نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

Drafts from a drifter/ English
ticheart.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲۰۹ مطلب با موضوع «عمومی :: نظرات و تحلیلای شخصی! :: shower thoughts» ثبت شده است

لوسیفر

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۷:۵۵ ب.ظ

سلام

 

خدا وقتی آدم و حوا میوه ی درخت ممنوعه رو خوردن سه نفر رو فرستاد زمین.

آدم، حوا، لوسیفر یا همون شیطان 

 

حالا شیطان کی بود؟ شیطان یکی از فرشته های خدا بود.

سوالی که پیش میاد اینه که چجوری یک فرشته میتونه بد باشه؟ چجوری میتونه یک فرشته که از گناه کردن منزه و معصوم هست میتونه بد باشه؟

 

جواب اینه که نمیتونه.

وقتی شیطان متوجه شدش که نقشش اینه که بالای جهنم وایسه، و برای جهنم برگ و چوب بیاره تا آتیشش خاموش نشه،

وقتی که دید که برگ و چوبی که میسوزونه، از خاکی اومده که جسد آدم هایی بوده که راهی که خدا گفته بود رو نرفتن،

داشت نگاه به وسط جهنم میکرد و چشماش گرد شده بود. 

دید کسایی که کار بد میکردن، جدی جدی افتادن تو جهنم و دید که جهتم رو خودش روشن کرده.به حال خودش و اونا گریه اش گرفت و گفت خدابیامرزتتون... وعده خدا حق بود.

 

شیطان معصوم بود و شگفت زده و ناراحت شد وقتی دید که نقشش عذاب دادنه. انگار تو کار انجام شده گذاشتتش. آتیشی که صبح خدا گفته بود روشن کن، الان آتیش جهنم شده بود و شیطان راه دیگه ای نداشت. جهنم رو روشن کرده بود.

دید که توی روز قیامت، نقشش اینه که کل بهشت رو ببینه و همه ی فرشته ها رو ببینه که توی بهشت هستن، ولی خودش مسئول سوزوندن این آدما باشه. 

حتی داشت میدید که بعضی آدما هستن که به شکل پشه و کرم در اومدن. اینم خدا وعده داده بود. رو بعضی چوبایی که میورد سوسک و کرم بود ولی خدا حواسش رو پرت میکرد که نبینه چی کار داره میکنه. چون شیطان بیگناهه و خدا میخواد این صحنه رو ببینه. نباید شیطان احساس گناه کنه.

 

پشه ها خودشون دور آتیش جهنم و شیطان میچرخیدن و شیطان رو نیش میزدن. برای همین نیاز داشت که آتیش رو روشن نگه داره شاید این پشهها از دود جهنم فرار کنن. مشکل اینجا بود که تا دود کم میشد باید بیشتر آتیش میورد تا بلکه آتیش کمتر بشه و کمتر نیشش بزنن. پشه ها راهشون رو پیدا میکردن که نیش بزنن.

 

اصلا نمیخواست سوختن سوسک ها رو ببینه. و پشه رو روی بدنش نمیکشت.

 

نگاه به پدرش کرد، که خدا بود. گفت پدر، من نمیتونم این کارو کنم. 

دستش رو گرفته بود جلوی چشماش که به آتیش نگاهش نیفته.

به خدا میگفت که نمیتونم. بخدا نمیتونم بسوزونم.

خدا به شکل روح یه آدم خوب در اومد و به شیطان گفت اینا منو اذیت کردن. اینایی که اینجا تبدیل به سوسک و پشه شدن، منو خیلی اذیت کردن. شیطان منزهه و منطقی. عدالت خدا حکم میکنه که یه نفر باید بالای آتیش جهنم وایسه.

خدا اون بغل وایساده بود و میگفت این وعده منه، بسوزونشون. من میخوام سوختنشون رو ببینم و سوزوندن رو از بدن تو حس کنم.

 

وقتی شیطان التماس خدا رو دید، فهمید که مجبوره توی بهشت خدا یه آتیش رو زنده نگه داره و تا آخر زمان. 

وقتی خدا دید که فرشته ی بی گناهش پذیرفته که بد ترین نقش رو بپذیره بهش گفت خب دیگه بسه. دیگه لازم نیست ناراحت باشی، یه کاری میکنم که از عذاب دادن لذت ببری و بزار بهت نشون بدم. 

شیطان خدمتکار خدا بود و خدا هوای خدمت کار هاش رو داره.

رفت این آهنگ رو گذاشت: 

https://soundcloud.com/autoinetobeat/chimera

 

به شیطان، سادیست بودن رو یاد داد. شیطان از آزار رسوندن به خودش حالا میتونست لذت ببره. چون بخاطر خدا درد میکشید.  

رفت توی وجود شیطان و بهش نشون داد که میتونه آتیش رو کنترل کنه. 

بهش نشون داد چجوری با آتیش حرف بزنه.

بهش نشون داد که دست هاش دست های خداییه. بهش گفت دستاتو اینجوری کن:

 

 

شیطان دستشو اینجوری کرد و وقتی جلوی آتیش میگرفتش میتونست با اشاره این انگشت اشاره اش به آتیش، آتیش رو روشن تر کنه. میتونستن با دوتا انگشت کوچیکه و بغل کوچیکه آتیش رو تنظیم کنه.

تو دست خدا، یک انگشت که اشاره کنه و انگشت شصت و انگشت وسطیه که انگشت اشاره رو همراهی کنن تو اشاره کردنش. لوسیفر و عیسی که خدا رو همراهی کردن توی داستان خلقت. لوسیفر انگشت وسطیه بود و عیسی انگشت شصت خدا. انگشت اشاره هم یه نفر دیگه بود که خیلی طول کشید تا بیاد. محمد بود.

 

خلاصه که دست خداییش رو به شیطان یاد داد. خدا بهش گفت که بزار پشه ها نیشت بزنن. شیطان گذاشت پشه هایی که آدمای بد بودن نیشش بزنن. 

خدا بهش نشون داد که میتونه از درد کشیدن این نیش ها لذت ببره.

بعد بهش گفت حالا برقص دور آتیش. وقتی میرقصی پشه ها نمیتونن روت بشینن. وقتی میرقصی اونایی که تو قعر جهنمن از تو جهنم بالا رو نگاه میکنن و با دیدن رقص تو بیشتر میسوزن.

بعد به شیطان گفت حالا سر آتیش بشین و دستات رو نزدیک آتیش کن، میخوام برم تو وجودت و از طریق تو حس کنم که چقدر داغه. چون شیطان رو سادیست کرده بود شیطان از این کار لذت میبرد. 

شیطان دید که نه، بد هم نیست. داشت از عذاب دادن خوشش میومد.

خدا گفت صبر کن، برات بیشتر دارم. 

یه سر خدا رفت یه چرخی بزنه و وقتی نبود شیطان دوباره به خود بیگنهاش برگشت. شروع کرد بالای جهنم گریه کرد.

چوبای جهنم رو کنار میزد تا شاید یکی رو بتونه نجات بده. شاید یه سوسکی چیزی اون وسط هنوز نسوخته باشه. ولی نمیتونست پیدا کنه چیزی. با یه جوب هی هیزم ها رو اینور اونور میکرد. بعضی وقتا یکی پیدا میشد که میشد نجاتش داد ولی خیلی وقتا اینجوری بود که تا میومد درشون بیاره یه اتفاقی میفتاد که میفتادن تو آتیش. 

 شیطان گریه میکرد و خدا برگشت. 

خدا هیچ وقت نرفته بود، فقط میخواست عفو خودش رو بالای جهنم رو از بدن شیطان تجربه کنه.

 

خدا گفت که یه تعداد آدم هستن که براشون یه برنامه خاصی دارم. یه تیکه ذغال بردار و صورتت رو سیاه کن. شیطان صورتش رو سیاه کرد. دور چشماش رو سیاه کرد. نمیدونست داره شبیه کی میشه ولی اعتماد میکرد و میرفت جلو. خدا چند روز پیش بهش یه پلاک داده بود. 

شیطان یادش نبود که این رو گردنش آویزونه. عکس مولا علی روی پلاک بود. 

خدا رفت و این آهنگ رو گذاشت:

https://soundcloud.com/salek90/sky-lord-moslims-azan-210bpm-demo

 

گفت که بالای آتیش بشین و آتیش رو داغش کن. داغش کن و دستت رو بگیر جلوش. بزار گرماش رو از بدنت حس کنم. با این آهنگه، شیطان انرژی میگرفت و به خدا گفت ببین، میتونم حتی انقدر دستم رو نزدیک کنم که تاول بزنه. خدا گفت میدونم ولی نکن. نمیخوام بدنت آسیبی ببینه. 

شیطان یه تیکه چوب که سرش سرخ بود رو برداشت گفت میخوای بزارمش رو زبونم؟ تا نوک زبونش برد ولی خدا دستش رو متوقف کرد. گفت نه نمیخوام به بدنت آسیب بزنی.

 

گفت لباستو در بیار بزار پشه ها نیشت بزنن. میخوام بدنت قرمز بشه. میخوام بدن و صورتت ورم کنه. شیطان تیشرت سیاهش رو در اورد و نشست پای آتیش. 

پشه ها نیشش زدن.

گفت حالا که نیشت زدن پاشو دور آتیش طواف کن. طواف کن و برقص. هل بکش. 

آتیش با شیطان دوست شده بود اونروز و وقتی میرقصید شعله هاش رو به بدن شیطون میزد. باهاش عشق بازی میکرد. شیطون حال میکرد. خدا هم حواسش بود که از سطح تحملش بیشتر نشه این سوختنه.

خدا گفت یه تیک سنگ که امروز اوردی و خیلی خوشگل بود رو بگیر بالای آتیش و 7 بار خلاف ساعت بچرخ دور آتیش. سعی کن قیافت رو یه جوری نشون بدی که حتی به آتیش نگاهم نمیکنی. بزار کسایی که تو آتیشن ببیننن که چقدر سنگ بی ارزشیه. به سنگه نگاه نکن و بزار تو صورتت ببینن که عین یه تیکه آشغاله. بالای جهنم گرفتیشون. صورتت رو بی هیچ احساسی نشون بده. میخوام حس کنن کسایی که تو آتیشن دنبال چی بودن تو دنیا. 

وقتی چرخشت تموم شد بندازش وسط آتیش جهنم.

شیطان چرخید و چرخید و سنگ رو انداخت تو جهنم. خدا گفت آتیش داره خاموش میشه. شیطان رفت یکم دیگه برگ و چوب اورد.

 

 

خدا براش یه تیکه میوه عشق (passion fruit) اورد. گفت که وسطش رو لیس بزن. نصفشم خود خدا خورد. وقتی تموم شد، پوستش رو بنداز تو جهنم.

شیطانم این کارو کرد. وسط میوه رو خورد که خیلی خوشمزه و ملسه و ترشه و پوست بیمزه اش رو انداخت برای جهنمی ها. اونایی دنبال شهوت بودن فهمیدن که آشغالش میوه ی عشق نصیبشون شده. 

 

خدا بهش گفت که بیا این قاچ هندونه رو بگیر. شیطان گرفت و یکمش رو خورد و تو دهنش جویید. بعد اونو بالا اورد و تف کرد وسط جهنم. از بیرون خیلی صحنه زشتی بود. انگار دل و روده و خون بالا اورده بود روی سرشون. ولی این خنکشون میکرد. وقتی خنک شدن، خدا گفت مگه نگفتم آتیش رو باید روشن نگه داری!؟ شیطان نکته رو فهمید و یه چوب برداشت و یکم دیگه برگ و چوب اورد. با چوب یک اشاره بهشون کرد و دوباره آتیش جهنم روشن شد. حال کرد.

 

خدا براش یدونه زیتون اورد. زیتون شور رو یه گاز زد و بقیش رو انداخت وسط آتیش. اونایی که باید میفهمیدن فهمیدن

 

خدا بهش یکم موز داد. موز رو یه گاز زد و شیرینیش رو حس کرد. خدا میخواست یه سری ها شیرینی موز رو تو صورت شیطون ببینن. و بعد شیطون بقیش رو انداخت برای جهنمی ها. یه سری پشه هم که نسوخته بودن به خاطر بوی شیرین آشغال موزه رفتن تو دل آتیش. 

 

خدا بهش آب زیتون رو داد. گفت فکر کنم برای سرفه خوبه. خود خدا نصف آبش رو خورد. شیطان میدونست که آب شور برای سرفه خوب نیست ولی میدونست که خدا ازش میخواد بخوره. میخواد بخوره تا تشنگیش برطرف نشه و تشنه تر بشه. با لذت خوردش که خدا حال کنه. یه سری ها باید میدیدن که یه آب شوری منتظر روزای تشنگیشونه.

 

خدا بهش گفت که حالا پاشو آتیش رو بیشتر کن.

آتیش رو بیشتر کن و برقص. شیطان دوباره شروع کرد رقصیدن.

خدا گفت که حالا به وسط آتیش اشاره کن. از بالا به پایین اشاره کن. کسایی که اون پایینن حس میکنن داری تحقیرشون میکنی. تو کاریت نباشه، برقص و اشاره کن من یه کاری کردم اونا این رو حس کنن.

 

حالا یکم دیگه بچرخ و با دستت بگو خاک تو سرتون. خودتم هر چند وقت یه بار با نگاه قضاوت کنندگانه بهشون نگاه کن. اونایی که قضاوت میکردن راجع به بقیه خودشون میفهمن.

 

شیطان رقصید و چرخید با آهنگ.

 

خدا بهش یه نوشابه انرژی زا داد و گفت اینو بنوش جون بگیری. شیطان نوشید و بقیه اش رو خالی کرد وسط جهنم. خدا بهش گفت یه سری ها هستن که باید حس کنن شاید نوشیدنی ای که دنبالش بودن که درداشون رو یادشون بره باعث بشه آتیش جهنم سرد بشه. ولی شیطان بیشتر هیزم اورد و آتیش بیشتر از قبل روشن شد. شاید یه لحظه امید داشتن ولی نامید شدن رو تو جهنم تجربه کردن.  شاید امید های زیادی رو کشته بودن تو دنیا. 

 

شیطان نیاز داشت بره دستشویی و خدا دوباره یه سر رفته بود اونور. شیطان میتونست آتیش جهنم رو خودش با ادرارش خاموش کنه ولی گفت بزار بسوزن. ادرارش رو دریغ کرد از یه کسایی که چیزای بی ارزششون رو برای خودشون نگه داشتن و از بخششون دریغ کردن.

 

خدا گفت حالا ظهر شده و وقت نمازه. شیطان گفت انصافا من خیلی وضو ندارم. حداقل 4-5 بار از صبح تاحالا باطل شده. خدا گفت برو وقت ظهره، به یاد یه نفر باید بری بغل جهنم بدون وضو نماز بخونی. یه سری ها باید تو گرما بسوزن و نماز بدون وضوی تو رو از تو جهنم ببینن. شیطان با کمال میل پذیرفت. تو جایی که خدا چند دقیقه پیش دو رکعت نماز خونده بود، دو رکعت نماز بدون وضو خوند. اونایی که باید بفهمن فهمیدن.

 

برای صحنه ی آخر، خدا گفت بزار یکم آهنگ بزنم. اومد آهنگ بزنه و شیطان بالای جهنم بود و گرم نگهش میداشت. خدا شروع کرد به کوک کردن سازش ولی سازش کوک نمیشد و یه صداهای بدی از سازش به گوشش میرسید. آهنگ جهنم صدای ناکوک ساز بود برای یه سری که مردم رو اذیت کردن و زندگی و حال مردم رو ناکوک کردن. خود خدا اومد براشون آهنگ ناکوک زد.

 

بعد گفت حالا برو روی دستت رو با ذغال شبیه خالکوبی کن. یه سری ها بودن که یتیم ها رو اذیت میکردن. گفت گیتار الکتریکت رو بردار بیار. گیتاری که چند وقت پیش گرفته بود و بلد نبود. یه سری ها بودن که استعداد یه یتیم رو دیده بودن ولی کمک نکرده بودن که رشد کنه. این باعث شده بود که بیخانمان بشه و سر تا پاشو خالکوبی کنه و تو خیابون باشه وقتی بزرگ شد. شیطان بجای اون بچه یتیمه براشون گیتار الکتریک زد. اونایی که اون پایین بودن میدونستن که این بچه یتیمه کیه. کسایی که از بقیه انتظار پرفکت بودن رو داشتن و خطا ها و مشکلات شخصیت بقیه رو نمیتونستن تحمل کنن، باید آهنگ هایی رو گوش میدادن که زیباییشون به اشتباه بودنشون بود. همیشه اشتباه بودن.

 

آره خلاصه روز قیامت برنامه های زیادی چیده شده بود. و خدا باید یه سری حس ها رو از بدن شیطان تجربه میکرد. 

 

وقتی کار شیطان تموم شد، شیطان بخشیده شد و آرامش به وجودش برگشت و دیگه لازم نبود که خود آزاری کنه برای خدا.

 

خدا فقط میخواست یه بار این حسا رو از بدن شیطان کرده باشه چون خودش طاقتش رو نداشت که سوختن بنده هاش رو ببینه. تا یاد بگیره و بتونه از اون ببعد خودش این حس زجر رو تحمل کنه هر وقت آهنگ متال گوش میکنه:

 

https://www.youtube.com/watch?v=CSvFpBOe8eY

 

روز قیامت، شیطان بخشیده شد.

  • ظریف

پیش برنامه عید فطر

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۵۷ ب.ظ

سلام

 

دیشب شب جالبی بود که میخوام باهاتون به اشتراک بزارم.

اگه کانال یوتیوب رو دنبال کنید، احتمالا خبر دارید که عید فطر برنامه ی اسید با دوستم داریم.

برای این که کجا انجامش بدیم خیلی فکر کردم و نهایتا یه قبرستون پیدا کردم که بغلش یه جنگل باشه. چون میخواستم هم زیارت مرده ها باشه هم این که شاید روحی چیزی رو اسید دیدیم چون چشم سوم آدم رو عین دروازه استقلال باز میکنه. (استقلالی نیستم :) اصلا فوتبالی نیستم ولی میخورد به جمله) و نمیدونم با این دوز حدود 170 میکرو گرم چقدر قراره باز بشه و چقدر چیز میبینیم، ولی خب امتحانش بی ضرره. (انشاالله) دوم این که میخواستم نزدیک جنگل باشه چون طبیعت انرژی مثبت زیادی داره و چاکرای تاج رو هم باز میکنه که آدم رو به عالم بالا وصل تر میکنه. حالا اگه تو محیطی باشیم که انرژیش خیلی خوبه (نزدیک درختا و طبیعت) احتمال به چپ رفتن تریپ کمتر میشه. اگه یه روجی چیزی دنبالمونم کرد میتونیم فرار کنیم تو جنگل :))

دوستم به عنوان کار پاره وقت یه جایی رو تمیز میکنه هر آخر هفته و منم باهاش میرم. که یکم بیشتر پول دربیاره. 3 ساعت کاره که دو نفره 1.5 ساعته تمومه. ساعت 10 اینا رفتیم به سمت اونجا و تمیز کردیم، 

ساعت 12 با دوستم و حسن که قراره عید فطر حواسش به ما باشه رفتیم قبرستون. در واقع قسمت شد بریم چون نزدیک محل کارش بود. پیاده شدیم و من و دوستم رفتیم تا تهش که ببینیم چخبره. که خداروشکر خبری نبود. یکم بغل قبرا دراز کشیدیم و آسمون پر ستاره رو دیدیم. چون قبرستونش خیلی بیرون از شهره. خیلی هم کوچیکه. فاتحه هم خوندیم. و جالبه که چند تا ذکر چقدر میتونه آدم رو تو ترس از ناشناخته هاش کمک کنه. وقتی وسط قبرا بودیم و تاریک بود یه نور سبز دیدیم تهه قبرستون که کم و زیاد میشد، رفتیم سمتش و دیدیم بالا چند تا از قبرا چراغایی گذاشتن که یه پنل خورشیدی کوچیک داره و شب نور و رنگش کم و زیاد میشه. ولی خب اون اولش که یکم دلهره داشتم ازین موضوع ناشناخته، حواسم بود که خدا با کسایی که میترسن هست و این قوت قلب بود. یه فکر جزیی میتونه ترس رو نابود کنه! جالبه! 

تیک رفتن به قبرستون ساعت 12 شب رو هم زدیم و 

بعد اون دوست سوم پیشنهاد داد که بریم 45 کیلومتر از شهر دور بشیم و بریم یه جای خیلی تاریک. یه جایی رفتیم که فقط درخت بود و ستاره. 

یه سنگ پیدا کردیم و روش آتیش روشن کردیم. و زیر انداز انداختیم و نیم ساعتی ستاره ها رو میدیدیم. اگه همه ی آدمای دنیا اون ستاره ها رو میتونستن ببینن دنیا خیلی جای بهتری میشد. و چقدر خوبه که تو ایران کویر داریم که 10 برابر بیشتر میشه توش ستاره دید.

 

صدای جنگله:

 

 

صدای آتیش و جنگل!

 

این حسن هم (دوست سوم) سلیقه اش خوبه و تونست با گوشیش یه عکسای جالبی بگیره: (5 ثانیه نوردهی)

 

 

و این یکی که توش زحل و مشتری دیده میشن. فکر کنم مشتری پر نور تره باید باشه:

 

 

 

در نهایت هم حدود 3.5 رسیدیم خونه و قسمت شد که دیشب برای افطار فقط یه فنجون شیر و نصفه نون و دو تا خرما بخوریم که هدفمون کامل شد. البته یه لیوان چای ترش و یه لیوانم قهوه (که مزه همه ی مواد شیمیایی جدول مندلیف رو با هم میداد) هم خوردم. ولی کالری چندانی ندارن و خوشحالم ازین بابت. 

آخ الان یادم اومد برگشتنی قبل سپیده دم یه کیت کت دوتایی کوچیک ذوب شده تو ماشین پیدا شد که نصف کردیم. اون خرابش کرد فکر کنم :))

 

  • ظریف

رژیم ماه رمضونی

چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۲۱ ب.ظ

سلام

با همخونه ایم خیلی دوست داشتیم که چند شب ماه رمضون رو حتما با سیستم امام علی که نمک و نون و شیر و خرما بود بریم جلو ببینیم چی میشه.

پریشب و دیشب تونستیم این کار رو بکنیم. سحری هم بیدار نشدیم.

من تا محل کارم دوچرخه سوار میشم و دیروز و امروز حدود 7+7 کیلومتر رفت و برگشته.

اونقدری که حس میکردم احساس ضعف نمیکنم که خیلی برای خودم جالبه. چون انتظار داشتم بیشتر ازینا فشار بیاد. البته که خدا روشکر دمای هوا خوبه و تشنگی اذیت نمیکنه.

بدن آدم خیلی عجیبه و خودش رو تطبیق میده.  

البته بگم که فقط اینا رو نخوردیم که دروغ نباشه. روز اول یکم دلدرد داشتم بخاطر غذای دیروزش و وقتی همخونه ایم تهه یه نوشابه زنجبیل دار که نوشیدنی گاز داره لیموناد و زنجبیل  (Ginger ale) بهم تعارف کرد گفتم چرا که نه. زنجبیل خیلی برای معده خوبه. البته روز اولم یه تیکه کوچیک پنیر هم خوردم با اون لقمه نون و خرما هه.

دیشبم یکم زانوم درد میکرد یه چای زردچوبه خوردم چون خاصیت ضد التهاب داره و برای مفصل ها خوبه. یه فنجونم قهوه درست کرده بودم همخونه ام که اونم خوردم. ولی بجز اینا همون نون و دو تا خرمای درشت و شیر و نمک بود. که چقدر هم خوشمزه است. اصلا نمیدونستم انقدر میتونه خوب باشه. نمکه رو البته جدا خوردم و چون عرق کرده بودم بخاطر دوچرخه باید میخوردم چون سیستم عصبی به یون های توی نمک نیاز داره. یه تیکه کوچیک سنگ نمک گرفته بودم و از پودرای تهش خوردم. چون حس کردم از نمک تصفیه شده بیشتر چیز میز معدنی توش میتونه باشه. 

 

آره خلاصه که فعلا اینجوری رو خودمون تست میکنیم ببینیم چی میشه.

 

آها یه چیز دیگه هم که اعتقاد دارم اینه که اگه بدنم به چیزی  احتیاج داشته باشه خودش براش میرسه. چون اگه همه چیز بیرون از بدنم خدا باشه، خدا خودش میدونه چی لازمه. و از دست یه نفر دیگه برام میاره. نمونش همون نوشابه زنجبیله. حالا بریم جلو ببینیم چی میشه. چقدر نذری چیز جالبیه. آدم دست خدا میشه برای دادن غذا به یه نفر دیگه.

 

بدن آدم کلی چربی داره که میتونه بسوزونه و تبدیل به انرژی کنه. حالا حالا ها زنده میمونم. 

  • ظریف

کعبه

دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۳۴ ب.ظ

 

سلام

داشتم به این فکر میکردم که چقدر قشنگه که تو اسلام، یه مراسم حج داریم که میریم دور یک مکعب خیلی قدیمی میچرخیم و به سمتش نماز میخونیم.

معمولا مکعب از ساده ترین چیزاییه که وقتی حوصلمون سر میره سر کلاس یا با تلفن حرف میزنیم روی کاغذ میکشیم.

قشنگیشم به همینه. داریم به سمت یه بنای ساخته شده توسط یه سری انسان خیلی قدیمی که یکم بیشتر نسبت به آدمای اطرافشون فکر میکردن نماز میخونیم. 

در واقع داریم یه فکر رو پرستش میکنیم، یه رویا رو. آدما این قابلیت رو دارن که فکراشون رو توی ماده پیاده کنن و ماده رو تغییر بدن. اینم یکی از اولین رویا های خیلی جدی بوده که یه نفر آدم داشته. این فکر که یه آفریدگاری هست که نمادش روی زمین باید یکی از بزرگترین بنا های ساخته شده باشه. (زمان خودش). این ایده تو سال های بعدش کامل تر اجرا شده و ما به سمتش نماز میخونیم. نماد خدا روی زمینه.

این تقدس فکر رو نشون میده. نیومدیم یه مجسمه آدم درست کنیم که انسان بود رو بپرستیم، مثل یونانی ها، اومدیم ساده ترین شکل سه بعدی رو برداشتیم و ایده ی پشتش رو میپرستیم. 

ویژگی قشنگش اینه که فکر بالاتر از ما آدماست. یعنی ویژگی ما آدما نسبت به حیوونا اینه که میتونیم فکر کنیم و پس حامل یه قابلیت خیلی مقدس هستیم.

یه جورایی میشه گفت قوه ی تخیلمون اون ابزار مقدسه. ابزاری که حضرت ابراهیم باهاش یه تصویری تو ذهنش درست کرد که راه تکامل انسان ها شاید فکر کردن بیشتر باشه و پرستش ایده ها باشه. اومد نماد خدا رو روی زمین به این شکل درست کرد که مردم این ایده رو بپرستن.

 

ازون طرف کره زمین موفق شده یه پروسه ای تو خودش درست کنه که تکامل توش شکل بگیره و تهه تهه داستان آدما از توش در بیان که این قابلیت رو داشته باشن که رویا پردازی کنن و یه رویاشون پرستش آفریننده ی این عالم به با شکوه ترین شکلش باشه.

 

با این شروع کنم

ما چند سطح آفریننده داریم، 

پدر و مادرمون که مشخصه چرا آفرینندمونن، سطح اول، تو آیین های قدیمی اصلا توصیه شده که سر مزار این افراد یک بار فکر کنم نیت و طواف کنیم.

کره زمین که از توش در اومدیم عملا، آفریننده سطح دوم ماست

خورشید که انرژی حیات رو به زمین میرسونه، سطح سومه که بدون اون حیات غیر ممکن بود

سطح های بالاترم میشه رفت و تهشم خدا که همش رو آفریده

 

که گیاها یه جورایی خورشید رو میپرستن و انرژیش رو به زمین به شکل حیات گیاهی برمیگردونن و بعدشم حیوونا و انسان ها هم از اون میوه ها و گیاها میخوریم و به زنده موندن ما هم کمک میکنه.

نمازم شبیه همینه. پرستش خداست و اوردن یه چیزی به اسم "سلام" از عالم بالا به این پایین و به زمینه. عین یه درخت که دستش رو به آسمون دراز میکنه ما هم یه کارایی انجام میدیم و دستمون رو به سمت یه آسمون متافیزیکی دراز میکنیم و از اونجا یه بسته انرژی مثبت به زمین برمیگردونیم. 

 

یعنی این وسط زمین ماها رو درست کرده که بتونه این پرستش رو به شکل انقدر تمیزی انجام بده. اگه این کارو نمیکرد خیلی پرستشش خسته کننده تر میشد. یه جورایی قشنگیش به همین پیچیده بودن ارتباطمون با عالم متافیزیکه. فکر کنید سیاره های دیگه که آدم ندارن چقدر میتونن خدا رو پرستش کنن؟ باید با همون خاک و چیزای دیگشون یه کاری کنن. درکشون پیچیدگی کمی داره حداقل تو زمان حال حاضر نسبت به زمین.

که توی پرانتز میشه با سایکدلیک ها رفت و دید یه سیاره چه حسی میتونه داشته باشه. و وقتی آدم یا یک موجود هوشیار و خودآگاه روی خودش داشته باشه چه حسی میتونه. و چقدر پیچیده تر میتونه خدا رو بشناسه.

خیلی جالبه که از بچگی بهمون میگفتن همه چیز زندس ولی کسی نمیدونست چجوری میشه به هوش و زندگی چیزای غیر زنده دسترسی داشت.

 

آره خلاصه که اسلام انگار داره میگه که یه ایده ی پیچیده که در عین اجرای خیلی ساده میتونه نماینده خدا رو زمین میتونه باشه و ارزش خیلی بالایی داره.

این ایده ی حضرت ابراهیم، بزرگترین نمایش پرستش خدا بوده که اینجوری عملیش کرده و هنوزم نمایشش روی زمین ادامه داره.

 

  • ظریف

انواع رابطه با خدا

پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۴۴ ب.ظ

سلام

چند مدل مختلف رابطه با خدا توسط آدمای مختلف توی تاریخ برامون ارائه شده. هر کدومش یه جور نگاه کردن به جدایی انسان و خداست.

پیش فرضمم اینه که قبول داریم که همه چیز خداست و بدنمون مرز بین خودمون و بیرونمونه. ولی تو این پست به هرچیزی که بیرونمونه میگم خدا و به چیزایی که درونمونه میگم خود. و ماها تو یک فرآیندی، بخاطر این که لازم بوده محدود بشیم تا نامحدود بودن خدا رو درک کنیم، از خدا جدا شدیم.

--------

 

1- خدا آفریدگار و ما هم مخلوق، که این بنظرم ساده ترین و دم دست ترین حالتشه. که معنیش اینه که چیزایی که بیرونمون بودن، مثل سیارمون مثل کهکشانمون و ... باعث شدن ما آفریده بشیم و وجود داشته باشیم. این جا جدا شدن به وسیله ی نفس و بدنمون انجام شده که توی یه فرآیند تکاملی روی این سیاره شکل گرفته. جدا شدنه باعث شده که بتونیم خدا رو بشناسیم در غیر این صورت همه چیز یگانه و خدا بود و خیلی خسته کننده میشد.

 

2- رابطه یهودی ها با خدا که شبیه رابطه ای هست که از اسلام تو مدرسه و جامعه بهم یاد دادن که خدا یه چیزیه که وقتی چیزی میخوایم بهش دعا میکنیم و همه چی رو آفریده و بعضی وقتا اعصاب نداره و عذاب میفرسته ولی در توبه رو باز گذاشته و یه خواسته های خیلی فیکس و مشخصی از بنده هاش داره. به دلایلی باید بپرستیمش وگرنه زندگی رو سخت میکنه. یک تعداد پیامبر فرستاده و تو اسلام هزار سالی هست که کاری با بشر نداره و تو یهودیت هم چند هزار سال. ولی قبل اون خیلی رابطه تنگاتنگی با آدما داشته. پیامبر و معجزه و ... زیاد میفرستاده. پیروان این خدا به هر کسی به جز خودشون برچسب کفر میزنن و خودشون رو بالاتر میدونن. که کاری ندارم، برای من جذاب نیست چون ازش نمیتونم استفاده خاصی کنم.  خدایی که بیخیال من شده رو میخوام چی کار. بنظرم یه حالت داد و ستد و بیزینس داره این رابطه.

 

3- رابطه ی چند خدایی ها. که یجور روانشناسی اولیه از انسان ها بوده و خداهای مختلف جنگ و پیام رسانی و آفرینش و عشق و چیزای شبیه این به شکل آدم های خداگونه به این دنیا مسلط بودن. موقعیت سیاره ها توی صورت فلکی ها نشون میداده که این خدا ها چه حالی الان دارن و چی کار میخوان کنن. اینم یه مدل جالبیه. تو این مدل خدا ها نیاز به عبادت دارن و احساسات دارن و اشتباه میکنن و خلاصه کاملا شبیه انسان ها هستن. منتها به شکل خدا.  

 

4- که روش حضرت عیسی هست یکم خلاقانه تره. که رابطه خدا و بنده رو به صورت پدر-پسری میدونه. تو این مدل رابطه، پدره یه انتظارات زیادی داره و پسره هم اومده که انتظارات اونو برآورده کنه. مثلا خدا دیگه خسته شده بوده از کارای آدما و یه نفر رو (حضرت عیسی = خودش رو) فرستاده که دوباره بهشون بفهمونه که جایگاهشون نسبت به خدا چیه. که در آخر داستان، گناه اول انسان ها، که خوردن میوه درخت ممنوعه دانش بود توسط عشقی که حضرت عیسی به مردم یاد داد بخشیده بشه. که لازمه اش هم اینه که این بنده خدا رو شکنجه اش بدن و به صلیب بکشنش و این هیچ جایی از داستان ایمانش رو از دست نده و همیشه خوبی کنه. تو این داستان این جدا شدن از خدا و وارد شدن شخصیت "حضرت عیسی" به داستان، به شکل یه رابطه پدر پسری بیان شده و چیزایی مثل زمین و سیاره ها هم آفریده خدا هستن ولی جزوی از خدا نیستن. موجودی هم به اسم روح مقدس وجود داره که از راه های مختلفی پیام خدا رو برای آدما میاره.

 

4.5- رابطه ی مسیحی های الان با خدا که طبق نظرشون اصلا ممکن نیست و از راه و کانال حضرت عیسی ممکنه که خیلی توش نمیرم چون پیچیدس. ولی به همین سه گانگی اعتقاد دارن و انسان ها رو جدا از طبیعت و این سه میدونن.


5- رابطه سبک امام علی(ع) که تعریف اولیه عرفانه. مثلا تو اون دعای معروف مسجد کوفه، امام علی میاد و این محدود بودن خودش و نامحدود بودن خدا رو میشکنه و ابعاد مختلف قضیه رو نشون میده. که این باعث میشه که نه تنها عاشق خدا باشه بلکه یه احترام منطقی هم بهش داشته باشه. مثل کسی که احترام برای آدم با سواد تر داره. این مدل احترام الزاما فقط قلب نمیاد و منطق پشتشه که قشنگش میکنه. که یه مرحله بنظرم جالب تره. این که چرا جدایی درد داره رو توصیف میکنه.

 

6- رابطه عاشق و معشوقی، وقتی که عارف متوجه میشه که خدا بوده و از خدا جدا شده، متوجه درد محدود بودن میشه. این محدود بودن و دیدن نامحدودی خدا و این که لازمه یه مدت زیادی رو با این جدایی سر کنه براش درد آوره. ولی از طرف دیگه، این قطبی شدن داستان به شکل عاشق و معشوق باعث میشه که قلب عارف احساسات خیلی خیلی زیادی رو تجربه کنه. که بنظرم یه راه نگاه کردن به آدما اینه که آدما ماشین تولید احساس هستن. این مرزی که بین دنیای درون و بیرونمونه توانایی حس کردن داره (پوست چشم گوش و ... همه مرز های بدن هستن) و یکی از دلایل خلقت حس کردن بوده. این جدایی "لازمه" تا بشه تجربه و حس کرد. پس نتیجه این میشه که عارف هدف از خلقت رو زجر عاشقی میدونه و از اون طرفم احساساتش رو میتونه کانالیزه کنه و به شکل هنر یا شعر یا چیزای دیگه در بیاره. یا این که برای خودش نگه داره. 

 

 

7- رابطه ی مدل Rick and Morty که تو این جا، آدم به اندازه ی خدا آگاه شده و برای خودش میتونه خدایی بکنه. که هدف الان ما آدما اینه که بتونیم سخت افزار و هوش مصنوعی رو به اندازه ای توسعه بدیم که بتونیم یکی شبیه خودمون بسازیم یا یک دنیای شبیه خودمون رو شبیه سازی کنیم. کسی که بتونه همچین کاری بکنه به تمام زیر و بم قوانین و اسرار دنیا باید آگاه باشه. هرچند که در نهایت هم تسلط به همه ی قوانین دنیا نمیتونه کمکی به محدود و پایان پذیر بودن آدم بکنه.

 

 

 

8- رابطه ی مدل هرمیس، هرمیس توی مصر باستان، معادل خدایگان توث بوده و توی یونان هم خدایگان مرکوری، معلم حضرت موسی در دورانی که توی قصر فرعون بود، توی اسلام هم گویا حضرت ادریس بوده و حتی پیامبر هم میگن از نسل هرمیس هستش. در واقع هرمیس یه نفر نیست و توی جاهای مختلف تاریخ به شکل های مختلف ظاهر شده. از هرمیس علم هایی مثل ستاره شناسی و کیمیا و این علمای عجیب غریب به جا مونده.

اون رو سازنده ی اهرام میدونن

ازش چند تا لوح زمردی به صورت رمزی و پیچیده به جا مونده که تعالیمش رو اونجا گفته. بهشون emerled tablet میگن و گویا تو کتاب "اخوان الصفا" توضیحشون داده شده. دارم خودم سعی میکنم دانلود کنمش. یه کتاب هم هست که اسم Kybalion هست و اونجا هم تعالیمش گفته شده. من یه مقدارشو خوندم ولی بنظرم فقط تو فضاهای فکری غیرعادی (با psychedelic ها یا نمیدونم یه چیزی شبیه اونا) میشه درکش کرد. وگرنه یه تعداد فکت رو انگار گفته. من خودمم خیلی توش نرفتم چون خسته کننده بود برام.

 

چیزی که برداشت کردم راجع به طرز نگاه این آدم به رابطه ی انسان با خدا اینه که انسان ها توی یه برنامه مشخص هستن و همه ی گذشته و آینده توسط موقعیت سیاره ها و صورت فلکی ها قابل پیش بینی و تعریفه. حالا هرجوری میخوایم میتونیم تو این باره احساس کنیم. ولی از اون طرف کسایی که بخوان و واقعا بخوان میتونن از این چهارچوب بیرون بیان و با تعالیمی که از ایشون مونده میشه قوانین طبیعت رو دور زد و یه رابطه ی "برادری" یا "همکاری" با خدا داشت. حس میکنم نزدیک ترین تعریف به خلیفه ی خدا روی زمین شدن، همچین چیزی باشه از این جداییه یه چیز جالبی میشه در اورد.

 

هرچند که بنظر من ایشونم یه آدم بوده و این قوانین و تعلیم ها رو با تحقیق بدست اورده و هر کسی هم که بخواد میتونه شروع کنه به تحقیق و با تغییر وضعیت آگاهیش با استفاده از گیاهای سایکدلیک و رفتن به ابعاد دیگه و حرف زدن با موجودات غیر مادی اطلاعات بگیره ولی هر کسی که یکم تجربه با اینا داشته باشه میدونه که بهتره که راه بقیه رو ادامه بده به جای اختراع چرخ از اول.

 

  • ظریف

فرض کنیم

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۳۷ ب.ظ

سلام

بیاید فرض کنیم امروز روز آخر دنیا باشه. باحال بود داستان زندگی تو روزای آخرتون؟ روزای آخر دنیا؟

اگه واقعا روز آخر بود چی کارا میکردید؟

چی کارا میتونستید کنید که بخاطر این که نمیدونستید روز آخر امروزه نکردید؟

من یک ساعتی داشتم بهش فکر میکردم. چیز باحالیه.

  • ظریف

علم هدایت

پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۴۲ ب.ظ

سلام

 

بعضی وقتا سعی میکنم تو ذهن بقیه برم و ببینم چجوری فکر میکنن. این باعث میشه که زندگی رو سعی کنم از دیدگاه اونا ببینم.

یکی از بهترین آدمایی که میتونم تو ذهنشون برم، خودم هستم. خودم تو گذشته. چون یه بار تو ذهن خودم بودم. 

 

یکی از شخصیت های جالبی که تو دنیامون پیدا میشه، شخصیت هایی هستن که به شدت مذهبی هستن. این آدما اعتقادشون اینه که توی یک کشتی هستن که اگه مردم گناه کنن، در واقع این کشتی رو دارن سوراخ میکنن و همه با هم غرق میشن. تفکر جالبیه. از اون جایی میاد که بالاخره ما داریم توی جامعه زندگی میکنیم و رفتارهامون باهم، سرنوشت جامعه رو تعیین میکنه. این تفکرِ منطقی ای هست چون از این جا میاد که به یه خدا اعتقاد دارن که از یه کارایی خوشش نمیاد. پس توی ذهنشون اگه یه نفر مثلا حجابش رو رعایت نکنه یا موسیقی گوش کنه خلاف کار اون خدا عمل کرده.

توی دامنه ی تعریفش، تفکر منطقی ای هست. ولی یکی از اولین چیزایی که آدم از شناخت خودش بدست میاره اینه که به فکت هاش شک میکنه. میخواد بدونه که اون ها از کجا اومدن. این شک ها هم با سایکدلیک ها خیلی تسریع میشه. چون سایکدلیک ها ساختارهای ساخته شده توی ذهنمون رو برای مدتی برمیدارن و مثل یک بچه که چند ساله بدنیا اومده و پیش زمینه های زیادی برای قضاوت کردن نداره میشه به دنیا نگاه کرد.

 

اولین کسی که گفت مشکل این خدا موسیقیه یا حجابه کی بود؟ خیلی از فکت ها هست که نمیدونیم واقعا چقدر مستدل هستند. یه موقعی هم هست که میگن نه انسان بودن مهمه ولی اینا باید رعایت بشن. بعد همون آقا تو جلسه مصاحبه کاری ازم میپرسه که نماز جمعه سه هفته پیش فلانی چه چیزی گفت. انگار اون تریبون پشتش امام زمان وایساده و داره حرفای مهمی میزنه. و ملت رو برای یه کار خیلی ساده و غیر مهم الاف میکنه و روی پیشونیش هم جای مهر هست. اگه خروجی سیستم ازین جور آدما شده یعنی یکم باید بهش شک کرد.

 

بنظرم یکی از خروجی های جالب جنگ ایران و عراق از دست رفتن خیلی از آدمای خوبمون بود. اگه آماری نگاه کنیم، آدمای از خود گذشته بیشتر احتمال جنگ رفتن و شهید شدنشون بود و خیلی از آدمای خوب رو از دست دادیم و کسایی که دین رو دارن یدک میکشن متاسفانه عده ی زیادی از کسایی هستن که ... کشور رو از آدمای معنوی و از خودگذشته خالی کرد.

 

من زمانی که اینجوری بودم که خودم رو پیرو قوانین بدونم و بقیه رو مقصر، همیشه خودم رو توی منطقه ی امن اسلام میدونستم. دینی که بهم گفته بودن کامله چون تا حدود زیادی منطقیه. و خب چون نمیخواستم درگیر چیزای پیچیده ای مثل خوندن حدیث هایی که معلوم نیست درستن یا غلطن و به زبون ثقیل عربی هستن بشم، به افرادی که تو این زمینه کار میکنن اعتماد داشتم.

 

شنیده بودم که اصول دین رو آدم باید خودش بهش برسه ولی بزارید باهاتون رو راست باشم. من فقط داشتم خودم رو راضی میکردم که خدا وجود داره. مثلا هر چند ماه یه بار شک میکردم و دوباره چند تا سرچ میکردم. یا مثلا به دلیل این که تو کتابی که 1300 سال پیش اومده نوشته معاد وجود داره. اینا بنیاد های اعتقادی من بود. تو دوران های سخت روحی مثل کنکور هم بشدت به خدا نزدیک بودم ولی این چیزی نبود که ارزش شناختی ای از خدا برام داشته باشه. حال میداد و آرامش میداد مثل یه دوست مجازی. و من، به عنوان کسی که تو دانشگاه روش علمی رو یاد گرفته، که مشاهده کنه، فرضیه بده و فرضیه رو آزمایش کنه هیچ راه آزمایشی برای این چیزا نداشتم. پس الان میگم که شناخت و ایمانم بدردی نمیخورد. قطعا ارزش خاص خودش رو داشته ولی میخوام بگم که خیلی بیشتر میشه توی این سوراخ خرگوش فرو رفت.

 

ولی همونطور که گفتم آدم با مصرف این مواد به خودش خیلی شک میکنه. اگه قرار بود دین یه چیز غیر قابل فهم باشه که لازم باشه تقلیدش کنیم. لازم باشه که من برم از یه نفر بپرسم و خودم رو مطمعن کنم تا بتونم بدون عذاب وجدان زندگی کنم، یه چیزی که خیلی ها هم که رعایت نمیکنن زندگی اوکی ای دارن و خیلی ها هم که یه جور دیگه رعایت میکنن بنظر میاد زندگی با آرامش تر و باحالتری دارن.

خلاصه که این داستان دین، اگه بخوایم خودمون رو گول نزنیم، یه کلاف خیلی پیچ در پیچ و سر درگم میشه که تهش هم خیلی بنیان قشنگی نداره. حداقل اگه با روش من جلو بره کسی. روش من هم این بود که به عنوان یه مهندس، وظیفه ی من شناخت خدا توسط خودم نیست، بقیه کسایی که پول دارن ازم میگیرن تا رو این چیزا تحقیق کنن روش فکر میکنن و من ازشون استفاده میکنم. همونطور که اونا لازم نیست مثلا راجع به این که گوشیشون چجوری کار میکنه بدونن.

 

ولی مساله اینه که این بحثا اگه به این مسخرگی و سادگی بود، خدای خیلی بیخودی میداشتیم. خدایی که رسما ولمون کرده. هر چند صد سال یه بار قدیما یه نفر رو پیامبر میکرد به مردم بگه آدم باشید و مردمم بعد یه مدت برمیگشتن به خونه اولشون. این خدا، اون خدای حکیمی نیست که مدنظرمه. کسی که حکیم باشه لازم نیست وسط داستانش دخالت کنه و دسترسی بهش کاملا ممکن باشه.

 

پیامبرمون اومد که بگه بابا دیگه پیامبر نمیخواد براتون بیاد، اینم خدا. برید خودتون دنبالش. نه که دوباره بشینیم عین یهودیا یه سری آدم رو بزاریم که روحانی باشن و به خدا وصل باشن و اونا برامون تعریف کنن خدا چه شکلیه.

 

منطقی ترین حالت ممکنه این میشه که خدا، این اجازه که بهش دسترسی مستقیم وجود داشته باشه رو به همه باید بده. چون دلیلی نیست که نده. حتما باید یه ابزاری گذاشته باشه برای اتصال. و هر کسی هم بر اساس فهم خودش باید اجازه داشته باشه که از خدا یاد بگیره و ارتباط برقرار کنه. اینجوری پیامبرا آدمای رندومی نمیشن که یهو یه جرقه تو ذهنشون خورده و نشستن وسط بیابون کشتی بسازن یا بچه اشون رو قربونی کنن، پیامبرا یه آدمای خاصی میشن که تو جامعه ی زمان خودشون تلاش کردن. تلاش کردن که خدا رو پیدا کنن و خدا رو پیدا کردن. اینجوری عدالت خدا معنی داره. و برای همینه که توی داستان های همه ی پیامبرا، اتفاقاتی افتاده که با فهم فعلی ما از دنیا متفاوته. معراج و حرف زدن توسط بوته آتیش گرفته با خدا و ... . که تو اون تحقیقی که اول کانال یوتیوبم هست، به چندین مورد اثر واضح از حضور سایکدلیک ها تو همه ی تمدن و ها و داستان های اصلی اشاره کردم. کسی دوست داشت ببینه.

 

آره خلاصه این آدما، در ذات آدمای خوبی شاید باشن، فکر میکنن که کار درست رو میکنن فکر میکنن که بدبختی هایی که جامعه رو میگیره، نتیجه گناهان مردمه. درست هم شاید فکر میکنن ولی سوال اینجاست که اون خط گناه رو کجا باید بکشیم؟ 

 

شیطان، به عنوان تنها عامل بدی که خدا آفریده برای ما معرفی شده. ولی کار شیطان کار بد نبوده. مثلا کشتن آدما کار بد حساب میشه ولی پیامبر هم تو جنگ آدم کشته. یعنی اگر یک نفر یه نفر دیگه رو بکشه، ممکنه شرایطی باشه که اون کار خوبی بوده باشه. که خیلی عجیبه. شرایطی هست که دو طرف دعوا فکر میکنن که کار درست رو دارن انجام میدن ولی یه نفر زنده میمونه.

کار شیطان خودخواهی بوده.  خلافش رو برای دیگران خواهی میگم. 

الان جامعه هایی که توشون هستیم هیچ کدوم اینجوری نیست که معیاری خوبی و بدی توشون خود خواهی و برای دیگران خواهی باشه. معیار های خوبی و بدی بر اساس یه چیزای دیگه تعریف شده. اگه براساس خود خواهی و برای دیگران خواهی بود که تمدن خیلی پیشرفته ای داشتیم و مشکلات آدما با هم کمتر بود. چون اگه همه خودخواهیشون کمتر بشه، خود به خود منابع تو جامعه پخش میشه و یه جا متمرکز نمیشه. 

 

حالا برگردیم به اون طرز تفکر. اون شخص فکر میکنه که کارای دیگران باعث شده که زندگیش سخت بشه. مثلا حجاب یا موسیقی که دو تا مثالی هست که خیلی دوست دارم چون هیچ کدومش پایه و اساس درست حسابی ای ندارن(آیه هایی که هیچ برداشتی مثل این که همه باید رعایت کنن حجاب رو ازشون نمیشه، خدا داره به پیامبرش یه چیزی میگه یا حدیث هایی که از زمانی اومدن که نوه ی پیامبر، به عنوان بدترین عضو جامعه شناخته شده و شهید شده). کسی که حس میکنه بخاطر وجود یا نبود روسری روی سرِ یه نفر، زندگیش تو جامعه سخت میشه، نهایتِ خودخواهی رو از خودش نشون میده. که زیاد تو نسل مدیرا و سیاست مدارا و تریبون دار های بعد انقلابی این مدل آدما رو دیدیم. کسایی که از دین یه سری قوانین رو فهمیدن و تحمیل اون قوانین به بقیه باعث رضایتشون از جهنمی که توش زندگی میکنن میشه. کسی که خودش نمیبینه چقدر آدم زشت و بدی هست و از بقیه آرامشی رو که نداره رو مطالبه میکنه، نهایت خودخواهه.

 

 و برای همه هم سواله که اگه راه درست رو داریم میریم پس این همه بدبختی چیه؟ شاید بهتره دیگه یکم شک کنیم که شاید راه درست رو نمیریم. شاید جوابی که به وضوح جلوی چشممون هست و آدمای مختلف دارن ازش استفاده میکنن و یه درک بالایی از خدا و روح میرسن جواب باشه. شاید خدامون واقعا الاف نبوده که سایکدلیک ها رو برامون بیآفرینه و اون تجربه های عجیب رو باهاش داشته باشیم. 

 

ببینید سوال اینه:

 

اگه واقع نگر باشیم و بفهمیم که ما تکامل یافته ی شامپانزه ها هستیم، سوالی این وسط پیش میاد که چی شد شامپانزه ها تو جریان تکامل زبان به این نتیجه رسیدن که کانسپت خدا رو بیارن توی ارتباطاتشون؟ 

 

جواب منطقی اینه که باید یک حداقل درکی از خدا توسط یه حالتی از هوشیاری اون شامپانزه پیش اومده باشه که این به ذهنش رسیده باشه. مثلا چرا ما راجع به قارمانِمکانا صحبت نمیکنیم؟ چون قارمانِمکانا رو ندیدیم! هنوز چیزی وجود نداره که بهش قارمانِمکانا بگیم. چیزای ناشناخته وقتی توی دید انسان قرار میگیرن، سریع اسم میگیرن. مثلا الکترون 150 سال پیش واقعا وجود نداشت. این کلمه وجود نداشت ولی کم کم نیاز پیدا کردیم که اسم بزاریم روی این موجود و صفاتش رو بیشتر بشناسیم. و الان یه چیزیه که انگار همه در جریانن چیه. در حالی که هیچ کسی حتی نمیتونه ببینتش. میشه اثرات وجود داشتنش رو دید. میشه بررسیش کرد و تهش به جوابی رسید که چندان هم قابل فهم نیست. که خاصیت دوگانه ذره ای و موجی مثلا داره یا یه پارامتری به اسم اسپین داره که تازه خیلی جالبه که 1/2h و -1/2h هست که تصورشم سخته و این که چجوری بدست اومده هم جالبه برای خودش. ماها یکی از کوچیکترین ذرات این عالم رو هنوز کاملا درک نمیکنیم ولی صفاتش رو میتونیم بررسی کنیم.

این دقیقا مثل شناختن آدما میمونه، تو ذهنشون رو شاید نشه فهمید ولی صفاتشون رو میشه بررسی کرد و پیش بینیشون کرد. 

خدا هم همینه. میشه توصیفش کرد. ولی نمیشه فهمید چیه. یکی دوتا پست قبل هم یکی از دلایلی که نمیشه فهمید رو نوشتم. چون سایکدلیک ها تو فضای یگانگی میبرن ما رو که با زندگی عادی فرق داره و اصلا کلمات نمیتونن توصیفش کنن ولی کاملا میشه فهمید. میشه از توش هنر و موسیقی و ویدئو و دعا و ... کشید بیرون.

 

کلا همه چیز خداست دیگه. هیچ چیز رو نمیشه فهمید فقط میشه توصیف کرد. مثلا سیب بودن چه حسی داره؟ نمیدونیم ولی میدونیم شیرینه (یه فعالیت شیمیایی روی زبون و سیگنال الکتریکی تو مغز) و پوستش قرمز و زرد و سبزه (انعکاس نور از روی سطح سیب و جذب یه سری فرکانس و انعاکس اون رنگا) و .... میشه روش اسم گذاشت ولی تا کسی نخورتش اینا رو درک نمیکنه و هیچ وقتم سیب بودن رو نمیفهمه. همینجوری هم میشه پشت سر هم ازین توضیحا گذاشت و پست رو طولانی تر کرد. فکر کنم منظور رو رسوندم. 

 

آره خلاصه که این بحث خیلی بدیهیه ولی باید از بیرون جعبه بهش نگاه کرد. اگه یک راه هست که باهاش آدم یک تجربه عرفانی میتونه داشته باشه، و کسی راه دیگه ی قابل تستی سراغ نداره، پس همین راه جوابه. چون راه دیگه ای نبوده که انسان های اولیه کم کم شروع کنن از چیزی که وجود نداشته حرف بزنن.

 

بعد ما خودمونم اسلام رو خیلی دست کم میگیریم. قرآن رسما داره راجع به جن و فرشته حرف میزنه. انگار که مثلا من الان راجع به سفید پوستا و سیاه پوستا بنویسم. انقدر طبیعی بوده که حتی معرفی هم نمیکنه. من همیشه این سوال رو میپرسم. آخرین باری که جن و فرشته دیدیم کی بوده؟ فرض کنید پسر عموتون بیاد بگه که یه فرشته اومد و بهم اینا رو گفت. اگه شما فرشته ندیده باشید و کانال ارتباطی ای که یک فرشته استفاده میکنه برای ارتباط رو تجربه نکرده باشید، بهش با خنده میگید چی زدی؟

اگه تجربه کرده باشید، این دفعه با خنده ولی جدی میگید چی زدی و چی شد؟؟ :)

که اگه وقتی به درخت گل رسید دامنش ازدست نرفته باشه براتون کلی داستان جالب خواهد داشت. از این حرف میزنه که چجوری ما همه از نور خداییم و واحد پولی دنیا عشقه و ماها همه به هم وصلیم و ... 

اگه خروجی یه کاری همچین چیزایی میشه، چشممون رو به چی بستیم؟

طرف تجربه ای داشته که فهمیده ما ها همه از نور خداییم! و این 0.01% اون تجربه اش رو هم منتقل نمیکنه چون کلمه ها اثراتشون با هم متفاوته. مثلا من ممکنه منظورم از نور نور چراغ کم مصرف ده واتی باشه. یکی لامپ 10000 واتی ورزشگاه باشه. یکی منظورش نور خورشید که بهمون میتابه باشه، یکی هم خود نور خورشید از فاصله ی مثلا چند صد کیلومتری باشه. یکی هم تعریفش از نور سفید نور انفجار یه ستاره بزرگ باشه. سخن کوتاه به.

 

حرف آخر این که اگه کسی رو میشناسید که حس میکنه میتونه بقیه رو هدایت کنه و علم هدایت رو داره، بهش بگید 5 گرم ماشروم توی تنهایی و تاریکی مصرف کنه و بفهمه که نمیدونه.

عَلَم الهُدایت P:

نمیگم بعدشم میفهمه ها، نه هیچ کسی نمیفهمه قضیه چیه تحت هیچ شرایطی. ولی بعضی وقتا لازمه آدم بفهمه که تواضع لازمه و کسی چیزی نمیدونه. پس نمیشه چیزی رو به بقیه تحمیل کرد. فقط میشه جلوشون گذاشت و اگه خوب بود خودشون برمیدارن. حق نیازی به دفاع نداره.

  • ظریف

یگانگی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۰۹ ب.ظ

 

سلام

 

میخواستم این رو یه ویدئو کنم، و میکنم، ولی مطلبش برای خودم پیچیدست و بنظرم بنویسمش به خودم کمک میکنه. یه بار فیلم گرفتم و منسجم نبود.

یکی از فضای های ذهنی ای که سایکیدلیک ها در اختیار میزارن، یه فضای متناقض هست. شایدم بهتر باشه بگم متضاد ولی در عین حال یگانه. 

بنظرم به این فضا میشه گفت تفکر خدایی. تو این فضا اجازه داریم چند دقیقه مثل خدا فکر کنیم ولی خب خدا چه شکلی فکر میکنه؟

 

اولین چیزی که میخوام بگم اینه که خدا عظمت داره و عظمتش ترسناکه. و منظورم از ترسناک واقعا ترسناکه. انقدر ترسناک که شاید آدم بخواد عین بچه ای که گم شده باشه بزنه زیر گریه. پس اصلا شوخی نیست و آمادگی میخواد (البته که در موقعیت قرار بگیرید میخندید چون توش یه جوکه، هرکی بره میفهمه جوکه رو :)) جوکش اینه که شما جدی جدی خدایید ولی تو موقعیت بودن مهمه)

 

بزارید اول برگردیم به خودمون. ماها چجوری فکر میکنیم؟

ما آدما برای فکر کردن به هر چیزی نیاز داریم متضادش رو شناخته باشیم. مثلا تو مغز خودمون دو تا نیم کره داریم که یکیشون مسئول درست کردن آشوب، نوآوری، هنر، ایده و یکیشون مسئول برقراری نظم و ساختاره. دو تا موجود متضاد.

یکیشون باعث میشه که از آشوب از بین نریم و یه نظمی تو زندگی باشه. 

یکیشون باعث میشه که از نظم بیش از حد شبیه سنگ نشیم و دینامیک داشته باشیم.

 

توی جامعه هم همینه. دو تا موجود متضاد به شکل های مختلف وجود دارن. مثلا جناح راست و چپ، اصولگرا و اصلاح طلب، liberal و conservetive تو کانادا یا تو آمریکا دموکرات ها و ریپابلیکن ها و ...

توی صفت ها هم همیشه متضاد لازمه و خیلی وقتا برای زیبا تر شدن یه چیزی متضادش رو کنارش قرار میدن که بیشتر تو چشم بیاد.

سیاه و سفید، زشت و زیبا و بلند و کوتاه و ...

مثلا کپیتالیست ها برای این که خودشون رو بهتر جلوه بدن، پروپگندای رسانه ای بر ضد کومونیست ها میکردن و برعکس و همچنان هم هست. که خودشون رو بهتر نشون بدن 

یا مثلا کوبیدن نظام شاه توسط انقلابیا و کوبیدن جمهوری اسلامی توسط اینوریا. برای این که خودشون رو بهتر نشون بدن. همیشه بوده این و هست.

 

و توی طبیعت هم همین متضاد ها هست، و توی فیزیک هم یکی از روش های اصلی فیزیکدانای مدرن اصلا همین موضوع قرینگی بوده و از این که همه چیز قرینه اش وجود داره کلی ذرات جدید رو پیشبینی کردن و بعدا پیداشون کردن.

 

حالا که همه چیز متضادش هم وجود داره، خالقشون چجوریه؟

خالق اگه خالق باشه باید متضاد ها رو با هم درک کنه. براش نیازی نباشه که یه چیزی رو با متضادش درک کنه. که... که خیلی ترسناکه وقتی تو موقعیتش قرار بگیرید. ترس از عظمت این طرز تفکر.

 

 

ماها تو فیزیک میدونیم الکترون خاصیت ذره ای موجی داره. 

 

 

یعنی آزمایش ها نشون دادن که این موجود کوچیک خاصیتی شبیه این داره که انگار که هم یک ذره است و با مختصات و جرم  و ... میشه تعریفش کرد، هم خاصیت موج داره یعنی تو یه شرایطی با طول موج و یه تابع احتمالی که یه نوسان تو یک فضایی هست تعریف میشه. همه چیز از کوچیکترین ذرات تا شما این خاصیت رو داره ولی تو ابعاد پایین محسوسه

 

(جالبه که نور، فوتون فرینه نداره. محصول برخورد ماده و ضد ماده یه جفت فوتونه که شبیه هم هستن. خدا نور است هم از اون طرف داشته باشید)

 

ما میدونیم که اینجوریه و واقعا هم اینجوریه ولی درک کردن یه موجودی که همزمان دو تا خاصیت عکس هم رو داره چجوری ممکنه؟

و کار ما هم شاید نباشه یافتن راز الکترون، فیزیک دان هاش هم متوجه نشدن ولی برداشت هایی از این خاصیت کردن و تفسیر هایی ارائه دادن که تا حدود زیادی کار میکنه.

 

ولی حرف اینه که کسی که این رو آفریده، کلا اینجوری فکر میکنه. الکترون رو "موجی ذره ای" آفریده. همزمان هر جفتش رو میفهمه و براش منطقیه.

این طرز تفکر یگانه، بدون نیاز به تضاد، رو میگم تفکر خدایی. بعضی وقتا روی سایکیدلیک ها اگه با هدف لمس کردن ذهن خدا برید ممکنه از این فضای ذهنی هم رد بشید. 

اونجاست که مردم از سفر سایکیدلیکشون برمیگردن و حس میکنن که خدا بودن و همه چیز رو میفهمیدن یا فکر میکردن همه چیز درسته و همونجوری هست که باید باشه.

این تجربه است که خروجیش میشه اون جمله. که "من خدا بودن رو حس کردم"

 

یا بهتر بگم، این یکی از ابعاد اون تجربه عجیب  لمس خدا است.

و ازون تجربه خیلی نمیشه صحبت کرد چون کلمه های زیادی برای اون طرز فکر وجود نداره. ملاقات خدا اگه ترسناک و غیر قابل بیان و کاملا قابل فهم (همزمان) نبود که خدا، خدا نبود. 

 

و نتیجش چی میشه؟ چرا باید همچین فکر کردنی تجربه بشه؟

 

بنظر من اگه با این تفکر بریم جلو که هیچ چیزی خوب و بد نداره و همه چیز یگانه است، فقط میشه روی کار ها برچسب زشت و زیبا زد و بازم خیلی کمک زیادی نمیکنه. چون یه کار زیبا ممکنه تو طول زمان ازش استفاده های خیلی زشتی بشه (کشف فرآیند شکافت اتم مثلا). و همینجوری آدم پیش بره، به پوچی میخوره. چون هیچ کاری هیچ اهمیتی نداره تو ذهن آفریننده. و هیچ کاری هم معلوم نیست درست باشه یا غلط.

 

که منم یکی دو ماه با این فرمون افسردگی رفتم.

با این فرمون که انگار فقط عروسک های خیمه شب بازی هستیم که این خالقه درست کرده که تو این سیاره توی همدیگه بلولیم و تهشم هیچی. و همش زجر وجود داشتن رو حس میکردم. این که دیگه چیزی نیست که ازش بشه لذت برد چون کل قضیه هدفی نداره و نمایشه. و خالق، برام یه موجود روانی و پیچیده بود که از روی میل خودش و از روی خودخواهی خودش ما رو آفریده که نمایش نگاه کنه. همیشه تو ذهنم این عکس صورت های کمدی/تراژدی تئاتر بود میدیدم که داره فقط همزمان میخنده و گریه میکنه. خود خالقم یه روانی بود که خودشم تو عذاب بود و وجود داشتن من تو این سیاره براش اهمیتی نداشت. یه آزمایش بودم که ببینه دیگه ازین سیاره چی بیرون میاد و ببینه نمایشم چه شکلی میشه. نقشم رو چجوری بازی میکنم. حالا که دستش رو خونده بودم، تحمل اینجا برام عذاب بود.

 

ولی سایکیدلیک ها یه چیزی رو بهمون نشون میدن، برای کسی که به همچین طرز فکری رسیده، که فهمیده هیچ چیزی دوگانه نیست و هیچ چیزی معنی نداره، هم برنامه ریخته شده. برنامش هم اینه که اجازه داره خدا رو لمس کنه. اون unspeakable رو که همه ی پیامبرا و منجی ها و آدمای بزرگ راجع بهش حرف میزدن رو ببینه. به قول اون شاعر که شهید، کسی که شاهد حق بوده، رو میگفت "برید از اونا بپرسید که شنیده ها رو دیدن".

اجازه داره فکر خدا رو تجربه کنه و آفریننده اش رو ببینه.

حالا این زندگی بی هدف، هدفش این میشه که صبح تا شب فکرش این باشه که چجوری زندگیم رو بچینم و خودم رو آماده کنم تا یه ماه بعد که بتونم یه سفر با آمادگی خوب پیش خالقم برم. خودم رو پاک کنم و زیبایی خالقم رو تو این مدت به بیرون بازتاب بدم و سفر بعد با روی بازتری پیش خالق برم و بیشتر زیبایی و هنر با خودم بیارم پیش قبیله ام. توی دنیایی که ازش اومدم و یه مدت کوتاه توش هستم. یه نقاشی جدید، یه طرز تفکر جدید، یه موسیقی جدید، یه ایده ی جدید، یه meme جدید (به قول ترنس مککنا) که جامعه رو اپسیلونی به سمت بیشتر شناختن (عرفان) ببره.

که بنظرم خیلی قشنگه.

 

 

که اون نمایشی که ازش حرف زدم رو حالا زیبا میکنه.

بنظرم خیلی خیلی قشنگه که خالقمون، همچین امکاناتی گذاشته و به پوچی رسیدن رو تقریبا غیر ممکن کرده برای کسی که بخواد.

 

و کل خلقت میشه صحنه ی نمایش فهمیدن آدما.

صحنه ای که با یه جدایی ساده درست شد. یه انفجار بزرگ و گذشت و گذشت و رسید به جایی که زمینی بوجود اومد و آدمایی از خاک اومدن بیرون. این آدما کم کم، در طی سالیان دراز میرن و خدا رو میبینن و زیبایی برای قبیلشون میارن و فکرشون رو خدایی تر میکنن. آدما بیدار میشن. و در نهایت، درنهایت به جایی میرسیم که این درک از حالت فردی جدا میشه و جامعه توانایی درک خدا رو خواهد داشت و اونجا میشه اون مدینه فاضله ای که میخوایم. اونجا دغدغه هامون عوض میشه و یه مرحله دیگه تکامل رو پشت سر میزاریم تا ببینم بعدش چه آشی برامون پختن.

پنج هزار سالی هست که درگیر داستان های 3-4 نفر که خدا رو دیدن هستیم. اگه دیدن خدا توسط 3-4 نفر انقدر تاریخ درست کرده، اگه همه خدا رو ببینن چی میشه؟

  • ظریف

کرونا

دوشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۹، ۰۹:۴۵ ب.ظ

سلام

 

هرجوری نگاه کنیم، این سال 2020 سال عجیبیه. سال 2020 میلادی 1399 هجری شمسی. سالیه که سنت الهی برامون داره به اجرا گذاشته میشه. سالیه که کره زمین در کمال آرامش، خشمش رو بهمون نشون داده. ویروسی از جنس همه ویروسایی که قبلا هم باهاشون طرف بودیم برامون فرستاده شده. ویروسی که باعث شده

دم عیدی نریم خرید و چیزایی که لازم نداریم رو بخریم و مصرف بیش از حد کنیم. باید قبول کنیم که بخش بزرگی از اقتصاد ایران تو همین عید حرکت میکنه. عید جاییه که خشکبار، لباس، غذا خیلی مصرف میشه. بیش از حد نیاز. این نوروز همون نوروزیه که چند صد سال پیش بوده؟ این مناسبت با این هدف بوده؟ چقدر باهاش فاصله گرفتیم؟

چرا خدا نباید جلوی این رو بگیره؟

 

ویروسی که آدمایی که به قدری خودخواه و خودرای بودن که به حرف مسئولا و پزشکا گوش ندادن و تو خونه نموندن و رفتن مراکز مذهبی و تفریحی رو آلوده کردن رو گرفتار کرد. حالا این نمونه ی ایرانش، نمونه های خارجیش هم همین.

چرا خدا نباید جلوی این رو بگیره؟

 

ما شهر هامون رو خیلی آلوده کردیم. خیلی خیلی. به قدری که دیگه تو چند سال اخیر داشتیم مدارس و دانشگاه ها و بعضی وقتا شرکتا و اداره ها رو میبستیم چون نفس کشیدن خطرناک شده بود. با این ویروس چقدر متوجه شدیم میشه یه جور دیگه هم زندگی کرد؟ میشه خیلی کارا رو از راه دور انجام داد و رفت و آمد های غیر ضروری رو متوقف کرد

چرا خدا نباید جلوی این رو بگیره؟

 

ماها توجهمون از توجه به خودمون خیلی دور شده بود. این تعطیلی و قرنطینه شاید باعث شده که مجبور بشیم با خودمون روبرو بشیم. که آیا میتونیم با خودمون زندگی کنیم؟ یا لازمه حواسمون رو پرت کنیم. هر روز حواسمون رو پرت کنیم.

چرا خدا نباید جلوی این رو بگیره؟

 

آدمایی که به نایس بودن معروف شده بودن رو رسوا کرد. و دیدیم که شخصیت اصلی خیلی از آدم ها که بیخودی به خوب بودن معروف شدن وقتی مشخص شد که داشتن سر دستمال توالت دعوا میکردن.

چرا خدا نباید جلوی این رو بگیره؟

 

دیدیم که مشکل از خودمونه. کسایی که ادعای مدیریت میکردن و مدیر نبودن، نتیجه کارشون کشته شدن تعداد زیادی آدم بود. کسایی که مسئولیت قبول کرده بودن متوجه شدن که این یه بازی مسخره قدرت نیست و نیاز به مدیریت و مدبر بودن داره. وگرنه دست خدا از همه دستا بالاتره و با یک ویروس لهشون میکنه. دست خدا این ویروسه. و چقدر خدا هنرمنده که بیشترین قدرتش رو با کوچکترین موجود که حتی زنده هم حساب نمیشه نشون داده. 

دیدیم که چقدر بد میتونیم باشیم که یه چیز ساده مثل ماسک و ژل ضد عفونی کننده رو احتکار کنیم. این آدم ها از جنس خومون هستند. آدمای دیگه نیستن. خودمونیم که زشتی کردیم.

اقتصاد دنیا از هر طرف در حال سقوط هست و این سقوط باعث هم سطح تر شدن مردم میشه. شرکتای بزرگی که باد کرده بودن سهامشون بیشتر از 50 درصد سقوط کرد و خیلیا بیکار شدن همین الان. این فقط مختص شرکت ها نیست و کشورهای مختلف همزمان دارن به سمت بد بختی میرن. شاید این یه سیگناله که ما رو متوجه خودمون که که خود خواهی و جمع کردن سرمایه برای خودمون مثل کلاغ با یک ویروس چند میکرومتری میتونه تو خطر قرار بگیره. این راهش نیست. راه درستی نیست. راه درست کمک به همدیگه است. وقتی همه همزمان بدبخت بشن، دوتا راه هست،

1- خودکشی.

2- کمک به همدیگه.

الان قدرت انتخاب داریم.

 

و چه راهی برای روبرو کردن مردم با خودشون بهتر از ویروس کوچیک که همه ی دنیا رو به چالش بکشونه.

چقدر رفتار خدا قشنگه. قدرتش رو در نهایت سکوت با چیزی که حتی دیده نمیشه بهمون نشون میده. 

 

که شاید میشه ازش برداشت کرد که قراره متوجه بشیم که شیطان یه چیزی نیست که بیرون از ما باشه. شیطان درون همه ی ماست و بستگی داره که چقدر شناخته باشیمش و بهش آگاه باشیم. اون قسمت تاریک وجودمون که باعث میشه از خودمون فرار کنیم یا به دیگران صدمه بزنیم رو جلوی چشممون اورده. یه سِرُم خودشناسی به همه ی دنیا تزریق کرده. این که خودمون رو نمیشناسیم و این گم کردن خودمون باعث شده که یه مدت زیادی راه رو کج بریم. وقتی هم که اینجوری میشه خدا دکمه ی پایان شبیه سازی رو میزنه تا یه بار دیگه ببینه که چجوری تصمیم میگیریم.

 

 

به قول این پستی که قبلا نوشته بودم که ترجمه ی یکی از پیش بینی های مصری ها بود، هر وقت همچین اتفاقاتی بیفته خدا خودش از طریق طبیعت راه رو درست میکنه که جهان بار دیگر شایسته پرستش خدا بشه. یه ترجمه خسته تو همون پسته هست اگه دوست داشتید.

که برای مصری ها هم همین اتفاقا افتاد و فکر کنم 10 بلای مختلف بعد از موسی سرشون اومد. که بیماری همه گیر جزوی ازشون بود. ماها هم آتش سوزی گسترده رو امسال تجربه کردیم. 5 سانت با جنگ جهانی فاصله داشتیم و اتفاقای دیگه. همش توی چند ماه اخیر.

 

But when all this has befallen, Asclepius, then the Master and Father, God, the first before all, the maker of that god who first came into being, will look on that which has come to pass, and will stay the disorder by the counterworking of his will, which is the good.
 
He will call back to the right path those who have gone astray; he will cleanse the world from evil, now washing it away with water-floods, now burning it out with fiercest fire, or again expelling it by war and pestilence.
 
And thus he will bring back his world to its former aspect, so that the Kosmos will once more be deemed worthy of worship and wondering reverence, and God, the maker and restorer of the mighty fabric, will be adored by the men of that day with unceasing hymns of praise and blessing.   
 
Such is the new birth of the Kosmos; it is a making again of all things good, a holy and awe-striking restoration of all nature; and it is wrought in the process of time by the eternal will of God.
 
For Gods will has no beginning; it is ever the same, and as it now is, even so it has ever been, without beginning.
 
For it is the very being of God to purpose good.
  • ظریف

آفرینش و موسیقی ترنس

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۲:۲۱ ق.ظ

سلام

 

یکی از چیزایی که خیلی دوست دارم، نسبت دادن احساسات به فیزیکه. 

چون فیزیک خودش به تنهایی فقط توصیفگر اتفاقاته و خیلی راجع به این که "خب که چی" بودن قضیه چیزی نمیگه.

برای همین مثلا نمیتونه خدا رو توصیف کنه و شروع آفرینش رو بیگ بنگ میدونه ولی چون هیچ وقت نمیتونه راجع به چرایی قضیه چیزی بگه، اون رو رندوم و بی دلیل میدونه.

 

پادکستی که برایان گرین، فیزیک دان، با Joe Rogan چند روز پیش داشت رو تو تلگرام گذاشتم. تو یه قسمتیش راجع به این که ریاضی قبل از زمان بیگ بنگ چجوری کار میکنه توضیح میده.

 

 

دوتا چیز وجود داره.

 

1- فضا و زمان به معنی ای که ما میشناسیم 13.8 میلیارد سال پیش، زمانی که بیگ بنگ رخ داد خیلی معنی به شکلی که ما میشناسیم نداره. چون آغاز فضا و زمان لحظه بیگ بنگه.(یکم بعد بیگ بنگ تا 10 به توان -43 ثانیه. از 0 تا اون زمان تئوری های الان کار نمیکنه) یعنی فضایی وجود نداشته. همه چیز یه سر سوزن بوده و بعد از شروع بیگ بنگ تو زمان خیلی کمی فضا بسیار بسیار بزرگ شده. که حتی به دلیل این که خود فضا داشته گسترش پیدا میکرده، حتی فواصل از سرعت نور هم سریع تر از هم دور شدن. مثلا همین الان، پهنه ی کیهان قابل رویت 98 میلیارد سال نوریه. در حالی که کلا 13.8 میلیارد سال گذشته. یعنی که فضا خیلی سریع تر از سرعت نور بزرگ شده (این مشکلی با نسبیت نداره اصلا چون نسبیت خاص توی فضایی که چیزای عجیب غریب مثل اجرام سنگین نباشن، از سرعت نور نمیشه سریع تر رفت. ولی اینجا خود فضا داره بزرگ میشه. به این قسمت، تورم کیهانی یا Cosmic Inflation میگن)

اگه راجع به بیگ بنگ بیشتر میخواید بخونید: ، اگه نه هم برید قسمت بعدی

بیگ بنگ در واقع توصیف کننده ی فرآیند پیدایش جهان ماده و انرژی ای هست که توش داریم زندگی میکنیم. جهان قابل رویت. با تئوری های فیزیک که بسیار دقیق هستن و توصیف کننده ی فرآیند های طبیعت، و نگاه کردن به ستاره ها و متوجه میشیم که همه چیز داره از هم دور میشه.

 

کلا تو آسمون شب هر چقدر به دور تر نگاه کنیم، انگار زمان های قدیم تر رو داریم میبینیم. دلیلش هم اینه که نوری که از ستاره های دور بهمون میرسه فاصله ی خیلی زیادی رو طی کرده تا به ما برسه و از اونجایی که سرعت نور ثابته تو خلاء، زمان مشخصی طول میکشه تا به ما برسه. همچنین با اندازه گیری نور ستاره ها میبینیم که نورشون شبیه چیزی که انتظار داریم نیست و به سمت طیف "قرمز" رفته. قرمز تر شدن نور ستاره به معنی اینه که داره از ما دور میشه. این اتفاق تو ماشین هایی که از بغلمون با سرعت رد میشن هم اتفاق میفته. البته بیشتر صداشون رو میشنویم. به این اثر، اثر دوپلر میگن. وقتی ماشین داره نزدیک میشه صداش زیر تر و وقتی دور میشه بم تر میشه. توی نور ستاره ها این، به صورت به سمت قرمز حرکت کردن طیف نور ستاره ها دیده میشه. 

 

خلاصه این که آره داره همه چیز از هم دور میشه.

 

با احتساب اینا و برعکس کردن جهت حرکت همه چیز، به این نتیجه میشه رسید که اینا یه زمانی خیلی به هم نزدیک بودن. 13.8 میلیارد سال پیش به طور دقیق تر. ولی خب واقعیت اینه که این دنیایی که داریم، نمیتونه به همین شکلی که هست توی یه سر سوزن جا بشه.

بعد از شروع بیگ بنگ، دنیا به این شکلی که میشناسیم نبوده. در واقع تا یه زمان خوبی، تقریبا دنیا یه ماده ی پر انرژی مات بوده. مثلا فکر کنیدبه صورت مواد مذاب، که شفاف نیستن و انرژی زیادی دارن. منتها مشکلی که هست اینه که ماده به این شکلی که میشناسیم وجود نداشته. در واقع اولین اتم ها بعد از سه دقیقه از شروع بیگ بنگ تازه شروع کردن شکل گرفتن. این اولین اتم ها، اتم های هیدروژن بودن که با گسترش فضا و رقیق تر شدن این ماده ی پر انرژی که 100 میلیون درجه سانتی گراد دماش بوده بوجود اومدن. 

 

بعدا، بخاطر گرانشی که این اتم ها داشتن، کم کم به هم نزدیک تر شدن و ستاره های اولیه رو شکل دادن. توی هسته ی این ستاره ها، اتم های هیدروژن(یک پروتون) شروع کردن به بهم خوردن و واکنش های هسته ای پر انرژی و اتم های سنگین تر تا اتم آهن که 26 تا پروتون داره رو درست کردن. 

بیشتر ازین از یه ستاره چیزی در نمیاد.

 

اتم های سنگین تر از انفجار مهیب ستاره های اولیه (سوپر نوا شدن ستاره Super Nova)، وقتی که عمرشون رو به پایان بوده بوجود میان و بقیه جدول تناوبی رو شکل میدن تا اتم های خیلی سنگین.

 

این غبار کیهانی هم کم کم گوله گوله میشه و ستاره ها و سیاره هایی که رو یکیشون زندگی میکنیم رو بوجود میاره. و ....   

 

 

2- توی فیزیک کوآنتوم یه بخشی هست که به اسم Quantom Field Theory. این تئوری QFT ذرات رو ناشی از نوسانات یه سری میدان ها میدونه. حالا این QFT قبل از بیگ بنگ رو این صورت توصیف میکنه. برایان گرین میگفت که این میدان های کوآنتومی در حال نوسانات خیلی شدید بودن ولی ریاضی میگه که اگه تو یه لحظه این میدان ها یک جور خاصی با هم ادغام بشن، این اجازه رو میده که اون شروع بیگ بنگ اتفاق بیفته. (بیشتر بخوام بگم، در واقع QFT خلاء رو هیچ وقت خالی نمیدونه. با آزمایش میشه نشون داد که خلاء کامل نمیشه بوجود اورد و در این میدان های همیشه ذره و پادذره هایی از هیچ به وجود میان و سریع همدیگه رو نابود میکنن. عجیبه ولی قابل نشون دادنه.) مثالی که برایان گرین میزنه یه ظرف آب در حال جوشش هست. میگه سطح آب همش در حال تلاطمه ولی اگه به مقدار کافی صبر کنیم، یک لحظه سطح آب صاف میشه. ممکنه خیلی کوتاه باشه و خیلی لازم باشه صبر کنیم ولی میشه. 

یعنی اگه این میدان ها یه لحظه اونجوری که لازمه بشن، این اتفاق میفته. 

یک لحظه سکوت باعث خلقت میشه. که بنظرم خیلی شاعرانه است.

یه دوستی دارم که موسیقی میخوند این نقل قول از Debussy رو یه بار گفت:

Music is the silence between the notes. The music is not in the notes, but in the silence between.

موسیقی سکوت بین نوت ها هست. موسیقی خود نوت ها نیست ولی سکوت بین نوت ها هست.

حتی موقع حرف زدن هم اون موقعی که کلمات گفته میشن معنا انتقال پیدا نمیکنه. وقتی کلمه تموم میشه معنا دار میشه. 

بهترین کارگردان ها، فیلم های عالی ای میسازن و چیزای خیلی جالبی تو فیلمشون جا سازی میکنن که تا سال ها نقاد ها و کسایی که علاقه دارن از تو کاراشون نکته های جالب در میارن. در واقع تو فیلم ممکنه چیزی راجع به اون نکته گفته نشه ولی کسی که دقت کنه میفهمه. در واقع فیلم ساکته در اون مورد. کسی که دقت کنه به داستان، نور پردازی، نحوه فیلم برداری، و شخصیت ها و ... پی میبره. وگرنه صرفا یه فیلم میشه. خدا یه کارگردان عالیه، توی خلقتش یه عالمه نکته و رمز و راز پیاده کرده که هرچقدر هم توش بریم بازم جا برای یاد گرفتن داره. بنظرم خدا تو اون زمان 0 تا ده به توان منفی 43 ثانیه آفرینش خودش رو کامل کرده و بعدش سکوت کرده. 

به قدری هم خود این ماشین، این ساز، این خلقت خوب طراحی شده که بعد 13.8 میلیارد سال از گذشتنش، ماها از خاک و ذراتی که از انفجار ستاره ها به وجود اومدن از توی این کره ی خاکی در اومدیم و داریم به آفرینشنش نگاه میکنیم. و هنوزم نمیفهمیم.

من هیچ وقت موسیقی های سریع و انرژی بالای ژانر psytrance رو درک نمیکردم. ولی اخیرا دارم بیشتر درکشون میکنم.

ساختار این موسیقی ها اینجوریه که معمولا

1- طولانی هستن

2- خیلی طولانی میتونن باشن یعنی ممکنه 1 ساعت هم طول بکشه

3- معمولا با سرعت کم شروع میشن، اولش یه مقدمه آروم داره. بعد کم کم شروع میکنن با ساز های کوبه ای مثل طبل های خیلی Bass (بم) یه لایه آهنگ با سرعت میانی ای به آهنگ اضافه میکنن. بعد در طول زمان لایه های موسیقی بیشتر میشه ولی کل موسیقی روی یه ریتم نسبتا ثابتی از همون طبل اولیه سواره. معمولا هم اینجوریه که موسیقی تیکه تیکه است. بین هر تیکه یک Bass Drop داریم.

در واقع DJ قضیه میاد و کم کم این لایه ها رو روی هم میزاره و سرعتش رو بیشتر میکنه. مثلا از 180bpm تا 250bpm کم کم زیاد میشه. bpm همون beat per minute یا ضربه بر دقیقه است. بعد که میرسه به آخرش یهو سکوت میکنه. شما سوار آهنگ شدید و باهاش دارید میرید و تو اون سکوته، یهو کل این انرژی ای که آهنگ بهتون داده رو درک میکنید. یه حس ریختن آب سرد روی سری داره. حس جالبیه.

من یه جلوه از خلقت رو به شکل این Bass drop بعد بیگ بنگ میبینم.

مثل اون DJ که آهنگ های مختلف رو روی هم میزاره و روح شما رو میبره با خودش و یهو میندازه و اون جا اثر کارش رو احساس میکنید، خدا هم همه چیز رو به حد کمالش رسونده و بیگ بنگ، زیبا ترین Bass Drop ی هست که تجربه کردیم.

همونجوری که بعد Drop یهو کلی حس میکنیم، این بیگ بنگ انقدری کامل بوده که بعد 13.8 میلیارد سال هنوز داریم از انرژی ای که داشته حسش میکنیم. نوسانات فیلد های کوآنتومی در واقع سازی بوده که خدا برامون نواخته. نوت های اون ساز شدن فرکانس های String های توی String Theory. 

 

بنظرم خیلی شاعرانه است.

 

 

جالبه که مخاطب این آهنگ های ترنس، آدمای جالبی هستن. معمولا آدمای ماده پرست نیستن و اهل روح و روحانیت اند. منتهی با روشی متفاوت از ما. با موسیقی روحشون رو هدایت میکنن به انرژی های بالاتر. همیشه فکر میکردم بیکارایی هستن که پارتی میکنن ولی در واقع این موسیقی یکی از تکنولوژی های هدایت روحه. میدونید از کجا اومده؟ از همون جایی که اجداد ما داشتن دور آتیش میرقصیدن و طبل میزدن. پیشرفت اون موسیقی رسیده به این آهنگ های ترنس. در واقع این فستیوال ها جاییه که لباس پاره میپوشن و دور هم میرقصن و یه چیزی میخورن و چند روز از تعلقات دنیا جدا میشن. همه برمیگردن به برابری و هنر. توی شرق عالم هم شده مراسم حج.. بجای دور آتیش رقصیدن و خدا رو پرستیدن، به این شکل ماها خدا رو عبادت میکنیم و ذکر میگیم. ذکر هایی که دور کعبه میگن ذکر های جالبی هست. منظم و بم هست و وقتی از تهه دل میگن، واقعا روح رو جابجا میکنه. اینا تکنولوژی هدایت روحه.

 

این وسطم این هنرِ خدا، انقدر خوب بوده که از هنرش میتونیم ماها هنر درست کنیم و حس کنیم. حس کردن هدف خلقت بوده. حس کنیم و به خدا بگیم که ممنون! 

 

فقط میخواسته که عبادت کنیم، وجودش رو تایید کنیم و این چیزا رو برامون درست کرده. که چه خدای خوبیه. 

 

و چقدر بد هستن کسایی که به اسم دین، جلوی هنر رو میگیرن. خدا خودش با این آدما میدونه چی کار کنه. همون کاری که با فرعون کرد رو میکنه. سنت خدا همینه. حذفشون میکنه. تو دنیا الان خیلی جاهای کمی هست که اون حلقه آخر، که وقتی داری حس میکنی، وجود خدا رو تایید کن، رو انجام میدن. این فستیوال ها اگه اون حلقه آخر رو داشت دیگه واقعا چیزی کم نداشت از کمال. البته که اونا هم به روش خودشون به متافیزیک وصلن و یه چیزی رو میپرستن که بالاتره. ممکنه خدا یه الله نباشه اسمش ولی آدمای معنوی توشون کم نیست. آدمایی که از دین هایی که صرفا قانونه و از عرفان(ع.ر.ف: شناخت، شناخت اون چیزی که نادیدنی هست) جا مونده خسته شدن. 

 

و این وسط کی برنده است؟ کسی که اون قطعه هنری رو درست کرده. اون رهبر ارکستر، یا نویسنده قطعه، یا DJ ، اون کارگردان نمایش یا اون پیامبر. هرکسی که بهترین نمایش رو برای خدا درست کرده برنده است. دلیل این که پیامبر اسلامم آدم مهمی هست اینه که یکی از بزرگترین نمایش های پرستش خدا رو درست کرده. 

خدا این قابلیت رو به ما داده که آفریننده یه Bass drop باشیم. آفرینده یه داستان جدید باشیم. آفریننده یه هنر جدید باشیم تا خدا بودن رو یکم لمس کنیم. 

 

هر کدوم ما هم تو زندگیمون داریم یه نمایش برای خدا درست میکنیم. برای همینه که میگن که همیشه یاد خدا باش. یا برای خدا انجام بده کارو. در واقع معنیش اینه که حواست باشه که داری برای خدا روی این سیاره نقش بازی میکنی. یه نقشی بازی کن که بهش افتخار کنی و تو نقشت، حواست باشه که برای خدا داری بازی میکنی. برای خدا داری حس میکنی. خدا ما رو آفریده که خودش رو حس کنه. وقتی یه درخت میبینم به این فکر میکنم که این درخت یه زمانی هیدروژن توی یه ستاره بوده و الان اینجا به این قشنگی دستش رو به سمت آسمون دراز کرده. این همون سیاره است که تو فضا شناور شده و هوشیاره. ممکنه ماها درکش نکنیم تو حالت عادی ولی هوشیاره. تنها موجوداتی که نیاز دارن هی به خودشون یادآوری کنن که حواسشون به اون بالا باشه ماهاییم. چون خیلی دیگه بهمون حال داده. بهمون اختیار داده. 

برای همینه که تو قرآن میگه زمین رو آباد کنید. ماها هرچیزی بخوایم داریم برای ساخت بهشت روی زمین. ولی نمیکنیم. دلیلیشم اینه که تصویر بزرگ رو نمیبینیم. 

تصویر بزرگ هم دیدنش کاری نداره. روی 5 گرم ماشروم خشک در تنهایی و تاریکی، بعد از مرگ نفس، کاملا قابل دیدنه. ویدئو های جدید در راهه. بزودی.

یه نفر از دوستام گفت که این پست رو درک نکردم.

اینم توضیح من.

اینم یه آهنگ ترنس جالب تو یوتیوب البته خیلی بیشتر پیدا میکنید. اگه به اینجور آهنگا عادت ندارید شاید حال نکنید باهاش ولی با این چیزایی که گفتم گوش کنید و گوش دل بسپارید و برید باهاش. هدفون خوب توصیه میشه.

 

  • ظریف