سلام
قدیما که مغرور تر بودم و آدم بی احساس تری بودم، وقتی به سهراب سپهری و شعرای جدید تر نگاه میکردم، فقط میدیدم که یه مشت چیز میز پشت هم نوشتن که حتی از شعرای قدیمی هم چیپ تره. چون فقط از شعر قافیه داشتن رو میدیدم. یا معنی عارفانه که حتی اونم نمیفهمیدم دقیقا چیه. حالا بگذریم. خوشحالم که زندگیم به یه جایی رسیده که میتونم خودم رو تو گذشته ببینم و ببینم که چقدر طرز فکر بیخود و زشتی بوده و چقدر ای قضاوت ها از نفهمیدن این انسان های شریف بوده.
وقتی سهراب رو نگاه میکنیم یه آدم ژولی پولی که احتمالا بیشتر عمرش رو تو اتاقش میگذرونده و فعالیت فیزیکی زیادی هم نداشته و حتی به خودش زحمت زدن ریش و موهاش رو هم نمیداده.
ولی واقعیت پشت این انسان که باعث شده بتونه شعر های زیبایی مثل همین که این پایین کپی کردم رو بیاره روح بزرگی بوده که بزرگی و لطافت روحش بهش این فرصت رو میداده که برای شاید چند صد سال آینده شعر بگه. طرز فکری رو بیان کنه که شاید تو زمان خودش و چند ده سال بعد از خودش هم درست درک نشه. خدا یه نسلی از آدم های خیلی خاص رو برامون تو یه زمان خاصی فرستاده بوده که هنوز هم اثر کارهاشون رو فرصت نکردیم تو جامعه و اسکیلی که مردم درکش کنن نتونستیم ببینیم.
وقتی سهراب در ستایش آگاهی شعر میگه یعنی دغدغه هاش خیلی بالاتر از چیزایی بوده که اون موقع مردم حتی متوجه میشدن.
قایقی خواهم ساخت،
خواهم انداخت به آب.
از اون جایی که این شعر در ستایش ذهن و آگاهی هست قایق نماد طرز فکر و آب هم نماد دریای آگاهی انسان هاست بنظرم
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست که در بیشه ی عشق
قهرمانان را بیدار کند.
بیدار شدن به معنی رسیدن به خودآگاهی هست که هدف از مدیتیشن و انواع و اقسام روش های معنوی رسیدن به آگاهی هست. فکر میکنم عشق به عنوان یکی از منابع درد و عذاب تو این دنیا به بیشه ای تشبیه شده که میتونه انسان ها رو بیدار کنه. این خاک برای این غریب است که بیشه ی عشقش انقدر خشک شده که این اتفاق توش نمیفته.
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید،
یکی از مرتبه های تسلیم به آفرینش خدا، نخواستن هیچ چیزی هست. چون کسی که ایمان داشته باشه و احساس امنیت کنه میدونه که خود کسی که خلقش کرده حواسش بهش هست و یه جوری براش چیزایی که نیاز داره رو میرسونه و حتی بیشتر از اون چیزی که بتونه تصور کنه هم میتونه بهش بده اگه شایسته اش باشه. با قایق ذهنش توری نمیبره که چیزی برای خوردن شکار کنه و دلش هم جهتش رو به سمت مادیات نمیگیره. به سمت بالا میگیره چون همون طور که استینگ تو آهنگ Shape of my heart میگه،
Diamonds are money for this art
That’s not the shape of my heart
الماس ها هدف نیستن براش. الماس ها ابزار بازی هستن تو قمار دنیا.
همچنان خواهم راند.
نه به آبیها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از آب به در می آرند
نمیدونم منظورش از آبی چیه. ولی آبی نماد چاکرای گلو هست. شاید منظورش صحبت های قشنگ باشه. شاید اهل آب منظورش باشه که آدمای متفکر هستن که جفتشون بنظرم شبیه همن. افراد جذاب دیگه ای که آدم رو میتونن اسیر خودشون کنن پری های دریایی هستن که آدم رو میکشونن به سمت خودشون و با جذابیت خودشون قایق ران رو به داخل آب میکشن و غرقش میکنن.
و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان.
این دو تا مصراع رو هم باید بالا میوردم. که پری ها افسون میکردن ماهی گیر ها رو
همچنان خواهم راند. همچنان خواهم خواند:
"دور باید شد، دور."
برای همین سهراب از ماها خیلی دور شده بود که:
مرد آن شهر اساطیر نداشت.
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه ی انگور نبود.
هیچ آیینه ی تالاری، سرخوشی ها را تکرار نکرد.
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود.
دور باید شد، دور.
شب سرودش را خواند،
نوبت پنجرههاست."
پنجره، چشم خونه است. پنجره شب رو تحمل کرد و الان دیگه قراره نور رو ببینه
همچنان خواهم خواند.
همچنان خواهم راند.
پشت دریاها شهری است
حالا اینجایی که سهراب میخواست بره کجاست؟
که در آن پنجرهها رو به تجلی باز است.
جایی که چشم ها به سمت نور باز هست و چشم ها خودشون رو از سمت نور برنمیگردونن و چشم ها با دیدن شدت نور بسته نمیشن و نگاه میکنن نور رو. نوری که از جنس فکر و آگاهی و زبان هست
بامها جای کبوترهایی است که به فواره ی هوش بشری مینگرند.
ویژگی شهر این هست که فرصت فواره زدن هوش بشری رو برای همه فراهم کرده و معیار ارزش در این شهر هنر و علم و آگاهی هست.
دست هر کودک ده ساله ی شهر، خانه معرفتی است.
نمیدونم خانه معرفت درسته یا شاخه معرفت. ولی بهر حال حتی ارزش استعداد کودکان هم تو این شهر خیلی بالاست. چون بچه ها قدرت یادگیری زیادی دارن و توانایی فکر کردن خیلی زیادی دارن اگه لهشون نکنیم که به کوچیکی خودمون بشن. دست های هر کودکی پر از معرفت هست و بهش کمک میکنن تا خودش رو شکوفا کنه
مردم شهر به یک چینه چنان مینگرند
مردم این شهر درک هنری دارند و چیزایی مثل اثر های هنری رو تحلیل میکنن و متوجه ارزششون میشن
که به یک شعله، به یک خواب لطیف.
و همین طور به طبیعت و احساسات (شعله عنصر انرژی بخش طبیعت) و خواب (نماد روح و ناخودآگاه انسان و روانشناسی انسان ها) واقف هستن و درک میکنن
خاک، موسیقی احساس تو را میشنود
این شهر به قدری تو آگاهی بالا رفته که دیگه کره ی زمین که مادر ماست هم از هنر ما لذت میبره و نعمت میده و انقدر عذاب بهمون نمیده
و صدای پر مرغان اساطیر میآید در باد
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحرخیزان است.
مردم شهر خدا رو به اندازه ی فهمشون درک میکنن. خورشید پدر ما و پدر منظومه شمسی هست. خورشید در طول خداست و مثل پدر و مادر ما که اون ها هم رابطه طولی دارن با خدا، اون هم خدای ماست. انسان نماد خداست چون ماها در واقع خداییم و چشمامون که دریچه روحمون باشه محل قرار گرفتن همون روحی هست که خدا توی ما دمیده. این شهر به قدری تو آگاهی جلو رفته که انسان هاش متوجه خدا بودن خودشون شده اند و خورشید و خدا رو به اندازه ی چشم های خودشون درک میکنن. خلاصه یعنی آفرینش و خودشون رو خدا میبینن.
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند.
سهراب خودش رو وارث آب و خرد و روشنی میبینه. انسان هایی که الان فکر میکنن انسان های آینده ی کره زمین رو تو ذهنشون و توی آگاهی جمعی کره زمین دارن درست میکنن. انسان های آینده وارثان فکر ما هستن و هنرمنده و شاعر ها و هرکسی که بتونه چیزی رو بیان کنه وارث تفکر ما در آینده خواهد بود و حرفایی که از دهنش در میاد حرف هایی خواهد بود که به واسطه آگاهیش از عالم بالا به این کره زمین اورده.
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت.
بعد مرگ رو دریابیم و قایقمون رو درست کنیم چون پشت دریاها شهریست…
با صدای محمد اصفهانی