نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۸۴۱ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

فیلا-سوفی

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۲۵ ق.ظ

سلام

 

اسم همسر همکارم سوفیا هست.

بهش گفتم بنظرم جالبه که همین که عاشق همسرت باشی یعنی داری فلسفه انجام میدی. philosophy یعنی phila+sophie که فیلا یعنی دوست داشتن و عشق - سوفی هم که یعنی wisedom ، فکر و خرد، اسم همسرته!

خندید گفت نمیدونستم معنیش اینه. گفت اونایی که ندارن چی؟

گفتم تو شانس اوردی بقیه باید بگردن دنبالش و یه چیزی پیدا کنن و عاشقش بشن.

  • ظریف

برنامه نویسی

سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۰۸ ب.ظ

سلام

 

یکی از چیزایی که تو رفتار آدما برام خیلی جالبه رفتارشون تو سطوح تنش مختلفه.

مثلا وقتی دو نفر آدم با هم حرف میزنن

بستگی به این که اون دو نفر چقدر به هم احترام داشته باشن یا چقدر از هم حساب ببرن یا چقدر حسادت داشته باشن به هم و کلا اگه بخوام در یک کلمه بگم، چقدر مقایسه کنن خودشون رو با همدیگه و چقدر از این مقایسه بفهمن و حس کنن، رفتارشون خیلی عوض میشه.

یا مثلا وقتی چند نفر آدم دور هم صحبت میکنن 

بستگی به این که چقدر استرس اون جمع زیاد باشه و هر کسی دنبال چه چیزی باشه رفتارشون عوض میشه. غالب و مغلوب شدن چیزی هست که تو جمع پیش میاد و جایگاه گروهی آدما رو مشخص میکنه.

بنظرم آدمایی که میدونن چجوری و از چی لذت میبرن خود به خود قوی تر بنظر میان. زیادی از خود لذت بردن هم باعث حسادت بقیه میشه.

حسادت بنظرم بین کسایی رخ میده که تو یک سطح هستن و خیلی خودشون رو با هم سطح های خودشون مقایسه میکنن.

حسادت بنظرم از صفات خدایان هست و اگه هر کسی جایگاه خودش رو بدونه میبینه که فقط باید سرش به کار خودش باشه و مقایسه کردن خودش و بقیه و ناراحت شدنش از این که اونا چجوری میتونن از خودشون لذت ببرن فقط باعث بالاتر رفتن اونا تو ذهنش و پایین اومدن خودش پیش خودش میشه.

حرف زدن یکی از چیزایی هست که لذت خیلی زیادی داره. تحمل کسی که زیاد حرف میزنه برای همین سخته. چون اون داره کاری که دوست داره رو میکنه و نمیزاره بقیه اون لذت رو تجربه کنن. آدمی که تو اون جایگاه هست اجازه داره که هر چقدر میخواد از خودش لذت ببره و همچنین اجازه داره به بقیه هم فرصت رو بده. انتخاب خودشه.

کسی که باهوش تره، تو زبان غالب تره و میتونه حرف بریزه تو ذهن بقیه. انتخاب خودشه که چی کار کنه با بقیه.

آدم نسبتا باهوشی مثل مهران مدیری که خودش رو Architect معرفی میکرد تو فیلم هاش، نمونه ی آدمی هست که کنترل مردم رو تونست دستش بگیره و فرهنگ ایران رو معماری کنه. و الانم که داره خدایی میکنه برای خودش. 

برنامه نویسی آدم ها کار هرکسی نیست و معمار میخواد که بتونه بدنه ی جامعه رو شکل زیبایی کنه. صرف باهوش بودن مثل اینه که یه تخته سنگ و یه چکش داشته باشیم ولی تضمین کننده هنر نیست. و امان از اون روزگاری که آدم های کودن معمار باشن.

 

  • ظریف

فرهنگ خود زنده

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۴۲ ب.ظ

سلام

 

آخر هفته چند روز پیش داشتم برای خودم راه میرفتم و نم بارون داشت میزد و هوا خیلی خوب بود.

آهنگام رو گذاشته بودم خودشون برای خودشون پلی بشن. اصلا نمیدونم از کجا داشتن پلی میشدن. شاید یکی از کانالای تلگرام بود.

یهو دیدم یکی از آهنگای یانی اومد بالا. اولش فکر کردم Felitsa هست و بعد که یکم دقت کردم دیدم The End of August هست!

یکم طول کشید تا متوجه بشم که بببللهه در انتهای آگست هستیم و همونطور که قبلا گفته بودم، چند سالی بود سعی میکردم این رسوم شخصی رو برای خودم داشته باشم. مثلا آخر آگست ها این آهنگ رو گوش کنم چون یانی رو خیلی دوست دارم و خاطره اش رو همیشه برای خودم زنده نگه دارم. چون بنظرم از آدم های بشدت متصلی بوده که عمق اتصالش رو میشه از کارش دید.

برام جالب بود که انگار خود این رسم کوچیک امسال با این که حواسم بهش نبود خودش رو زنده نگه داشت و خود به خود این آهنگ پلی شد.

 

  • ظریف

رنده

دوشنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۵۶ ب.ظ

 

 

سلام

 

بنظرم تمام گردش گیتی و گذر سال ها و فصل ها و روز ها شبیه یک سوهان یا رنده میمونه که میتونیم بزاریم بگذره و همچنین میتونیم بپریم روش تا ریز ریزمون کنه.

بنظرم مثل حد فاصل توی تخم بودن جوجه و شکستن تخم و جدا شدن از گرمایی که بدن مادر و لونه براش فراهم میکرده و حرکت به سمت سرد و گرم روزگاره.

بنظرم این گردش یه جوری ساخته شده که شبیه این ساحل که انقدر با امواج و برخورد سنگ ها چیزای توش رو میشوره که آشغال های شیشه ای رو هم حتی به این سنگ های زیبا تبدیل کرده

 

“My Heart Is Afraid that it will have to suffer," the boy told the alchemist one night as they looked up at the moonless sky.

"Tell your heart that the fear of suffering is worse than the suffering itself. And that no heart has ever suffered when it goes in search of its dreams.”

― Paulo Coelho, The Alchemist

بخش از کتاب کیمیاگر که میگه

یک شب وقتی پسر و کیمیاگر داشتند به آسمان بدون ماه نگاه میکردند، پسر به کیمیاگر گفت: قلب من از این باید درد بکشد میترسد

کیمیاگر گفت: به قلبت بگو ترس از درد کشیدن از خود درد کشیدن بد تر است و هیچ قلبی وقتی در جستجوی رویای خودش بوده دردی نکشیده.

 

منتهی لازمه اش حس کردن درد هاست. شاید یه جور خودآزاری بنظر میاد اولش.

 

  • ظریف

نصیحت پیرمرد

چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۲۳ ب.ظ

سلام!

 

یه بچه ی 12 ساله یه مورچه رو دید و زد لهش کرد. بهش گفتم که کار خوبی نیست و چرا این موجود بی گناه رو میکشی؟

بهم گفت چون من قاتلم !

بعد یادم اومد که کلا هر اتفاقی میفته برای درس گرفتن منه.

یکم فکر کردم دیدم که بله هر چند روز یه بار دارم میرم یه حیوون هایی رو میکشم که خیلی بزرگتر از مورچه است. درسته خون ریختنشون رو نمیبینم ولی با کمال میل تیکه های بدنشون رو میخورم و عین خیالمم نیست. 

 

داشتم فکر میکردم باید آدم خوبی بشم و کمتر قتل اتجام بدم یا این که بپذیرم که منم آدم بدی هستم؟ 

 

آیا باید از این کارم لذت ببرم و بیشتر انجامش بدم یا این که با انزجار از خودم این کار رو کنم؟

 

کلی سوال برام ایجاد شده ولی فکر کنم همون راه تاریکی رو پیش بگیرم. باید قبول کنم که خودخواه و تاریک هستم و جون موجودات دیگه خیلی برام اهمیتی نداره

  • ظریف

ماه کامل

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۳۴ ب.ظ

سلام

 

فکر کنم راجع بهش صحبت کردم که Lunatic یعنی چی. شایدم نکرده باشم. Lune یعنی ماه و Lunar یعنی مربوط به ماه. مثلا Lunar Eclipse میشه ماه گرفتگی در مقابل Solar Eclipse که خورشید گرفتگیه. Solar هم یعنی مربوط به خورشید چون Sol یعنی خورشید.

حالا Lunatic که معنیش دیوانه و مجنون میشه به کسی میگن که در اثر دیدن نور ماه مجنونیتش زیاد تر میشه. 

دیشب زیر نور نقره ای ماه داشتم قدم میزدم برای خودم و سایه خودم رو میدیدم توی نور ماه. با خودم میگفتم چقدر خوب میشد اگه ماه زده های مجنون بیشتر بودن و شبای ماه کامل که بیرون قدم میزدیم، دیوونه ها رو میدیدیم و تو تاریکی بدون این که نقاب اجتماعیمون رو صورتمون باشه از دیوونگیمون با هم حرف میزدیم. 

حس میکنم اگه فیلم زندگی آدم رو میساختن باید همه ی صحنه هاش از اتفاقای روزای ماه کامل باشه. چون آدم بیشتر خودشه.

نور ماه روح رو رو میاره و شب حس ها رو تیز تر1 میکنه. ترس های آدم رو به خودش نشون میده و حتی آدم از سایه خودشم ممکنه بترسه. 

درحالی که شاید جذابیت زندگی به همین لحظه های عجیب غریبش باشه.

آهنگ moonlight sonata از بتهوون

آهنگ Clair de lune از دبوسی

آهنگ یک شب مهتاب از فرهاد

 

1- یه بخشی از Phantom of the Opera

  • ظریف

درس روانشناسی زندگی

جمعه, ۲۹ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۱۹ ب.ظ

سلام

 

خیلی وقتا بوده و هست که بازی هایی بقیه میکنن که توشون خوب نیستم. خیلی وقتا اینجوریه و اصلا نمیدونم چجوری اونا تو بازی های خودشون انقدر خوب شدن. 

 

ولی خیلی وقتا میبینم که بازی هاشون چقدر چرته. یعنی توش خوب هستن ها ولی خود بازی خیلی بازی بیخود و چرتیه و من چیز جالب تری تو ذهنم دارم. چیزی که توش خوب هستم و بازی خودمه.

بد بودن تو بازی ها باعث میشه که آدم رو تو بازی راه ندن. اینو از راه سختش فهمیدم. برای همین یه مدت باهاشون بازی نمیکردم و بازی هایی که خودم دوست داشتم رو میکردم. کلا بازی بد کردن شکست پشت شکست با خودش میاره و تا مدت ها متدم بیشتر تماشاچی بودن یا اصلا سراغ خیلی بازی ها نرفتن بود.

 

ولی الان که کمی گذشته و زندگی واقعی تر شده میبینم که اتفاقا ذهن من درست بود. زندگی بازی های مختلفی میتونه داشته باشه و  تو بازی های مختلف کارت های مختلفی دست آدم ها میده که باهاشون بازی کنن. چیزی که واقعی هست هنوز اینه که تو بازی های اونا خوب نبودم هیچ وقت. ولی خوبی زندگی اینه که دیگه بعد بیست و چند سال داره کم کم یکم کنترل بازی رو دست خودم میده تا خودم بگم چی بازی کنیم.

 

اونم بازی های جدی که اتفاقا توشون خوبم.

 

بازی هایی که آدم یهویی نظر بقیه در مورد خودش رو میزاره وسط. 

یا بازی هایی که عمیقا با احساسات بدون نقاب طرفه که دروغ گفتن توش سخته و دروغ گو برای منی که این همه آدما رو نگاه کردم نمیتونه خودش رو خیلی پنهون کنه.

بازی هایی که خیلی از منطقه امن آدم دوره.

 

و بعد این همه بازی نکردن و نگاه کردن بقیه به این نتیجه رسیدم چند مدل آدم هستن که میان سر میز بازی. بقیه تماشاچی هستن.

 

نوع اول که خیلی زیاد هستن اونایی هستن که اصلا نمیدونن بازیه. صرفا برای گذروندن وقت ارتباطات اجتماعی دارن و هدف خاصی ندارن. اگه اتفاق خوبی بیفته بهشون خوش میگذره اگرم نه که فردا هم هست. اومدن که اعلام حضور کنن و خودشون رو نشون بدن. ممکنه یه بازی الکی ای هم داشته باشن. 

 

نوع دوم که کمتر میشن کسایی هستن که دنبال بردن هستن. این آدما میتونن خطرناک باشن چون برای بردن حتی آسیب میزنن. به لحاظ روحی روانی هم قوی تر هستن ولی شکننده. اینا عادت دارن ببرن چون تو ذهنشون برای بردن اومدن.

 

نوع سوم که تعدادشون از اولیا کمتره ولی از دومیا بیشتر هدف دارن ولی جایگاهشون رو میدونن و خیلی خودشون رو به آب و تاب نمیزنن. اگه شده با هم تیمی شدن و جلو بردن کار با هدف مشترک میرن جلو چون به اندازه ی اولی ها آلفا نیستن

 

نوع چهارم که برای آشوب اومدن. اینا بیشتر آدمایی هستن که خطرناک هستن و چیز زیادی براشون مهم نیست. این که خودشون رو ابراز کنن براشون بسه. نظر بقیه براشون مهم نیست و بازی خودشون رو میکنن. سعی میکنن بازی رو از کسل کننده بودن در بیارن.

 

یه سری آدمای خاصی هم هستن که اهداف والاتری دارن مثل شناختن آدم ها/ بازی باخت برای رسیدن به یه هدف بزرگتر مثل کاری که شهدا میکردن/ ساختن ارتباط با آدمای دیگه/... 

 

این مدل آخر خیلی برام جالب تره. این که آدم هدفش بردن نباشه بنظرم خیلی به تمدن نزدیک تره. هدفش یه بازی خوب باشه و احساسات واقعی رو به نمایش بزاره. آدما رو بشناسه. آدمی که آدما رو بشناسه ممکنه 100 دور ببازه ولی برد 101 امش بزرگتر از همه ی بازی هایی که باخته باشه. که اصلا براش مهم هم نباشه که برده یا باخته نهایتا. به قول sting تو آهنگ shape of my heart هدفش از بازی مدیتیشن باشه. فکر کردن به این که ساختار بزرگی که توش داریم بازی میکنیم چه چیزی رو درست میدونه. شکل هندسی مقدس شانس چجوریه و بازی کردن رو بازی کردن با ذهن خودش میدونه که تمام حالت های مختلف و نتیجه های مختلف رو ببینه و در نهایت بفهمه نظم پشت دنیا رو. در حالی که بقیه دنبال برد و باخت هستن اصلا متوجه نشن و شک نکنن به بازی این. ممکنه که برگ برنده رو رو نکنه و ممکنه که هر چیزی اتفاق بیفته. 

 

بنظرم این خدایی ترین مدلی هست که میتونیم بازی کنیم. بزرگترین هدفش اینه که بگه نمیفهمیم. هر جوری که معادلات پیچیده ی دنیای واقعی رو سر هم بندی کنن و بخوان پیش بینی کنن، این خراب کنه انتظاراتشون رو و یه چیز بالاتر رو بزنه وسط. هدف ما اگه این باشه که نمیفهمیم بنظرم در سطح خدا بازی میکنیم. 

  • ظریف

Accretion Disk

پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۲۲ ق.ظ

 

سلام

 

میخوام راجع به Accretion Disk که تو گوگل ترنسلیت میشه دیسک هم افزایی صحبت کنم.

ولی چون خوشم نمیاد از این ترجمه، خیلی ازش استفاده نخواهم کرد.

همون طور که عرفا نزدیک شدن به خدا رو به نزدیک شدن پروانه به شمع ترجمه کردن، و از مثال های مختلف تو تاریخ

مثل داستان حضرت عیسی و امام حسین و ... میشه دید،

نزدیک شدن به خدا نتیجه اش یک شخصیت تو یه داستان تراژدی شدنه.

نتیجه اش از بین رفتن پیش از از بین رفتن طبیعی بدنه.

معمولا با درد روحی بسیار. چون میخواد جون آدم رو هنر تبدیل کنه، به داستان و حس تبدیل کنه.

من وقتی به سیاه چاله فکر میکنم خیلی یاد خدا میفتم،

بنظرم وقتی میگیم الله اکبر یعنی خدا از چیزی که بشه توصیفش کرد بزرگتره،

فیزیک سیاه چاله در حال حاضر چیزی هست که از همه ی علم قابل فهممون بالاتر هست و فکر کردن بهش بنظرم در جهت فکر کردن به خداست.

برام Accretion disk اطراف سیاه چاله خیلی جذابه. اون دیسک نورانی اطراف سیاه چاله. 

 

 

این دیسک اطراف اجرام دیگه هم میتونه اتفاق بیفته فکر کنم ولی خوبی سیاه چاله اینه که خیلی خوب قابل دیدنه. بخاطر جاذبه زیاد سیاه چاله، فضای اطرفاش بسیار خم میشه و چیزی که نزدیکش بشه شتاب خیلی زیادی رو تجربه میکنه. این باعث میشه که نیرو های Tidal تجربه کنه(اختلاف جاذبه تو چند جهت) و کم کم متلاشی بشه. تا این جاش اطراف جرم های دیگه هم ممکنه ولی با نزدیک تر شدن به سیاه چاله ممکنه سرعت این اجرامی که بهش نزدیک شدن به سرعت های قابل مقایسه با سرعت نور برسه. 

درنهایت هم اصطکاک چیز هایی که تو این دیسک هستن خودش یه عامل دیگه بر سختی شرایط این دیسک هست.

 

این شرایط خیلی خیلی پر تنش میتونه باعث بشه بخشی از جرم موادی که وارد Accretion disk شدن به انرژی تبدیل بشه. و یکی از بالاترین بازدهی ها تو تبدیل جرم به انرژی اینجا میتونه باشه که مثلا 40% جرم به انرژی تبدیل بشه که خیلی زیاده. تو بمب هیدروژنی این عدد حدود 0.6 درصد هست! 

 

بنظرم این عکسه که از ویکی پدیا برداشتم خیلی خوب شتاب اطراف فضای خم شده رو نشون میده. یکی از مشکلات به تصویر کشیدن های نسبیت عام اینه که بنظر میاد فضا تو رفتگی داره ولی این توی تغییر اندازه ی واحد فضا زمانی هست و کشیدنش یکم ذهن رو به خطا میندازه.

 

بنظرم قشنگه که نزدیک شدن به سیاه چاله انقدر میتونه دراماتیک باشه و جاذبه و جاذبه در ادبیات رو میشه تو ابعاد ستاره ای هم دید که چه فشاری میتونه روی مخلوقات بیاره ولی در نهایت به نور و انرژی تبدیلشون کنه!

  • ظریف

تاسوعا عاشورای سال کنکور

سه شنبه, ۲۶ مرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۳۷ ب.ظ

سلام

 

تاسوعا عاشورای سال کنکور رو یادم نمیره. 

یعنی میخوام بگم حوالیش رو بیشتر یادم نمیره. سال کنکور بخاطر این که درس داشتم فقط از محرم میخواستم تاسوعا عاشورا رو تو مراسم ها شرکت کنم چون بنظرم بیشتر از اون لازم نبود و همون حق مطلب رو برام ادا میکرد.

 

کلا هم هیچ وقت از شرکت تو مراسم ها شخصا استفاده ای که میخواستم رو نمیتونستم ببرم و ترجیح میدادم تو جایی مثل آشپزخونه باشم که حداقل به کسایی که استفاده میکنن بتونم خدمتی کرده باشم.

 

در کل خیلی اصراری هیچ وقت به شرکت تو مراسم ها نداشتم که 10 روز اول رو خیلی خیلی جدی بگیرم و شب تا صبح و برعکس تو هیات باشم. بنظرم به کیفیت هست نه کمیت.

 

ولی حالا میخواستم براتون بگم که ماها آزمون های هفتگی (یا قلمچی یادم نیست) داشتیم و من آزمون هفتگی ام رو که تو اون ایام بود رو خوب شده بودم. 

دبیر هندسه امون به جوک بهم گفت که خائن هستی. خائن هستی که تو اون مراسم شرکت نکردی و درس خوندی. یه سری ها هم هم صدا بهم گفتن خائن. :)

 

کاری ندارم که چندمین لحظه ی شکستن قلب همراه با لبخند تو زندگیم بود ولی بنظرم کسی که وظیفه اش رو خوب بشناسه و به جای ادا در اوردن کارش رو درست انجام بده نقش حضرت عباس رو تو اون نمایش عاشورا درک کرده. 

 

خیانت رو هم کسایی میکنن که نمیدونن دارن چی کار میکنن و حس کردن بدون فکر کردن و در ظاهر نقش بازی کردن و خودشون رو گول زدن و از همدیگه تایید گرفتن رو سر لوحه زندگیشون قرار میدن.

 

حضرت عباس کاری که کرد این بود که جایگاه خودمون رو بشناسیم. پایین تر بودن رو درک کنیم و بفهمیم وقتی که دستور از یک نفر بالاتر میگیریم، نظر شخصیمون رو هم جهت اون دستور کنیم، مغزمون رو شستشو ندیم ولی برای درست اجرا شدن کار فرمانبردار باشیم.

 

البته که دستور گرفتن کورکورانه هم اشتباهه و کسایی که تو زندگی بهمون ثابت شده که بالاتر هستن و بصیرت بیشتری دارن فقط میتونن اون بالا باشن. فکر میکنم حضرت عباس فرصت دیدن 4 تا چشمه از امام حسین رو داشته تو زندگیش.

جایی که همه جایگاه خودشون رو درک کنن و احترام رو رعایت کنن خود به خود کار گروهی شکل میگیره و همه حرکت میکنن به سمت هدف والاتر که از هیچ کدومشون خود به خود بر نمیومده.

  • ظریف

مناجاتی دیگر

يكشنبه, ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۰۷ ق.ظ

پروردگارم،

 

زبانم قاصره، دستانم نمینویسه، فکرم جلو نمیره لحظه ای که میخوام به تو فکر کنم.

صدایی درون ذهنم میگه که حتی اگه در خودت رو به سمت من باز کنی هم ممکنه به لکنت بیفتم و نتونم حرف دلم رو بهت بگم،

میترسم از لحظه ی روبرو شدن به تو. 

چون عظمتت ای آفریدگار خوارم خواهد کرد،

شکی درش نیست وقتی بازیچه ی تو انفجار ستارگان در عرش خودت هست،

من کوچک در مقابل تو ناچیز خواهم بود. 

مثل مورچه ای که در مسیر پای پادشاهی باشه،

ممکنه زیر پاهات له بشم و نتونم حرف دلم رو بهت بگم ای سرورم.

 

شاید از خودمه

شایذ خاصیت بنده بودنه که همیشه باید حقارت رو در مقابل تو تجربه کنم.

وگرنه چه کسی خدا خواهد بود و چه کسی بنده ی خدا؟

 

همه چیز درسته.

همه چیز دقیقا سر جایی هست که باید باشه.

در هر لحظه از ابعاد پلانک تا سالهای نوری رو با قلم های مختلفت میکشی

و میدونم که من رو هم با قلم خودم مقایسه میکنی.

میبینی که ادای نوبل بودن رو درمیارم.

نجابت خداگونه هست و من سعی میکنم مثل تو باشم.

که فقط شبیه تو باشم سرورم.

 

شاید از خودمه.

شاید بنده بودن بخشیش کم فهمی منه.

وگرنه چه کسی خدا خواهد بود و چه کسی بنده؟

که به خواست تو، به فکر تو، کیمیا شدم، جادو شدم و به نفس کشیدن افتادم

که بتونم کمی در کار تو فکر کنم. 

اگر بتونم فکر کنم.

با فکر کوچکم

 

خداوندا 

خدای من

خداجون، 

پروردگارم، ای پروردگارم، ای کسی که من رو پرورش میدی،

خلقتت رو در سیکل های بالا و پایین آفریدی و هر معنایی رو در هر سطحی به هر زبونی سعی کردی بگی

که شاید من متوجه بشم

کمی از معنای فکر تو به من مالیده بشه و شاید مثل تو بشم.

ای سنگ فلاسفه

ای قلب خدا

 

آفریدگارم،

عدم بدون تو خالی بود.

با تو شروع کردم به بودن و دارم بیشتر خودم میشم

من رو با اشعه ی فکرت بسوزون و شکل بده

که تمام اختیار وجودم با توست که چه کسی شایسته تر از تو

که اختیارم رو با جان خودم تقدیمش کنم که از هر چیزی که فکر

از هرچیزی که فکر و نفس من بتونه بگه بیشتری

تو بزرگتر هستی.

 

کمک کن بزرگ بشم.

پروردگارم.

  • ظریف