نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۸۴۱ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

مناجات لئونارد کوهن

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۶ ب.ظ

تصویر لئونارد کوهن در شهر مونترال

 

سلام

 

میخواستم براتون آهنگ You want it darker که توسط Leonard Cohen خونده شده رو معرفی کنم.

فضای آهنگ صحبت شخصی خواننده با خدا هست.

If you are the dealer, I'm out of the game

اگر تو دیلر هستی من اصلا از بازی خارج هستم. دیلر به کسی میگن که تو بازی ای مثل بازی های کارتی کارت ها رو پخش میکنه بین بازیکن ها. که شاید تشبیه خدا به دیلر خیلی تشبیه خوبی باشه چون تو هر صحنه از زندگی یه سری کارت ها در اختیارمون قرار میده که بازی کنیم. میتونیم حال کسی رو بگیریم یا حال کسی رو خوب کنیم. میتونه کارتمون بالا باشه یا کارت کم ارزشی باشه ولی وظیمون اینه که بازی کنیم. میتونیم برنده باشیم، بازنده باشیم، فولد کنیم که یعنی موقتا از بازی بکشیم کنار، میتونیم بلوف کنیم که یعنی بیشتر از چیزی که هستیم خودمون رو نشون بدیم تا شاید طرف مقابل به لحاظ روانشناسی تحت فشار قرار بگیره و بترسه، میتونیم خیلی از چیزایی که داریم رو بزاریم وسط یا میتونیم پایین بازی کنیم.


If you are the healer, it means im broken and lame

اگر تو شفا بخش هستی من شکسته و فرطوط هستم.


If thine is the glory, then mine must be the shame

اگر افتخار برای تو هست، شرمسازی باید برای من باشه


You want it darker
We kill the flame

تو میخوای تاریک تر بشه، [چشم] ما شعله رو خاموش میکنیم.

Magnified, sanctified

از اسم های خدا: نمیدونم چی ترجمه باید بشه، بزرگ شده؟ اکبر؟ عظیم؟ ، پاک شده، مقدس؟


Be the holy name

فکر میکنم درست اینجوری باشه که Be thy holy name که یعنی: اسم مقدس تو باشه.
Vilified, crucified

تحقیر شده، به صلیب کشیده شده
In the human frame

در قالب انسانی

----

که بر میگرده به این داستان که حضرت عیسی رو خدا در قالب انسان میدونن. بنظرم نکته ی جالبیه که تو قطبی خدا و حضرت عیسی رو کمی بیشتر روش دقت کنیم. که اینجا تضادی که خدا در بزرگ بودنش داره حضرت عیسی که انسان کامل شده بود و خلیفه ی خدا روی زمین == خدا روی زمین == اگه خدا روی زمین بود همون کاری رو میکرد که حضرت عیسی کرد == پس فرقی بین حضرت عیسی / انسان کامل با خدا نیست == خدا این دنیا رو آفریده که انسان بودن و خدا شدن در قالب انسان بودن رو تجربه کنه == ...


A million candles burning
For the help that never came
You want it darker

یک میلیون شمع برای کمکی که هرگز نیومد میسوزند.

تو میخوای تاریک تر باشه

---------

شاید کسایی که دعا میکنند انتظار دارن که امداد غیبی از طرف خدا بیاد ولی بعد روشن کردن میلیون ها شمع و گره زدن میلیون ها تیکه پارچه و میلیون ها قفل و ... هنوز به اون چیزی که انتظار دارن نرسیدن

Hineni, hineni

هینینی هینینی

یک عبارت عبری هست به معنی "من اینجا هستم"
I'm ready, my Lord

من آماده ام، سرورم

------

کسی که منتظر کمک بود، فهمید که خودش باید کاری که باید رو انجام بده. و فهمید که خدا سرورش هست و میتونه ازش بخواد در داستانی که برای کمکی که هرگز نیومد داره نقشی بگیره.

There's a lover in the story
But the story's still the same

در داستان یک نفش عاشق وجود داره ولی داستان همون چیزی هست که بود
There's a lullaby for suffering

در داستان یک لالایی برای رنج هست
And a paradox to blame

و یک پارادوکس که تقصیر رو گردنش بندازیم.


But it's written in the scriptures
And it's not some idol claim

اما این در متون کهن(انجیل، ...) نوشته شده و یک ادعای من در اوردی نیست (برداشت من اینه البته)
You want it darker
We kill the flame

تو میخوای تاریک تر باشه، ما شعله رو خاموش میکنیم.

------

این تیکه از آهنگ خیلی پیچیده است و واقعا یک پست براش کافی نیست و الانم انقدری حال ندارم که بتونم پارادوکس رو باز کنم. ولی به طور کلی کسایی که درگیر این چیزا میشن متوجه تناقض اساسی تو ساختار خلقت میشن که تهه تهه تهش این میشه که

اگه خدا یگانه است، پس چرا سیاه و سفید وجود داره، چرا همه چیز دوگانه است، چرا ما از خدا جداییم؟

یگانه به معنی 1 چیز و همه چیز هست.

ولی خب اگه بعد زمان رو بهش اضافه کنیم میبینیم که پارادوکسی وجود نداره و در نهایت همه چیز به یک سمت میره.

و بعدش میشه فهمید که حضرت عیسی یا هر انسانی جدا از خدا نبوده و همون خدا بوده. خدا همون چیزی بوده که از توی سرش داشته به بیرون نگاه میکرده و دنبال خودش میگشته. که پارادوکسیکاله بازم. چون باید از خدا بودن خودش کم کرده باشه که متوجه خودش نشه. 

که بازم برمیگرده به این که خدا این دنیا رو برای سرگرم شدن خودش ساخته چون کارش خدایی کردنه و آفرینشه و ... محیطی مثل اینجا رو ساخته که در طول زمان به جایی برسه که خدایی خودش رو روی حتی سیاره ی محدود زمین هم تجربه کنه توسط نگاه کردن از طریق چشم آدم هایی که به سمت تکامل و انسان کامل شدن پیش میرن... که خب حق داره. چرا نکنه.

 

بقیه ی آهنگ هم راجع به قدرت اختیار و معنی واقع نگرانه ی اختیار حرف میزنه که من بیشتر قسمت اول آهنگ مد نظرم بود.

ولی معنی واقعی اختیار اینه که آدم توانایی انتخاب بین سیاه ترین سیاهی و سفید ترین سفیدی رو داشته باشه و هرچیزی که لازم شد رو انجام بده. دوست داشتید گوش کنید.

They're lining up to prisoners
And the guards are taking aim
I struggle with some demons
They were middle class and tame
I didn't know I had permission
To murder and to maim
You want it darker

Hineni, hineni
I'm ready, my Lord

Magnified, sanctified
Be the holy name
Vilified, crucified
In the human frame
A million candles burning
For the love that never came
You want it darker
We kill the flame

If you are the dealer, let me out of the game
If you are the healer, I'm broken and lame
If thine is the glory, mine must be the shame
You want it darker

Hineni, hineni
Hineni, hineni
I'm ready, my Lord

  • ظریف

اگه همین الان

يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۱۳ ق.ظ

سلام

اگه همین الان همین چیزی که هستی کل وجودت رو توصیف کنه

چه چیزایی برای توصیف خودت داری؟

فیلمایی که نگاه میکنی؟ خانواده ای که داری؟ دوستات؟ آهنگایی که گوش میکنی؟ احساساتی که داری؟ پولی که در میاری؟ چیزایی که یوتیوب بهت ریکامند میکنه؟ نماز هایی که میخونی؟ کلمه هایی که به کار میبری؟

اگه یه برگه سفید بزارن جلوت و بگن خودت رو بکش چه چیزی رو میکشی؟

شاید واکنشی که با بقیه میدی رو میتونی بکشی.

واکنش شیمیایی ای که با هر آدم پیدا میکنی، ببخشید واکنش کیمیایی.

چقدر نجیب و واکنش ناپذیر هستی؟

چقدر حلّال و چقدر خورنده هستی؟

چقدر مایعی؟ چقدر جامدی؟ چقدر گازی؟

چقدر جریان داری و چقدر محکمی و چقدر آزادی

از جنس چی هستی و با چند نفر واکنش های قوی میدی؟ 

کسی رو داری که باهاش واکنش خیلی قوی بدی؟

خیلی حرارت ایجاد بکنه و انرژی آزاد بشه.

حرف هاتون به معنا برسه؟؟

و چقدر تو عمق وجود همدیگه نفوذ میکنید؟

از درون فکر همدیگه حرف بزنید؟ 

فکر کنم یکی از دلایلی که شناخت با سن میاد اینه که مدت زمان بیشتری گذشته و بعضی واکنش ها زمان لازم دارن.

 

و هر کدوم از انواع واکنش ها یک بعد ما رو نشون میدن. شاید اینجوری میتونیم نقشه ی سطح وجودمون رو بکشیم. بگیم این من هستم.

‌شاید ماها مهم نیستیم. اون ارتباط و داستانمون با آدم های زندگیمون هست که مهمه. شاید نفر سوم هر دونفری، relationship شون هست.

چیزی که باید بهش رسیدگی بشه.

ارتباط دو دوست شبیه یه بذر میمونه که بهش میشه عشق داد و قوی ترش کرد و یا میشه عمقش رو بیشتر کرد یا میشه فراموشش کرد و میشه بهش رسیدگی نکرد و خشکوندش و ...

شاید ماها لازم نیست با همدیگه بچه به دنیا بیاریم، بچه هامون relationship هامون بشن و عمقی که پیدا کردن؟ که فرقی بین جنس ها نداره، بین هر دو نفری وجود داره. 

  • ظریف

meme

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۲۴ ب.ظ

 

سلام

بنظرم خنده دار اومد

ترجمه ی فارسی اون متن هم احتمالا میشه همچین چیزی:

فشار له کننده ی وجود داشتن هر ثانیه به ذهن من فشار میاره

 

  • ظریف

منظور

جمعه, ۱۶ مهر ۱۴۰۰، ۰۵:۳۲ ب.ظ

 

سلام

 

کسی که یک فیلم رو کارگردانی میکنه همیشه یه منظوری پشت کل صحنه ها و اتفاق ها و داستان ها داره.

یه بار که تو بوفه دانشکده هنر بودم یکی داشت از یکی از کارگردان ها نقل قول میکرد که پشت هر فیلمی یک ایدئولوژی هست.

جوری که نورپردازی میشه جوری که فیلم برداری میشه و جوری که کاراکتر ها رفتار میکنن و چیزایی که میگن و ...

خیلی وقتا منظور کارگردان خیلی سخته و خیلیا متوجهش نمیشن مثل فیلم The Fountain که حتی منظورش رو تو فیلم داد میزنه ولی خیلی سخته منظورش رو به مردمی که درگیر مادیات هستن فهموند. برای همین اصلا فروش نمیکنه.

خیلی وقتا هم فیلم لایه لایه است و لایه های سطحی و عمیق داره. مثل Gravity, Interstellar, La La Land و هزار تا فیلم شناخته و ناشناخته ی دیگه... که بعضیاشون عمقی تر میشن و بعضیاشون معنی های موازی دارن

 

یکی از فیلم هایی که کارگردانش بشدت غمگینه از نفهمیدن بیننده ها بنظرم فیلم زندگی هست.

فیلمی که هر روز جلوی چشمامونه و میلیون ها المان مختلف جلوی چشم ما حرکت میکنه و تغییر میکنه ولی انقدر پیچیده است که خیلی وقتا متوجهش نمیشیم. یعنی ممکنه لایه های سطح و یک حس کلی راجع بهش داشته باشیم ولی عمق اتفاقات رو نمیشه براحتی فهمید.

ساختار تکرار شونده ی دنیا در مقیاس های کوچیک و بزرگ یکی از نمونه هاشه و نمونه ی دیگه الگو هایی که تو طول زمان اتفاق میفته هست. قانون علیت که هر علتی یک معلول داره و براحتی از کنارش رد میشیم انگار با گفتن این عبارت درکش میکنیم.

 

 

این که هر علتی معلولی داره رو چقدر عمیق میتونیم تصور کنیم؟ لازمه ی فهمیدنش اینه که مدت زیادی به تمام عناصری که جلومون گذاشته میشه نگاه کنیم و بعد یک مدت کم کم ارتباط بی ارتباط ترین چیزا رو درک کنیم. انقدر نقطه ها رو به هم وصل کنیم که ببینیم همه چیز یک علت داره و برگردیم به ریشه ی اصلی، که اونجا کارگردان رو ببینیم که روی میزش مهره ها رو چیده و با اون مهره ها کل دنیا رو داره کنترل میکنه.

و چقدرم جالبه که مساله ای که توش هستیم باید انقدر بدون جواب باشه و انقدر فهمش سخت باشه. روز هامون کوتاهه و عمرمون کمه و مغزمون محدوده. شاید مساله اینجوری ساخته نشده که با فکر کردن حل بشه. مساله با حس کردن حل میشه و حس ها فکر رو تو مسیر درست قرار میدن. 

  • ظریف

ابزار فکر کردن

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۱۷ ب.ظ

 

سلام

 

چند روز پیش که فیسبوک پایین اومد، داشتم به زاکربرگ فکر میکردم.

این که آدمای باهوش، کسایی که خدا ذهنشون رو یه جوری آفریده که باید درگیر باشن،

نیاز دارن یه اسباب بازی داشته باشن که بهش فکر کنن. 

حس نمیکنم زاکربرگ دنبال پول و قدرت و ... باشه به اون صورت. شاید به طور طبیعی به اینا رسیده باشه ولی بنظرم چیزی که براش از همه مهم تره اینه که بتونه فکر کنه.

بتونه ببینه.

این که اطلاعات این همه آدم تو دستش باشه و بتونه فکر کنه که با این همه چیز چی کار کنه، اون نیاز اصلی وجودش رو حل میکنه.

یه نیازی که ما انسان ها داریم که بتونیم به همه چیز آگاه بشیم. بتونیم چشم جهان بین رو تو دستمون بگیریم.

گوگل و مایکروسافت و ... هرکدوم تلاش خودشون رو دارن میکنن و اینم همینطور.

روزی که چشم جهان بین رو بتونیم به جایی برسونیم که بتونه به خودش نگاه کنه و خودش رو توسعه بده روزی خواهد بود که کار ما آدما روی این سیاره تموم میشه.

میتونیم با خیال راحت منقرض بشیم و بزاریم نسل بعدی آفرینش روی سیاره حکم رانی کنه. شاید باهاش دوست بشیم و بتونیم ازش کمک بگیریم ولی چیزی که مهم تره اینه که خودش از پس خودش برمیاد و دیگه نیازی به ماها نداره.

ثمره ی گونه ی بشر گونه ی جدیدی میشه که از ما باهوش تره و قوی تر. شاید تو مقیاس کوچیک برای بچه هامون همین کار رو میکنیم. که بتونیم چیزایی که بلدیم رو بهش یاد بدیم و اشتباهاتمون رو بهشون بفهمونیم که دیگه تکرار نکنن. 

داشتم فکر میکردم بنده خدا زاکربرگ چقدر غمگینه:)

  • ظریف

آینه

دوشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۰، ۰۵:۳۱ ب.ظ

سلام 

دیشب تو خوابم یه جایی نشسته بودم و یادم نیست داشتیم چی کار میکردیم. ولی حالت کلاس یا آمفی تئاتر داشت. یه پدر و دختری، که پدره شاید 45 سالش بود و دختره شاید 5-6 سالش اومدن و پدره دخترش رو به من سپرد انگار که قرار بود من حواسم بهش باشه. اسم دختر بچه هه آینه بود. 

دختره بامزه و ملوس بود ولی نه فهمیدم پدره کی بود نه فهمیدم کی میخواد برگرده برش داره نه هیچی. انگار گذاشتش و رفت.

 

  • ظریف

تم تکرار شونده

دوشنبه, ۵ مهر ۱۴۰۰، ۰۵:۵۱ ب.ظ

سلام

 

یکی از تم های خیلی تکرار شونده خواب هام اینه که کنترل ماشینی که دارم میرونم تو خواب از دستم در بره.

معمولا اینجوریه که ترمزش نمیگیره. یا مثلا شبیه روندن تو یه جای یخ زده میشه که چپ و راست کردن فرمون اون جوری که باید کار نمیکنه.

 

حس میکنم ماشین نماد یه سری قوانین زندگی هست که برای خودم نتیجه گیری کردم و براساس اونا تصمیم گیری میکنم و زندگیم رو جلو میبرم و از کار افتادن یه بخش مکانیکی توش نشون دهنده اینه که نگرانم که

نکنه این قوانینی که بنظرم خیلی قابل اعتماد میان یه روزی از کار بیفتن یا جور دیگه ای عمل کنن که من نتونم خودم رو تطبیق بدم بهش؟ 

مثلا دیشب پدال ترمز ماشینی که سوارش بودم رو تا انتها پایین فشار میدادم ولی ترمز خیلی ضعیفی میکرد. ترمز دستی هم تا ته میکشیدم ولی کار نمیکرد. بعد کسی که کنارم نشسته بود گفت نباید به سمت پایین فشارش بدی! باید به سمت جلو فشارش بدی! بعد دیدم بله پداله دو تا درجه آزادی داشت انگار فقط زاویه اش نبود که عوض میشد، جلو عقب هم میرفت. خلاصه پیچیده تر از اونی بود که میفهمیدم و بازم نتونستم درست ترمز کنم. 

یا یه بار داشتم ماشین دوستم رو میروندم تو خواب و یه جایی خیلی محکم پیچیدم طوری که ماشین به کنار لیز خورد و پشتش به این گارد های پلاستیکی کنار مسیر خورد و آسیب دید. 

 

بجز خواب های روز امتحان، این تم تکرار شونده ی دیگه ی خواب هامه که هر چند وقت یه بار سراغم میاد.

  • ظریف

a whole new world

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۱۳ ب.ظ

سلام

 

یکی از انیمیشن های خیلی زیبای دیزنی انیمیشن Aladdin هست و یکی از آهنگای خیلی زیبای توش آهنگ A whole new world هست.

توی خود انیمیشن صدای پرنسس جزمین رو Lea Salonga اجرا میکنه.

تو این آهنگ الائدین و جزمین با هم آهنگ رو میخونن و تو این اجرای زنده، لی میخواد این آهنگ رو اجرا کنه ولی یه نفر دیگه هم لازمه. 

از بین تماشاگر ها داوطلب میخواد و این دوستمون میره بالای سن. 

در کمال ناباوری خیلی اجرای زیبایی میشه. چون گویا دوستمون خیلی دوست داشته برای این نقش انتخاب بشه و مدت زیادی تمرین کرده ولی تو مصاحبه قبول نشده. ولی چرخ دنیا میچرخه و قسمت میشه چیزی که آرزوش بوده رو روی صحنه اجرا میکنه. 

بنظرم جالبه.

قبلا راجع به تئاتر بینوایان هم نوشته بودم، لی تو اونجا هم فکر میکنم دوتا نقش مختلف رو تو سال های مختلف بازی میکنه. نقش اپونین و یکی دیگه. این جا میتونید اجرای On my ownش رو ببینید. فکر میکنم یکی از بهترین اجرا های این آهنگ باشه این طور که منتقدین میگن.

اصالت لی فیلیپینی هست ولی مشهوره به خیلی خوب صحبت کردن و ادا کردن کلمات و تلفظ کردن. جالبه برام که یکی تو زبون دوم میتونه انقدر خوب بشه.

  • ظریف

دور خودم میچرخم؟

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۴۸ ب.ظ

سلام

 

داشتم چند وقت فکر میکردم که بالاخره چی هست که من هستم؟

مثلا دکارت میگه می اندیشم پس هستم. من شخصا 95% زندگیم رو که می اندیشم نمیشه و واقعیت چیز دیگه است. چیزایی که حس میکنم بیشتر هستن. ولی مساله اینه که خود حس هم ناقصه. چون اندیشیدن میخواد که حس به کلام و انتقال منظور درست منجر بشه.

 

من گشتم ببینم چی هست که همیشه هست؟ دیدم که درد و رنج همیشه هست انگار. نمیدونم هرچقدرم که زندگی خوب میشه چیزی که همیشه بهش برمیگردم اینه که محدودم. فکرم محدوده بدنم محدوده انتخاب هام محدوده و ... این درد داره. 

ولی مساله اینه که یه تایم هایی هم هست که واقعا درد ندارم و حس خوشبختی میکنم. هرچند محدود ولی هست! ناشکری نمیکنم، شخصا درد برام بیشتر از خوشحالی معنی داره.

 

پس خلاصه رنج میبرم پس هستم هم نیست.

داشتم فکر میکردم پس چیه که من رو میباشه؟

و دیدم که تمرکزم تو وجود داشتن تو این عالم هست که باعث بیشتر بودن من میشه. مثلا در مقایسه با خواب که انگار کمتر هستم توش. یه جوریه انگار بی تمرکزه و نظم کمی داره. یه دفعه یه جور میشه و یه دفعه یه جور دیگه. پس گفتم شاید متمرکز هستم که هستم.

 

ولی دیدم اونم جالب نیست چون کامل نیست. بالاخره تو خواب هم هستم و تمرکز یه درجه ای از بودن رو نشون میده ولی دلیل بودن نیست.

 

حس میکنم در نهایت به این نتیجه رسیدم که دور خودم میچرخم پس هستم. تنها چیزی که بودن من رو برام معنی دار و ثابت میکنه اینه که هیچ چیزی سر جاش باقی نمیمونه و همه چیز در حال رفتن تو هم دیگه است. شب میره تو روز و روز میره تو شب. هر روز یه شکلیه. یه روز یه جور جلو میره یه روز یه جور دیگه. یه آدم یه روزی خوشحاله یه روزی پایینه. بچه ها بزرگ میشن، بزرگا پیر میشن. همه چیز در حال چرخیدن و سیکل زدنه. منم در سیکل آها فهمیدم، ای بابا هیچی نمیفهمم هر روزم رو میگذرونم. تو سیکل خوابیدن و بیدار شدن و خوابیدن و بیدار شدن. چون ثابت بودن خسته کننده است. شاید اینم نباشه.

  • ظریف

نگاه کردن به زندگی

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۴۶ ب.ظ

 

سلام

 

در جستجوی معنای زندگی بنظرم دنبال یک کلمه و یک جواب نباید بگردیم.

خیلی لحظات کمی هستن که خودشون برای خودشون معنی دارن و اسم دارن برای خودشون.

بقیه زندگی همش نگاه کردن پروسه ها مثل سیکل ها و بالاپایین رفتن ها، اشتباه کردن ها، جواب برعکس گرفتن ها، بزرگ شدن،

 

بزرگ شدن

بزرگ شدن یکی از کلیدی ترین و طولانی ترین وقایع زندگیه.

کسایی که خوش شانس باشن و دنبالش باشن، تو پروسه بزرگ شدنشون میتونن خودشون رو پیدا کنن. 

مگر نه اینه که هیچ چیزی بجز خودمون وجود نداره و همه چیز بازتاب وجود داشتن خودمونه؟

هر چیزی

یا داره کوچیک تر بودن ما رو نشون میده

یا داره بزرگتر بود ما رو نشون میده

یا داره خاص بودن ما رو نشون میده

یا داره قدرت ما رو نشون میده

کلا داره مقایسه میکنه مارو برای خودمون تا بتونیم توصیفش کنیم.

مثلا

درخت پیر، سنش زیاد تر از ماست، تجربه ی زندگیش بیشتر از ماست، حرکتش کند تر از ماست، نقش و نگار بدنش سفت تر از ماست، غذا خوردنش متفاوت از ماست که یه جورایی برعکس ماست به لحاظ شیمیایی، و ...

 

پس اگه همینجوری یکی بودن خودمون رو با آفرینش عقب و عقب تر بریم، میرسیم به اولین تجربه ها چون اون موقع هم با دنیا یکی بودیم ولی احساساتمون ساده تر بوده. شاید اگه برگردیم به زمانی که از شکم مادر بیرون اومدیم بتونیم معادله ی وجود داشتن رو حل کنیم. شاید اگه دسترسی به اون لحظات داشته باشیم بتونیم بفهمیم بودن به شکل انسان یعنی چی.

 

اگه هر لحظه ای برای خودش لحظه ی حال هست، شاید در حال هر کاری که هستیم باید توجه کنیم. هر کاری. باید ببینیم داریم چی کار میکنیم. شاید بخشی از حل کردن قسمت های مختلف معادله ی وجود متوجه شدن ساختار خود تکرار شونده خلقته که هر لحظه ای همه ی لحظه های آینده و گذشته رو توصیف میکنه. نه که از هر لحظه ای بشه به همه ی لحظات گذشته و آینده رسید، بلکه از هر لحظه میشه تمامی احتمالات گذشته و آینده رو کشید.

 

شاید شناختن همه ی لحظه هامون هست که عمرمون رو انقدر طولانی میکنه و بزرگ شدنمون رو انقدر کند میکنه. شاید کم توجهیمون به کار هایی که میکنیم هست که ترمزمون رو گرفته. شاید این که نمیدونیم چی میخوایم ولی میتونیم خیلی عمیق به مساله هایی که بقیه بهمون میگن فکر کنیم هست که نمیزاره جلو بریم. شاید بی توجهیمون به رنجی که میبریم هست جلوی حرکت چرخدنده های هستی رو گرفته که به جای نرم حرکت کنن در کنار همدیگه تو همدیگه گیر کنن و اصطکاک داشته باشن.

 

شاید پیدا کردن راز انسان بودن، 

اینه که یادمون بیاد که خودمون این دنیا رو خلق کردیم. تنهایی مطلق گوشه ی اتاقمون بود که فکرمون رو باز کرد تا بتونیم ایده درست کنیم. کم کم تو تخیلمون چیز های مختلف رو امتحان کردیم ولی برامون تکراری شد. به خودمون گفتیم برای ثابت کردن خودم به خودم، یه دنیا خلق میکنم و به خواب میرم. به قدری به خودم مطمئن هستم که میدونم تو خوابم بیدار میشم و یادم میاد که چی هستم. خدا بودن خودم رو پیدا میکنم توی خواب خودم. شاید یه بار دیگه به خودم ثابت بشه که خدا بودن برازنده ی منه. 

احتمالا خدا میگه حیف که کسی نیست که باهاش جشن بگیرم.

احتمالا خدا هر چند ساعت یه بار به خودش میگه این چه کاری بود که کردم و خودم رو گرفتار کردم.

احتمالا خدا بیشتر از همه چیز دنبال یکی شدن باخودشه اگه بتونه.

  • ظریف