نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

تست تورینگ

دوشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۱، ۰۹:۵۹ ب.ظ

سلام 

یکی از سوال های باز در زمینه هوش مصنوعی تست تورینگ هست. تستی که توش انسان در مقابل یک ربات یا یک چیزی که مشخص نیست انسان هست یا ربات قرار میگیره و در یک مصاحبه، سوژه زیر سوال قرار میگیره که ثابت بشه انسان هست یا خیر

که در مورد فلسفه این سوال که انسان بودن به چه معناست فیلم های خیلی خوبی درست شده مثل I robot, Ex machina, west world 

که احتمالا دیده باشیدشون. 

ولی چیزی که برام اهمیت داره و این پست رو بخاطرش نوشتم خود فلسفه این تست هست.

این که حتی بین دوتا انسان هم میتونه برقرار بشه و اگه بشه، چطور میشه تشخیص داد که طرف مقابل به اندازه کافی امتیاز کسب کرده یا خیر. 

از زاویه دیگه، اگر بین دو انسان این تست برگزار بشه، یکی از مهم ترین ویژگی های سوژه که انسان بودنش هست زیر سوال میره و سوال سنگینی هست که باید بتونه از پسش بر بیاد. سنگینی سوال به این بستگی داره که چقدر پرسشگر بخواد سخت گیری کنه.

و سوال اینه که پرسشگر چه ویژگی ای باید داشته باشه که انسان تر بودن رو بتونه تشخیص بده.

این یک مشکل بزرگ ایجاد میکنه که آدم ها رو میتونه طبقه بندی کنه و ارزشگذاری کنه. چیزی که خیلی با خودش مشکل نداریم، آدم ها رو با آزمون های مختلف رتبه بندی میکنیم ولی چیزی مثل IQ یک صفت هست که نشون میده شخص چقدر در پردازش مساله ها میتونه قوی باشه و الزاما بالاتر یا پایین تر از کسی نیست ولی خود انسان بودن چرا، خیلی مهمه و به ریشه میزنه.

پدر بزرگم دیروز دنیا رو ترک کرد و برام سوال شد که اگه میخواست به من که ادامه ی نسلش هستم چیزی بگه، الان که آگاهی نامحدود داره و به بدنش محدود نیست چی بود؟

اجدادش که تا پیامبر میرسن، چه انتظاری ازش داشتن و چه انتظاری از من دارن؟

پیامبر زمان خودش چرا خودش رو بالاتر از فرهنگ روزگارش دید و چجوری فرهنگ جدید اورد؟

آیا پیامبر با انسان های بزرگ روزگار خودش تست تورینگ انجام داد؟ کشتی فکری گرفت و نتیجه گرفت که باید سیستم حاکم رو عوض کنه؟

فوت ایشون و فاصله ی زیاد من با خانواده کلی سوال در ذهنم ایجاد کرده ولی هر چی هست فکر میکنم الان از دست من راضی باشه با تمام کمی ها و کاستی ها.

 

 

  • ظریف

متشکر

شنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۳۹ ق.ظ

سلام

یکی از شکر گزاری هایی که خیلی بهش اعتقاد دارم و لازم میدونم همیشه گوشه ذهنم باشه اینه که از خدا بابت آدمایی که از من ذهنشون بیشتر کار میکنه متشکر باشم. 

یخورده سخته آدمایی که خیلی خوبن تو کارشون رو دیدن. مخصوصا اگه قدرتشون بخشیش از خود مغز یکتاشون بیاد.

همیشه فکر میکنم و ذهنم درد میگیره وقتی به سیستم های بزرگ و گسترده اطرافم فکر میکنم و میبینم که روی حساب و کتاب کار میکنه.

این شاید از درس معماری کامپیوتر خیلی قوت گرفت. یکی از پستای پر بازدید وبلاگم احساسم بعد از یکی از پروژه های این درس بود. مشخصه که چقدر سختم بوده.

وقتی سیستم هایی مثل پردازشگر ها، شرکت های بزرگ، بانک ها، سیستم هایی که ساختار تمدن رو شکل میدن و چیزای بزرگ رو میبینم همیشه این رو میبینم که اگه آدمایی قبل از ما نبودن که فکر های پر عظمت داشته باشن، آدمایی که هدف زندگی خودشون رو در کاری که میکنن دیدن و کار های بزرگ کردن نبودن، من مثلا میخواستم این همه عظمت رو درست کنم؟

در تمدن بشر یه چیزی که خیلی به چشم میاد اینه که مثل سنگ رسوبی، لایه لایه رسیدیم به چیزی که هستیم. از قدم برداشتن انسان ها و پاگذاشتن روی شونه های همدیگه جلو رفتیم. 

این مخصوصا تو شاید صد یا دویست سال اخیر که سریع تر شده زمان بیشتر دیده میشه. و قبلش هم هرچی بوده لازم بوده تا تاریخ و آگاهی شکل بگیره. سعی و خطا کنیم و اثر پای خودمون رو در طول زمان ببینیم و ببینیم که نتیجه ی کار ها چی میشه. چون در لحظه هر کسی فکر میکنه کار درست رو داره انجام میده ولی دور شدن و گذر زمان لازمه تا صحنه ها و تصمیم ها معنی بگیره.

 

 

  • ظریف

تغییر دنیا

پنجشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۲۹ ب.ظ

 

سلام

 

برای کسی که نگاه منتقدانه داره شاید زمانی برسه که بگه که من باید دنیا رو تغییر بدم.

کلی اشکال میبینه و میبینه که هیچ چیزی سر جاش نیست و تفکر تخریب گرش میخواد که همه چیز رو بکوبه و از نو بسازه.

نمیخوام زیاد اشاره کنم به تجربه ی داستان های قدیمی که طرف بعد از خواستن تغییر دادن دنیا به تغییر دادن شهر و بعد خانواده و بعد خودش میرسه ولی خب درنهایت همینه.

نهایت داستان اینه که خوش بینی و بهتر بگم، کوته بینی و کم تجربگی انسانه که حس میکنه که با تغییر بقیه میتونه خوشحال تر باشه. یه جورایی سیستم رو به صورت یک سیستم خطی خیلی ساده میبنه که با برابر کردن همه چیز جواب معادله در میاد.

درسته که بعضی معادله ها هست که بنظر میاد که جوابشون رو میتونیم در بیاریم. ولی جواب پیدا کردن برای معادله الزاما بهترین جواب رو براش پیدا کردن نیست.

سیستم هایی که در دنیای انسان باهاش طرف هستیم سیستم های غیر خطی و آشوبناک هستن. 

به قدری سیستم پراکنده هست که حتی در تصور هم نمیگنجه. 

مثلا شما فرض کنید به صورت اکتیو با 10 نفر ارتباط دارید. 100 نفر هم تو اینستا. اگه میخواید تاثیری بزارید و هر 100 نفر رو تغییر بدید هم اوکی فرضا تونستید،

اگه برای هر نفر از اون 100 نفر 100 نفر دیگه در نظر بگیریم که بتونن تغییرشون بدن، 10هزار نفر رو تونستید تغییر بدید. خیلی دیگه خوشبینی هست که اون ده هزار نفر هم نفری 100 نفر رو تغییر بدن و اگه بدن، تازه به یک میلیون نفر میرسید. هنوز صدها و صدها سطح دیگه مونده که دنیای 8 میلیارد نفری رو بتونید تغییر بدید. البته که این مثالم از تفکر خطی میاد.

خلاصه که ما و دایره ی اطرافمون، بخاطر وسعت کم میدان دیدمون خیلی زیاد و بزرگ بنظر میایم ولی هر چقدر هم بزرگ خودمون رو درنظر بگیریم جزءی از کل هستیم. جزء خیلی کوچیکی از کل هستیم.

و تصمیم گرفتن به تغییر کل خیلی خیلی خوش بینانه هست.

تصمیم به تغییر معماری دنیایی که همین الان از آشوب به اندازه ای دوره که داریم زندگی میکنیم و داره کار میکنه خیلی خیلی خود بزرگ پنداری هست.

کسایی که در کنترل این عظمت هستن، انسان هایی هستن که ممکنه که خیلی خوشمون نیاد ازشون ولی هر چیزی که هست رو نزدیک به پایداری دارن حرکت میدن. انسان هایی به ذهن های پیچیده و بزرگ که تصمیم های درستی میگیرن و به آشوب ذاتی دنیایی که درش هستیم آگاهی دارن و تحت کنترل دارنش.

نباید خودمون رو هیچ وقت در سطح این ذهن های بزرگ ببینیم چون که مسیری که یک نفر از یک بچه که حرف زدن بلد نیست تا به همچین سطحی از آگاهی برسه مسیر بسیار بسیار طولانی ای هست و نگاه خالق باید متمرکز روی یک نفر باشه تا بهش اجازه بده که در همچین سطح هایی فکر کنه.

هرچقدر هم از انسان های قدرتمند بدمون بیاد و بهشون شیطان بگیم، اون ها کسایی هستن که در حال حاضر قلم خالق رو بدست دارن و صفحه ی روزگار رو مینویسن. 

شاید این، ثمره ی توکل پدرانشون به خدا بوده و جنگیدن برای رسیدن به چشم خدا بوده.

 

  • ظریف

فراسو

پنجشنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۲۸ ب.ظ

 

سلام

 

این موسی که میبینید بیشتر از ده ساله شاید که باهامه و دوره های مختلف زندگی رو باهاش گذروندم. موس نوری هست و نیاز به موس پد داره. به جای موس شرکت که لیزری بود اینو داشتم استفاده میکردم و زیرش یه تیکه کاغذ میزاشتم یکی از همکارا گفت که خب یه موس پد بزار برات پیدا کنیم. گفتم یکی خونه دارم ولی پیداش نمیتونستم کنم. یه موس پد کهکشان و ستاره ای بود که از محل کار قبلیم که خارج شدم دیگه پیداش نکردم. یادم نیست چی کارش کردم. خلاصه رفتم و یه ماوس پد با طرح فرش کاشان پیدا کردم و الان موس فراسو made in Iranم روی فرش ایرانی حرکت میکنه :)

 

این موسیقی متن فیلم یک حبه قند که بین فیلم های ایرانی واقع تصویر سازی خاصی داشت و با داداشم وقتی دیدیمش هر جفتمون مونده بودیم مگه میشه؟ هم موسیقی متن و کارگردانی زیبایی داره.

  • ظریف

پرنس پیر

دوشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۰۲ ب.ظ

 

سلام

 

پریروز بود که رفته بودم بیرون یجایی خرید کنم. بیرون یه نفر نسبتا میان سال ایستاده بود و داشت گیتار میزد و میخوند. رفتم جلو و یکم گوش دادم به آهنگش. بعد شروع کردیم صحبت و گفت که بعد از 30 سال تصمیم گرفته یک اجرای زنده داشته باشه و داره براش تمرین میکنه.

گویا در یه جای بیمارستانی مسئول تربیت کردن نیرو های جوون تر بوده و الان که بازنشست شده. 

گفتم پس الان وقتش شد که بری دنبال رویات،

گفت آره دوتا بچه بزرگ کردم و کارم رو تموم کردم و الان وقتش شد.

تو دلم هم براش خوشحال بودم و هم ناراحت. 

چهره اش منو یاد پرنس فیلیپ توی زیبای خفته مینداخت وقتی که تو زندان جادوگر پیر شده بود و داشت بازمیگشت به سمت عشقش تا بیدارش کنه.

چالشی که جادوگر برای پرنس فیلیپ در نظر گرفت این بود که عشقش رو به خواب فرو برد و خودش هم تبدیل به یک اژدها شد که از زندانی که پرنس توش زندانی بود محافظت میکرد. (یا همچین چیزی) 

انتخاب پرنس این بود که صبر کنه تا پیر بشه و آزاد بشه یا این که بره به جنگ تاریکی و اژدها رو بکشه.

 Once upon a dream - Sleeping Beauty 1959

 

 

  • ظریف

زاویه دید

جمعه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۱۳ ق.ظ

سلام

 

حس میکن زاویه دیدم خیلی تغییر کرده.

کاشکی یه کسی میتونست اینایی که حس میکنم رو برام بگه وقتی کنکور داشتم.

خیلی سخته توضیح دادن عمق زمان به کسی که عمق زمان رو حس نکرده.

کنکوری های عزیز رتبه اشون اومده و میدونم که تو بیان کم نیستن کنکوری های امسال.

میخوام دیدگاه قدیمم رو مورد انتقاد قرار بدم و بگم کجاهاش بچگونه بود.

سخت کوشی خیلی چیز خوبیه. مخصوصا در مراحل گذار، مراحلی مثل دانشگاه و دبیرستان که زود میگذرن. 

ولی میخوام به اون مهدی گذشته بگم که زندگی خیلی طولانی تر از این دوران ها هست. 

وقتی میگم طولانی هست اینو تو ذهنت داشته باش که دبیرستان و دانشگاه از این رو به اون رو میکنتت و جایی میرسه که این همه تغییر و تحول بنظرت یه بخش کوچیک زندگیت میاد. زندگی خیلی طولانی تر از امروز و امسال هست. اگه قیامت به شکل کلاسیکش نشه یا شهابسنگ نخوره وسط زمین یا هرچیز دیگه.

چیزایی که باعث میشه که آدم عمق نگاهش به آینده رو در حد امروز و فردا نگه داره و سعی کنه قلعه شنی خودش رو در مقابل موج بعدی آماده کنه. 

چیزی که بزرگتر هست اینه که زمان خیلی طولانیه و تمامش رو باید زندگی کرد و به این سادگی ها هم تموم نمیشه.

بهترین پیش فرض اینه که زمان انتها نداره و خیلی طولانی تر از چیزی هست که نگرانش باشیم ولی چیزایی در طول زمان هستن که تو مدت محدودی فقط در دسترس آدم هستن و وقتی هستن قدرشون دونسته نمیشه.

حتی اگه تلاش کنیم نمیتونیم

از خصوصیات زمان هست که ارزش لحظه ها وقتی درونشون هستیم معلوم نیست و با گذشت زمان خط و خطوط عمیقی روی وجود آدم میندازن.

میخوام به اون مهدی بگم که خیلی کار خوبی کرد که حرف بزرگترش رو گوش کرد و خودش رو 100% وقف هدفش کرد چون در نهایت چیزی که باقی میمونه هدف هست و اگه برای داستان زندگی زندگی میکنیم و داستانی هست که ارزشش رو داره، خودش همه چیز رو بالانس میکنه. همه چیز جبران میشه و خوبی و بدی خودش رو در طول زمان نشون میده و خودخواهی و لذت شخصی عمق کمی داره و فکر کردن به کل هست که بهترین جهتگیری ها رو انجام میده. 

به مهدی میگم که نگاه توجه به ریشه محکم زدنت رو تحسین میکنم و خوب کاری کردی که سال هایی که دوران کوتاهی بنظر میرسن و انرژی بالایی داشتی رو به ریشه های فکریت و ارتباطات معنی دار با انسان ها وقف کردی.

شاید الانم با اون موقع تفاوت زیادی نداشته باشی، شاید لذت های زندگیت به اندازه ی هیچ کدوم از آدمایی که لذت محور و بدون هدف زندگی میکنن هیچ وقت نباشه، انگار که قرار نیست شاید اون شادی ای که اونا تجربه میکنن رو تجربه کنی و همیشه یه غم خاصی تو فکرت باشه ولی همون شعله هست که شخصیتت رو شکل میده و به یک آدم پروفشنال تبدیلت میکنه که تو کارهایی که دوست داره عمیق و خیلی خوب میتونه عمل کنه و اگه میتونه به بقیه هم خیر برسونه.

 

دوست دارم به این آهنگ دعوتتون کنم.

قدیما ورژن Mariah Carey اش رو گوش میدادم و میگفت که وقتی بچه بوده گوش میداده و ازش خاطره داره.

شاید همین آهنگا هستن که تو طول زمان ارزش پیدا میکنن و شکل شخصیتمون رو درست میکنن.

 

تو دوران بچگی و نوجوانی شاید آهنگای زیادی گوش ندادم چون حرام بودن برام ولی فرصتی شاید بهم داده شد که دوباره یه سری درس ها رو پاس کنم و نمره های بهتری بگیرم.

  • ظریف

استادی

جمعه, ۷ مرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۱۳ ب.ظ

سلام

 

داشتم این ویدئو رو میدیدم:

https://www.youtube.com/watch?v=-o8qBKnLtsA

 

یک مستر کلاس هست و دانشجو و یک استاد رو میبینیم که دانشجو بشدت عالی هست تو کاری که داره انجام میده و همچنان استاد میتونه به کاری که میکنه ایراد بگیره.

چیزی رو که به ذهنم میاره اینه که هر کدوم از ما شاید در حال طی کردن مسیری برای استاد شدن تو هدفی که تو زندگی داریم باشیم ولی بخش مهمی از این مسیر اینه که استاد شدن هیچ وقت به طور مطلق ممکنه اتفاق نیفته.

یعنی هرچقدر هم بهتر میشیم باید پذیرای نقد باشیم و نقد، در حالی که تمام بنیان فکر رو میتونه زیر سوال ببره، نباید انقدر برامون آزار دهنده باشه که نتونیم فرم جدیدی بگیریم و یاد بگیریم. 

به قول این شعر

https://ganjoor.net/bahaee/divan-baha/mokhammas

عارف صفت وصف تو در پیر و جوان دید. شاید منظورش اینه که کسی که واقعا میخواد خدا رو ببینه باید انعکاس خودش رو در همه انسان ها ببینه. پیر و جوون. همه اشون آموزگار میتونن باشن و اگه ذهنیت آدم این باشه که استاد هست، همه رو پایین خودش نگه میداره و نمیزاره بهش یاد بدن. حتی بدون این که خودش بدونه در موقعیت هایی قرار میگیره که اونا رو از خودش کوچیکتر میبینه.

 

بنظر میاد سختی این مسیر، روبرو شدن با ناراحتی تحمل استاد بودن کسایی هست که شاید آدم در نگاه اول خودش رو بالاتر از اونا ببینه چون درون خودش استعداد بهتر از اونها شدن رو میبینه ولی واقعیت اینه که تا به کار اون ها توجه نکنه نمیتونه تو اون مسیر جلو بره. در واقع اونا پله های اول مسیرش هستن که باید غرور خودش رو بشکنه و جلوی خودش رو نگیره که از اونا یاد بگیره.

  • ظریف

Requiem

دوشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۰۰ ب.ظ

سلام

 

چند وقت بود که داشتم فکر میکردم برای تولدم چی کار کنم. یکی دو ماه مونده و میخواستم اگه چیزی هست که بتونه با زود تر رزرو شدن ارزون تر دربیاد یا نیاز به برنامه ریزی داشته باشه بتونم زود تر بهش برسم.

بیشتر به این داشتم فکر میکردم که برم یه جای خیلی دور و یه هفته تنها باشم ولی هزینه اش نسبتا زیاده و فعلا نمیتونم حرکت های اینجوری کنم. مرخصی های محل کارم هم محدودیت ایجاد میکنه.

مثلا یه کابین هایی هست وسط ناکجا آباد که میشه اجاره کرد. یا شهر های خیلی ایزوله که حتی جاده بهشون وجود نداره. و از این قبیل.

ولی خب فعلا برای الانم نبود.

تا این که دیشب یه تبلیغی رو تو اینستا دیدم که یک گروه کوآرتت قراره که Requiem Mozart رو اجرا کنن تو همین جایی که هستم. من تاحالا اجرای زنده ی موسیقی کلاسیک این شکلی نرفتم و این قطعه رو بارها گوش دادم و یکی از مورد علاقه ترین هام هست. دیدم که اتفاقا تاریخ اجراش دو روز قبل تولدم هست.

جالبه که Requiem معنیش مرثیه هست و تو تقویم دیدم که یک روز قبل اربعین هم میشه:) 

خلاصه که با یه تیر یه چند تا نشون رو میشه زد :))

خیلی مشتاقم و صبر میکنم که بتونم برم و ببینمش. کلش رو اجرا نمیکنن فقط این چند تا بخش رو. ولی خب بنظرم بهترین بخش هاش همین Dies Irae و Larcrimosa هست. 

  • Dies Irae
  • Tuba Mirum
  • Rex Tremendae
  • Confutatis
  • Lacrimosa
  • ظریف

پول

چهارشنبه, ۲۹ تیر ۱۴۰۱، ۰۶:۰۴ ب.ظ

سلام

 

قدیما فکر میکردم که دلی کار انجام دادن بهترین چیزه و پول چیز کثیفیه ولی الان دارم متوجه میشم که اتفاقا پول تمیز ترین راه انجام دادن کار با آدماست و دلیلشم اینه که جایگاه ها رو مشخص میکنه و انتظارات رو حداقل میکنه و کمک میکنه که انتظارات بیش از حد و خارج از کنترل نشه.

و رفتار دوطرفه هم سر جریان پول میشه و اگه رفتار مناسب نباشه یا پول درست رد و بدل نشه میتونه قطع بشه. اینجوری هر دو طرف میدونن که باید رفتارشون رو درست نگه دارن و کارشون رو درست انجام بدن وگرنه هیچ دلیلی برای تجربه ی احساسات سخت نیست.

  • ظریف

سر و کله زدن با آدما

سه شنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۰۱ ب.ظ

سلام

 

بعضی وقتا یه جوری کلمه ی آدما رو به کار میبرم انگار که خودم آدم نیستم. 

بنظرم اینم از چیزای جالب این دنیایی که درونش هستیم هست. 

چون هیچ وقت خود آدممون رو نمیبینیم. همیشه حداکثر یه انعکاسی بوده و یا دیدن رفتار بقیه آدما بوده که بهمون نشون داده آدم بودن چه شکلیه.

یا میشینیم کتاب میخونیم و نظرای بقیه رو باید گوش بدیم و استاد پیدا کنیم تا آدم تر بودن رو یاد بگیریم.

خیلی جالبه که خودمون خودش هستیم ولی برای این که بفهمیمش باید بیرونش رو نگاه کنیم.

خنده داره شاید!

بنظرم این زندگی یکی از قشنگ ترین پازل هایی بود که خدا میتونست درست کنه برای این که ذهن رو در یک جریان گیر بندازه طوری که بتونه با اعتماد و اطمینان خودش رو دو تکه کنه.

بیرون و درون.

و بخواد تکه های این پازل رو از بیرون ببینه و از درون حس کنه.

و قشنگی سیستمش هم اینه که ناپایدار به این سادگی ها نمیشه. هر چند که انگار صاحبش خودش رو فراموش کرده و نمیدونه کی هست ولی همچنان انگار در پس زمینه همه چیز در حال کار کردنه. 

یه سوال فلسفیه زندگی ای که توش هستیم.

اگه قبلش رو یادمون بیاد، که خیلی هم دور نیست، قبل از گذشته است، همین نزدیکی، میبینیم که بودنمون قبل از این محدودیت شبیه بودن تو یک اتاق آینه های شکسته بود

برای اینه که فکر میکنم نارسیسیزم یه جور صفت خدایی هست. چون موجودی که فقط خودش رو میتونه ببینه چون چیزی جز خودش وجود نداره میتونه فقط عاشق خودش بشه. مگر این که وجودش رو بشکنه و خودش رو فدا کنه که تو ابعاد پخش تری خودش رو ببینه نه روبروی یک آینه.

  • ظریف