تیتراژ مدار 0 درجه
سلام
خود سریال مدار صفر درجه رو خیلی کم دیدم. بیشتر داداشم دوست داشت نگاه کنه و منم بعضی وقتا میشد میدیدم. ولی موسیقی تیتراژش یه چیزی بود که از همون موقع منو درگیر خودش کرده بود و از اون آهنگا بود که بشدت تو مغزم موندگار شد. هر چقدر بیشتر میگذره و بیشتر به یگانگی فکر میکنم، حس میکنم بیشتر میتونم منظور شاعر رو متوجه بشم و ببینم که کجا بوده که این شعر رو گفته. بنظرم ویژگی خاصی که این دیدگاه داره اینه که بدون فیلتر و لنز خاصی داره به مسئله یگانگی آفرینش نگاه میکنه و صادقانه یگانگی رو بیان میکنه.
تو دیدگاه شاعر نقش آفرینش چشم آفریدگار و خلقت به طور همزمان و بوجود اوردن جهان و زمان از عدم رو میشه دید
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
خیلی ساده به آفرینش نگاه میکنه. ابتدا نیستی بوده و خلقت از خلاء نیستی، فضا و زمان رو آفریده و عمل خلقت آفریدگار گریبان عدم رو دریده
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
چشمی که در انتهای زمان داره به آفرینش رو کامل شدن نگاه میکنه و نگاهش به آفرینش باعث کیمیا و تکامل و جلو رفتن میشه و زمان، مسیری هست برای رسیدن به یگانگی با چشم. فیلسوف مورد علاقه ام، ترنس مککنا همیشه از یک Trancendental object at the end of time صحبت میکرد. یعنی مسیر زمان به سمت کامل شدن و پیچیده تر شدن و فرای تصور حرکت کردن خلقت و رسیدن به یک شیء که از همه ی ابعاد از خلقت بالاتره است. ممکنه یه عمل مجانبی باشه و هیچ وقت نرسه ولی حدی میشه بهش نگاه کرد. پیش از شکافته شدن نیستی و جدا شدن ازل و ابد، ابتدا چشم نظاره گر هستی در ابد خلق شده.
وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید
مسئله ی نگاه کردن به یک موجود فرای تصور برای ما غیر قابل فهم هست و برای همین شاعر سعی کرده با زبان عشق این گرایش و جاذبه رو توضیح بده. خودتون میتونید سعی کنید تصور کنید منظورش چی بوده. آیا داره از مونث بودن مادر زمین و درخواستش از آسمان برای بارور کردنش با او سخن میگه یا این که نقش ناز او رو در آسمانش نقاشی میکنه یا ؟ هرچیزی که هست خواستن و انتظار رو در یک مصراع نقاشی کرده.
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
وقتی شاعر میگه وقتی، و داره از زمان حرف میزنه، تمام این اتفاقات در هر نقطه از تاریخ خلقت صادقه، همواره خواستن و همواره تمنا کردن با اشک برای بیشتر رسیدن به معشوق همیشه وجود داشته. تو زندگی انسان ها شاید به شکل خاص تری انتظار معنی پیدا کرده.
من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی
کاری که شاعر کرده اینه که از بین دوگانگی ظاهری دنیایی که درش زندگی میکنه، متوجه چشم آفریدگار شده و دوگانگی واقعی رو در چشم او دیده. متوجه شده که اصل کاری چیزی هست که زمان به سمتش حرکت میکنه و جهت خواسته اش رو بجای عقل و دلش، رسیدن به انتهای زمان رسونده.
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
از این طرز تفکر چی بگه؟ از خواسته هایی که کنار گذاشته شده و عقلی که چیزی رو میخواد که فرای تصوره؟ این دیوانگی هست یا عاقلی؟
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود
تجربه ای که ازش صحبت میکنه میتونه یه تجربه عرفانی باشه که با چشم روبرو شده و اون روبرویی جهتگیری زندگیش رو از همون لحظه تغییر داده. روبرو شدن با چیزی که در انتهای زمان قرار داره و مفهوم گذر زمان رو بی معنی میکنه، طوری که همه چیز از ابد تا ازل در یک لحظه میتونه معنی بشه.
آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
زمانی که تجربه ی یگانگی، یعنی دیدن یکی بودن همه چیز با همه چیز اتفاق بیفته، دیگه وجود و آگاهی انسان به درون چشمان خودش محدود نمیشه و خودش رو بخشی از کل حس میکنه
وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
شیطان فرشته ای بود که میخواست در جایگاه بالاتری قرار بگیره و از بقیه فرشته ها بالاتر باشه و حتی به قول انجیل، در عرش خود خدا قرار بگیره. شیطان بخشی از درون همه ی ماست و اون بخشی از ماست که میخواد بالاتر از همه چیز باشه. وقتی که یگانگی رو حس کرد، دید که خودش همین که خلق شده بخشی از خداست و لازم نیست نگران سجده کردن یا نکردن باشه. همه چیز مقدسه و هیچ دوگانگی ای وجود نداره.
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
وقتی آدم جایگاه خودش رو نسبت به آفریدگار فهمید، از اون تکبر خودش پایین اومد و تکبر رو شایسته ی چشم آفریدگار دید. حالا شایسته ی سجده شد.
من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی
و رسیدن به دیدن چشم آفریدگار باعث این شد که دیگه آتش و گل معنایی نداشته باشه و مهم صحنه ی رویارویی انسان با خدا باشه
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر
چیزی از آن سوی یقین شاید کمی هم پیش تر
عشق یا کمی بیشتر؟ آیا فرقی میکنه یا فرقی نمیکنه که انسانی که ساخته شده تا پایین بودن و تنهایی رو حس کنه، متوجه بشه که پیوسته در حال نظاره شدن هست و کسی که در حال دیدن او هست، همواره عاشقش بوده و هست و این انسان هست که فراموش کاره. چیزی بیشتر از عین الیقین وجود داره؟ شاید لمس نوک انگشت های آفریدگار!
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود
دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود
در بی معنایی صحنه ی نمایش دنیا در مقابل رو برویی با آفریدگار، زیبا ترین صحنه، دیدن تصویر خود در چشمان خالق بوده. گویی که همه ی خلقت برای این بوده که آینه ای باشه برای انسان که به خودش نگاه کنه. و خالق بی جسم و بی قید، صحنه ی دیده شدن تصویر خودش توسط آفریده ی خودش که در تصویر خود خالق خلق شده رو تماشا کنه!
من عاشق چشمت شدم...
شاعر: دکتر افشین یداللهی
خواننده:علیرضا قربانی
- ۳ نظر
- ۲۰ تیر ۰۱ ، ۲۲:۴۸