نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳۱۱ مطلب با موضوع «عمومی :: شخصی» ثبت شده است

a whole new world

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۱۳ ب.ظ

سلام

 

یکی از انیمیشن های خیلی زیبای دیزنی انیمیشن Aladdin هست و یکی از آهنگای خیلی زیبای توش آهنگ A whole new world هست.

توی خود انیمیشن صدای پرنسس جزمین رو Lea Salonga اجرا میکنه.

تو این آهنگ الائدین و جزمین با هم آهنگ رو میخونن و تو این اجرای زنده، لی میخواد این آهنگ رو اجرا کنه ولی یه نفر دیگه هم لازمه. 

از بین تماشاگر ها داوطلب میخواد و این دوستمون میره بالای سن. 

در کمال ناباوری خیلی اجرای زیبایی میشه. چون گویا دوستمون خیلی دوست داشته برای این نقش انتخاب بشه و مدت زیادی تمرین کرده ولی تو مصاحبه قبول نشده. ولی چرخ دنیا میچرخه و قسمت میشه چیزی که آرزوش بوده رو روی صحنه اجرا میکنه. 

بنظرم جالبه.

قبلا راجع به تئاتر بینوایان هم نوشته بودم، لی تو اونجا هم فکر میکنم دوتا نقش مختلف رو تو سال های مختلف بازی میکنه. نقش اپونین و یکی دیگه. این جا میتونید اجرای On my ownش رو ببینید. فکر میکنم یکی از بهترین اجرا های این آهنگ باشه این طور که منتقدین میگن.

اصالت لی فیلیپینی هست ولی مشهوره به خیلی خوب صحبت کردن و ادا کردن کلمات و تلفظ کردن. جالبه برام که یکی تو زبون دوم میتونه انقدر خوب بشه.

  • ظریف

فیلا-سوفی

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۲۵ ق.ظ

سلام

 

اسم همسر همکارم سوفیا هست.

بهش گفتم بنظرم جالبه که همین که عاشق همسرت باشی یعنی داری فلسفه انجام میدی. philosophy یعنی phila+sophie که فیلا یعنی دوست داشتن و عشق - سوفی هم که یعنی wisedom ، فکر و خرد، اسم همسرته!

خندید گفت نمیدونستم معنیش اینه. گفت اونایی که ندارن چی؟

گفتم تو شانس اوردی بقیه باید بگردن دنبالش و یه چیزی پیدا کنن و عاشقش بشن.

  • ظریف

فرهنگ خود زنده

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۴۲ ب.ظ

سلام

 

آخر هفته چند روز پیش داشتم برای خودم راه میرفتم و نم بارون داشت میزد و هوا خیلی خوب بود.

آهنگام رو گذاشته بودم خودشون برای خودشون پلی بشن. اصلا نمیدونم از کجا داشتن پلی میشدن. شاید یکی از کانالای تلگرام بود.

یهو دیدم یکی از آهنگای یانی اومد بالا. اولش فکر کردم Felitsa هست و بعد که یکم دقت کردم دیدم The End of August هست!

یکم طول کشید تا متوجه بشم که بببللهه در انتهای آگست هستیم و همونطور که قبلا گفته بودم، چند سالی بود سعی میکردم این رسوم شخصی رو برای خودم داشته باشم. مثلا آخر آگست ها این آهنگ رو گوش کنم چون یانی رو خیلی دوست دارم و خاطره اش رو همیشه برای خودم زنده نگه دارم. چون بنظرم از آدم های بشدت متصلی بوده که عمق اتصالش رو میشه از کارش دید.

برام جالب بود که انگار خود این رسم کوچیک امسال با این که حواسم بهش نبود خودش رو زنده نگه داشت و خود به خود این آهنگ پلی شد.

 

  • ظریف

ماه کامل

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۳۴ ب.ظ

سلام

 

فکر کنم راجع بهش صحبت کردم که Lunatic یعنی چی. شایدم نکرده باشم. Lune یعنی ماه و Lunar یعنی مربوط به ماه. مثلا Lunar Eclipse میشه ماه گرفتگی در مقابل Solar Eclipse که خورشید گرفتگیه. Solar هم یعنی مربوط به خورشید چون Sol یعنی خورشید.

حالا Lunatic که معنیش دیوانه و مجنون میشه به کسی میگن که در اثر دیدن نور ماه مجنونیتش زیاد تر میشه. 

دیشب زیر نور نقره ای ماه داشتم قدم میزدم برای خودم و سایه خودم رو میدیدم توی نور ماه. با خودم میگفتم چقدر خوب میشد اگه ماه زده های مجنون بیشتر بودن و شبای ماه کامل که بیرون قدم میزدیم، دیوونه ها رو میدیدیم و تو تاریکی بدون این که نقاب اجتماعیمون رو صورتمون باشه از دیوونگیمون با هم حرف میزدیم. 

حس میکنم اگه فیلم زندگی آدم رو میساختن باید همه ی صحنه هاش از اتفاقای روزای ماه کامل باشه. چون آدم بیشتر خودشه.

نور ماه روح رو رو میاره و شب حس ها رو تیز تر1 میکنه. ترس های آدم رو به خودش نشون میده و حتی آدم از سایه خودشم ممکنه بترسه. 

درحالی که شاید جذابیت زندگی به همین لحظه های عجیب غریبش باشه.

آهنگ moonlight sonata از بتهوون

آهنگ Clair de lune از دبوسی

آهنگ یک شب مهتاب از فرهاد

 

1- یه بخشی از Phantom of the Opera

  • ظریف

زنبوری

دوشنبه, ۱۸ مرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۳۹ ب.ظ

 

 

سلام

 

این زنبوره امروز روی در شیشه ای پشتی شرکت نشسته بود و این فرصت رو بهم داد که چند دقیقه از فاصله ی خیلی نزدیک این حشره رو که احتمالا تو حالت عادی خیلی ازش میترسم و نمیتونم بهش نزدیک بشم رو ببینم.

چند روز پیشم داشتم عنکبوت ها رو سعی میکردم با دقت ببینم. دارم فکر میکنم که کلا انگار یه جور دیگه ای از زندگی هستن و موجودات رمز آلودی هستن. مثلا این که چجوری یه عنکبوت میتونه موقعیت سه بعدی تار هاش رو تو فضا مشخص کنه خیلی جای سوال داره. یا این که چجوری میتونه یک کندو به صورت جمعی فکر کنه. انگار اینا موجوداتی هستن که نوع آگاهیشون و کد نویسی پشتشون با ما ها فرق داره و ساخته شدن که بیشتر به پیچیدگی ای که آگاهی میتونه داشته باشه فکر کنیم.

دوربین رو که در اوردم شروع کرد جلوم چرخیدن و با دستاش صورتش رو تمیز کرد انگار داشت خوشحالی میکرد و هیجان زده بود از این که میخوام عکسش رو بگیرم! نمیدونم با اون چند صد تا چشمش چی میبینه و چی درک میکنه از من و دوربینم ولی حس خوبی داره تصور کردن آگاه بودن اون موجود فوق العاده کوچیک که خیلی ظریف و بهینه طراحی شده. و زنده است. یه تیکه از این زمین هست که زنده است و ترس رو با خودش حمل میکنه چون من یکی که میدونم حریفش نمیشم. 

دریافت نتونستم عکسش رو روی پست بزارم. بیانم بعضی وقتا بد گیر میکنه سر این چیزا. فعلا این لینک رو بپذیرید.

اینم کیفیت بالاتر

  • ظریف

کلاس چندی عمو

پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۲۵ ب.ظ

سلام

 

دیشب خواب دیدم یه جایی بود پیش فامیل بودم (که خیلی وقته ندیدمشون) بعد یکی ازم پرسید که چه مقطعی دارم تحصیل میکنم؟

 

منم یهویی جواب دادم آره ترم اول دانشگاهم

 

بعد یکم دیگه گذشت یادم اومد من که ترم اول نیستم. سال اولم نیستم.

گفتم نه نه سال چهارم دانشگاهم

 

بعد چند ثانیه یادم اومد فارغ التحصیل شدم

خندیدم و گفتم من چقدر گیجم من از کارشناسی فارغ التحصیل شدم راستی اصلا حواسم نیست.

 

بیدار شدم و یادم اومد نه تنها کارشناسی رو فارغ التحصیل شدم، بلکه ارشدمم خوندم.

یکم دیگه فکر کردم و یادم اومد نه تنها ارشدمم تموم شده من یکی دو ساله دارم کار میکنم.

 

دیگه ادامه ندادم فکر کردن رو وگرنه احتمالا تا الان ازدواج کرده بودم و بچه دار هم شده بودم!

احتمالا یکم بعدم اسم نوه ها رو باید یکی یکی از اولی میگفتم تا به هشتمی برسه!

 

  • ظریف

ارغوان

پنجشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۰، ۰۶:۵۶ ب.ظ

سلام

 

این آهنگ ارغوان که از میکس های seventh soul هست و میکس شعر خوندن آقای ابتهاج و یه سری آهنگ دیگه است چند روز پیش تو ذهنم گیر کرده بود و خیلی نیاز داشتم گوش بدمش.

کارای  seventh soul باعث شد که کمی به کارای اساتید کلهر و شجریان و علیزاده بتونم گوش بدم. خودم از سنتی ها خوشم نمیومد به طور عمومی ولی این beat ی که روشون میزاره بسیار لذت بخششون میکنه برام.

 

نمیدونم چی تو این آهنگ دقیقا برام جالبه. یه حس کلی خوبی میده. حس همدردی میده. 

مخصوصا که میبینم یکی که ریش هاش سفید شده بعد این همه زندگی میگه

 

ارغوان این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما می آید؟

 

منم سوالم از ارغوان همینه

ارغوان واقعا چرا؟ 

 

در حالی که بعد از strawberry full moon دیشب که ماه کامل بود و جلسه ی کاری که توش خون ریختم و خونم ریخته شد، (ولی من بیشتر) امروز با لباس قرمز اومدم سر کار و مشکی نپوشیدم(همیشه مشکی ام معمولا) که ببینم ارغوان به من جواب میده که چرا همیشه برای بزرگ شدن باید تنش تحمل کنیم و مرز های وجودمون رو بدریم؟ 

جدی این چه دنیاییه که آفریدم و اومدم توش؟

 

راضی ام از روز های خوب. بعضی روز ها روز هایی هستن که میبینم بالاخره به یکم آرامش رسیده زندگی و فرداش دوباره آشوب ذهنی و تنش های فکری شروع میشه. 

انگار تنهایی رو برای دیوانگی ساختم که در حضور بقیه بتونم رفتار جالبی نشون بدم. 

 

ارغوان آخه این چه فازیست؟؟

  • ظریف

گذشته

پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۳۹ ب.ظ

سلام

 

نمیدونم هر چند وقت یک بار آلبوم های قدیمیتون رو نگاه میکنید. 

فکر میکنم سال های آخر دبیرستان بود که یک شب آلبوم های قدیمیمون رو باز کردم و دیدم که چقدر همه چیز عوض شده.

گذشته ای که گذشته و دیگه برنمیگرده شبیه یه سرمایه ای که از دست رفته باشه و دیگه کاریش نشه کرد.

یادمه کلی غصه خوردم از جبر گذر زمان. البته که تجربه ی احساسات واقعی غنیمته تو زندگی. 

 

دیشب خواب دیدم که اسباب کشی داشتم میکردم. کلی وسایل رو جمع و جور کرده بودم و تو جعبه ها ریخته بودم و فرستاده بودم رفته بود. ولی یهویی متوجه شدم یه کمد دیواری قدیمی هست که درش پشت یه کمد قایم شده بود. 

بازش کردم و توش اون قسمت فراموش شده ی ناخودآگاهم از دوران کودکی بود. 

دورانی که مهدکودک میرفتم. تزیینات مهدکودک تو یه جعبه بود، چیزای قدیمی اونجا بود. رنگی رنگی بودن ولی قدیمی و رنگ پریده.

مهدکودک جای خیلی جالبیه. پر از چیزای قشنگ و رنگی هست و انرژی بچه ها توش هست که همه چیز رو زنده میکنه. خیلی با دنیای بیرون متفاوته. پر کار دستی و دیوارای قشنگه. پر اسباب بازی. انگار بزرگترایی که اونجا رو طراحی کردن میخواستن یه دنیای فانتزی متفاوت رو درست کنن. 

 

درش رو بستم و گفتم اینا رو با خودم نمیبرم. چیزای قشنگ پوسیده همون بهتر که خداحافظی بشه ازشون. 

 

چون گذشته که گذشته. آینده رو اگه میشه باید رنگی کرد. هرچقدر بار آدم سبک تر باشه هم راحت تر سفر میکنه. 

 

شاید با بار سبک تر بشه جهت حرکت دنیای اطرافم رو تو بینهایت دنیای شناور موازی که زمان داره میشکافتشون و جلو میبره و جلوی چشممون میاره به سمتی تغییر بدم که آینده، دنیای روشن و زیبایی باشه. 

 

ذهن خالی تر و بی لنگر تر جایگاه "بودن" هست. جایگاهی که "بودن" میتونه جریان داشته باشه و باعث بشه که تجربه اینجامون با معنی تر بشه. 

 

داشتم پست رو مینوشتم این آهنگ Aurora داشت پخش میشد. 

  • ظریف

خود خورشید گرفتگی

پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۰، ۰۵:۱۰ ب.ظ

 

سلام!

 

اینم خود خورشید گرفتگی با کیفیت سیبزمینی. اون چیزی هم که بغلشه تداخل اپتیکیه و تو آسمون اون هلاله دومی نبود.

داشتم فکر میکردم اگه خواستم یه دنیا بعدا خلق کنم نورش رو با نور زمان خورشید گرفتگی تنظیم کنم چون بجای نور شدید آفتاب یه نور ملایم استدیو طوری بود و خیلی همه جا زیبا شده بود. البته باید به فکر سرد شدن سیاره مورد نظر و دمای واکنش هسته ای هیدروژن و احتمالا تغییر تمام ثابت های فیزیک باشم تا نور ستاره ها رو کم کنم و حیات رو امکان پذیر کنم تو نور ملایم!

  • ظریف

به چالش کشیده شدم!

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۵۲ ق.ظ

سلام

 

مرسی از زری که منو به این چالش جالبی که اخیرا گذاشتن دعوت کرد. حس جالبیه به چالش دعوت شدن!

 

http://behappy.blog.ir/post/1005

 

خوبیه این چالش اینه که داره کم کم اون مرز های زبان فارسی رو که راجع بهشون حرف نمیزنیم رو داره سعی میکنه یکم باز کنه و راجع به یه سری موضوعات جالب دیدم صحبت شده توش.

که چیز جدیدیه و جالبه.

 

8- ماجرای اولین عشق من؟

دقیقا نمیدونم معنی عشق چیه. از اون موقعی که یادمه بهم ریختگی هورمون های بزرگسالی پیش اومد زمان هایی بود که تو خودم میرفتم و اگه ازم میپرسیدی چت شده نزدیک ترین کلمه ای که براش پیدا میکردم عشق بود. چون عشق در واقع بنظرم همون حسیه که آدم نمیتونه فکرش رو کنترل کنه و مجنون شدن کلمه ی معادلشه. حسیه که شاید نفر دومی هم نداشته باشه. شایدم داشته باشه. شاید نفر دومش یکی از درسایی که میخونه باشه. میتونه یه گربه یا یه دختر یا یه پسر یا هر جسم جاندار و بی جان دیگه ای باشه. میتونه ایده ی یک موجود بزرگتر که به ما سلطه داره باشه که بهش میگیم خدا. میتونه نزدیک شدن به اون صاحب اصلیمون باشه. میتونه دیدنش باشه. 

بنظرم عشق همون دل دادن به حسیه که حس خوبیه برامون. که love رو از falling in love جدا میکنه. دومی یعنی سقوط. که حتی کاراکتر آدم کش بازی مورد علاقه ی دوران کودکی Max Payne هم ازش در امان نبود. و در قسمت دوم بازی با موسیقی فوق العاده ویولون منو ی اول بازیش بخشی از زندگی منو رنگی کرد. The Fall of Max Payne.

دل دادن به یه گربه میتونه این باشه که وسط روز و وقتی سر کلاس درس نشستی هم به این فکر کنی که غذا خورده ؟ گشنشه؟ بازی میکنه؟ 

فکر میکنم راجع به بچه ها هم همین باشه.

عشق خیلی چیز خطرناک و ناراحت کننده ایه. یعنی بخشی از قلبتو بدی به اون موجود دوم و بهش اجازه بدی که هر کاری خواست باهاش بکنه که در خیلی از موارد شکستن اون بخشه. اون روزی که گربه رو از دست میدی و وابستگیت هنوز بهش باقیه. نگرانی که چه اتفاقی براش میفته و آیا اون بیرون زنده میمونه یا نه. 11-12 سال میگذره و هنوز اون بخش قلبت همون جاست. چیزی که رفته دیگه بر نمیگرده.

برای خیلی چیزا همینه. 

عشق به همراه خودش خوش بینی زیادی میاره. چون تمام حواس متمرکز میشه به این که این چیزی که بهش دارم وابسته میشم جواب همه ی نیستی ها و درد هایی هست که زندگی بهم داده. ولی مشکلش اینه که واقعی نیست. واقعیت شبیه دندونه های تیز مخلوط کن میمونه در مقایسه با عشق. یعنی عشق همون دندونه های تیزی هست که تیکه های خوش مزه میوه روش سقوط میکنن و تیکه تیکه میشن. عشق شبیه اونه.

عشق شبیه قلمی هست که از توی قلب در میاد و خودش خود به خود مینویسه. خودش خود به خود فکر میکنه و آدم فقط میتونه با دیوانگی ای که به همراه میاره همراهی کنه. 

عشق بنظرم یه نشونه از شکل دست خداست که داره زمان رو میتراشه و این انیمیشنی که توش هستیم رو جلو میبره. خیلی چیز وحشتناک و پیچیده ایه. ولی خب اوکیه چون مکانیزم حرکت دنیاست. اون تیغ نوک تیز زمان به هرچیزی بخوره قراره شکلش بده و نابودش کنه. اگه با عشق همراه بشه به زیبایی شکلش میده و نابودش میکنه.

برای همین داستانا اولین عشقم رو یادم نیست چی بود. ولی اینو میدونم که خیلی وقته که خیلی از قلبم رو به اینور و اونور دادم از بین بردمش. که درستشم همینه. یا خودت باید بدی بره یا میان و میبرنش.

این تکامل روح هست که تو کد وجود ما نوشته شده.

 

15- فکر کن بدون هیچ محدودیتی یه روز رو میتونستی توصیف کنی اون روز رو توصیف کن.

الان حس میکنم دقیقا به همین شکل دارم زندگی کنم چون خیلی وقتته که به این نتیجه رسیدم که اون روز هیچ وقت نمیرسه.( آهنگش شاید ربطی نداشته باشه ولی کلمه به کلمه بهش میخورد. )

روزی که روز ایده آلیه برام روزیه که انرژی داشته باشم بتونم کارایی که به ذهنم میرسه رو انجام بدم. صبح ساعت 6-6:30 حداکثر بیدار بشم.

صبحونه خوب بخورم. شاید برم بیرون ورزش کنم اگه بشه. یکم موسیقی تمرین کنم. هرچند کم ولی تمرین کنم. چند صفحه کتابی رو بخونم که بدردم میخوره. 

ناهارم رو پک کنم که یکی دو هفته ای هست یه مقدار سبزی خوردن و گوجه و پنیر و بعضا یکم بادوم و گردو و کشمش و اینجور چیزا در حد کمه. رو سبزی خوردنم سس سالاد ایتالیایی یا سرکه بالزامیک میزنم. فعلا خوشحالم ازش. بعضی روزا هم عوضش میکنم. نون و برنج هم نمیخورم وسط روز چون کربوهیدراتن و خواب آلود میکنن.

بعد میرم سر کار. یا سر راه یه قهوه میگیرم یا چای یا سر کار یه دستگاه قوه ساز داریم. چای سبز کیسه ای هم داریم. خلاصه یکدومشون رو میخورم.

کار میکنم. سعی میکنم که چند تا صحبت غیر کاری با بقیه داشته باشم و از چیزای بی ربط همینجوری صحبت کنم و توشون سعی کنم یکم بخندونمشون یا یه چیز جالب تعریف کنم چون حس میکنم این ماییم که مثل یه پروژکتون به دنیایی اطرافمون حس هایی که میخوایم رو پروژکت میکنیم. اگه آدمای اطرافمون ازمون خوششون بیاد دنیای بهتری برامون درست میکنن.

برمیگردم خونه و یکم چای سبز یا سفید یا ماسالا یا چای یاسمن که اخیرا پیداش کردم که یاسمن خشک شده است درست میکنم. میخورم. شاید برم یکم قدم بزنم. یه مسیر پر درخت نزدیکمون هست خداروشکر.

یه شام درست میکنم که معمولا غذاهای ایرانی نیست چون زیاد طول میکشن. بیشتر چیزایی که زیر نیم ساعت درست بشن درست میکنم مگر آخر هفته و خیلی خاص باشه. 

میشینم با یکی دو نفر صحبت میکنم یا ویس میفرستم و یا کارای دیگه مثلا یکم فیلمی چیزی ببنیم.

خواب ساعت ده یازده شب.

الان که تنها تر شدم خیلی بیشتر میتونم اینجوری زندگی کنم. 

 

25- بهترین غلطی که کردم چی بوده؟

که سوالش یجوریه. ولی میتونم اینجوری تغییرش بدم که بهترین کاری که بنظر بابام غلط میومده که کردم چی بوده؟

که غلط خیلی زیاد کردم ولی بهترینش آشنا کردن خودم با گل بوده. که مدت زیادی طول کشید که دستم بیاد چجوری ازش استفاده بهینه کنم. چون استفاده بیش از حدش یعنی بیشتر از یه بار تو هفته باعث میشه آدم تنبل بشه و انرژی رو میگیره و افسردگی میاره. مخصوصا اگه آدم از خودش نگهداری نکنه و غذا زیاد بخوره یا ورزش نکنه. خیلی اذیت کننده میشه و باعث تنفر از خود میشه. 

من یه بار تو هفته یا یه بار هر دو هفته گل میکشم و میرم تو طبیعت و سعی میکنم با انرژی طبیعت یکی بشم و خیلی خیلی منو به خودم نزدیک تر کرده و حس فوق العاده خوبی میده. 

باهاش مدیتیشن میکنم و به زندگی و آفرینش فکر میکنم و تقریبا اگه بخوام بگم یه چیزی هست که از این دنیا دوست دارم، دو ساعتی هست که با گل به خلقت و خدا و ازین جور چیزا فکر میکنم.

 

  • ظریف