نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳۱۱ مطلب با موضوع «عمومی :: شخصی» ثبت شده است

پست 500 ام

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۴ ب.ظ

سلام

به عنوان 500 امین پست وبلاگم،

لطفا تو دعاهاتون مارو فراموش نکنید :)

  • ظریف

مترو

يكشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۳ ب.ظ

سلام

معمولا تو مترو بقل دری که باز نمیشه میشینم و یا آویزون میاه ها میشم. دیروز که آویزون بودم یه اقایی روبروم یهو عطسش گرفت و تقریبا با کمترین پوشش جلو دهنش فضا رو مطهر کرد و به همینم اکتفا نکرد بعد دهنش رو با کف دستش تمیز کرد و میله رو گرفت :/

همونجا دستمو برداشتم و کردم تو جیبم و دیگه من باشم به میله ها دست بزنم 


.....

زندگی یه هفته ده روز کاری به کارم نداشت ولی گویا دیده یکم شرایطم پایدار شده تصمیم گرفته که دوباره یه داستان جدید راه بندازه (نه الزاما بد!) ببینیم چی میشه


.....

بعد چند وقت اصرار به حسن که بریم پیتزا بخوریم و قبول نکردن حسن امروز وسایلشو گرفتم و در منزل مادربزرگ قراره یه چیز خفن درست کنم ... جای شما خالی!! (بجز حسن)

حسن قراره گاز دفترشونو وصل کنه همونجا درست کنیم :)

  • ظریف

زنده ام - هنوز

جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۲۸ ب.ظ

سلام


در مورد پست قبل( کی یادشه حالا:)) ) باید بگم که منظورم این بود که کسای زیادی هستن که میبینیم به سقف خودشون رسیدن و راضی اند. یعنی به هدفشون رسیدن. به قول علی taskشون کارش تمومه و آماده ی terminate شدنه. منظورم اون بود.


.....

وقتی هفته پیش با اون شدت داشتم کار میکردم و هفته های قبلش بابام گفت که یادته یه بار بهم گفتی که میخوام بقل کار زندگی هم کنم؟ الان داری مثلا زندگی میکنی؟؟ 

این هفته حالا از شدت بیکاری با روزی عملا 12 ساعت یا بیشتر خوابیدن و بقیش هم 9gag رفتن و تقریبا اصلا خورشید رو ندیدن گذشت. امروزبعد بیدار شدن راس ساعت 13 بهش گفتم اینجوری خوبه؟!

....

قرار نیست مثل ادم نرمال زندگی کنم گویا...


  • ظریف

فارغ!

چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۶ ب.ظ

سلام

امروز بعد یک سال از تموم شدن 4 سال کارشناسی بالاخره اجازه جشن گرفتن رو بهمون دادن. جالب بود.

نمیدونم، حسن میگفت که ناراحت بود چون خیلی ازین افراد رو آخرین باره که میبینیم و ...

ولی خب من چند وقتیه یه واقعیتی رو پذیرفتم که ما قرار نیست خیلی باهم باشیم درنهایت تنهاییم و تو لحظه هایی که کنار هم ایم میتونیم از هم استفاده کنیم مثلا تو یه کار مهندسی به هم کمک کنیم یا این که یه موضوع احساسی باشه. تهه تهش قرار نیست همیشه دو نفر آدم با هم باشن حالا چه برسه به صد نفر آدم که شاید تو 6 ماه اخیر 20-30 تاشونو دیده باشیم...


حس عحیبی بود نمیشد البته ناراحت نبود ولی خب سعی کردم اگه برام مهم نیست بهش فکر نکنم...


-------------------------------------------------------------------

جالبه افزایش خازن فیلتر برا ولتاژ تو خروجی مدار تصحیح ضریب توان مدار رو پایدار میکنه و افزایش از یه حدی بیشتر تو ورودیش مدار رو ناپایدار میکنه و کاهش از یه حدی کمتر تو ورودیش مدار رو بازم ناپایدار میکنه... 


-----------------------------

یه کتاب داستان هست چند ماهه تو مترو میخونمش مثلا هر دفعه 2-3 صفحه. اوایل همش فکر میکردم که هیچ وقت با این سرعت تموم نمیشه ولی امروز دیدم که هه، مثلا از 300 صفحه 270 صفحهش رو خوندم... جالبه که کم کم انقد زیاد شد.


  • ظریف

صدای سبز

چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۱۸ ق.ظ

سلام 

یه فرم که بچه ها روانشناسی درست کرده بودن داشتم پر میکردم دیدم چقد یه چیزایی رو ندارم

تقریبا هیچ کدومشو نداشتم

مثلا یگفت که شده بعد از یه عملی مثل شنا یه جوری خاطرش توذهنتون بمونه که انگار هنوز تو آبید؟

یا این که موسیقی های مختلف براتون مثل رنگ تجسم پیدا کنن

یا حس کنید حضور یه نفر رو به صورت خیلی عمیق وقتی که نیست.

یا ...

نمیدونم؛ بوی عطرا برام رنگای مختلفی داره و فکر کنم همه داشته باشن اینو ولی خیلی دوست داشتم یکم ازین حسای قاطی پاتی میداشتم. (مخصوصا صدا و رنگ ) 

نشون میده که اصلا شخصیت هنری ای ندارم بنظر.

یکی از بچه های مهندسی پزشکی (چیزی که یادم مونده) میگفت که کسایی که اسکیزوفرمی یا یه بیماری دیگه ای که یادم نیست چی بود، دارن یه حالتی خیلی پیشرفته ای ازین حسا ممکنه بخاطر نوع مغزشون داشته باشن مثلا عصب های بینایی خروجیاشون نشت کنه به یه جای دیگه اونوقت ممکنه چیزی رو میبینن یه صدای خاصی براشون درست بشه یا همچین چیزی...

  • ظریف

یکسال گذشت

پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۲۰ ب.ظ

سلام

با این یک مورد واقعا نمیتونم کنار بیام که امروز سالگرد مادربزرگمه. حقیقتا سریع گذشت.

خدا رحمتش کنه و رحمت کنه همه رفتگان شما رو.


  • ظریف

متاهلیت

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۲۵ ب.ظ

سلام

امروز داشتم برمیگشتم از دانشگاه دیدم آقای م. داره با مشت های گره کرده و ابرو های تو هم و حالتی که انگار خیلی ناراحته داره میره. رفتم به سمتش تا یک متریش متوجه من نشد. گفتم سلام و ... گفتم که چیزی شده؟ چرا اینجوریید؟ گفت که هیچی بابا اه باید برم مراسم عروسی. باهاش که قدم میزدم گفت که ببین تا مجردی میتونی بگی نمیام و ... و راحت بپیچونی اما تا متاهل میشی همه کس ازت انتظار داره و نری ناراحت میشن. بعد مسیرش با من یکی بود گفت برسونه منو. تو ماشین که نشستیم، گوشیشو در اورد و میس کال ها رو دید و گفت چجوری؟ یعنی واقعا الان خانمم بهم 17 بار زنگ زده؟! 

  • ظریف

قدر لحظه ها

پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۰۰ ب.ظ

سلام 

بنظرم باید خیلی زیاد قدر لحظه هایی که یه بار تو زندگی فقط میان و میرن رو بیشتر بدونیم.

مثلا من دیشب دوتا چیز رو با چسب قطره ای چسبوندم و هنوز لازم نشده جداشون کنم.

تقریبا تاحالا برام پیش نیومده بود

  • ظریف

فصل پشمک

دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۳:۵۶ ب.ظ

سلام

نمیدونم سال پیش بود یا دو سال پیش، نیکولا وقتی داشت راجع به نمایشگاه کتاب مینوشت به این چیزایی که از درختا میریزه تو این فصل میگفت پشمک.


داشتم میرفتم سر کلاس جذاب عمومیم که انقلاب تشکیل میشه کل فضای جلوی در پر سفیدی های این پشمکا شده بود. یاد نمایشگاه کتاب افتادم. یکی از تنها دلایلی (آقای بیهقی بود پدر زبان فارسی؟ تو قبر لرزید فکر کنم) که یکی دوتا از دوستای دبیرستانم رو میبینم نمایشگاه کتابه. 


تقریبا هیچ جذابیتی نداره برام نمایشگاه کتاب فکر کنم تو کل این چند ساله که میرم بجز برای کنکور و ... شاید یکی دو یا سه تا کتاب که دوست داشته باشم پیدا کردم(بد سلیقه، انتشاراتایی که دوست داشتم فکر کنم ورشکست شدن). ولی خب هر سال برای دیدن این خل و چلا میرم. جذابیت خودشو داره وقتی چند نفر رو با استپ یک سال یه بار میبینی. تغییرات ملموس تره کمی.




اصلاح میشه: پدر شعر فارسی گویا آقای فردوسی یا آقای یعقوب لیث صفاریه است. منم منظورم آقای رودکی بود :/ با تشکر از تذکر

  • ظریف

رزونانس

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۲:۴۴ ق.ظ

سلام

امروز تو حوزه ی آزمون با بچه ها وایساده بودم یهویی دیدم یکی از بچه ها اومد و سلام کرد. اسمشو یادم نمیومد ولی قیافشو یادم بود. منم سلام کردم، اون گفت عه تو که فلانی نیستی فلانی ای، چقد شبیهه توئه، بعد منم بقلم یکی از بچه های دانشگاه بود منتظر بودم سیگنال بده ببینم چه خبره. بعد یکم گذشت و حرف زد طرف فهمیدم که عه از بچه های دبیرستان بودش ایشون. آخر صحبتم که داشت دیگه لو میرفت که هیچی یادم نمیاد به جای بد قضیه رسید که گفت اسم منو یادته ؟ 

تو اون لحظه به خودم گفتم ببین یه بار میخوای از حافظت برای حفظ آبرو استفاده کنی باید درست فکر کنی. شاید تو کمتر از یه ثانیه یکی دو سال رو مرور کردم و با اعتماد به نفس بسیار زیادی اسمشو آروم با حالت سوالی گفتم، هانی بود؟.

گفت چی ؟ علیرضا؟ داری نزدیک میشی...

و دیگه برای این که بیشتر فرو نرم تو باتلاق بهش گفتم یادم نمیاد دیگه...

بعد که رفت یادم اومد اسم فیسبوکش یه چیز بی ربطی بود. با . بین حرف ها مینویسم که نشه از گوگل به اینجا برسه

اسمش تو FB این بود : ha.p.py he.ar.t 

به رفیقم که کنارم بود گفتم خب تقصیر خودشه دیگه همینم که بعد دوسال فیسبوک نرفتن اینو یادم مونده خیلیه اونم قانع شد

یه ساعت و نیم بعد شروع کنکور یهو یادم اومد اسمش "علیرضا خ.وش ق.لب" بود :| برا همین اسم فیسبوکشو اون گزاشته بود.... ترجمه انگلیسی لفظ به لفظش بود :/

یکی از معما های زندگیمم اینجوری حل شد خلاصه.


خلاصه این که خوب نبودن با اسم ها هم دنیایی داره. 



  • ظریف