نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۵۵۰ مطلب با موضوع «عمومی :: نظرات و تحلیلای شخصی!» ثبت شده است

زمان رسیدن

چهارشنبه, ۴ مرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۴۳ ق.ظ

زمانی خواهد رسید که آنچه از ما به جا میماند 

لحظه هایی است که با یکدیگر گذراندیم و دیگر هیچ

گویی مسافرت زندگی شروع و پایانی نداشت

و آنچه که بود، همواره نگاه ناظر ما به لحظه ی حال بود

هیچ چیزی به جز آنچه شاهدش بودیم برایمان نخواهد ماند

و چاقوی قضاوت، که سیاهی را از سفیدی جدا میکند

همان فکر ما بود که در هر صحنه ای بودن و نبودن را انتخاب کرد

و ایده ای را از چوبه ی درخت زندگی تراشید

آنچه خواهد ماند خراش های ساخته شده بر آن اثر است

خطوطی که در آن، سمفونی رنج انسان نهفته شده است

ساخته ی آفریننده ای که تفکر کرد

  • ظریف

روراستی

دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۴:۵۱ ق.ظ

دیگر خوب و بد بودن برایم معنای قبل را ندارد. 

هر چه خود را نگاه میکنم چیزی جز قضاوت نمیبینم و این خوب است.

خوبی اش این است که محو صورت و رفتار خود نمیشوم،

محو خوددرگیری نمیشوم.

نگاه به خود چنان برایم عذاب آور میشود که دیگر به خود نمینگرم

گویی که نارسیس وجودم را از خودش محروم کردم

و این خوب است. 

خوب است برای این که سعی میکنم از درون به بیرون بنگرم،

شخصی نباشم که از انعکاس هر آنچه هستم با خود کنار بیایم

و میشوم آن کسی که برای هر لحظه و هر جزییاتی از آنچه ابراز میکند

توجه کافی دارد

بدی این موضوع این است که

کودک درونم باید کم کم خودش را در حال تبدیل به کسی ببیند که

در کودکی احساس میکرد که زشت است

تبدیل به کسی شود که از خودش بدش می آید

کسی که همه را میخواست خوشحال کند دیگر وجود نخواهد داشت

و آنچه میماند صداقت است

پذیرش واقعیت با دو سوی زشتی و زیبایی است

دیدن ناراجتی انسان ها برایم مقدور است 

و دیگر کسی نیستم که قلبم،

چاه سیاهی هر آنچه در بیرون است باشد

که برای هر داستان و هر اشتباهی همدردی کند

مگر یک نفر چقدر اشک داشت که بتواند درد همه را در خودش بریزد

من خودم را میبخشم و این عذاب را از وجودم بر میدارم

عذابی که سال ها برای خوشحالی دیگران در وجودم نهادم

عذابی که در نهایت نه تنها کسی را حوشحال نکرد،

بلکه باعث این شد که فرصتی که برای تبدیل به چوب تنبیه روزگار شوم

را از خودم صلب کنم.

اکنون که کمی تجربه ی زندگی پیدا کردم

میبینم که صداقت، در نهایت 

به معنای داشتن دوبال زشتی و زیبایی در آن واحد است

  • ظریف

خود شکن

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۰۲ ب.ظ

در گوشه ای از داستان بچه ای را در آغوش خود گرفت،

کودک نوزاد زبان باز کرد و گفت

فکر میکنی سوخته ای؟

فکر میکنی آن کسی که به او قمار باز میگویی، کم از تو دارد؟

هیچ کسی به اندازه ای او گردش تاس را در شب های طولانی ندیده

هیچ کسی به اندازه ی او خبر از حرکت دست تقدیر ندارد

در گوشه ی ذهنش تنه های تنومند بریده شده را به او نشان داد و گفت

فرصت زیادی مانده تا سوخته و خاکستر شوی

شب های زیادی مانده تا در نور شمع بنگری

تا شعله ی شمع را دریابی

خود شکن که آینه شکستن خطاست

  • ظریف

Mix and Mingle

جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۵:۰۰ ب.ظ

 

سلام

 

چند وقتی بود که پست های بلاگ بیشتر گذران فکر ها و سیر درونی خودم بود. ولی تفکر و تغییر دنیای درون تا بینهایت ادامه دارد و تنها جایی که میتوان اثر آنچه در عمق بوجود آمده را در سطح دید هنگام ارتباط با دیگر انسان هاست.

و در ارتباط با انسان های دیگر است که صدای خود را پیدا میکنیم

و در ارتباط با انسان های دیگر است که نقش خود را در مقابل آنها میابیم

برای همین در چند ماه اخیر تصمیم گرفتم که دامنه ی انسان هایی که با آنها در ارتباط هستم را گسترش دهم و سعی کنم در اجتماع قرار بگیرم و دنیای عمیق درون را کمی به حال خود رها کنم. 

کمی روی سطح بیایم

کمی در دریای انسان ها شنا کنم.

دیشب در یک برنامه ی جالب شرکت کردم به نام Mix and Mingle. این برنامه توسط یک خیریه و یک گروه که برگزار کننده ی این طور برنامه ها هستند اجرا شده بود.

حدود 30-40 نفر در آن حضور داشتند و برای Networking دور هم جمع شده بودند. گوشه ی ذهنم این احساس را میکردم که شاید خیلی بیزینسی باشد و تا حدی هم بود. 

افرادی بودند که با کت و شلوار ظاهر شده بودند. CEO و مارکتینگ شرکت های مختلف بودند. 

همچنین افراد عادی تر هم بودند. کسانی که به دنبال ارتباط برقرار کردن بودند.

برنامه به این صورت بود که در ابتدا به صورت آزاد هر کسی با هر کسی صحبت میکرد و زیبایی آن هم این بود که به دلیل نبودن انتظارات، فضا بسیار شناور بود. مثلا در حین صحبت با یک نفر بعد از دو سه دقیقه، شخص دیگری ظاهر میشد و صحبت دونفره به سه نفره تبدیل میشد. این تغییر Chemistry صحبت بسیار سریع تر از دنیای بیرون بود. برای مثال هنگام صحبت با همکاران یا دوستان فضا مشخص تر و قاعده مند تر است. و صحبت سه نفره به صحبت چرخشی بین سه نفر تبدیل میشد یا یک نفر به دو نفر دیگر کمک میکرد نقاط مشترکشان را پیدا کنند.

در قسمت بعد که Speed Networking بود، هر گفتگو بعد از 4 دقیقه که توسط یک تایمر روی پروژکتور نشان داده میشد خاتمه میافت و با خداحافظی سریع و بدون تشریفات تمام میشد. ادامه ی صحبت با اولین کسی که یک ثانیه ارتباط چشمی برقرار میشد ادامه پیدا میکرد. 

این نوع ارتباط زیبایی منحصر به فردی دارد که فرصت قضاوت را به تو نمیدهد، کسانی که شاید در زندگی عادی با کمی فکر کردن پس زده میشدند چون یادآور شخصی بودند یا به لحاظ استاتوس اجتماعی احساس خطر را به ما منتقل میکنند، در دسترس بودند و فرصت صحبت فراهم میشد.

در انتها بعد از حدود 2-3 ساعت صحبت کردن با تعداد زیادی از افراد، با موضوعات متفاوت و عمق های متفاوت، چیزی که برایم جالب بود این بود که تقریبا با هر شخصی میتوان یک وجه مشترک پیدا کرد و با کسانی که انتظار نداریم میتوان عمق گرفت. 

 

من برای این event خیلی آماده نشدم، شاید برای من هدف این بود که ببینم بعد از این همه کار کردن روی خودم، اگر با ظاهری معمولی حضور داشته باشم، چقدر روی impression من روی بقیه تاثیر میگذراد؟

به قدم به قدم حرکت کردن اعتقاد دارم و قدم های کوچک برداشتن.

این را میبینم که اعتماد به نفس افراد کلید ارتباطات است. انسان ها تلاش میکنند که به مجموعه ای از داشته ها برسند تا بتوانند با خیال راحت در جمعی مانند این حضور داشته باشند. این داشته ها میتواند شغل، ظاهر، داشته های فردی مثل هابی ها یا تجربه ها، و چیز هایی از این قبیل باشد. مجموعه این ها حال خوبی را به انسان میدهد که خود را با بقیه مقایسه نکند و برای خود کافی باشد تا با انسان های دیگر بتواند وقت بگذراند. 

برای همین به دنبال این بودم که قدم های اولم در ارتباط با انسان ها شبیه یک پیش نویس باشد، نه یک کتاب چندین و چند بار بازنویسی شده چون که پرفکشن انتها ندارد و انسان میتواند تا انتهای عمر به دنبال درست کردن همه چیز باشد و همچنان احساس کافی بودن نداشته باشد.

 

افرادی که در این جمع دیدم

1- یکی از برگزار کننده های این ایونت که وظیفه ی عکاسی از برنامه را به عهده داشت،

2- دو نفر یکی از فیلیپین و اسرائیل که مهاجرت کرده بودند و در مورد این که چگونه مردمی هستند که میخواهند خارج از بازی سیاست مدارهای کشور هایشان با یکدیگر ارتباط مسالمت آمیز داشته باشند 

3- یک نفر که در رشته ی داروسازی تحصیل کرده بود و مشغول به کار بود

4- مهندس مکانیک

5- دو نفر که یکی به قدم زدن و رقص علاقه داشت و یکی مربی بوکس بود. 

6- یک نفر با یک همراه که و خود را تغییر دهنده فرهنگ سازمانی میدانست

7- جوانی که متولد چین بود ولی خیلی زود به کانادا مهاجرت کرده بودند و اکنون در خدمت دولت کانادا برای روابط سیاسی بین چین و کانادا کار میکرد

8- شخصی که در گذشته آهنگسازی میکرد و به تئوری موسیقی و رنگ ها علاقه داشت

9- یک CEO که با او کارت خود را مبادله کردم. صحبت سختی بود.


عکسی هم که پست کردم، صحبت شروع بود که در رابطه با چگونگی شکل دادن ارتباطات بلند مدت و سختی برقرار کردن ارتباط در جمع هایی مانند این صحبت کردند.

  • ظریف

پیش فرض

پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۲، ۰۴:۴۰ ب.ظ

سلام

 

آدم هایی بودند که برای من احساس دوگانه ای داشتند.

شخصیت هایی که از دور بنظر می آمد که دوستشان نخواهم داشت.

انسان هایی که میدانستم که با این که نمیدانم، چیزی در پشت پرده ی ذهنشان است،

که هیچ گونه اجازه ای به خود نمیدهند تا خود واقعیشان باشند،

در مقابل کسانی را دوست داشتم که خودی نداشتند،

بنظر صادقانه بود بی خود بودن.

چرا که چه کسی است که خود کاملی داشته باشد؟

چگونه به خود اجازه دهم در عین نقصان از خود، خودی داشته باشم؟

چگونه جرات میکنند که با تمام نقصانی که میدانستم و نمیدانستم از ایشان،

بر خود تکیه کنند و خود را ابراز کنند.

حال که کمی بزرگتر شده ام،

میبینم که دو چیز در من به وقوع پیوسته،

دانستن این که کسانی که بدون شناخت میتوانستم پشت چهره ایشان را بخوانم،

انعکاس خود من، کمی جلوتر در زمان بودند.

انعکاسی که در زمان کمی عقب تر، مرا به خود نشان میداد.

و برای همین بود که آنها را میشناختم،

عهد عزلی من با خود بود که از ابتدا تا انتهای زندگی را لااقل یک بار دیده بودم

و با این که یادم نمی آمد آنچه در آینده بود،

احساسی که باید به آن انعکاس داشته باشم را میشناختم.

و دیگر این که کم کم متوجه میشوم

که در دنیای تنهایان، کامل شدن غیر ممکن است و هر کسی

باید نقصان خود را در آغوش بگیرد

و از آنچه به او داده شده است، استفاده کند و سعی کند لذت ببرد.

چون که دلیل وجود ما، تصفیه ی نقصانی است که خالق در خود میدید

با آفرینش ما، خودش را خالص تر میکند

چرا که خالق و آفریده از هم جدا هستند

اگر آفریده دچار نقصان باشد، خالق از آن نقص مبرا است.

  • ظریف

برای خودم

يكشنبه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۲، ۰۴:۱۸ ق.ظ

شاید کمی جاگرفتن بد نباشد

شاید باید بخواهیم، از خواسته های زندگی است که از ما بخواهد که بخواهیم

حاصل مدت ها حل کردن معادله ی خلقت مگر چه باید باشد؟

ممکن است شکل معادله از درک ما خارج باشد 

ولی خود ما بخشی از جواب معادله هستیم

بخشی که وجودش، اثبات وجود معادله است

کار ما این است که چشم های معادله ای باشیم که درجستجوی خود است

داستان زندگی خالق از وجود ما نوشته میشود

خالقی که در انتهای فکر کردن به همه چیز،

پا به عرصه ی بودن گذاشت تا بودن چیزها را تجربه کند

بودنی که در طعم ها و رنگ ها مختلف،

در رایحه های مختلف و احساس متفاوت،

ریشه در گناه اول داشت،

گناه خوردن سیب درخت دانش،

که نتیجه ی آن لزوم گذر از جریان زندگی به همه صورت بود،

تا دانش این که تصویر خدا چگونه است کسب شود

تصویر خدا بودن

 

  • ظریف

در ستایش دلقک

سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۲، ۰۸:۲۳ ب.ظ

سلام

 

فیلم Joker 2019 را دیده اید؟ اگر نه فیلم خوبی است، ببینید. 

فیلم در مورد شخصیت جوکر سینمای DC است، شخصیتی که به خوبی طراحی شده است تا آنچه صدمه ی آسیب اجتماعی است را به ما نشان بدهد.

در مورد شخصیتی که در دنیایی زندگی میکند که اشخاصی وجود دارند که در چشم مردم جذاب و دیدنی هستند، مردم، حتی خود جوکر آنها را دوست دارد.

این به همراه خود پیامی میتواند داشته باشد که شاید مشکل از فرد است که در دنیایی که این امکان وجود دارد، نمیتواند خوشبختی را کسب کند.

 

شخصی که حتی شغلی دارد که مضحکه ی خاص و عام میشود. حتی کسانی که از او کوچکتر هستند به او قلدری (او را Bully) میکنند.

 

مشکل این شخص این است که نمیتواند احساسات خود را تحمل کند. نمیتواند در تنش ارتباطات افراد، خنده ی خود را نگه دارد.

چنان صدمه دیده است که نه تنها نمیتواند خنده ی خود را نگه دارد، مانند زمانی که خنده ای کوتاه شکل میگیرد، بلکه خنده ای بسیار طولانی، و ناراحت کننده در جواب طرف مقابل از خود بروز میدهد. خنده ای که آن را بیماری روانی ای که به آن دچار است میداند. بیماری ای که حتی روانشناسش هم نمیتواند به او کمکی کند.

 

جوکر فهم بالایی از کمدی دارد. همان طور که خودش میگوید کمدی و تراژدی بستگی به زاویه دید افراد دارد و زندگی تراژیک خود را نوعی کمدی میبیند.

ولی عدم توانایی این فرد در برقرار کردن ارتباطات اجتماعی باعث شده است که تنها روی سکه ای که میتواند از خود بروز دهد، تراژدی است.

 

عدم توانایی اش در نهادینه کردن نقاب اجتماعی ای خود است. شخصی که در ظاهر همیشه نقاب به چهره دارد، ماسک دلقک بر صورت خود میگذارد، نمیتواند در درون با خودش کنار بیاید و سادگی وجودش را بشکند و نقابی بر صورت خود بگذارد. نقابی که سپری باشد در مقابل آنچه از بیرون به سمت او می آید.

 

او سالم است، نیاز به اعمال قدرت میبیند و آن اعمال قدرت را به بدوی ترین شکل ممکن میتواند نشان دهد. 

به جای این که یک نفر را بخنداند تا لحظه ای حضورش را با خنده مختل کند، گلوله ای به سمت او نشانه میگیرد تا زندگی اش را برای همیشه متوقف کند.

 

انگار که نمیتواند با قلمی جزیی صحنه ی اتفاقی که به او سپرده شده است را نقاشی کند، بزرگترین و ضمخت ترین قلم را به کار میبرد تا اثر خود را حک کند.

 

  • ظریف

پرسشی از تو

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۱۱ ق.ظ

اگر انسان ها را در کنار هم آفریدی چرا به آنها فرصت در کنار هم بودن دادی تا عیوب یک دیگر را ببینند و از آنچه از بیرون کمال تلقی میشود گذر کنند و به آنچه از درون نفرت است رو آورند. 

آیا گذر از زمان برای ما به این صورت خواهد بود که بیشتر و بیشتر آن ها که شبیه خودمان هستند را  به خود نزدیک کنیم؟

دنیای درست کنیم از حباب خودمان و امثال خودمان تا درون آن حباب بتوانیم بیشتر و بیشتر خود را خواهان شویم؟

گناه خودپرستی را با بودن در کنار دوستان خود از خود بشوییم و به یک دیگر اجازه دهیم بیشتر از درون خود برای ما رو کنند.

بیشتر و بیشتر شبیه به خودشان شوند و تاریکی و روشنی و آنچه درونشان هست را بدانیم و در کنار آن پوشیدن آنچه غیر حقیقی است را نیز بپذیریم. 

چون که آنها هستند که در کنارشان میتوانیم بیشتر و بیشتر شبیه خودمان شویم. 

آیا این ما را به تو نزدیک تر میکند یا از تو دور تر میشویم؟ ای که سکوت تو بی انتهاست.

انسان را در شمایل خود آفریدی تا به انسان نشان دهی که با خودت بودن را دوست داری. ولی چنان غیر قابل تحمل است که برای فهم ما باید خرده خرده ی آن را در انسان های مختلف بریزی تا بتوانند شبیه تو بودن را تحمل کنند.

باید مدتی در تنهایی باشند و از جنون تنهایی در خود بپیچند و از تنهایی به بودن با دیگران گریز کنند و با دیگران بودن را ترک کنند و به تنهایی فرار کنند. 

چرا که زیبایی

زیبایی تو در کثرت و تعدد است و در دور ریختن بخش زیادی از خود و تمرکز روی بخش کوچکی از خود است

زیبایی تو در پیچیدگی درون و سادگی ظاهر تو است

زیبایی تو در کنار هم قرار گرفتن صفات متضاد تو است

زیبایی آفرینش تو را کمی درک میکنم. زیبایی آفرینش تو در آفرینش آنچه از تو بسیار کوچک تر است و به خود اجازه ی درک تو را میدهد میبینم.

زیبایی تو را در آینه میبینم. آینه ای که خودم را به من نشان میدهد و در خودم به دنبال تو میگردم.

در نقصان خودم به دنبال کمال تو میگردم

در حضور خودم و دیدن صحنه ها، دنباله رو نوک قلم تو هستم تا قلبم را از اضطراب آرام کند.

اضطرابی که از عدم لمس تو در وجودم نهادینه شده است

اضطرابی که عارضه ی بودن است. عارضه ی فهمیدن دور بودن از تو.

قلبم در دست توست، ای آنکه مرا آفریدی.

من و آنان که دوست دارم را در آغوش خود نگه دار و ضعف ما را در مقابل قدرت زندگی ببین.

نمیگویم درد ما را کم کن، درد ما را به اندازه ای که خودت صلاح میدانی نگه دار ولی کاری کن که به بهترین شکل رنج ببریم.

رنجی که ما را به کمال تو نزدیک کند و مس روح ما را طلا کند

  • ظریف

نوسان

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۷:۵۰ ب.ظ

سلام

 

درگیری من با خودم بر سر این است که موی سرم کمی شروع به خاکستری شدن کرد و متوقف شد. ولی شوک این خاکستری رنگی به قدری بود که مرا از جوانی دور کرد. ذهنم را. چرا که ما دو هستیم. ذهن و بدن در یک قالب. آنها میتوانند در سنین مختلفی زندگی کنند. فکر میکنم بدن پیر میشود ولی ذهن همیشه یک سن دارد. بعضی کودکان هستند که ذهن پیری دارند و بعضی بزرگسالان هستند که هیچ وقت بزرگ نمیشوند. زمان میگذرد و هر کسی زمانی به زمان خود میرسد. زندگی او شروع میشود. بخشی از سختی دوران مدرسه متفاوت بودن سن ذهن هم سن و سالان بود. موی سرم کمی خاکستری شد و من به دفاع از خود، حمله ی رو به جلو کردم. اگر جرات داری پیر شوی، میخواهم تو را یک پیر مرد ببینم. از خدا خواستم که مرا پیر کند و این خطرناک است. چرا که پیر مردی که زمان را صبر نکرده باشد با خودش کنار نیامده و پیری خود را در بر نگرفته. از جانب یک پیر دنیا دیده سخن میگوید و هنوز فقط کمی با دنیا رقصیده. زمان زیادی میطلبد تا دانش آموز استاد شود و خطرناک است کسی که خود را نرسیده استاد کند. میدان رقابت اساتید، صحنه ی نبرد حق و باطل است. موسیقی متنش، آهنگ بازی خدایان است. زمان گذشت و موهای سرم جرات به سفید شدن نداشتند. پس آنها را از ته کوتاه کردم تا به خودم بفهمانم که تصمیم ها، عواقب با خود به همراه دارند. 

  • ظریف

راز پرواز

پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۲۵ ب.ظ

 

سلام

 

راز پرواز پرنده این نبود که میتوانست بال های خود را به سرعت تکان دهد

چرا که اگر این طور بود باید هر لحظه ی خود را به بال زدن میپرداخت

تا به پرواز کردن

این بود که به بال های خود اجازه میداد که با سرعتی بالاتر از فهم خودش

حرکت کنند

بدون این که از حرکت آنها بترسد

بخواهد کنترلی روی آنها داشته باشد

رازش رها کردن بود

و پرواز را نظاره کردن

  • ظریف