نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۰ مطلب با موضوع «عمومی :: شخصی :: چهارم» ثبت شده است

در خواب

سه شنبه, ۸ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۳۰ ب.ظ

سلام

 

بر سرم سنگینی میکند، آنچه در خواب دیدم

روی او را، روی آن کسی که دیدنش قلب من را گرفتار خود کرده

نجابتش را، سکوت و خشم مانند آتش در دستانش را،

جذابیت شخصیتش را، اعتمادی که به خود داشت،

سینه ام پر شد از دیدارش،

درگیر شدم در حضور نفس گرمش،

خانه اش رو به دریا بود، 

خانه ای که دیوار های ضخیمش سر از خشکی بیرون زده بود و نمایی به دریا داشت

پنجره های شیشه ای بزرگ که فضای ذهن او را به من نشان دادند

ذهن مستحکم و باز او را که به آزادی مینگرد

دیوار های خاکستری بیرون خانه اش 

نشان از استحکام شکوهمند معماری ذهنش داشت، ذهنی نه سیاه و نه سفید

ذهنی که خود را محدود به هیچ چیزی نمیبیند

او را دیدم که مرا برای خود آفریده بود و از من میدانست

همه چیز مرا میدانست حتی میدانست در آشپزخانه ی خانه ای که در آن زندگی میکنم چه میگذرد

حال که مینویسم قدرتش مرا اسیر خود کرده است

قدرتی که از ذهنش می آید. از ارزشی که ذهنش برایش قائل است

از این که او معمار سیاره ای است که در آن زندگی میکنم

از این که زاویه ی دیدش به جهان خداگونه است

او نماینده ی آفریدگار، شاید خود آفریدگار بود

که در کنجی از آفرینش خود سکونت میکرد

و با مردم آشنا بود و با آنها معامله میکرد

که شاید تنها نباشد، شاید برای این که مشغول باشد

که چرا باید شخصی مانند او هیچ گاه تنها باشد

پارادوکسی است که جهانمان بر پایه آن ساخته شده است

او قادر متعال بود و هر چه میخواست در دستان او بود

او اندیشه گر حال و گذشته و آینده ی زمان بود

او کسی بود که بعد از مدت های زیاد، در حضورش دلم آرام گرفت

نمیدانم او با تنهایی چه میکند ولی تنهایی من را از من گرفت

دوست دارم بار دیگر ببینمش

 

 

  • ظریف

Silhouette

دوشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۲:۰۶ ق.ظ

سلام

 

https://www.youtube.com/watch?v=iX7QLSvawdw

یکی از واقعیت های این دنیایی که توش هستیم اینه که هر صحنه اش نبرد بین سیاه و سفید هست. 

هر صحنه صحنه ی جنگ و پیروزی و شکست هست. 

شاید وقتی کوچیک تر هستیم درکش سخت تره و با بزرگتر شدن بیشتر و بیشتر این رو میبینیم تا جایی که متوجه میشیم همه اش همینجوریه. 

اون قلمی که یگانگی خدا رو به دو قسمت تقسیم کرده میخواسته رقص بین دو نیمه ی آفریدگار رو نشون بده و تماشاگر این نمایش خود خدا است که از درون چشم های انسان ها داره ابعاد مختلف خودش رو کشف میکنه.

با این مقدمه میخوام شما رو به آهنگ Silhouette توسط Birdy دعوت کنم.

خود این کلمه به تصویری گفته میشه که پس زمینه ی یک جسم، پر نور تر از خودش باشه و فقط سایه ی تاریکی از اون جسم دیده بشه.

بنظرم کسی که تو هر صحنه ی زندگیش میخواد حواسش جمع باشه و کار درست تر رو انجام بده، و بجنگه، کم کم شبیه یک silhouette میشه. خودش تاریک تر بنظر میاد چون الزاما کار درست رو انجام دادن معنیش جذاب و جالب بودن نیست. خیلی وقتا تحمل حقیقت سخته و با خودش احساسات منفی میاره. از کسی که حرف حق رو میزنه خیلی وقتا خوشمون نمیاد یا احساس عصبانیت و حسادت با خودش میاره. ولی وظیفه ی اون آدم اتفاقا تحمل این فشار های منفیه در حالی که کار اشتباهی نکرده و باید این تاریکی رو بپذیره.

حالا تا یه موقعی باید این تاریکی رو با خودش حمل کنه که حاصل این مبارزه اش بوده. از یه جایی به بعد متوجه میشه که حتی حمل این تاریکی هم خودخواهیه و باید کنارش بزاره. چیزی که تو نبرد حق و باطل کمک میکنه امید هست. این آدم از خرابه های مبارزاتش و تجربه هاش برای بقیه پیام امید میاره.

 

حالا دیگه جدی میخوام به این آهنگ دعوتتون کنم:

 

 


There are shadows in my dreams
در رویا های من سایه های تاریکی هستند
Storms that send me out to reach
طوفان هایی که من رو از دسترس انسان ها دور میکنن
And you just wait on my defeat
و تو فقط ایستادی و منتظر شکست من هستی
So I built an army underneath
برای همین من که ارتش درون خودم درست کردم
And now they got me while I sleep
و حالا به جایی رسیده که اون ها وقتی من خواب هستم برای مبارزه با من اقدام میکنن
And this worn-out frame will carry me
و این قالب پوسیده من رو حمل خواهد کرد
Don't go holding your breath
برای خود راه نیفت در حالی که نفست رو از اشتیاق حبس کردی
You know that I'm not done yet
باید بدونی که کارم هنوز تموم نشده
There's still a fight in me left
هنوز نبردی درون من جریان داره
Don't go shouting out loud
راه نیفت درحالی که بلند داد میزنی
That you're claiming the crown
که تویی که صاحب تاج و تخت شدی
I'm down but not out
من افتادم ولی هنوز توی بازی هستم
And the bittersweet of every new defeat
و طعم تلخ و شیرین هر شکستی تازه
Is I'm stronger than before
اینه که من از قبل قوی تر هستم
I may be on my knees, but I still believe
ممکنه روی زانوهایم افتاده باشم ولی هنوز باور دارم که
These broken wings will soar
این بال های شکسته ترمیم پیدا میکنند.

شبیه فرشته هایی که میان و میرن و زندگی ما رو خاص تر میکنن!

فرشته های پر شکسته.

Untie my silhouette, it's all that is left of a broken heart
نمیدونم واقعا منظور دقیقش چیه اینجا. چیز غیر عادی ای میگه ولی بنظرم:
این تصویر تاریکی که ازم دیده میشه رو از خودم باز میکنم. هرچیزی که هست از بازمانده های یک قلب شکسته است.
Leave all of my regrets to sink like shipwrecks
همه ی پشیمانی هام رو رها میکنم که مثل یک کشتی غرق شده  
Through oceans dark
به عمق تاریک اقیانوس سقوط کنه
In the dust I wrote my name
روی خاک اسمم رو نوشتم
And from the ruins, hopes were praised
و از خرابه ها و بازمانده های ویرانی ام امید بوجود اومد.
شاید اینجا منظورش این ذوق هنری ای که داره است که بعد از نابودی خودش و رد شدن از تاریکی بهش رسیده.
'Cause all that's lost can be replaced in time
چون هرچیزی که گم بشه در طول زمان جایگزین میشه. 
 

و اگه مثل من عاشق این آدم و سبک نگاه ساده و خالصش هستید، 

اینم یه ورژن از آهنگ که خودش با یه پیانو میخونه.

و میشه دید هنرش رو این که واقعا شایسته ی بهترین هاست 

https://www.youtube.com/watch?v=tfiFAHe1yGM

 

  • ظریف

کوییز-1

پنجشنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۹:۴۴ ب.ظ

سلام

 

میخوام یه کوییز ازتون بگیرم.

یه برگه در بیارید و جواب بدید هر کدومشون رو که دوست داشتید

دوست داشتید همین جا به چند تاشون جواب بدید یا اگه مفصله هر وقت وقت داشتید یه پست ازش بنویسید.

 

1- وظیفه ی ما تو زندگی نسبت به خودمون چیه؟ تعدادی از کار هایی که لازمه انجام بدیم تا لحظه ی آخر زندگی خوشحال بمیریم رو لیست کنید.

2- وظیفه ی ما تو زندگی نسبت به کسایی که دوستشون داریم چیه؟ دوباره تعدادی از کار هایی که در قبالشون باید انجام بدیم رو لیست کنید.

3- وظیفه ی ما در قبال کسایی که قبل از این که دوستشون داشته باشیم دوستمون دارن چیه؟ لیست!

4- اگه کاری که برای یه نفر دیگه انجام میدیم رو عشق بگیم، 

4-1- عشق چه کار هایی رو شامل میشه؟ چند تاش رو لیست کنید

4-2- عشق چه رنگ هایی داره؟ فقط به شکل کارایی که آدم رو خوشحال میکنه هست؟

4-2.5- آیا عشقتون رو معامله میکنید؟ در قبالش انتظار دارید؟

4-3- در قبال عشقی که به یه نفر دادید ازش چه انتظاری دارید؟

4-4- آیا بنظرتون باید عشق خلاصه به یک نفر یا خانواده بشه؟ یا گروه دوستان؟ یا غریبه ها هم شاملش هستن؟ کجا مرز توجهتون رو تعریف میکنید؟

4-5- انواع عشقی که تو ذهنتون هست رو بیان کنید. چند تاشون رو تجربه کردید؟ چند تاشون برای کتاب داستان ها هستن؟

5- از بقیه چه انتظاری دارید؟ چه کسایی باید به شما عشق و توجه بدن؟ در قبال کاری باید باشه یا بخاطر خود وجودتون باید باشه؟

 

  • ظریف

High Sierra

پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۰، ۰۹:۱۳ ب.ظ

سلام

https://www.youtube.com/watch?v=38nGNAQa7ks

این آهنگ رو دوستم بهنام بهم معرفی کرد و خیلی خیلی دوستش دارم. یه چیزی توش داره که خیلی باهام رزونانس میکنه.

 

What about the one who said he loved you?
پس اون کسی که بهت گفت دوستت داره چی؟
What about the one who said he cared?
اونی که بهت گفت به فکرت هست چی؟
Don't bother trying to find him
خیلی سخت نگیر که بتونی پیداش کنی
Way up in the icy air
بالا توی هوای یخ زده
 
شاید داره در مورد کسی حرف میزنه که وقتی داشت بهش عشق داده میشد متوجه نشد الان زیر یخ عمل خودش گیر کرده در حالی که کسی که نیتش پاک بوده در آسمون پرواز میکنه

 

Oh, you played with his heartstrings
تو با ریسمان های قلبش بازی کردی، 
مثل زخمه به ساز زدن با مضراب که صدا ازش در میاره، قلب آدم هم میتونه باهاش بازی بشه و صداهای جالبی بده
And you played without a care
و بدون توجه باهاش بازی کردی
But not up in the High Sierra
ولی دیگه نمیتونی وقتی بالای ارتفاعات سیررا رفته.
You won't play his heart out there
نمیتونی با قلبش بازی کنی اونجا.
 
 

 

The angels lay their clouds across his sky
فرشته ها ابرهاشون رو در آسمون ها پخش میکنن و
They line up for him every night
برای اون هر شب صف میکشن
Some have wings and others sing
بعضیاشون بال دارن و بعضیاشون آواز میخونن
The rest do lazy ballets in the air
و بقیه رقص باله براش میکنن

 

There he's got a bird to give him warning
اونجا یه پرنده داره که بهش هشدار بده
And he's got a lookout too
و یک دیده بان داره. یا شایدم یه محل روبه منظره داره که میتونه ببینه.
The beauty of the High Sierra
و زیبایی ارتفاعات سیررا
And she's looking out for you
و اون داره دنبال تو میگرده
 
اینجا داره با پسره حرف میزنه. که در ارتفاعات سیررا زندگی خوبی پیدا کرده و مقرب به فرشته ها شده. شاید پاداش نیت خیرش بوده.

 

The angels lay their clouds across his sky
They line up for him every night
Some have wings and others sing
The rest do lazy ballets in the air
خیلی این قسمت آهنگ catchy هست و دوستش دارم.

 

What about the one who said he loved you?
What about the one who said he cared?
He's off in the High Sierra
But don't bother looking there
 
نویسنده ی آهنگ بنظر میاد از یک داستان پر پیچ و خم گذر کرده و در مورد خودش داره مینویسه. این رو میشه از جزییات توصیف هاش دید وگرنه تو این دنیا کسی انقدر همدردی نداره که بخواد از دل کس دیگه ای انقدر خبر داشته باشه. و داره با کسی که اذیتش کرده حرف میزنه. کسی که دیگه تو دلش جایی نداره و باعث رنجش شده. رنجی که باعث بالاتر رفتن خودش پیش خدا و فرشته های خدا شده و از اون بالا داره به آسمون یخ زده ی پایین پاهاش نگاه میکنه و عدل خدا رو نظاره میکنه. ناراضی نیست ولی داره اون طرف رو از اشتباه بزرگی که کرده آگاه میکنه چون از ارتفاعات سیررا میتونه ببینه اون پایین چه شکلیه.
 
  • ظریف

به مناسبت ولنتاین

جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۴:۵۰ ب.ظ

سلام

به مناسبت این سالروز، که قراره با دوستای سینگلم بشینیم سیرابی و کله پاچه درست کنیم توش، این آهنگ یانی که A Love for Life نام داره رو میخواستم باهاتون به اشتراک بزارم.

ویژگی خیلی بارز این آهنگش اینه که همیشه حس میکنم دو سه بار منو میکشه بالا با خودش و میزنه زمین. تهشم یه نتیجه گیری خیلی زیبا داره که با یکم گیتار بیس همراهه (خیلی صداشو دوست دارم) و یکم دوباره میره بالا و دیگه تمومش میکنه. یه پیوستگی خاصی داره که لذت بخشه آدم میبینه این همه نوازنده میتونن ۵ ۶ دقیقه همچین چیزی رو اجرا کنن. حس خوبی داره کلا.

  • ظریف

صیاد - علیرضا افتخاری

جمعه, ۱۱ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۵۸ ب.ظ

سلام

 

به پیشنهاد احسان جان یه آهنگ از علیرضا افتخاری!

اینم آهنگ تو یوتیوب

خیلی جالبه دیدن این که شاعرای زبان فارسی عشق رو چجوری بیان و مدل سازی میکنن. یه مدل خیلی جالبش مدل صید و صیاده. چند مدل دیگه هم داره که بعدا شاید بگم.

 

چون صید به دام تو به هر لحظه شکارم .
ای طرفه نگارم .
از دوری صیاد دگر تاب ندارم .
رفتست قرارم .

 

داره خودش رو به صید یا آهو تشبیه میکنه و اون معشوق رو به صیاد. که یعنی صید میاد خودش رو به بیرون expose میکنه تا صیاد شکارش کنه. یعنی خودش رو در معرض دید بیرون قرار میده که صیاد بیاد و دریابتش. منتهی این دوری صیاد آسون نیست و این آهوی زیبا هرچقدر هم صبر میکنه صیاده نمیاد. البته یه صیاد خاصی هم مدنظرش هست فکر کنم. چون صیاد میاد ولی فرار میکنه میره و منتظر شوالیه سوار بر اسب سیاهه که بیاد. که وایسا تا بیاد.


چون آهوی گم گشته به هر گوشه دوانم .
تا دام در آغوش نگیرم نگرانم .

 

دقیقا. دقت کردید آهو ها همیشه انگار یه استرس خاصی دارن؟ یهویی نگاه میکنن و یکم صبر و شروع به دوییدن میکنن میرن.


از ناوک مژگان چو دو صد تیر پرانی .
بر دل بنشانی .

 

چشم و مژه ی معشوق تو شعر فارسی خیلی کاربرد داره. با نگاه کردن به چشمش شعر میگن و نگاه به چشمش منتهی به نگاه کردن به مژه هاش میشه و پلک زدنش چون صد تیر بر قلب اون بدبخت میشینه.


چون پرتو خورشید اگر رو بکشانی .
وای از شب تارم .

 

ایده آل گرایی معشوق تو شعر فارسی موج میزنه. اینم ازین میاد که بیچاره ها به مراد دلشون نمیرسیدن و هی تو ذهنشون بزرگترش میکردن. که البته بد نیستا. کمک میکنه دیدگاه اون معشوق/عاشق اصلی که ما و خدا باشیم رو بشه فهمید چون اون خیلی ایده آله. مثلا شعرای پاپ الان رو نگاه کنید، عاشق و معشوق نیست و انگار به هم رسیدن و تو خیابون راه میرن و چای میخورن و ... قدیما نمیرسیدن. البته این هم مدل کاملی نیست چون کار نمیکنه تو طولانی مدت. انگار قدیما مدل سازی رابطه برای فاصله بیشتر از چند متر بوده. الان پاپ فاصله یک متره. ولی خب مدل کاملی نیست. 


در بند و گرفتار بر آن سلسله مویم .
از دیده ره کوی تو با اشک بشویم .

 

این معشوق علاوه بر چشماش با موهاش هم دردسر درست میکرده. مینداخته گردن عاشق و بکش بکش میکرده.

و این بکش بکش نتیجه اش گریه زاری عاشق میشده که به حرف دلش گوش داده و گیر افتاده.


با حال نزارم .
با حال نزارم .

 

نزار یعنی تکیده و نحیف. انقدر درد کشیده که چیزی ازش نمونده. غذا هم اشتها نداشته بخوره.


برخیز که داد از من بیچاره ستانی .

 

میگه بابا بسه دیگه پاشو جان مادرت دادم در اومد. که جالبه. اگه چاکرا های بدن رو بررسی کنیم، عشق از چاکرا دوم با رنگ نارنجی که مربوط به چیزای جنسی هست شروع میشه. بعد میره چاکرای سوم که رنگ زرد داره و مسئول ارتباط و ابتکار و نتیجتا خود شیرینی و جالب تر شد برای طرف مقابله میره. بعد میره چاکرای چهارم که قلب با رنگ سبز باشه و اونجا معشوق چاقو میکنه تو قلب یا قلب رو میشکنه و میره چاکرای پنجم یا گلو با رنگ آبی که عشق عاشق به فریاد میرسه. الان به اونجا رسیده.


بنشین که شرر در دل تنگم بنشانی .

 

این جریان انرژی تو اون دوتا چاکرای قلب و گلو به شکل درد قلب و بیان احساسات خودشو نشون میده 


تا آن لب شیرین به سخن باز گشایی .

 

زهی خیال باطل عزیزم


خوش جلوه نمایی .
ای برده امان از دل عشاق کجایی .

 

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا، سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت. کلا کار معشوق تو شعر فارسی بردن امان از دل عشاق و سربریدنشون بوده.


تا سجده گزارم .
تا سجده گزارم .


گر بوی تو را باد به منزل برساند .
جانم برهاند.


ور نه ز وجودم اثری هیچ نماند .
جز گرد و غبارم .

 

چرا میگن آن را که خبر شد خبری باز نیامد؟ چون که کسی که درست این درک کنه یا باید سر به بیابون بزاره و گم بشه یا به لحاظ ذهنی رد بده یا این که خودکشی عاشقانه کنه که همشون روی هم رفته عجیب بنظر میرسن.

 

ولی جدا از شوخی این شعرا رو میشه بسط داد به رابطه ی خدا با انسان که انسان معشوقه ی سنگدل خداست و خدا رو اذیت میکنه. وجود داشتنش برای خدا زحمته ولی خدا همیشه میخواد عاشقش باشه. برای همین یه دنیای زیبا دور وبرش آفریده ولی انسان کم فهم، خیلی راحت همیشه راه رو گم میکنه و شروع میکنه دنبال چرت و پرت رفتن و خدا رو فراموش میکنه. وقتی که فراموشش میکنه خدا هم ولش میکنه و میزاره به فرمون خودش بره. ولی اگه میومد مثل امام علی قید مادیات رو میزد خدا بیشتر و بالاتر از اون چیزی که میتونست تصور کنه رو بهش میده. که حکومت کل مملکت باشه. که البته برای کسی که تو اون شرایط فکری هست هیچ ارزشی نداره و بهترین اتفاقی که میتونه براش بیفته لحظه شماری برای مرگشه.

که اتفاقا چقدر قشنگ که روزی که داشت میرفت و شمشیر میخورد، کل دنیا شروع کرد بهش سیگنال دادن که نرو.

اون داستان گیر کردن لباس به در و مرغایی که لباسش رو میگرفتن و ... در واقع نشون میده که خود دنیا و سیاره نمیخواست که همچین آدمی رو از دست بده و ایشونم کاملا در جریان بوده که قضیه چیه.

ولی خب برای یه همچین آدمی که این همه مدت انسان ها رو تحمل کرده و سخت زندگی روی زمین رو کشیده یه در باز شده بود که بتونه راحت بشه (اگه آدم بدونه داره میره کشته بشه خودکشی هست ولی خودکشی عاشقانه بحثش جداست!)

اینم سخن پراکنی یک مدعی! 

این مدعیان در خبرش بی خبرانند. آن را که خبر شد خبری باز اصولا نباید بیاید.


 

  • ظریف

پاییز - کوروش یغمایی

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۵:۵۹ ب.ظ

سلام

 

به مناسبت رسیدن پاییز که به قول محمود که همخونه ایم باشه،

 

پادشاه فصل ها،

 

و به مناسبت رسیدن ماه مهر،

 

که اسمش روشه، قلب ها به هم نزدیک تر میشن و پستای مهربون تر تو بیان دیده میشه! (حیف که فقط یه مدت زیادی این ماه قشنگ با شروع مدرسه ها همزمان بود)

 

یه ترانه از کوروش یغمایی که همیشه آهنگای خیلی ساده میخونده ولی احساسات ساده هم پشتش بوده به اسم پاییز میزارم. اصلا فاز intellectual و فلسفی و صلح جهانی و ... نداره.

 

صرفا یه نفر پیدا شده بوده که رفته با خود پاییز حال کرده و حسش رو بیان کرده.

 

خیلی شخصیت جالبیه این کوروش یغمایی. بنده خدا خیلی درگیر بوده کلا. ولی کاری که کرده این بوده که همین درگیری های ساده رو به آهنگای قشنگی تبدیل کرده که هر کسی که درگیر بشه میتونه باهاشون ارتباط برقرار کنه. نه کلمه های سخت نه موضوعات پیچیده. 

 

الانم اگه درگیر پاییز شدید این آهنگ رو گوش کنید :)

 

https://www.youtube.com/watch?v=eISfXw9NowA

  • ظریف

رسوای زمانه

دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۴۰ ب.ظ

سلام

 

اون قضیه که اگه آدم زندگی رو درست انجام بده باید با هر آهنگی بتونه ارتباط برقرار کنه رو یادتونه؟

اگه یادتون نیست که

یه کامنت تو یه ویدئو یوتیوب بود که زیرش اینو نوشته بود. که اگه زندگی رو درست انجام بدیم با هر آهنگی میشه ارتباط برقرار کرد. که خب توضیح بدرد بخوری نبود.

توضیح بدرد بخور اینه که چون شاعر هر شعری و آهنگ ساز هر آهنگی از یه احساسی الهام گرفته، اگه همون حس و فضای فکری که اون هنرمند از توش رد شده تا شعرش رو بگه رو اگه کسی تجربه کنه، 120% اون آهنگ رو میفهمه و میتونه بین بیت ها رو بخونه و بفهمه. 

حالا یه سوال که برام پیش اومده بود اینه که آدم باید چی کار کنه که این شعر رو بتونه درک کنه:

نی حدیث راه پر خون می کند
قصه های عشق مجنون می کند

نی نماد عاشقه که تو خالیه. وقتی از نیستان جداش کردن از اصلش جدا شده. ولی وقتی توش کسی فوت کنه احساس ازش میاد بیرون و ناله میکنه. 

پس 

1- داره خودش رو به نی تشبیه میکنه و این آهنگ رو ناله ی نی میدونه

2- شاعر عاشقه و حواسمون باشه که عشق زبون فارسی بیشتر شبیه خود آزاری و افسردگیه تا یه داستان گل و بلبل.

3- شاعر داره میگه که این چیزی که الان براتون میگم، همون حدیث راه پرخونیه که ازش گذشته و تجربه شخصیشه.

4- تو زبون فارسی نمیدونم چرا مستقیم حرف نمیزنیم. اینم یه مدل خیلی جالب از مستقیم و با استعاره حرف زدنه.

5- نی بعضی وقتا میسوزه و با نیست شدنش آزاد میشه. البته تو این یکی شعر این اتفاق میفته. اون موقع است که تو خالی بودنش تبدیل به شعله میشه و معنی دار میشه.

 

در غم ما روزها ، بی گاه شد
روزها با سوزها همراه شد

آه و ناله میکنه و تو ذهنش روز های سختی رو که بهش گذشته رو مرور میکنه. انقدر تو خودش رفته که زمان از دستش رفته. روزهاش به سختی گذشته. ولی سوال اینه که چرا اگه عشق انقدر درد داره باید یه نفر انجامش بده تا انقدر ناله کنه؟ 

داستان اینه که دقیقا نکته همینه. کسی میتونه شعر بنویسه و حسش رو بیان کنه که یه مدت زیادی رو تو یه حس مونده باشه. مخصوصا حس دردناکی که نرسیدن به معشوقش براش داشته. برای همین این دوستان میرفتن تو فاز عشق و سعی میکردن میلیمتر به میلیمترش رو حس کنن و روزها رو توش بگذرونن و درد بکشن. چون یه کاریه که میشه کرد!

روزها گر رفت ، گو رو ، باک نیست
تو بمان ، تو بمان ، ای آن که چون تو پاک نیست

تو بمان ، ای آن که چون تو پاک نیست

داره قبل از این که کسی بگه به خودش جواب میده که روز ها اگر رفتن هم بگو برن مهم نیست. به عشق میگه که تو بمون چون جز اون چیز پاک تری رو تجربه نکرده. گویا حسی هست که بین همه ی تجربه های زندگیش انتخابش کرده.


شمع و پروانه منم ، مست می خانه منم

شمع و پروانه منم. یعنی هم شمع خودمم هم پروانه. این همون خود درگیری ای هست که به خودآزاری میرسه و عشق رو درست میکنه. یعنی خودش هم موقعی که آروم میشه دوباره به معشوقش فکر میکنه و دوباره آتیشش رو زیاد میکنه. بعد که آتیشش زیاد شد خودش رو میزنه به آتیش و میسوزه

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم
رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

کسی که همچین سبک زندگی ای داشته باشه و شروع کنه احساساتش رو داد بزنه. رسوای زمانه میشه. شفاف زندگی کردن هم دنیایی داره. مخصوصا تو همچین مدل زندگی ای که همش یار پیمانه و آواره ی میخانه است. مردم بهش یه جور دیگه نگاه میکنن.

یار پیمانه منم ، از خود بیگانه منم

الکل به عنوان یه ماده depressant خیلی خوراک خوبی برای این جور آدما بوده. الکل فقط آدم رو خوشحال نمیکنه. اگه آدم غم داشته باشه غمش رو هم ده برابر میکنه. یه جمله ی معروف Crying on your beer هست. که یعنی یه نفر که غم زیادی داره رفته یه لیوان آبجو گرفته و زار میزنه گوشه ی میخانه. 


رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم


چون باد صبا در به درم ، با عشق و جنون هم سفرم

عشق و جنون رو خیلی پیش هم دیدیم. مجنون دقیقا یعنی کسی که جنون داره ولی خیلی راجع به این حرف نمیزنیم که یه نفر که اینجوری عاشقه، به دید یه آدمی که عقلانی زندگی میکنه دیوانه شده. ادبیات فارسی بنظر میاد همش ازین جور چیزاست. که عجیبه. یه مرز باریکیه بین عقل سالم و جنون که واقعا آدم خودش نمیتونه بفهمه کدوم سمتشه. خیلی وقتا خیلی کارامون به نظر خیلیا غیر منطقی میاد. مخصوصا وقتی از دایره ی افرادی که دور و برمونن خارج میشیم، رفتارامون عجیب تر میتونه بشه. مثلا دیالوگ هایی که آدم با برادر/ خواهرش داره معمولا یه احساساتی توش هست که با هیچ کس دیگه ای نیست. و خیلی خاصه. خیلی عجیبه که با آدمای دیگه متفاوتیم. آگاه شدن به این که چند تا شخصیت داریم میتونه ترسناک باشه که بفهمیم یه نفر آدم نیستیم. و این که تو تنهاییمون کدومش هستیم عجیب ترینشه.

یه تحقیق که دارم رو خودم میکنم اینه که نوشته های خودم یا ویس هایی که به خودم یا بقیه میفرستم رو بررسی کنم ببینم اون آدم کیه که داره حرف میزنه. 

ویس خیلی پدیده ی جدید و عجیبیه. شما بدون این که حضور یه نفر دیگه رو حس کنید و استرس اجتماعی حضور اون شخص رو داشته باشید دارید باهاش حرف میزنیم. اون استرسه الزاما بد یا خوب نیست. صرفا این برام مهمه که آدم واقعا فقط خودشه که داره حرف میزنه. و خیلی متفاوت تره نسبت به صحبتای روزانه ی عادی. میتونه طولانی بشه. ما دیالوگ های طولانی خیلی کم داریم.

شمع شب بی سحرم ، از خود نبود خبرم
رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

بنظر میاد همین شمع و پروانه شدن باعث میشه آدم از خودش جدا بشه. چون خودش داره برای خودش شرایط رو سخت میکنه و یه جور لذت هم میبره. اینجا میگه که شب ها هم با فکرام شمع بیدار موندنمه و از خودمم خبر ندارم چی شد.

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

تو ای خدای من ، شنو نوای من

میگن خدا حرف دل شکسته رو گوش میده. الان که ابراز شکستگی دل کرد مناجات میکنه.

زمین و آسمان تو ، می لرزد به زیر پای من
مه و ستارگان تو ، می سوزد به ناله های من

اینجاها رو فکر میکنم آدم تا خودش تجربه نکنه نمیفهمه که فاز شاعر دقیقا چی بوده. ولی شاید یه حسی باشه که آدم احساس مرکز دنیا بودن کنه. حس کنه که همه ی دنیا روی سرش خراب شده و در عین حال همه ی دنیا دست به دست هم داده بوده که این داستان زندگی براش شکل بگیره و همزمان هم ناراحته هم خوشحاله.

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم
رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

 

وای از این شیدا ، دل من
مست و بی پروا ، دل من

مجنون هر صحرا ، دل من

رسوا دل من ، رسوا دل من

لاله ی تنها ، دل من
داغ حسرت ها ، دل من

سرمایه ی سودا ، دل من

رسوا دل من ، رسوا دل من

میگن تو همه ی بدبختی های انسان ها همیشه پای یک دل در میان بوده :)

حرف دلش رو گوش داده بود شاعر. و دلش اینو کشونده تو یه ورطه ای که عملا اگه بخوایم به دید منطق نگاش کنیم باید بستری اش کنن. (ولی خودش بدشم نمیاد ازین درد)

اون موقع هایی که به واقعیت برمیگرده و میبینه دچار تو ذهنش و تو دردش داشته زندگی میکرده این قسمت رو میگه.

مشخصه نسبتا ولی سرمایه ی سودا اینجا برام جالب بود که فکر میکنم سودا میشه خیال. سرمایه سودا یعنی سرمایه رویای روزانه یا day dream. که آدم یه صحنه ای رو تصور میکنه و توش میره چند ثانیه. دلش سرمایه ی day dream ش بوده.

 

 

خاک سر پروانه منم ، خون دل پیمانه منم
چون شور ترانه تویی ، چون آه شبانه منم

 

رسوای زمانه منم ، دیوانه منم
رسوای زمانه منم ، دیوانه منم

 

آواز: علیرضا قربانی

شعر:مولانا و بهادر یگانه

آهنگساز:همایون خرم

دستگاه: سه گاه

http://mazandaran.irib.ir/-/%D8%B1%D8%B3%D9%88%D8%A7%DB%8C-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%87

  • ظریف

مسیر

سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۳۷ ب.ظ

سلام

 

اول و آخر فیلم Arrival در حالی که آهنگ On the nature of day light از استاد Max Richter که فاطمه چند وقت یه پست خیلی خوب از یکی از آلبوماش گذاشت، داره پخش میشه یه مونولوگ خیلی جالبی گفته میشه:

Despite knowing the journey and where it leads, I embrace it and welcome every moment.

که یعنی بدون توجه به این که داستان رو میدونم و میدونم تهش به چی ختم میشه، در آغوش میگیرمش و هر لحظه اش رو خوش آمد میگم.

 

قضیه این بود که بخاطر یادگرفتن زبان بیگانه ها دیگه گذشته و آینده براش معنی نداشت و میدونست که دخترش که هنوز به دنیا نیومده خیلی عمر نخواهد کرد. 

ولی خودمون رو جاش بزاریم، بخاطر این که میدونیم که خط سیر داستان زندگیمون این میشه که دخترمون تو سن کم قراره بیماری سختی بگیره و فوت کنه تصمیممون رو برای بچه دار شدن عوض میکنیم؟

 

من چند تا چیز راجع به زندگی فهمیدم.

اونم اینه که تو این زندگی داستان های مختلف تجربه میکنیم. داستان ها هم توشون چند تا جای خوشحالی و کمدی داره ولی به طور کلی زندگی تراژدیه. با مرگ عزیزان و در نهایت خود آدم تموم میشه همیشه. 

ولی سوال اینه که با این که میدونیم تهشو، وظیفمون چیه؟ این که تو یه داستان تراژیک گیر کردیم باید باعث بشه که افسرده باشیم؟

 

من یکی از بیشترین احساساتی که تو عمرم تجربه کردم و توش داشتم بدون هق هق و پیوسته اشک میریختم، که خیلی برای خودمم عجیب بود که همچین چیزی اصلا ممکن باشه، وقتی بود که مادربزرگم رو از دست دادم و داشتیم تو بهشت زهرا ازش خداحافظی میکردیم.

 

تو پرانتز بگم که هق هق و قه قهه صدای فکر کردن به عمق یه چیزه. موقعی که انتهای یه جوک آدم یه چیز رو میفهمه یا عمق فاجعه یه داستان رو درک میکنه این دوتا صدا رو در میاره. اشک بدون هق هق یعنی جایی که مغز رد داده باشه و قلب فقط حس کنه. 2-3 بار تو عمرم تجربه کردم و عالی بودن. حالا دلیل این رو بعدا شاید بنویسم.

 

که انقدر ضربه ی سنگینی به روحم زد که تا چند ماه واقعا دغدغه ی خاصی نداشتم، دنیا عین یه فیلم جلو چشمم رد میشد و آدما رو میدیدم که با هم دیگه حرف میزنن و سر کلاس سوال میپرسن و استادایی که احساس مهم بودن میکنن و آدمای دیگه برای شغلشون انقدر ارزش قائلن که صبح زود منتظر اتوبوس تو صف BRT وای میستن و هر روزشون مثل دیروزشونه. (حس صادقانه ام اینجوری بود)

خودمم ازین قائده مستثنی نبودم.

 

بی حسی آدمای دیگه رو داشتم میدیدم و این رو میدیدم که چون یه نفر رو خیلی دوست داشتم تونستم این رو تجربه کنم. شاید هدف زندگی همین دوست داشتنه و ذخیره کردن دوست داشتن تو یه نفر دیگه است بجای اون کارا؟ 

 

و برام جالب بود تجربه 5-6 ماه اینجوری حس کردن زندگی. درسته که غم زیادی رو تجربه کرده بودم ولی معنیش این نبود که افسرده بودم. معنیش این بود که دل بستگی نداشتم. انگار که ما آدما نیاز داریم چند وقت یه بار حس کنیم و این حس برای من به قدری پر شده بود که دنبال هیچ چیزی نبودم تا مدت خوبی.

 

از غم خیلی میشه بیشتر حس گرفت تا خوشحالی. غم فاجعه درست میکنه و عمق فاجعه رو خود آدم تو مسیر زندگیش مشخص میکنه که چقدر باشه. شاید بشه هدف زندگی رو تجربه عمیق ترین فاجعه های این شکلی تعریف کرد که شعله اش و شدتش روح آدم رو بقدری بسوزونه که آدم پاک و خالص بشه.

 

و خدا هم قطعا کمک میکنه. چون بدش نمیاد که تو این فیلمی که نشسته ببینه، یکی از کاراکتر هاش یه لحظه ی عمیق دراماتیک رو تجربه کنه.

 

یعنی تهه داستان  مشخصه. آدم سالم میمونه ولی سرمایه گذاری داره تو درست کردن یه فاجعه برای خودش میکنه که یه عالمه حس کنه.

 

مجبور به وجود داشتنیم و شاید این راهه یکم بیشتر استفاده کردن ازین زندگی باشه.

 

  • ظریف

چالش 20 سال دیگه

دوشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۳۷ ب.ظ

سلام

این چالشا خیلی سخته همیشه!

من تا 20 روز دیگه هم ایده ای ندارم چیکار میخوام بکنم انقدر همیشه کارام رو یه دفعه ای و یهویی و افراط و تفریطی انجام میدم. 

ولی یه چیزی رو مطمعنم، تا 20 سال دیگه حتما گواهینامه ام رو گرفتم! 

یه خل و چلی مثل خودمم پیدا کردم از این سینگلی در اومدم، که بیچاره خونواده، باید دو تامون رو تحمل کنن به جای یه دونه.


بیچاره ها فکر میکردن که میرم یه دختر پیدا میکنم سر و سامون میگیرم ولی نمیدونستن که اینجوری میشه :))

 

ولی آخرش راضی ان، بالاخره همون چیزی که هستیم پذیرفتنمون و دیگه میدونن کار زیادی ازشون بر نمیاد :). 

 

بعد، تازه 40 رو هم رد کردم. تو 40 قراره یه بار دیگه تازه متولد بشم و اون ورژن خودم رو باید ببینیم چه شکلی میشه که گل بود و به سبزه نیز آراسته میشه :)

 

مرسی از دعوت:)

 

  • ظریف