نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/mahdi.tu.ra

Drafts from a drifter/ English
ticheart.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۵۶۶ مطلب با موضوع «عمومی :: نظرات و تحلیلای شخصی!» ثبت شده است

تغییر دنیا

پنجشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۲۹ ب.ظ

 

سلام

 

برای کسی که نگاه منتقدانه داره شاید زمانی برسه که بگه که من باید دنیا رو تغییر بدم.

کلی اشکال میبینه و میبینه که هیچ چیزی سر جاش نیست و تفکر تخریب گرش میخواد که همه چیز رو بکوبه و از نو بسازه.

نمیخوام زیاد اشاره کنم به تجربه ی داستان های قدیمی که طرف بعد از خواستن تغییر دادن دنیا به تغییر دادن شهر و بعد خانواده و بعد خودش میرسه ولی خب درنهایت همینه.

نهایت داستان اینه که خوش بینی و بهتر بگم، کوته بینی و کم تجربگی انسانه که حس میکنه که با تغییر بقیه میتونه خوشحال تر باشه. یه جورایی سیستم رو به صورت یک سیستم خطی خیلی ساده میبنه که با برابر کردن همه چیز جواب معادله در میاد.

درسته که بعضی معادله ها هست که بنظر میاد که جوابشون رو میتونیم در بیاریم. ولی جواب پیدا کردن برای معادله الزاما بهترین جواب رو براش پیدا کردن نیست.

سیستم هایی که در دنیای انسان باهاش طرف هستیم سیستم های غیر خطی و آشوبناک هستن. 

به قدری سیستم پراکنده هست که حتی در تصور هم نمیگنجه. 

مثلا شما فرض کنید به صورت اکتیو با 10 نفر ارتباط دارید. 100 نفر هم تو اینستا. اگه میخواید تاثیری بزارید و هر 100 نفر رو تغییر بدید هم اوکی فرضا تونستید،

اگه برای هر نفر از اون 100 نفر 100 نفر دیگه در نظر بگیریم که بتونن تغییرشون بدن، 10هزار نفر رو تونستید تغییر بدید. خیلی دیگه خوشبینی هست که اون ده هزار نفر هم نفری 100 نفر رو تغییر بدن و اگه بدن، تازه به یک میلیون نفر میرسید. هنوز صدها و صدها سطح دیگه مونده که دنیای 8 میلیارد نفری رو بتونید تغییر بدید. البته که این مثالم از تفکر خطی میاد.

خلاصه که ما و دایره ی اطرافمون، بخاطر وسعت کم میدان دیدمون خیلی زیاد و بزرگ بنظر میایم ولی هر چقدر هم بزرگ خودمون رو درنظر بگیریم جزءی از کل هستیم. جزء خیلی کوچیکی از کل هستیم.

و تصمیم گرفتن به تغییر کل خیلی خیلی خوش بینانه هست.

تصمیم به تغییر معماری دنیایی که همین الان از آشوب به اندازه ای دوره که داریم زندگی میکنیم و داره کار میکنه خیلی خیلی خود بزرگ پنداری هست.

کسایی که در کنترل این عظمت هستن، انسان هایی هستن که ممکنه که خیلی خوشمون نیاد ازشون ولی هر چیزی که هست رو نزدیک به پایداری دارن حرکت میدن. انسان هایی به ذهن های پیچیده و بزرگ که تصمیم های درستی میگیرن و به آشوب ذاتی دنیایی که درش هستیم آگاهی دارن و تحت کنترل دارنش.

نباید خودمون رو هیچ وقت در سطح این ذهن های بزرگ ببینیم چون که مسیری که یک نفر از یک بچه که حرف زدن بلد نیست تا به همچین سطحی از آگاهی برسه مسیر بسیار بسیار طولانی ای هست و نگاه خالق باید متمرکز روی یک نفر باشه تا بهش اجازه بده که در همچین سطح هایی فکر کنه.

هرچقدر هم از انسان های قدرتمند بدمون بیاد و بهشون شیطان بگیم، اون ها کسایی هستن که در حال حاضر قلم خالق رو بدست دارن و صفحه ی روزگار رو مینویسن. 

شاید این، ثمره ی توکل پدرانشون به خدا بوده و جنگیدن برای رسیدن به چشم خدا بوده.

 

  • ظریف

فراسو

پنجشنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۲۸ ب.ظ

 

سلام

 

این موسی که میبینید بیشتر از ده ساله شاید که باهامه و دوره های مختلف زندگی رو باهاش گذروندم. موس نوری هست و نیاز به موس پد داره. به جای موس شرکت که لیزری بود اینو داشتم استفاده میکردم و زیرش یه تیکه کاغذ میزاشتم یکی از همکارا گفت که خب یه موس پد بزار برات پیدا کنیم. گفتم یکی خونه دارم ولی پیداش نمیتونستم کنم. یه موس پد کهکشان و ستاره ای بود که از محل کار قبلیم که خارج شدم دیگه پیداش نکردم. یادم نیست چی کارش کردم. خلاصه رفتم و یه ماوس پد با طرح فرش کاشان پیدا کردم و الان موس فراسو made in Iranم روی فرش ایرانی حرکت میکنه :)

 

این موسیقی متن فیلم یک حبه قند که بین فیلم های ایرانی واقع تصویر سازی خاصی داشت و با داداشم وقتی دیدیمش هر جفتمون مونده بودیم مگه میشه؟ هم موسیقی متن و کارگردانی زیبایی داره.

  • ظریف

استادی

جمعه, ۷ مرداد ۱۴۰۱، ۱۰:۱۳ ب.ظ

سلام

 

داشتم این ویدئو رو میدیدم:

https://www.youtube.com/watch?v=-o8qBKnLtsA

 

یک مستر کلاس هست و دانشجو و یک استاد رو میبینیم که دانشجو بشدت عالی هست تو کاری که داره انجام میده و همچنان استاد میتونه به کاری که میکنه ایراد بگیره.

چیزی رو که به ذهنم میاره اینه که هر کدوم از ما شاید در حال طی کردن مسیری برای استاد شدن تو هدفی که تو زندگی داریم باشیم ولی بخش مهمی از این مسیر اینه که استاد شدن هیچ وقت به طور مطلق ممکنه اتفاق نیفته.

یعنی هرچقدر هم بهتر میشیم باید پذیرای نقد باشیم و نقد، در حالی که تمام بنیان فکر رو میتونه زیر سوال ببره، نباید انقدر برامون آزار دهنده باشه که نتونیم فرم جدیدی بگیریم و یاد بگیریم. 

به قول این شعر

https://ganjoor.net/bahaee/divan-baha/mokhammas

عارف صفت وصف تو در پیر و جوان دید. شاید منظورش اینه که کسی که واقعا میخواد خدا رو ببینه باید انعکاس خودش رو در همه انسان ها ببینه. پیر و جوون. همه اشون آموزگار میتونن باشن و اگه ذهنیت آدم این باشه که استاد هست، همه رو پایین خودش نگه میداره و نمیزاره بهش یاد بدن. حتی بدون این که خودش بدونه در موقعیت هایی قرار میگیره که اونا رو از خودش کوچیکتر میبینه.

 

بنظر میاد سختی این مسیر، روبرو شدن با ناراحتی تحمل استاد بودن کسایی هست که شاید آدم در نگاه اول خودش رو بالاتر از اونا ببینه چون درون خودش استعداد بهتر از اونها شدن رو میبینه ولی واقعیت اینه که تا به کار اون ها توجه نکنه نمیتونه تو اون مسیر جلو بره. در واقع اونا پله های اول مسیرش هستن که باید غرور خودش رو بشکنه و جلوی خودش رو نگیره که از اونا یاد بگیره.

  • ظریف

Requiem

دوشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۰۰ ب.ظ

سلام

 

چند وقت بود که داشتم فکر میکردم برای تولدم چی کار کنم. یکی دو ماه مونده و میخواستم اگه چیزی هست که بتونه با زود تر رزرو شدن ارزون تر دربیاد یا نیاز به برنامه ریزی داشته باشه بتونم زود تر بهش برسم.

بیشتر به این داشتم فکر میکردم که برم یه جای خیلی دور و یه هفته تنها باشم ولی هزینه اش نسبتا زیاده و فعلا نمیتونم حرکت های اینجوری کنم. مرخصی های محل کارم هم محدودیت ایجاد میکنه.

مثلا یه کابین هایی هست وسط ناکجا آباد که میشه اجاره کرد. یا شهر های خیلی ایزوله که حتی جاده بهشون وجود نداره. و از این قبیل.

ولی خب فعلا برای الانم نبود.

تا این که دیشب یه تبلیغی رو تو اینستا دیدم که یک گروه کوآرتت قراره که Requiem Mozart رو اجرا کنن تو همین جایی که هستم. من تاحالا اجرای زنده ی موسیقی کلاسیک این شکلی نرفتم و این قطعه رو بارها گوش دادم و یکی از مورد علاقه ترین هام هست. دیدم که اتفاقا تاریخ اجراش دو روز قبل تولدم هست.

جالبه که Requiem معنیش مرثیه هست و تو تقویم دیدم که یک روز قبل اربعین هم میشه:) 

خلاصه که با یه تیر یه چند تا نشون رو میشه زد :))

خیلی مشتاقم و صبر میکنم که بتونم برم و ببینمش. کلش رو اجرا نمیکنن فقط این چند تا بخش رو. ولی خب بنظرم بهترین بخش هاش همین Dies Irae و Larcrimosa هست. 

  • Dies Irae
  • Tuba Mirum
  • Rex Tremendae
  • Confutatis
  • Lacrimosa
  • ظریف

پول

چهارشنبه, ۲۹ تیر ۱۴۰۱، ۰۶:۰۴ ب.ظ

سلام

 

قدیما فکر میکردم که دلی کار انجام دادن بهترین چیزه و پول چیز کثیفیه ولی الان دارم متوجه میشم که اتفاقا پول تمیز ترین راه انجام دادن کار با آدماست و دلیلشم اینه که جایگاه ها رو مشخص میکنه و انتظارات رو حداقل میکنه و کمک میکنه که انتظارات بیش از حد و خارج از کنترل نشه.

و رفتار دوطرفه هم سر جریان پول میشه و اگه رفتار مناسب نباشه یا پول درست رد و بدل نشه میتونه قطع بشه. اینجوری هر دو طرف میدونن که باید رفتارشون رو درست نگه دارن و کارشون رو درست انجام بدن وگرنه هیچ دلیلی برای تجربه ی احساسات سخت نیست.

  • ظریف

سر و کله زدن با آدما

سه شنبه, ۲۸ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۰۱ ب.ظ

سلام

 

بعضی وقتا یه جوری کلمه ی آدما رو به کار میبرم انگار که خودم آدم نیستم. 

بنظرم اینم از چیزای جالب این دنیایی که درونش هستیم هست. 

چون هیچ وقت خود آدممون رو نمیبینیم. همیشه حداکثر یه انعکاسی بوده و یا دیدن رفتار بقیه آدما بوده که بهمون نشون داده آدم بودن چه شکلیه.

یا میشینیم کتاب میخونیم و نظرای بقیه رو باید گوش بدیم و استاد پیدا کنیم تا آدم تر بودن رو یاد بگیریم.

خیلی جالبه که خودمون خودش هستیم ولی برای این که بفهمیمش باید بیرونش رو نگاه کنیم.

خنده داره شاید!

بنظرم این زندگی یکی از قشنگ ترین پازل هایی بود که خدا میتونست درست کنه برای این که ذهن رو در یک جریان گیر بندازه طوری که بتونه با اعتماد و اطمینان خودش رو دو تکه کنه.

بیرون و درون.

و بخواد تکه های این پازل رو از بیرون ببینه و از درون حس کنه.

و قشنگی سیستمش هم اینه که ناپایدار به این سادگی ها نمیشه. هر چند که انگار صاحبش خودش رو فراموش کرده و نمیدونه کی هست ولی همچنان انگار در پس زمینه همه چیز در حال کار کردنه. 

یه سوال فلسفیه زندگی ای که توش هستیم.

اگه قبلش رو یادمون بیاد، که خیلی هم دور نیست، قبل از گذشته است، همین نزدیکی، میبینیم که بودنمون قبل از این محدودیت شبیه بودن تو یک اتاق آینه های شکسته بود

برای اینه که فکر میکنم نارسیسیزم یه جور صفت خدایی هست. چون موجودی که فقط خودش رو میتونه ببینه چون چیزی جز خودش وجود نداره میتونه فقط عاشق خودش بشه. مگر این که وجودش رو بشکنه و خودش رو فدا کنه که تو ابعاد پخش تری خودش رو ببینه نه روبروی یک آینه.

  • ظریف

تیتراژ مدار 0 درجه

دوشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۱، ۱۰:۴۸ ب.ظ

سلام

 

خود سریال مدار صفر درجه رو خیلی کم دیدم. بیشتر داداشم دوست داشت نگاه کنه و منم بعضی وقتا میشد میدیدم. ولی موسیقی تیتراژش یه چیزی بود که از همون موقع منو درگیر خودش کرده بود و از اون آهنگا بود که بشدت تو مغزم موندگار شد. هر چقدر بیشتر میگذره و بیشتر به یگانگی فکر میکنم، حس میکنم بیشتر میتونم منظور شاعر رو متوجه بشم و ببینم که کجا بوده که این شعر رو گفته. بنظرم ویژگی خاصی که این دیدگاه داره اینه که بدون فیلتر و لنز خاصی داره به مسئله یگانگی آفرینش نگاه میکنه و صادقانه یگانگی رو بیان میکنه. 

تو دیدگاه شاعر نقش آفرینش چشم آفریدگار و خلقت به طور همزمان و بوجود اوردن جهان و زمان از عدم رو میشه دید

 

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

خیلی ساده به آفرینش نگاه میکنه. ابتدا نیستی بوده و خلقت از خلاء نیستی، فضا و زمان رو آفریده و عمل خلقت آفریدگار گریبان عدم رو دریده

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

چشمی که در انتهای زمان داره به آفرینش رو کامل شدن نگاه میکنه و نگاهش به آفرینش باعث کیمیا و تکامل و جلو رفتن میشه و زمان، مسیری هست برای رسیدن به یگانگی با چشم. فیلسوف مورد علاقه ام، ترنس مککنا همیشه از یک Trancendental object at the end of time صحبت میکرد. یعنی مسیر زمان به سمت کامل شدن و پیچیده تر شدن و فرای تصور حرکت کردن خلقت و رسیدن به یک شیء که از همه ی ابعاد از خلقت بالاتره است. ممکنه یه عمل مجانبی باشه و هیچ وقت نرسه ولی حدی میشه بهش نگاه کرد. پیش از شکافته شدن نیستی و جدا شدن ازل و ابد، ابتدا چشم نظاره گر هستی در ابد خلق شده.

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

مسئله ی نگاه کردن به یک موجود فرای تصور برای ما غیر قابل فهم هست و برای همین شاعر سعی کرده با زبان عشق این گرایش و جاذبه رو توضیح بده. خودتون میتونید سعی کنید تصور کنید منظورش چی بوده. آیا داره از مونث بودن مادر زمین و درخواستش از آسمان برای بارور کردنش با او سخن میگه یا این که نقش ناز او رو در آسمانش نقاشی میکنه یا ؟ هرچیزی که هست خواستن و انتظار رو در یک مصراع نقاشی کرده.

وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
وقتی شاعر میگه وقتی، و داره از زمان حرف میزنه، تمام این اتفاقات در هر نقطه از تاریخ خلقت صادقه، همواره خواستن و همواره تمنا کردن با اشک برای بیشتر رسیدن به معشوق همیشه وجود داشته. تو زندگی انسان ها شاید به شکل خاص تری انتظار معنی پیدا کرده.
 

من عاشق چشمت شدم ، نه عقل بود و نه دلی

کاری که شاعر کرده اینه که از بین دوگانگی ظاهری دنیایی که درش زندگی میکنه، متوجه چشم آفریدگار شده و دوگانگی واقعی رو در چشم او دیده. متوجه شده که اصل کاری چیزی هست که زمان به سمتش حرکت میکنه و جهت خواسته اش رو بجای عقل و دلش، رسیدن به انتهای زمان رسونده.

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

از این طرز تفکر چی بگه؟ از خواسته هایی که کنار گذاشته شده و عقلی که چیزی رو میخواد که فرای تصوره؟ این دیوانگی هست یا عاقلی؟

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

تجربه ای که ازش صحبت میکنه میتونه یه تجربه عرفانی باشه که با چشم روبرو شده و اون روبرویی جهتگیری زندگیش رو از همون لحظه تغییر داده. روبرو شدن با چیزی که در انتهای زمان قرار داره و مفهوم گذر زمان رو بی معنی میکنه، طوری که همه چیز از ابد تا ازل در یک لحظه میتونه معنی بشه.

آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
زمانی که تجربه ی یگانگی، یعنی دیدن یکی بودن همه چیز با همه چیز اتفاق بیفته، دیگه وجود و آگاهی انسان به درون چشمان خودش محدود نمیشه و خودش رو بخشی از کل حس میکنه

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

شیطان فرشته ای بود که میخواست در جایگاه بالاتری قرار بگیره و از بقیه فرشته ها بالاتر باشه و حتی به قول انجیل، در عرش خود خدا قرار بگیره. شیطان بخشی از درون همه ی ماست و اون بخشی از ماست که میخواد بالاتر از همه چیز باشه. وقتی که یگانگی رو حس کرد، دید که خودش همین که خلق شده بخشی از خداست و لازم نیست نگران سجده کردن یا نکردن باشه. همه چیز مقدسه و هیچ دوگانگی ای وجود نداره.

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

وقتی آدم جایگاه خودش رو نسبت به آفریدگار فهمید، از اون تکبر خودش پایین اومد و تکبر رو شایسته ی چشم آفریدگار دید. حالا شایسته ی سجده شد.

من بودم و چشمان تو ، نه آتشی و نه گِلی
و رسیدن به دیدن چشم آفریدگار باعث این شد که دیگه آتش و گل معنایی نداشته باشه و مهم صحنه ی رویارویی انسان با خدا باشه

چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

 

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیزی از آن سوی یقین شاید کمی هم پیش تر

 

عشق یا کمی بیشتر؟ آیا فرقی میکنه یا فرقی نمیکنه که انسانی که ساخته شده تا پایین بودن و تنهایی رو حس کنه، متوجه بشه که پیوسته در حال نظاره شدن هست و کسی که در حال دیدن او هست، همواره عاشقش بوده و هست و این انسان هست که فراموش کاره. چیزی بیشتر از عین الیقین وجود داره؟ شاید لمس نوک انگشت های آفریدگار

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود

در بی معنایی صحنه ی نمایش دنیا در مقابل رو برویی با آفریدگار، زیبا ترین صحنه، دیدن تصویر خود در چشمان خالق بوده. گویی که همه ی خلقت برای این بوده که آینه ای باشه برای انسان که به خودش نگاه کنه. و خالق بی جسم و بی قید، صحنه ی دیده شدن تصویر خودش توسط آفریده ی خودش که در تصویر خود خالق خلق شده رو تماشا کنه!

من عاشق چشمت شدم...

 

شاعر: دکتر افشین یداللهی

خواننده:علیرضا قربانی

 

 

  • ظریف

کار تکراری

جمعه, ۳ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۱۷ ق.ظ

 

سلام

 

چند وقتی برام سوال شده بود که فلسفه ی هر روز بیدار شدن تو ادامه ی زندگی چیه. 

مثلا چی شده که اینجوری خلق شده و نیومده هر دفعه یه چیز تصادفی جدید بیاره. آیا اینجوری بهتر نمیشد و جالب تر نبود.

تا این که چند روز پیش بهم یه کاری خورد که باید کلی آزمایش عین هم انجام میدادم. اون کارتریج های بالا رو روی دستگاهی که درست کردیم میزاشتم و مایعی که باید روش بره رو تزریق میکردم و سیگنال ها رو میخوندم و فایل اکسل پر میکردم.

کار بشدت تکراری. البته عکس اغراق شده هست و همه اشون رو نباید تست میکردم. حدود 33% اشون رو.

ولی کم کم که این کار رو انجام دادم دیدم که چقدر جالبه که تو روز اول شاید خیلی دستم تند نبود و دقتم هم پایین بود. چون یه چند تا مشخصه از هر کارتریج تو جاهای مختلف باید وارد میشد و چندین مرحله داشت. 

دیدم که چقدر جالبه که انجام دادن کار با 100% دقت خیلی مهمه و این که یه کار تکراری رو باید انجام بدم و دقیق انجامش بدم باعث میشه تو ساعت های مختلف با خستگی و فوکس متفاوت خودم رو بیارم روی مرکز ذهن خودم و با دقت انجامش بدم.

یا مثلا وسطش باید بلند میشدم یه کار دیگه انجام میدادم یا صحبت میکردم با یکی دیگه یا چیزای دیگه.

یعنی یه جور تمرین این بود که توی هر موقعیتی و جهت های مختلف از نقطه تعادل خارج بشم و سعی کنم خودم رو برگردونم سرجایی که باشه. عین یه عضله درون ذهن بود. یه چیزی شبیه مدیتیشن که روی نفس تمرکز میکنیم.

هر وقت از این کارا میکنم یا کسی داره انجام میده یا جری تو Rick and Morty میفتم.

تو یه قسمتش یه شغل تحویل بطری های آبسرد کن رو به عهده گرفته و میره سراغ یکی از مشتری ها و مشتری ازش میخواد که براش حمل کنه و نصب کنه. جری با روی خوشحال و بشاش میبره و تحویل میده و برمیگرده به کامیونش. میگه این که خیلی خوب بود فقط 999 تا دیگه مونده برای تحویل امروز.

خیلی جالبه که توی تکرار هستش که واقعیت خودش رو نشون میده و آدم باید مدیریت انرژی داشته باشه تا بتونه تا آخرش دووم بیاره و خودش رو بشناسه.

خلاصه به این نتیجه رسیدم دلیل هر روز بیدار شدن تو همین دنیا اینه که همینی که هست رو یادبگیریم با تمرکز انجام بدیم و خیلی حواسمون به دنیاهای موازی و آفرینش های دیگه پرت نشه وگرنه همه چیز تو آشوب میره. 

 

راستی گفتم آشوب یه هنرمند پیدا کردم Paul McCartney

یه آهنگ داره به اسم Fine Line بنظرم قشنگ بود. از آلبومی به اسم Chaos and creation in the backyard

 

 

  • ظریف

Britannia woods community

يكشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۱۷ ق.ظ

سلام

 

امروز به طور تصادفی یه جایی رفتم که بنظرم جالبه باهاتون به اشتراک بزارم.

این طور که خونده بودم، یه جایی قرار بود تو یه پارکی یه نمایشگاهی باشه از کارای دستی هنرمند های شهر و میخواستم اونجا برم. متوجه شدم که اصلا امروز نبوده و رفتم یکم سرچ کردم و دیدم یه جای دیگه هست که نمایشگاه عکاسی گذاشته از هنرمند های محلی.

خیلی نخوندم و صرفا بخاطر این که با دوستم که اسم مستعارش رو باران میزارم به صورت خیلی تصادفی، راجع به عکاسی اجتماعی صحبت کرده بودیم، گفتم باید جالب باشه و رفتم.

وقتی رسیدم تو محله دیدم که چقدر جالب که کلی آدم سیاه پوست دارم میبینم. اصلا انتظارش رو نداشتم. انتظار نداشتم محله ی کوچیکی نزدیک محل زندگیم باشه که اکثریت سیاه پوست باشن. گویا محلی هست که برای بچه ها برنامه میزارن و به خونواده ها کمک میکنن و غذا تامین میکنن.

3 تا هنرمند که یکیشون شاعر و دوتاشون عکاس بودن یه نمایشگاه خیلی ساده و کوچیک درست کرده بودن و آخرشم یک رپر سیاه پوست 3 تا از آهنگاش رو خوند.

عکسا رو بیان اجازه نمیده آپلود کنم ولی یک آلبوم گوگل درست کردم میتونید اونجا ببینید:

https://photos.app.goo.gl/x7ogBhVqcnpcVyqT7

یکی از هنرمند ها Jean ژان، عکاس ورزشی بود و از برنامه هایی که این مکان برای بچه ها گذاشته بود عکس گرفته بود.

عکاس دیگه Faisa یه گالری درست کرده بود از چهره های مختلف سیاه پوست ها و این که همه اشون مثل هم نیستن. دیدید میگیم مثلا آسیای شرقی ها همشون عین هم هستن، یه همچین چیزی برای سیاه پوست ها هم هست. و میخواست تفاوت هاشون رو نشون بده.

از دوست شاعرمون نشد عکس بگیرم چون فکر کردم که قراره بیشتر صحبت کنه ولی خیلی زود تموم شد.

بعدشم یه ویدئو هست از دوست خواننده رپ که اومده بود و یکم خوند. 

رفتم یکم باهاش صحبت کردم. تو یکی از آهنگاش از خودشناسی و درون خود رفتن صحبت میکردم و خواستم در موردش حرف بزنیم، گفت زمان کووید که تنها و ایزوله شده بود بیشتر شعر هاش به ذهنش رسیده بود. 

  • ظریف

نگاه به گذشته

دوشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۱، ۰۷:۴۸ ب.ظ

سلام

 

زمان دانشگاه که خیلی عمیق شده بودم تو برق، فکر میکردم دیگه چیزی نیست که نشه انجامش بدم. یه جورایی فکر میکردم برق تو دستامه و میتونم هر کاری بخوام کنم.

ولی تئوری یک کار رو بلد بودن و با کلماتش آشنا بودن و در عمل انجامش دادن خیلی متفاوته.

بنظرم سال های سال طول میکشه لایه لایه عین سنگ رسوبی شخصیت آدم با ته نشین شدن هر روزش شکل میگیره.

صحنه ی استارت دوییدن و زمین خوردن و دوباره استارت زدن و زمین خوردن و استارت زدن با زخم و پوست نازک و باز هم زمین خوردن بخش جدایی ناپذیر از زندگی یک هنرمند زندگی هست.

هنرمند زندگی کسی هست که میخواد کاراکتر خودش رو بسازه. زمین رو به شکل ادامه ی رحم مادر میبینه که هنوز باید توش تکامل پیدا کنه تا بهش اجازه بدن آزاد بشه.

صحنه ی امتحان، صحنه ی روبرو شدن با خالق و گفتگوی دو طرفه با هنرمند آفرینش هست ازمون میپرسه فهمیدی؟ 

اگه نفهمیده باشیم باز هم باید وقت بگذرونیم تا متوجه بشیم. 

هنرمند آفرینش میخواد که هنرمند های زندگی رو از خاک مرده شکل بده تا بودن شبیه خودش رو تجربه کنن. خودش هم از دیدن هنر خودش لذت میبره ولی از اونایی که بودن براشون انتخاب شده انتظاراتش زیاده.

تصمیم های بزرگ رو باید آدمایی بگیرن که لایه های زیادی دارن. قانون طبیعت اینه.

  • ظریف