پروردگارم،
زبانم قاصره، دستانم نمینویسه، فکرم جلو نمیره لحظه ای که میخوام به تو فکر کنم.
صدایی درون ذهنم میگه که حتی اگه در خودت رو به سمت من باز کنی هم ممکنه به لکنت بیفتم و نتونم حرف دلم رو بهت بگم،
میترسم از لحظه ی روبرو شدن به تو.
چون عظمتت ای آفریدگار خوارم خواهد کرد،
شکی درش نیست وقتی بازیچه ی تو انفجار ستارگان در عرش خودت هست،
من کوچک در مقابل تو ناچیز خواهم بود.
مثل مورچه ای که در مسیر پای پادشاهی باشه،
ممکنه زیر پاهات له بشم و نتونم حرف دلم رو بهت بگم ای سرورم.
شاید از خودمه
شایذ خاصیت بنده بودنه که همیشه باید حقارت رو در مقابل تو تجربه کنم.
وگرنه چه کسی خدا خواهد بود و چه کسی بنده ی خدا؟
همه چیز درسته.
همه چیز دقیقا سر جایی هست که باید باشه.
در هر لحظه از ابعاد پلانک تا سالهای نوری رو با قلم های مختلفت میکشی
و میدونم که من رو هم با قلم خودم مقایسه میکنی.
میبینی که ادای نوبل بودن رو درمیارم.
نجابت خداگونه هست و من سعی میکنم مثل تو باشم.
که فقط شبیه تو باشم سرورم.
شاید از خودمه.
شاید بنده بودن بخشیش کم فهمی منه.
وگرنه چه کسی خدا خواهد بود و چه کسی بنده؟
که به خواست تو، به فکر تو، کیمیا شدم، جادو شدم و به نفس کشیدن افتادم
که بتونم کمی در کار تو فکر کنم.
اگر بتونم فکر کنم.
با فکر کوچکم
خداوندا
خدای من
خداجون،
پروردگارم، ای پروردگارم، ای کسی که من رو پرورش میدی،
خلقتت رو در سیکل های بالا و پایین آفریدی و هر معنایی رو در هر سطحی به هر زبونی سعی کردی بگی
که شاید من متوجه بشم
کمی از معنای فکر تو به من مالیده بشه و شاید مثل تو بشم.
ای سنگ فلاسفه
ای قلب خدا
آفریدگارم،
عدم بدون تو خالی بود.
با تو شروع کردم به بودن و دارم بیشتر خودم میشم
من رو با اشعه ی فکرت بسوزون و شکل بده
که تمام اختیار وجودم با توست که چه کسی شایسته تر از تو
که اختیارم رو با جان خودم تقدیمش کنم که از هر چیزی که فکر
از هرچیزی که فکر و نفس من بتونه بگه بیشتری
تو بزرگتر هستی.
کمک کن بزرگ بشم.
پروردگارم.