نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۵۴ مطلب با موضوع «عمومی :: نظرات و تحلیلای شخصی! :: کانادا و چیزای مربوطه» ثبت شده است

دانشگاه آتوا 2

پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۲، ۰۹:۰۰ ب.ظ

سلام

 

در ادامه پست قبل 

 

 

در یکی از ساختمان های دانشگاه آزمایشگاهی بود که درش بسته بود ولی از بیرون انسان های خیلی قدیمی را میشد که دید. در سنین مختلف، در گستره ی گسترش ژنتیک.

 

 

آکواریوم زیبایی که در یکی از ساختمان ها قرار داشت.

 

 

یکی از ساختمان های مهندسی که چند کارگاه در آن وجود داشت.

برای من قرار دادن اثر هنری ای که بخشی از آن را در تصویر میبینید در راهرو ابتکار جالبی بود. هر چند که ممکن است ویژگی کاربردی ای نداشته باشد ولی اثر های هنری با خود میتوانند معانی مختلفی داشته باشند. مثلا تکنیک ساخت اثر و ایده ای که به همراه فرمی که شکل داده است میتواند جرقه ای در ذهن شخص دیگری بزند که در یک طراحی کاربردی استفاده شود.

 

در این تصویر مشخص نیست ولی ویژگی جالبی که در معماری این ساختمان و همچنین معماری مشابهی در دانشگاه Western - London On. دیدم ساختمان های دوطبقه ای بودند که راهروی بین دو جناح ساختمان محدود به سقف یک طبقه نبود. سقف با ارتفاع زیاد با خودش احساس بزرگی فکر را به همراه دارد.

 

 

صحبت از سقف بلند و اثر های هنری این یکی دیگر از ساختمان های دانشگاه بود که در آن این اثر دیده میشد. فکر میکنم تابلوی راهنمای این اثر از این صحبت میکرد که چگونه گسترش علم با اتصال نظرات مختلف در کنار هم بوجود آمده است.

نگاه کل بینی در مقابل جزء بینی

برای من ساختار غیر خطی و پیچ در پیچ این اثر هم جالب بود.

 

 

بخشی از همان ساختمان و دانشجو ها در حال مطالعه.

 

 

 

بازهم بخشی دیگر و دانشجویان در حال مطالعه

 

 

یک دیوار خزه ای در یکی از ساختمان ها که آب بر روی آن جاری بود

 

 

از آنچه اخیرا برای نمایش وجود داشته

 

 

کمی از بیرون و گیاهی که روی دیوار رشد کرده بود

 

 

دوچرخه ها که یادم است زمانی که تازه به اینجا آمده بودم، منظره ی دوچرخه های زیاد قفل شده بیرون ساختمان ها برایم جالب بود.

 

 

بخشی از دانشگاه که با ساختمان های ویکتوریایی که نمای آجری دارند ساخته شده است.

 

 

اثر دیگری بیرون دانشگاه که میتوان در آن خودبینی کرد

 

 

کانال آب جاری در آتُوا در همسایگی دانشگاه آتوا. در زمستان این کانال یخ میزند و اگر ضخامت آن به اندازه کافی باشد بر روی آن اسکیت میکنند. 

  • ظریف

دانشگاه اتاوا - 1

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۴۰۲، ۰۱:۱۷ ق.ظ

سلام

 

یکی دو هفته پیش همراه با سنگین شدن کار و همچنین به تاریکی رفتن شرایط آب و هوایی، احساس کردم که نیاز دارم که هوایی به سرم بخوره.

برای همین به جای مسیر محل کار به خونه از اتوبان، از داخل شهر رفتم و در مسیر دیدم که ترافیک زیاده و یک جا پارک کردم که قدم بزنم.

نگاه کردم و دیدم که نزدیک به دانشگاه اتاوا هستم. به سمت دانشگاه رفتم و تعدادی عکس گرفتم.

چون زمان زیادی گذشته ترتیب عکس ها و مکان ها رو یادم نیست ولی سعی میکنم برای عکس ها کپشن بزارم

زیر گذری که به سمت ایستگاه مترویی میره که مجاور دانشگاه است

روی دیوار عکس هایی هست که وقتی از جلوی اون ها عبور میکنید زاویه تصویر عوض میشه.

برای من احساس دیدن آدم های متفاوت از زوایای مختلف رو داشت که تو محیطی مثل دانشگاه میتونه خیلی بیشتر باشه

 

 

اینم ورودی ایستگاه مترو هست

 

از زیر گذر که خارج بشیم محیط باز میشه و این ساختمان رو بروی ایستگاه دیده میشد

 

 

بنظرم معماری قشنگی داشت و برای من یک ایده وسیع (در مقابل بزرگ و پر ارتفاع، پر از لایه های قدرت)  در زاویه های کمی متفاوت ولی در برخورد و تماس با همدیگر رو تداعی میکرد

 

روی ستون ها نقشه ی دانشگاه دیده میشد. 

 

 

همچنین اتفاقاتی که پوستر هاش رو میشد دید.

 

 

دانشجو ها و چمدان، دانشجو ها و قدم زدن، دانشجو ها و کیسه ی وسایل 

 

 

بعضی دانشجو ها که فرصت احساس گرما رو پیدا میکنند

 

 

ساختمان ماری کوری

 

بقیه عکس ها رو در پست بعدی قرار میدم

رفتن به دانشگاه بعد چند سال حس عجیبی داشت. من دانشگاه اتاوا درس نخوندم و منظورم برگشت به خود دانشگاهی که درس خوندم نیست. منظورم دیدن دانشجو ها، کسایی که نشستند و کتاب میخونند. کسایی که هیچ ایده ای ندارند که دنیای بیرون قراره چه چیزی رو براشون نوشته باشه، سرنوشت

سرنوشتی که توسط نویسنده ی داستان آفرینش،

و معمارانی که قلم خالق شدند،

تا در لحظه ی کوتاه زمان زندگی خود،

برگی از نقش فکر خالق را نقاشی کنند،

تا در هیاهوی آشوب برخورد انسان ها با یکدیگر،

جریان زندگی را شکل دهند 

معمارانی که بزرگ شده ی دست 

نسلی بودند که پیش از آن ها،

همان مسیر ندانستن و زندگی را طی کرد

و پشت به پشت، دست به دست

آنچه میدانست و آنچه میتوانست را

به آیندگان آموخت

که شاید این بار

کمی نزدیک تر به 

آنچه او میخواهد 

از آنچه آفریده است ببیند

 

  • ظریف

سفر به تورنتو 3

دوشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۲، ۰۴:۲۶ ق.ظ

در دو پست قبلی سفر تا Port Hope را گفتم و در این پست ادامه ی مسیر را خواهیم دید

در مسیر، مکانی بود که هنر های سه بعدی با فلزات و جوشکاری برای نمایش داشتند

میخواستم از آنجا هم دیدن کنم ولی متاسفانه بسته بود.

از بیرون دو عکس توانستم بگیرم که اندازه ی بزرگ مجسمه های فلزی را نمایش میدهد.

 

 

 

و ادامه ی مسیر را به سمت تورنتو حرکت کردم.

قرار بود یکی از اساتید دانشگاه تهران را که در آزمایشگاهشان مدتی مشغول بودم را در تورنتو ببینم. ایشان برای مدتی به دانشگاه تورنتو آمده اند تا تلاشی برای گسترش حوزه ی فعالیت خود در عرصه ی بین الملل انجام دهند. 

دیدنشان بعد از چندین سال برایم بسیار دلچسب بود. خالی از لطف نیست که بگویم آن روز، روز تولدم هم بود و دیدار ایشان را هدیه ی تولد خودم دانستم.

زمانی که رسیدم حدود ساعت 11 بود و ایشان تا حدود 1 جلسه داشتند. برای همین برای قدم زدن به حوالی دانشگاه رفتم.

در مسیر دیدن دانشجویان قلب مرا تازه کرد. درک میکنم که چرا بعضی افراد ترجیح میدهند بجای دور شدن از دانشگاه و وارد صنعت شدن، استاد دانشگاهی را پیش بگیرند. انرژی و جوانی دانشجوایان غیر قابل قیاس با دنیای بیرون است.

در مسیر، در یکی از کتاب خانه های دانشگاه، نمایشی از یک سری کتب قدیمی در جریان بود که در کمال تعجب، کتب قابل لمس بودند و من هم از تعدادی از آنها عکس گرفتم. 

درمیان آن ها یک کتاب قدیمی عربی از خواجه نصیر الدین طوسی چشمم را گرفت

 

به صفحه های کتاب دقت کنید::

 

و یک مجموعه تصاویر پرتو X که نام کاشف این اثر، آقای رونگتن روی آن بود و عکس ها با چسب و با دست به صفحات چسبیده بودند

 

 

و کتاب فلسفه طبیعی نیوتون:

 

 

 

برایم جذاب بودند.

لمس بخشی از تاریخ به من احساس نزدیک شدن به ستون مهره های علم کنونی دنیا را داد. کتاب ها و انتشاراتی که از افرادی به جا مانده اند که در زمان خود جلودار بودند و قدم های آنها، زمینه ای برای قدم های آیندگان شد و سنگ بنای تمدنی که در حال حاضر در دنیا حاکم است.

 

از مسئول آن بخش پرسیدم که آیا لمس این کتب با دست اشکالی ندارد؟ او گفت که بیشتر عوامل محیطی کنترل شده در دوام این کتاب ها تاثیر دارد و نمایش هم برای مدت محدودی است.

 

خلاصه که در محوطه ی دانشگاه قدم زدم و در جایی نشستم و چند ویس به افراد مختلف فرستادم.

 

 

نمایی از صندلی ای که روی آن نشسته بودم.

 

در مسیر به یک کلیسا و یکی از سالن های ناهارخوری دانشگاه رفتم. دیدن تمدن غرب که با بناهای سنگی و مقاوم در برابر گذر زمان ساخته شده. دیدن تصاویری از اساتیدی که از نزدیک دویست سال پیش در این مکان ها بوده اند، مرا به مقایسه ای ذهنی فرو برد.

برای من تمدن حال حاضر سرزمین ایران شاید ریشه ای قدیمی تر داشته باشد ولی در زمان مشابه چند صد سال پیش تا الان، تمدن غرب در زمینی که به او داده شده است ریشه ای عمیق دوانده. ریشه ای که انسان هایی به جای گذاشته که احساس قدرت بیشتری از آنچه در شرق است به همراه دارند. انسان هایی که اعتماد به نفس بیشتری دارند و زمان به آنها به مانند آنچه به سر شرق آمده نگرفته.

یکی از اساتید دانشگاه شریف در ویدئو های گرانش عمومی اینشتین خود میگفت در حدود سال 1905 که پدیده ی فوتو الکتریک مطرح شد، ایران در قحطی ای بود که افراد به انسان خواری افتاده بودند. 

در آن زمان در این بناهای سنگی سنگین افراد با لباس های زیبا و احساس اقتدار پژوهش میکردند و علم را جلو میبردند.

دیدن ضعف در گذشته همیشه تلخ است ولی تلخی هم جزوی از مزه هاست.

دریای روزگار جزر و مد دارد و در گوشه های مختلف تاریخ، به قوم های مختلف فرصت هایی داده شده که خود را ابراز کنند.

 

این هم تصویری که در هنگام منتظر بودن پشت چراغ قرمز مرا به یاد بودن در تهران برد.

 

  • ظریف

سفر به تورنتو 2

پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۲ ب.ظ

سلام

 

قسمت دوم پست قبل که به لحاظ زمانی کمی قبل از آنچه نوشتم بود، 

دلیل این که باید لاستیک ماشین در زمان مناسبی تعمیر میشد این بود که یک قرار ملاقات داشتم.

کافه ی گربه ای بود که ساعت 1 بعد از ظهر آن روز در آن وقت گرفته بودم و اندکی قبل از محلی که برای شب گرفته بودم قرار داشت.

کمی زودتر که Port Hope که شهر کوچکی بود رسیدم خواستم نزدیک ساحل بروم و ساحلی که گوگل مپز به من نشان داد بخشی از یک شرکت بود که کارگاهی در جلوی آن قرار داشت.

کسی آنجا نبود و وار محوطه شدم و ماشین را پارک کردم.

 

 

در کنار آب برای برطرف کردن انتظارم سنگ ها رو روی هم چیدم و کمی وقت گذراندم.

 

 

در حین خارج شدن از محوطه دیدم که انگار متوجه حضور من شده بودند و در حال آمدن به محل پارک من بودند.

و با نگاه سنگینی از جلوی آنها رد شدم.

ابتدا فکر کردم که شرکت پتروشیمی یا صنایع شیمیایی است

ولی بعد که کمی جستجو کردم انگار که یک شرکت تامین اورانیوم بود. 

 

و نگاه سنگین آنها برایم قابل پذیرش است.

 

خلاصه که ساعت 1 شد و به کافه ی گربه رفتم

یک لاته گرفتم و بعد از امضای فرم حقوقی که مسئولیت اتفاقاتی مثل چنگ انداختن گربه ها و زخمی شدن مراجعین را از صاحب کافه سلب میکرد،

 

 

وارد راهرویی شدم که اسم گربه هایی که در آنجا بوده اند یا هستند را روی دیوار نوشته بودند.

در کافه دو نفر خانم در حال کار بودند که یکیشان روز اولش بود. 

برایم جالب بود که برای گذران وقت خود به صورت داوطلبانه روزهایی را به اینجا می آیند.

 

 

گربه های متنوعی در کافه بودند. بیشترشان بنا به طبیعت گربه ای شان در خواب بودند

 

 

یکی از آنها به طرز دلگیری مستند حیات وحش و پرندگان را روی تلویزیون تماشا میکرد.

بسیار با دقت

به آن گربه بسیار فکر کردم و برایم شبیه بچه ای بود که از دریچه ی تلویزیون صبح تا شب آنچه بیرون است را میبیند ولی قدم به بیرون نمیگذارد.

 

 

بچه گربه ای بود که در خودش بود و گویا کمی قبل دل درد داشته و در حال تمیز کردن زمین از چیزی که نتوانسته بود در معده ی خود نگه دارد بودند.

 

 

اتاقی بود برای گربه های تازه وارد/ غیر اجتماعی که در آن با همدیگر اجتماعی تر شوند. در اینجا بیشتر به ایشان میرسیدند و در سکوت بیشتری بود. همچنین به مراجعین توصیه میشد که حواسشان باشد که ممکن است با واکنش تدافعی گربه ها روبرو شوند.

 

 

در گوشه ای هم یک مادر و گربه در کنار هم خوابیده بودند. 

 

 

و گوش های تیز که حواسشان است. هر چند در خواب

 

 

در این مراجعه نیم ساعت اول را به بازی با گربه ها پرداختم و در نیم ساعت دوم بیشتر در حال فکر به این بودم که چگونه گربه، که به همراه خود حامل یک شخصیت است، که بعضا منفعت طلب و خودخواه هم میباشد، انعکاسی از یکی از انسانی ترین صفات انسان هاست.

همچنین دیدن گربه ها در انرژی های متفاوت و این که در یک مکان گربه هایی میتوانند باشند که بیشتر با انسان ها دوست هستند و بازی میکنند و گربه هایی که درونگرا تر هستند، گربه هایی که بالا تر را ترجیح میدهند و گربه هایی که پایین تر را و ... برایم جالب بود

همچنین یکی از داوطلب ها داشت از این صحبت میکرد که بعضی اوقات بعضی گربه ها با هم سر چیز هایی میجنگند و یا به سمت انسان هایی که برای کمک به آنها آمده اند نمیروند و میگفت ای کاش می توانستند متوجه شوند چیزی که برایشان میخواهیم برای کمک کردن به آنهاست.

 

در پست بعدی، قسمت بعدی سفر را مینویسم.

 

بخوانید اگر نه: سفر به تورنتو بخش اول

  • ظریف

سفر به تورنتو

چهارشنبه, ۱۹ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۱۰ ب.ظ

 

سلام


 

از سال پیش چند روزی مرخصی داشتم که باید استفاده میکردم و انداختمشون برای یک هفته مرخصی حول و اطراف تولدم. 

سر راه از اتاوا به تورنتو چند تا توقف داشتم. ابتدای سفر قرار بود بعد از تورنتو به همیلتن، لاندن و کیچنر هم برم و افراد بیشتری رو ببینم ولی دو مقصد آخر رو نتونستم برم چون یکم سرما خوردم و سفرمم هم خیلی داشت طولانی میشد.

آخر هفته رو در شهر کینگستن سپری کردم و در مراسم شب شعر یکی از اساتید ایرانی که بعضی آخر هفته ها برگزار میکنن شرکت کردم. فردا به ملاقات چند نفر دیگر رفتم و در همان کینگستن چرخ ماشین را پنچر شده پیدا کردم. اولین باری بود که گرفتار پنچری ماشین میشدم تاحالا خودم برای این ماشین چرخ عوض نکرده بودم و جا زدن جک در جای درست خیلی مهم هست که درست انجام شود. منتظر دوستم محمود بودم که بیاد کمکم و در همین حین یک نفر به اسم جک پیداش شد که کمکم کرد جای خوبی برای جک ماشین پیدا کنم.

بعد از آمدن محمود و عوض کردن چرخ، جک و محمود را به مک دونالد مجاور بردم تا برای تشکر برایشان قهوه ای بگیرم. 

محمود در آرزوی بازیگری است و بسیار تصادفی، جک داستان ما هم در جوانی به دنبال بازیگری بوده و این شد که گفتگوی این دو نفر برایم جالب شد. به محمود تجربه هایی گفت که وقت و انرژی اش را هدر ندهد.

 

بعد از آن به سمت خانه ی دوستمان امید رفتیم که کلید خانه را به محمود داده بود تا از فضای خانه برای ماندن استفاده کنیم. شب را خوابیدیم و دوشنبه من به سمت تورنتو و محمود به سمت اتاوا حرکت کرد. 

 

من در جستجوی جایی که بتواند چرخ ماشین را در مدت زمان کمی تعمیر کند به دو سه جا سر زدم و به دلیل روز اول هفته سرشان خیلی شلوغ بود ولی در نهایت جایی را یافتم که برایم این کار را فوری انجام دهد. 

در صحبت با مراکز تعمیر و تعمیر کار ها متوجه شدم که بخشی از این که کاری که به آنها میسپاری باید قاطعیت در صحبت باشد.

 

به سمت تورنتو، مکانی را برای یک شب اجاره کرده بودم که کمی تجربه ی دوری از تمدن و بودن در یک کلبه ی کوچک را داشته باشم.

 

 

مکانی به اندازه ی کف دست، دو طبقه که در طبقه ی بالا دو تشک و طبقه ی پایین دو صندلی و یک اجاق برقی بود. جای دنجی بود. 

به محض رسیدن من باران شروع شد و چنان بر زمین میزد که مرا با خودش در زمین فرو میبرد

سنگینی و نمور بودن باران و خستگی من دست به دست هم دادند و تا غروب آفتاب خوابیدم.

در کنار این کلبه یک مسیر جنگلی بود که حدود 10-15 دقیقه میتوانستم در آن قدم بزنم ولی بعد از آن کمی خطرناک میشد.

در کلبه یک اجاق چوبی بود که شب که شد آن را روشن کردم و فضای جالبی بود.

برای احتیاط در تنفس کربن منو اکسید پنجره ها را بازگذاشتم ولی همین باعث شد که شب که آتش خاموش شد

و هوا سرد تر شد،

با وجود پوشیدن سوییشرت و دو پتو همچنان سرما بخورم. که در جریان این سفر همراه من بود و کم کم اوج گرفت.

شب برای شام با خودم یک تکه ماهی و قارچ برده بودم. 

آن ها را با نمک و فلفل روی اجاق سرخ کردم و بسیار خوشمزه شد.

 

 

 

شب را در کنار شمع با افکارم به تنهایی گذراندم و با خود بسیار بسیار فکر کردم.

فکر هایی از جنس این که چگونه گردش ایام میگردد و زمانی که خانه ی چوبی را در کلاس راهنمایی

در کلاس هنر نقاشی کردم،

معلم گفت که این نقاشی کودکانه است برای این سن

ولی همچنان بعد از بیش از ده سال

به کلبه ی کوچک فکر میکنم

به این فکر میکردم که دور از تمدن بودن 

برای مدتی جذاب است

ولی مسیری است که برایش باید خود را ساخت

و در زمانی نه چندان دور

دوست دارم تجربه ی طولانی مدتی از دور بودن را داشته باشم

 

به این فکر میکردم که آیا هنوز به اندازه ی کافی دور نشدم؟

که چقدر باید دور شد تا بتوان

به خود قبولاند که دور شدن بس است

به انواع و اقسام فکر ها فکر میکردم

 

به خیر و شر فکر میکردم 

به آتش عشق و دوزخ فکر میکردم

که چه تفاوتی دارند

که در قنوت نماز مسلمانان از خدا میخواهند

که از عذاب آتش دورشان نگه دارد

 

در پست بعد کمی از کمی قبل از رسیدن به اینجا میگویم!

  • ظریف

Mix and Mingle

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۵:۰۰ ب.ظ

 

سلام

 

چند وقتی بود که پست های بلاگ بیشتر گذران فکر ها و سیر درونی خودم بود. ولی تفکر و تغییر دنیای درون تا بینهایت ادامه دارد و تنها جایی که میتوان اثر آنچه در عمق بوجود آمده را در سطح دید هنگام ارتباط با دیگر انسان هاست.

و در ارتباط با انسان های دیگر است که صدای خود را پیدا میکنیم

و در ارتباط با انسان های دیگر است که نقش خود را در مقابل آنها میابیم

برای همین در چند ماه اخیر تصمیم گرفتم که دامنه ی انسان هایی که با آنها در ارتباط هستم را گسترش دهم و سعی کنم در اجتماع قرار بگیرم و دنیای عمیق درون را کمی به حال خود رها کنم. 

کمی روی سطح بیایم

کمی در دریای انسان ها شنا کنم.

دیشب در یک برنامه ی جالب شرکت کردم به نام Mix and Mingle. این برنامه توسط یک خیریه و یک گروه که برگزار کننده ی این طور برنامه ها هستند اجرا شده بود.

حدود 30-40 نفر در آن حضور داشتند و برای Networking دور هم جمع شده بودند. گوشه ی ذهنم این احساس را میکردم که شاید خیلی بیزینسی باشد و تا حدی هم بود. 

افرادی بودند که با کت و شلوار ظاهر شده بودند. CEO و مارکتینگ شرکت های مختلف بودند. 

همچنین افراد عادی تر هم بودند. کسانی که به دنبال ارتباط برقرار کردن بودند.

برنامه به این صورت بود که در ابتدا به صورت آزاد هر کسی با هر کسی صحبت میکرد و زیبایی آن هم این بود که به دلیل نبودن انتظارات، فضا بسیار شناور بود. مثلا در حین صحبت با یک نفر بعد از دو سه دقیقه، شخص دیگری ظاهر میشد و صحبت دونفره به سه نفره تبدیل میشد. این تغییر Chemistry صحبت بسیار سریع تر از دنیای بیرون بود. برای مثال هنگام صحبت با همکاران یا دوستان فضا مشخص تر و قاعده مند تر است. و صحبت سه نفره به صحبت چرخشی بین سه نفر تبدیل میشد یا یک نفر به دو نفر دیگر کمک میکرد نقاط مشترکشان را پیدا کنند.

در قسمت بعد که Speed Networking بود، هر گفتگو بعد از 4 دقیقه که توسط یک تایمر روی پروژکتور نشان داده میشد خاتمه میافت و با خداحافظی سریع و بدون تشریفات تمام میشد. ادامه ی صحبت با اولین کسی که یک ثانیه ارتباط چشمی برقرار میشد ادامه پیدا میکرد. 

این نوع ارتباط زیبایی منحصر به فردی دارد که فرصت قضاوت را به تو نمیدهد، کسانی که شاید در زندگی عادی با کمی فکر کردن پس زده میشدند چون یادآور شخصی بودند یا به لحاظ استاتوس اجتماعی احساس خطر را به ما منتقل میکنند، در دسترس بودند و فرصت صحبت فراهم میشد.

در انتها بعد از حدود 2-3 ساعت صحبت کردن با تعداد زیادی از افراد، با موضوعات متفاوت و عمق های متفاوت، چیزی که برایم جالب بود این بود که تقریبا با هر شخصی میتوان یک وجه مشترک پیدا کرد و با کسانی که انتظار نداریم میتوان عمق گرفت. 

 

من برای این event خیلی آماده نشدم، شاید برای من هدف این بود که ببینم بعد از این همه کار کردن روی خودم، اگر با ظاهری معمولی حضور داشته باشم، چقدر روی impression من روی بقیه تاثیر میگذراد؟

به قدم به قدم حرکت کردن اعتقاد دارم و قدم های کوچک برداشتن.

این را میبینم که اعتماد به نفس افراد کلید ارتباطات است. انسان ها تلاش میکنند که به مجموعه ای از داشته ها برسند تا بتوانند با خیال راحت در جمعی مانند این حضور داشته باشند. این داشته ها میتواند شغل، ظاهر، داشته های فردی مثل هابی ها یا تجربه ها، و چیز هایی از این قبیل باشد. مجموعه این ها حال خوبی را به انسان میدهد که خود را با بقیه مقایسه نکند و برای خود کافی باشد تا با انسان های دیگر بتواند وقت بگذراند. 

برای همین به دنبال این بودم که قدم های اولم در ارتباط با انسان ها شبیه یک پیش نویس باشد، نه یک کتاب چندین و چند بار بازنویسی شده چون که پرفکشن انتها ندارد و انسان میتواند تا انتهای عمر به دنبال درست کردن همه چیز باشد و همچنان احساس کافی بودن نداشته باشد.

 

افرادی که در این جمع دیدم

1- یکی از برگزار کننده های این ایونت که وظیفه ی عکاسی از برنامه را به عهده داشت،

2- دو نفر یکی از فیلیپین و اسرائیل که مهاجرت کرده بودند و در مورد این که چگونه مردمی هستند که میخواهند خارج از بازی سیاست مدارهای کشور هایشان با یکدیگر ارتباط مسالمت آمیز داشته باشند 

3- یک نفر که در رشته ی داروسازی تحصیل کرده بود و مشغول به کار بود

4- مهندس مکانیک

5- دو نفر که یکی به قدم زدن و رقص علاقه داشت و یکی مربی بوکس بود. 

6- یک نفر با یک همراه که و خود را تغییر دهنده فرهنگ سازمانی میدانست

7- جوانی که متولد چین بود ولی خیلی زود به کانادا مهاجرت کرده بودند و اکنون در خدمت دولت کانادا برای روابط سیاسی بین چین و کانادا کار میکرد

8- شخصی که در گذشته آهنگسازی میکرد و به تئوری موسیقی و رنگ ها علاقه داشت

9- یک CEO که با او کارت خود را مبادله کردم. صحبت سختی بود.


عکسی هم که پست کردم، صحبت شروع بود که در رابطه با چگونگی شکل دادن ارتباطات بلند مدت و سختی برقرار کردن ارتباط در جمع هایی مانند این صحبت کردند.

  • ظریف

فراسو

پنجشنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۲۸ ب.ظ

 

سلام

 

این موسی که میبینید بیشتر از ده ساله شاید که باهامه و دوره های مختلف زندگی رو باهاش گذروندم. موس نوری هست و نیاز به موس پد داره. به جای موس شرکت که لیزری بود اینو داشتم استفاده میکردم و زیرش یه تیکه کاغذ میزاشتم یکی از همکارا گفت که خب یه موس پد بزار برات پیدا کنیم. گفتم یکی خونه دارم ولی پیداش نمیتونستم کنم. یه موس پد کهکشان و ستاره ای بود که از محل کار قبلیم که خارج شدم دیگه پیداش نکردم. یادم نیست چی کارش کردم. خلاصه رفتم و یه ماوس پد با طرح فرش کاشان پیدا کردم و الان موس فراسو made in Iranم روی فرش ایرانی حرکت میکنه :)

 

این موسیقی متن فیلم یک حبه قند که بین فیلم های ایرانی واقع تصویر سازی خاصی داشت و با داداشم وقتی دیدیمش هر جفتمون مونده بودیم مگه میشه؟ هم موسیقی متن و کارگردانی زیبایی داره.

  • ظریف

Requiem

دوشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۰۰ ب.ظ

سلام

 

چند وقت بود که داشتم فکر میکردم برای تولدم چی کار کنم. یکی دو ماه مونده و میخواستم اگه چیزی هست که بتونه با زود تر رزرو شدن ارزون تر دربیاد یا نیاز به برنامه ریزی داشته باشه بتونم زود تر بهش برسم.

بیشتر به این داشتم فکر میکردم که برم یه جای خیلی دور و یه هفته تنها باشم ولی هزینه اش نسبتا زیاده و فعلا نمیتونم حرکت های اینجوری کنم. مرخصی های محل کارم هم محدودیت ایجاد میکنه.

مثلا یه کابین هایی هست وسط ناکجا آباد که میشه اجاره کرد. یا شهر های خیلی ایزوله که حتی جاده بهشون وجود نداره. و از این قبیل.

ولی خب فعلا برای الانم نبود.

تا این که دیشب یه تبلیغی رو تو اینستا دیدم که یک گروه کوآرتت قراره که Requiem Mozart رو اجرا کنن تو همین جایی که هستم. من تاحالا اجرای زنده ی موسیقی کلاسیک این شکلی نرفتم و این قطعه رو بارها گوش دادم و یکی از مورد علاقه ترین هام هست. دیدم که اتفاقا تاریخ اجراش دو روز قبل تولدم هست.

جالبه که Requiem معنیش مرثیه هست و تو تقویم دیدم که یک روز قبل اربعین هم میشه:) 

خلاصه که با یه تیر یه چند تا نشون رو میشه زد :))

خیلی مشتاقم و صبر میکنم که بتونم برم و ببینمش. کلش رو اجرا نمیکنن فقط این چند تا بخش رو. ولی خب بنظرم بهترین بخش هاش همین Dies Irae و Larcrimosa هست. 

  • Dies Irae
  • Tuba Mirum
  • Rex Tremendae
  • Confutatis
  • Lacrimosa
  • ظریف

Britannia woods community

يكشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۱۷ ق.ظ

سلام

 

امروز به طور تصادفی یه جایی رفتم که بنظرم جالبه باهاتون به اشتراک بزارم.

این طور که خونده بودم، یه جایی قرار بود تو یه پارکی یه نمایشگاهی باشه از کارای دستی هنرمند های شهر و میخواستم اونجا برم. متوجه شدم که اصلا امروز نبوده و رفتم یکم سرچ کردم و دیدم یه جای دیگه هست که نمایشگاه عکاسی گذاشته از هنرمند های محلی.

خیلی نخوندم و صرفا بخاطر این که با دوستم که اسم مستعارش رو باران میزارم به صورت خیلی تصادفی، راجع به عکاسی اجتماعی صحبت کرده بودیم، گفتم باید جالب باشه و رفتم.

وقتی رسیدم تو محله دیدم که چقدر جالب که کلی آدم سیاه پوست دارم میبینم. اصلا انتظارش رو نداشتم. انتظار نداشتم محله ی کوچیکی نزدیک محل زندگیم باشه که اکثریت سیاه پوست باشن. گویا محلی هست که برای بچه ها برنامه میزارن و به خونواده ها کمک میکنن و غذا تامین میکنن.

3 تا هنرمند که یکیشون شاعر و دوتاشون عکاس بودن یه نمایشگاه خیلی ساده و کوچیک درست کرده بودن و آخرشم یک رپر سیاه پوست 3 تا از آهنگاش رو خوند.

عکسا رو بیان اجازه نمیده آپلود کنم ولی یک آلبوم گوگل درست کردم میتونید اونجا ببینید:

https://photos.app.goo.gl/x7ogBhVqcnpcVyqT7

یکی از هنرمند ها Jean ژان، عکاس ورزشی بود و از برنامه هایی که این مکان برای بچه ها گذاشته بود عکس گرفته بود.

عکاس دیگه Faisa یه گالری درست کرده بود از چهره های مختلف سیاه پوست ها و این که همه اشون مثل هم نیستن. دیدید میگیم مثلا آسیای شرقی ها همشون عین هم هستن، یه همچین چیزی برای سیاه پوست ها هم هست. و میخواست تفاوت هاشون رو نشون بده.

از دوست شاعرمون نشد عکس بگیرم چون فکر کردم که قراره بیشتر صحبت کنه ولی خیلی زود تموم شد.

بعدشم یه ویدئو هست از دوست خواننده رپ که اومده بود و یکم خوند. 

رفتم یکم باهاش صحبت کردم. تو یکی از آهنگاش از خودشناسی و درون خود رفتن صحبت میکردم و خواستم در موردش حرف بزنیم، گفت زمان کووید که تنها و ایزوله شده بود بیشتر شعر هاش به ذهنش رسیده بود. 

  • ظریف

pi day!

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۰، ۰۵:۰۹ ب.ظ

 

سلام

 

امروز به مناسبت 13 مارچ (3/14) روز عدد Pi (3.141592...) هست و به همین مناسبت دو تا از همکارا Pie درست کردن اوردن! هر کدوم Pi/4 بهمون میرسه!

 

  • ظریف