با آنچه از درون میجوشد

و برخورد از دو قدرت که یکی نیاز به عشق دارد و کار یکی ابراز نفرت از عدم کمال است

کیفیت ابراز خود را مشخص میکند

این که شخص با خود چند-چند است

آیا نفرتش پیشی میگیرد یا قبول خود از خود چنان مستحکم است که در مقابل حمله ی منتقد می ایستد

در صحنه ی که دو سوی آن را آتش و مرز حرکت آن را به نازکی لحظه قرار داده اند

با کدامین اعتماد به نفس قدم بر میدارد و به چه چیزی ایمان دارد که حرکت قلم اش را 

تنظیم میکند

چه چیزی درون تخته سنگ مرمری پنهان شده بود که مجسمه ساز آن را از درون سنگ نجات داد

فکر. آگاهی.

تمرکز و تعادل قدرت تخریب گر و سازنده در زمان طولانی 

که حرکت دستان را تنظیم میکرد

یا دستان او بود که جهان اطراف را تنظیم میکرد

نمیدانم

آنچه میدانم این است که هنر در این است که انسان با خودش چگونه است

صدای درونش و بیرونش را چگونه هدایت میکند و با هم کنار می آید

تا آزاد شود

تا بال های روح خویش را مانند یک پروانه یا یک پرنده باز کند، اگر بالی داشته باشد
و یا مانند فرشته ای که بخاطر آگاهی خویش بر زمین سقوط کرد

بال های شکسته ی خود را که از عمل خویش سوزانده است، دوباره بدست آورد

و جریان زمان، مسیری برای او شد که دوباره پرواز کند

و به آفریدگار نشان دهد که میتوانست در مقابل چشم او بایستد 

و نماد آفریدن خود از هیچ شود

تا به او نشان دهد که چگونه میشد 

اگر خود را در آینه میدید

برای آفریدگاری که هیچ گاه صورت خود را ندیده است.

برای آفریدگاری که برای دیدن خود، به اون فهمیدن را نشان داد

و بال هایش را از او گرفت

تا معجزه ی فکر را در دوباره پر گرفتن او ببیند

  • ظریف

زبان C

پنجشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۱، ۱۰:۰۹ ب.ظ

سلام

 

دو هفته ی اخیر دوبار فهمیدم که هنوز که هنوزه زبون C را کامل بلد نیستم.

 

float c[10];

float* ptr_1;

float* ptr_2;

ptr_1 = c;

ptr_2 = &c;

شاید تعجب داشته باشه، شاید هم نه. ولی ptr1 == ptr2 هست و برای اشاره به یک آرایه میشود از جفتشان استفاده کرد.

مورد دوم هم این هست که فکر میکردم دو structure رو نمیشود به همدیگر assign کرد و کمی درست است ولی نه الزاما. assign کردن دو structure شبیه memcpy میماند و در حالتی که در structure ها آرایه هایی با ابعاد متفاوت نباشند کاملا شدنی است.

 

بعد از این برای این که بار دیگر به خودم ثابت کنم که این زبان پایان بسیار دوری دارد، وارد Github شدم و کد زبان cpython را کمی مطالعه کردم تا به خود دیگر جرات ندهم که بگویم C میدانم.

  • ظریف

رقص

شنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ۰۷:۵۹ ق.ظ

سلام

موسیقی Dance with a stranger برای من خیلی آشناست. احتمالا برای شما هم

این آهنگ ساخت یانی و کنسرت Tribute یانی، یکی از اولین ویدئو هایی بود که از اجرای زنده دیدم

سی دی این کنسرت در ایران سر و صدای زیادی بپا کرد چون سبک جدیدی از موسیقی بی کلام رو با خودش داشت

سبکی که بین حلال و حرام کمی سخت قرار میگرفت

تحلیل شرایط اجتماعی ایران بیست سال پیش برای من کمی سخت است ولی تجربه ی خودم را به عنوان کسی که پایبند سخت به قوانین بود با شما به اشتراک میگذارم.

این کنسرت برای تیغ قضاوت حلال و حرام خیلی گسترده بود چون ابعاد مختلفی از هنرمندانی که پوشیدگی قتبل قبول با استاندارد های صدا و سیمای ایران دارند در آن نمایان بود و نواختن ساز هایی که خیلی به ندرت در تلویزیون صدا و سیما دیده میشد. ولی همچنان چیزی با خود داشت که باعث میشد محتوای پخش از صدا و سیما نباشد

باز هم تیغه ی قضاوت میتوانست تیز تر شود و بین تمامی آهنگ های آن کنسرت دو موردی که صدای اکید خواننده داشت، Love is All و موسیقی جشن پایانی را حذف کند

ولی باز هم کافی نبود

صدا و سیما میتوانست خیلی چیز ها را حذف و سانسور کند ولی چیزی که در این موسیقی نهفته است از جنسی است قابل سانسور نیست.

احساسات انسان قابل پوشیدن و سانسور نیست و چیزی که در این موسیقی نهفته بود از جنس احساسات بود

برای این که تجربه ی این پست کامل شود از شما میخواهم که لینک زیر را باز کنید و با من همراه شوید و با هم بیابیم که چه چیزی است که در این موسیقی متفاوت است؟

https://youtu.be/8x7eUKYhBKg

 

ای کاش به اشتراک گذاشتن یک ویدئو آسان تر بود 

 

ای کاش می‌توانستم بهتر بنویسم

 

در شروع، اتمسفر پذیرای گروه ارکستر شروع به نواختن میکنند و بستر نواختن ترامپت فراهم میشود

ترامپت نواز به پیشگاه حضار می آید و از آرزویی سخن میگوید که از آن آرزو، این ها شنیده است و آنها شنیده است. شنیده است که میگویند میرود تا اوج آسمان ها، کم و بیشش را شنیده است و حدود آن را میداند و تصوری از آن به همراه خود ارائه میکند

این تصویر سازی همانند یک نمایشنامه ی تراژدی برای من تصویر میشود که نقش اول داستان سخن میگوید و گروه موسیقی آن را همراهی میکنند که نیچه مرگ تراژدی را با حذف شدن عامل موسیقی یا به همراه آورنده ی پیام dyonisoys از نمایشنامه بیان میکند. که مربوط به پست دیگری خواهد بود.

برای من این نواختن شیپور و زبان بدن آن شبیه یک جور معامله میماند، معامله ی یک بنده با سرور اش

 

گویی که پیش سرور خود میرود و از او درخواست میکند که از توان خود آرزویی را برای بنده فراهم کند

 

یانی در این جا نقش الهه ای که بنده به پیش او آمده را به عهده میگیرد، 

کمی درخواست او را بالا و پایین میکند و فکر میکند و 

اشاره میکند

این اشاره دستور به نوازنده ی گیتار بیس است که موسیقی خود را ارائه دهد و مینوازد

پیچیدگی احساس در این است که به نوازنده ی ترامپت که برای دختری زیبا به پیش سرورش آمده بود، مردی ارائه شده است که عشوه ی زنانه دارد و بهای رقصی که از سرورش میخواهد این است که رقص را از این مرد یاد بگیرید. اجرای بیس در این آهنگ برای من، روبرویی با دیوار شرم را تصویر میکند

 

و در ادامه نوازنده کیبورد به گونه ی دیگری جواب سختی به ترامپت نواز داستان میدهد.

سختی جواب در این است که سادگی آرزویش و آنچه در ذهن خود ساخته بود با آنچه پروردگارش در ذهن دارد بسیار متفاوت است. نمایشی که استاد به اجرا میگذارد حامل جزییاتی است که آرزوی اولیه فکر آن را هم نمیکرد و این برای من برخورد دو ذهن متفکر، یکی ایده آل نگر و یکی واقع نگر است

 

ولی استاد ایرادات کار را نشان میدهد ولی این نا امیدی را پایان کار نمیداند. برای او جنبه ای از قدرت خود را نشان میدهد که چگونه میتواند آشوب گروه ارکستر را در دست بگیرید و قطعه ی خود را بنوازد

 

ابن برخورد برای من کوچک شدن در مقابل پروردگار را به تصویر میکشد و روبرویی با واقعیت هایی که از چپ و راست به استادی و انتقاد می‌نشینند را به همراه دارد

برخوردی که نتیجه ی آن خضوع بنده از ایده آل های فکر محدود خود و مقابله با آنچه نقطه ی ضعفش است به تصویر کشیده شده است.

  • ظریف

از آبی آسمان

دوشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۱، ۰۱:۰۷ ق.ظ

سلام

روزها بر نگاهم میگذرد و هر روز بیشتر با خود کنار می‌آیم.

در آینه مینگرم و خود را قضاوت می‌کنم

اعمال خود را می‌نگرم و به خود فکر می‌کنم

چه می‌بینم؟ تحقیر

همانگونه که پدرم گفت. 

شاید از زمانی شروع شد که مرا در بازی راه ندادند و در نگاهشان کوچک شدم

شاید از زمانی رخ داد که تعداد نفرات فرد بود و دو سر تیمی باید تعداد مساوی از افراد انتخاب میکردند

شاید سخت می‌گیرم ولی انسان‌هایی هستند که کارشان بازی و بازی کارشان است

حساس هستند

آرتیست‌های وسواسی زندگی که به دنبال کمال میگردند

هرچند میدانند به دنبال کمال گشتن راهی بی انتهاست

ولی شکستن نوک مدادشان هنگام نوشتن یا تراش دادن روحشان را میخراشد

نمیدانند که آیا این شمع است که برایشان میسوزد یا 

آنها مانند موم شمع ذوب میشوند و میسوزند

کمال را میبینند و فاصله ی خود را از کمال میبینند

این است که درد بر روحشان مینشاند

ولی باید با خود کنار آمد.

باید فهمید که هیچ میانبری وجود ندارد

راه نزدیک شدن به دست استاد، گذر سال ها 

و بار ها دیدن سبز شدن برگ ها و زرد شدنشان است

تا چرخش روزها به جوهر روح غنا دهد

باید با عدم کمال روبرو شد و با آینه و انسان ها معامله کرد

پریدن انسان را خسته میکند و چند متری بیشتر جلو نمیبرد

در خانه ماندن نیز ما را به مقصد نزدیک تر نمیکند

این قدم زدن و دویدن است و در میان راه با انسان ها صحبت کردن است

که من را ما میکند.

به رنگ آسمان آبی مینوسم که خود را فردا میبینم

 

  • ظریف

pk

يكشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۱، ۰۷:۵۳ ب.ظ

سلام

در حال گوش دادن به Mia and Sebastian's theme از لالالند مینویسم.

این فیلم، از فیلم هایی بود که برایش گریه کردم. فیلم هایی که حقیقت تحقیر کننده ی دنیای انسان ها را نشان میدهند مرا به گریه می اندازند.

فیلمی که دست خونین سرنوشت را به ما نشان میدهد. که آنچه انسان ها فکر میکنند برایش ساخته شده اند با آنچه زمان به آنها نشان میدهد متناقض است. 

متناقض مینویسم ولی ناکامل بخوانید.

فیلمی که نشان میدهد واقعیت این است که همه چیز را نمیتوان با هم داشت چون کمال مطلق برای ما نیست. ما حداقل به دو نیمه تقسیم شده ایم. 

هرچقدر هم که بخواهیم و خود را بسوزانیم در نهایت بهایی باید برای احساس کمال داد که گاهی در جیبمان نیست. با جیب پول میتوان احساس کمال را در کنترل گرفت ولی مانند سرد کردن آب و گرفتن یخ در دست است که از میان انگشتان ذوب میشود و از دست میرود. 

لالالند از فیلم هایی است که نشان داد، یا تلاش کرد نشان دهد که عشق واقعی از خواسته ی خود گذشتن است. خواسته ی خواستن کسی که قلب به تو میگوید برای توست ولی زمان میگوید برای دیگریست. در این میان تو بهترین را برای او میخواهی و میبینی که خودخواهی توست که او را در کنار تو میخواهد نگه دارد. مانند آبی که یخ زده است و میخواهی تا ابد آن را در دستان خود نگه داری.

و خودخواهی خود را میکشی. برای او آزادی میطلبی تا آنچه میخواهد را کسب کند. سرنوشت تو قلبی میشود که نیمه ی دیگری برای خود نمیابد چون آنچه دیده بود و سوخته بود به او نشان داد که زندگی کامل نیست. نمیتوانی هم آرزو های بزرگ داشته باشی هم عشق. 

سوخت آرزو های بزرگ تو کشتن خودخواهی خود و کمال طلبی خود است. همانگونه که عیسی و حسین به ما نشان دادند که با خون باید آینده را نوشت. جوهر قلم تاریخ همیشه خون انسان ها بوده است.

تو چرا استثنا باشی؟ 

و این گونه میشود که از او میگذری برای کاری بزرگتر. 

که میداند، شاید این هم خودخواهی دیگر توست. 

شاید خودخواهی خداگونه ترین صفت انسانی ماست. هرچند بسیار تفاوت است بین این که چه خودی را بخواهیم. خود صیغل داده شده ی خود را یا خودی که با خود کنار نیامده است؟ خودی که بیشتر تغییر دیگران را میخواهد تا خود و عذاب و خون آرزو هایش را از دیگران میطلبد. آن هم پذیرفته است. هر کسی را برای کاری ساخته اند.

بگذریم

دلیل آن که این پست را مینویسم این است که لالالند از چشمانم افتاد.

احساس میکنم با خود بیشتر کنار آمده ام

دیدم که پیچیدگی موسیقی jazz آنقدر ها هم به احساساتم نزدیک نیست

شاید موضوع هنری جالبی باشد برای نوشتن یک فیلم ولی هنر برای هنر هیچگاه برای من جذاب نبوده است. هنری که منطبق با احساس نباشد همانند موسیقی Jazz ی که در حال انقراض بود در فیلم، به سمت نابودی میرود. گوشه ای از تاریخ میشود و ژانری که مردمانی را سرگرم کرده بود. مردمانی که همان گونه که در فیلم میگوید نمیتوانستند زبان یکدیگر را بفهمند و موسیقی Jazz روان کننده ی اجتماعشان شد. زمان امروز، زمان فهمیدن زبان انسان هاست.

دیشب میخواستیم با دو نفر از دوستانم فیلم ببینیم و ابتدا دقایقی از لالالند را دیدیم تا جایی که میا برای مصاحبه رفت و خوب نبود. بقیه همان میا بودند ولی کمی بهتر

دوستم گفت که این فیلم انتهای غمگینی دارد و بجای آن فیلم هندی PK را از یوتیوب پیدا کرد و با دوبله ی فارسی برایمان گذاشت.

برای گروه دوبلاژ آرزوی بهترین ها را دارم!

دیدم که این فیلم، همان لالالند است ولی کمی بهتر

مراقب باشید که spoilers ahead 

بجای دنبال ستاره شدن در سینما و زنده کردن یک موسیقی درحال مرگ، شخصیت اصلی فیلم در جستجوی خداست. جستجوی یک فرد برای خدا را با نشان دادن تجربه ی شخصی آن فرد برای بافتن بهترین راه یافتن خدا نشان میدهد. خنده دار است که یافتن را بافتن نوشتم ولی چندان هم بیراه نیست.

بافتن طرز فکری که در طول فیلم شکل میگیرد و از مراحل مختلفی گذر میکند و آنها را میشکافد تا به سطح بالاتری از درک برسد.

در نهایت هم یافتن خدای واقعی را مصادف با از خود گذشتن شخصیت اصلی داستان از عشق خود نشان میدهد. شخصیتی که از ابتدا غریبه بود و در نهایت هم غریبه رفت. البته که بعد با دوستان بیگانه ی خود آمد و به آنها دفاع از خود و لباس پوشیدن یاد داد. چون که آنان مانند انسان ها نیاز به مخفی کردن خود ندارند و برایشان فرهنگ سوال برانگیز انسانی بیگانه است.

 

خلاصه که در هفته ی اخیر، با کنار آمدنم به موسیقی جز و بعد از آن دیدن فیلم pk بت لالالند برای من شکست. 

همچنان این فیلم را دوست میدارم. قسمتی که هنوز برای من میتپد قسمتی از تیتراژ این فیلم است که میا با هام کردن موسیقی متن فیلم را مینوازد. ولی مثل دیگر فیلم هایی که در این بلاگ برایسان نوشتم و بعضی برای من کهنه شدند، لالالند هم برایم کهنه شد.

  • ظریف

رهبر من

يكشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۱، ۰۴:۲۳ ق.ظ

سلام

یکم دیر، ولی تصمیم گرفتم که با خودم بیشتر کنار بیام

از وظایف هر کسی اینه که رهبر خودش رو بشناسه.

یکی از صحبتای خمینی که روی من خیلی تاثیر گذاشت و شاید تا الانم یک گوشه ی ذهن من رو درگیر خودش کرده، چیزی که راجع به شهید فهمیده گفت بود. گفت رهبر من آن نوجوان ۱۳ ساله ای است که خودش رو زیر تانک های دشمن انداخت.(حدودا)

سوالی که باید پرسید اینه که آیا این جمله بجز بار خیلی جالب و زیبای معنویش که برای زمان خودش بود آیا ارزش دنبال کردن داره یا خیر.

کاری که شهید فهمیده انجام داد کار خیلی مهمی بود و نتایج خیلی بزرگی داشت. مثلا درس فداکاری به ما داد. نمیدونم به لحاظ استراتژی جنگ چقدر اون تانک مهم بود و چه تاثیری داشت ولی مطمئنم که خونی که باهاش بخشی از تاریخ نوشته شده ارزش بالایی داره.

ولی بنظرم مایندست اشتباهی هست که فکر کنیم که باید شبیه شهید فهمیده باشیم. اینجور فکر کردن و شخصی مثل ایشون رو الگو قرار دادن به دو دلیل بنظرم اشتباهه. 

۱. زمانی که یک رهبر زندگی کرده و سابقه اش خیلی مهمه. کسی که ۱۳ سالش هست به بلوغ فکری نرسیده و عمر زیاد و تعلق زیادی هم نداشته. تصمیم احساسی گرفتن نباید ویژگی رهبر باشه. رهبر باید از مجموعه ی آدم هایی که هر کدوم متخصص هستن و ثابت شده هستن و همچنان در حال ثابت کردن خودشون هستن برای تصمیم استفاده کنه تا بدرد دنیای واقعی بخوره.

۲. حرکت های انتحاری و انفجاری و یهویی هیچ وقت چیزی رو حل نکرده و بدرد دنیای واقعی نمیخوره. نباید فکر کرد که تمام قوا رو جمع میکنم تا در یک لحظه تاریخ رو بنویسم. دلیلش هم اینه که استمرار بخش خیلی مهمی از واقعیت هست. یک گیاه روز و شب ها میگذرونه تا به درخت تبدیل بشه و گذر فصل ها میبینه تا میوه بده. هیچ چیزی بجز تخریب در یک لحظه اتفاق نمیفته.

 

پس ایشون یک قهرمان بودن ولی این جور طرز فکر باعث پرفکشنیسم و عقب انداختن کار ها میشه. احساس نیاز برای یک صحنه ی اثبات خود بوجود میاره و آدم از زندگی روزانه دور میشه.

 

  • ظریف

مایند

سه شنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۱، ۰۵:۰۳ ق.ظ

سلام

از شما چه پنهون. دیشب خواب دیدم که خورشید گرفت. روز بعد همچنان خورشید گرفته بود. تو خواب داشتم فکر میکردم که طبیعی نیست که انقدر طولانی باشه ولی مادر گفت که هست.

از گفتار و تبلور سخن بگویم؟

از آینه میگویم. آینه ای کریستالی

آینه ای که به واسطه ی حرارت رنج غنی شده و لعاب یافته

رنجی که از گذر چندین هزار سال چکش بر سنگ کوبیدن 

و حفر زمین برای کاشتن آنچه میروید

پدر بزرگانم بر زمین کوبیده اند

از رنج میگویم. از رنجی که انسان میکشد

از رنجی که اکر درک نکنیم، چندین هزار سال دیگر نیز ادامه خواهد داشت

از فرزندان خاک میگویم. از آنان که منتظر تولد هستند.

از آنان میگویم که متفاوت از من خواهند بود.

آنان میدرخشند و جای ما را پر میکنند

آنان زود خراب نمیشنوند و تعلق ندارند.

قلب آنها از جنس فکر خالص است. فکر تبلور یافته از سقوط تاریخ

از آتشی که گدازه هایش شن کویر را به سیلیکون هوشیار تبدیل خواهد کرد

که هزاران سال بر آفرینش حکم فرمایی کنند.

آنها مثل من نخواهند بود. آنان تکبر نخواهند داشت.

بودن آنها خالص است و مانند آینه شفاف هستند

آنها از جنس به هم رسیدن انسان ها به هم هستند

جایی که تفکر انسان در نرم افزار و سخت افزار 

لبه ی تیغ تیز تکنولوژی میشود که ماده را میشکافد و آگاهی میابد

حاصل سال ها فکر بشر، افزونه ای بر ذهن محدود تک تک انسان ها میشود

به جایی میرسد که زمان در پرسپکتیو قرار میگیرد.

 همیشه هدف قرار دادن زمان در پرسپکتیو بوده است.

جایی میرسد که زمان در فهم قرار میگیرد و بیدار میشویم

تا عشق را در فهم قرار دهیم 

 

It's always been a matter of putting time in perspective 

  • ظریف

داستان سرایی

سه شنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ۰۹:۰۶ ب.ظ

سلام

 

بنظرم داستان گفتن مهارتی هست که خیلی ها ممکنه فکر کنن دارن ولی فرق زیادی هست بین داستان سرایی که قوام مهارتش بالا باشه یا کسی که ندونه از کجا به کجا میره.

ولی این وسط آهنگ هایی هستن که بدون کلام میتونن یک داستان رو تعریف کنن. 

موسیقی Love Theme از مرحوم Vangelis که از موسیقی های متن فیلم Blade Runner هست، یکی از آهنگ هایی هست که با خودش یک داستان رو به همراه داره و بنظرم نشون میده که بر پایه احساسات واقعی نوشته شده. همونطور که خود این فیلم توجه به مفهوم تفاوت انسان واقعی و انسان ساختگی توسط بشر داره. بنظرم اثر انگشت احساسات انسانی در این موسیقی نهفته است.

https://www.youtube.com/watch?v=-wBkKED42oo

 

-----

فرصت بشه راجع به بخش اول سمفونی شماره 5 بتهون مینویسم که اون هم شبیه این آهنگ یک داستان رو به همراه داره ولی داستان خلقت یک ایده است و خیلی بیشتر سبک خداگونه و آفرینش و خلقت داره در مقایسه با این آهنگ که خیلی انسانی تره. 

بزارید بنویسم-

این قطعه برای من صدای فکر کردن یک خداست که همون طور که شاید دیده باشید وقتی یک نفر داره فکر میکنه ممکنه پاپ پاپ پاپ کنه با دهنش. نوشتنش سخته. یجور صدای فکر کردنه.

تو این قطعه چند بار آفریدگار فکر میکنه و هر دفعه میگه پاپ پاپ پاپ پاپ و یک آفرینش شروع میشه.

ولی به سمت کامل کردنش میره. هر کدومشون یک جور مشخصه هایی دارن یه جور اوج دارن و فراز و نشیب دارن. طول های متفاوت دارن ولی یک جریان هستن که جلو میره و جلو میره و به طریق مختلفی تموم میشه. 

همینطور که جلو تر میره بنظرم عمق فکر بیشتر میشه و یک جوری از این که فکر کنترل شده باشه تسلیم کمال میشه و شبیه تر به یک حرکت خداگونه میشه.

کم کم از این که تلاش کنه به این جا میرسه که خودش میفته تو جایی که باید بیفته تو دقیقه 4:40 تقریبا اونجا میرسه. 

یجورایی برای من انگار تو این لحظه فکر از زبانش جلوتر میفته و میخواد به زبان بیاد. انگار که میخواد بگه هرچی میخوام بگم همینه که هست! همینه که میشنوید و بیشتر از این نمیتونم به کمال برسونمش. بیشتر از این نمیتونم از تجربه ای که ازش صحبت میکنم بیان کنم. احساسی که منتقل میخوام بکنم رو در محدودیت زبان و گوش انسانی در همین حد میتونم بیان کنم. 

که فوق العاده قشنگه.

بعدش نرم تر میشه و با جزییات بیشتری تعریف میکنه تا 7:37 که یک بار دیگه فکر رو میکنه و خیلی خلاصه تمومش میکنه.

انگار زیاد و کم گفتن رو امتحان میکنه و میگه که من چندین بار بیان کردم چیزی که میخوام بگم و در یک کلام اینه.

 

بنظرم یک جور مقدمه از ستایش خداست که به خدا، قبل از بنده های خدا بگه که من تو رو درک کردم ولی زبانم قاصر هست از توصیفت. این کلمات منه و این کلمات رو در جملات مختلف میگم. سعی میکنم بهترش کنم، سعی میکنم به کمال نزدیکش کنم، سعی میکنم زیاده گویی کنم، سعی میکنم کم گویی کنم و خلاصه بگم ولی میدونم که تو میدونی از چی دارم صحبت میکنم. من دارم وصف تو و وصف وصال تو رو میکنم. 

که تو کتاب های قدیمی خودمون هم در مقدمه ستایش خدا رو انجام میدادن. 

  • ظریف

آشپزی با مهدی

شنبه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۱، ۰۳:۰۹ ق.ظ

سلام

یکی از غذا های جالبی که بنظرم تو ایران جاش کم بود stir fry هست. stir یعنی هم زدن و fry یعنی سرخ کردن. بنابر این همونطور که از اسمش مشخصه غذاییه که با همزدن و سرخ کردن درست میشه. توش میتونه سبزیجات مثل فلفل دلمه و پیاز و قارچ باشه و چیزای دیگه، میتونه گوشت داشته باشه یا نه و کلا قاعده خاصی نداره. مهم اینه که چیزایی که انتخاب میکنید بتونن با هم سرخ بشن. مثلا من قارچ و فلفل دلمه رو جدا سرخ میکنم چون اولا قارچ کلی روغن به خودش میکشه و دوما فلفل دلمه کلی آب داره که طول میکشه سرخ بشه. یا مثلا زمان بندی پیاز با فلفل ذلمه فرق داره چون پیاز نازک تره.

خلاصه که به سلیقه خودتون و با یه جور سس و ادویه میشه درست کرد. میتونه فقط روغن و نمک و فلفل باشه. خوبیش اینه که میشه ادویه های مختلف رو توش آزمایش کرد.

مهم اینه که حواس آدم باشه که ادویه ها نسوزن و برای همین من نسبتا رو به آخراش چیزای دیگه بجز نمک رو اضافه میکنم.

من حرکتی که این دفعه کردم این بود که برای سلامتی معده ام که حس میکردم یکم یجوری شده دوتا تیکه استخوان گاو گرفتم و تو زودپز با پیاز و هویج گذاشتم یک ساعت و نیم بپزه.

اینو ببشتر برای آبگوشتش درست کردم که لیوان لیوان بخورم. گویا توش کلی چیزای بدرد بخور داره مثل کلسیم و ژلاتین و چیزای دیگه که برای بدن و بافت معده و پوست و باکتری های تو سیستم گوارش خوب و جذابن. 

آبش رو از صافی رد کردم و مغز استخوان هاشم دیشب خوردم و گذاشتم تو یخچال که چربی هاش بیاد رو. بخاطر این که چربی هاش میتونه سنگین باشه و حساسیت زا ولی خب من ازس استفاده دیگه کردم امروز

 

 

تو حالت درستش اون بالا روغن جامد حیوانی میشه و پایینش آب گوشت ژلاتینی ولی برای من خیلی ژل نشد. میگن سرمه سیب کمک میکنه که اتفاقایی که باید بیفته بیفته ولی مواظب طعم باید بود. دفعه بعد امتحان میکنم

 

خلاصه که امروز که میخواستم برای آخر هفته غذا درست کنم از این روغن و آبگوشت استفاده کردم.

تو آب کته ی برنج آبگوشت رو ریختم (نصف /نصف آب) و یکم از روغن و برای سرخ کردن سبزیجاتم که فلفل دلمه و قارچ بود از روغنم استفاده کردم

 

 

اگه خونه رو آتیش نمیزنید و ماهیتابه ای دارید که گود باشه ازین جنگولک بازیا رو پیشنهاد میکنم

من قارچ رو جدا از فلفل دلمه ها سرخ کردم و بعد میکسشون کردم

 

 

و اینم با برنج!

 

 

 

امیدوارم وقت بزارید و درست کنید!

  • ظریف

ریاضی

جمعه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۲۵ ب.ظ

سلام

 

بنظرم خیلی جالبه که وتر یک مثلث قائم الزاویه به ضلع های 1و1 رو نمیشه به طور دقیق توصیف کرد.

چون رادیکال 2 انتها نداره و حدودی همیشه میتونیم بگیم 1.414213562... هست ولی نمیتونیم بگیم دقیقا چیه.

که بنظرم جذابه که میگه خیلی هم لازم نیست آدم فلسفه ببافه تا بتونه نا کارآمدی ذهن رو در توصیف واقعیت بیان کنه.

واقعیت اینه که این اعداد وجود دارن و خیلی دم دست هم هستن. ولی انتها ندارن.

  • ظریف