سلام
ممنون از همه دوستانی که تو پست قبلی شرکت کردن. چند تا کامنت بود و مریم هم یک پست براش نوشته بود. مسعود هم که دیر کرد و تاخیر داره میخوره!
کوییزش طوری نیست که جواب نهایی داشته باشه. هر کسی یه جور به موضوع میتونه نزدیک بشه.
مثلا یه نفر تجربه شخصی/ یه نفر از خوندن کتاب یا یه نفر با تجربه بیشتر / یه نفر با تجربه محدود تر یکی با خواسته ها و فکر بیشتر / با خواسته های کمتر و ...
خوبی این صحبت هایی که چند نفر توش صحبت میکنن اینه که با پیدا کردن این دو قطبی ها آدم میتونه ببینه حدود خودش با سوال چند چند هست؟
یکی از بخش های خیلی مهم زندگی انسانی که به اندازه ی بعد فردی زندگی مهمه، بعد اجتماعیش هست.
ما میتونیم درون بدن و سطح بدن خودمون و نصف ارتباطمون با بقیه رو از کل این دنیا حس کنیم. اون نصفی که درون ذهن خودمون هست.
شناختن انواع ارتباط ها خیلی کمک میکنه که آدم بتونه نقش خودش رو بهتر بشناسه و چیزی که زندگی رو جذاب میکنه که زندگی کردن هست رو بهتر برامون روشن کنه.
مثلا ارتباطی که با پدر و مادر داریم یا ارتباطی که با دوست نزدیک و دور داریم یا ارتباطی که با کسی که روش تسلط فکری داریم مثل مدیر به کارمند یا استاد به دانشجو یا حاکم به مردم و ... و ارتباط های دیگه هر کدوم ابعاد مختلفی از ذهن رو میطلبن که لازمه که در وجود آدم رشد کنن تا مثل چرخدنده های یک ساعت، زندگی اجتماعی ما رو کامل کنن.
این ارتباط ها هر کدوم ویژگی های خاص خودشون رو دارن که اونا رو از هم متفاوت میکنه.
تفاوتی که ایجاد میشه رو میشه به ابعاد و بیشتر شکست:
1- قدمت ارتباط: مثلا ارتباط پدر و مخصوصا مادر قدمت خیلی بیشتری از هر ارتباط دیگه ای داره.
2- زاویه و عمق ارتباط: ارتباط دو نفر چقدر پوسته ای هست و با چه زاویه ای به هم نزدیک میشن؟ مثلا وقتی دو نفر با هم غریبه تر هستن حتی توی زبان بدنشون با زاویه نسبت به هم می ایستن. این از اون جایی میاد که ارگان های حساس بدن از جلوی بدن قابل دسترسی هستن و به طور غریزی خودمون رو با یک زاویه با یک نفری که نمیشناسیم ممکنه قرار بدیم تا احساس امنیت بیشتری کنیم. این توی کلام هم انعکاس پیدا میکنه. این که چقدر حرف ها مستقیم به طرف مقابل اشاره داره (زاویه 0 درجه) یا راجع به یه چیز دیگه است. مثلا اینا بنظرم چند تا از زاویه های به ترتیب در حال بیشتر شدن هستن: یه خاطره مشترک، ادامه دادن موضوعی که قبلا صحبت میشده، پرسیدن از گذشته، صحبت کردن راجع به یک نفر دیگه که هر دو طرف میشناسن، صحبت کردن راجع به چیزی که دو طرف علاقه دارن مثل یک کتاب یا نمایش و صحبت کردن راجع به یه چیز کاملا بی ربط به دو طرف مثلا سیاست که به 90 درجه بنظرم نزدیکه.(البته اونم یه نمایشه شاید. ترتیب اینا شاید تو نظر های افراد مختلف متفاوت باشه)
3- جنسیت ارتباط: جنسیت ارتباط رو میتونیم به تاثیر پذیر و تاثیر گیر تقسیم کنیم.مثل جنسیت ماده که بستر تولید مثل هست و جنسیت نر که عامل تولید مثل هست، وقتی کسی روی ما قدرت داره ارتباطمون نسبت بهش جنسیت نر به ماده داره چون با حرف هاش ذهن ما رو بارور میتونه کنه. یا کسی که در حال اجرای یک نمایش هست و با اون نمایش احساسات درون ما تزریق میکنه یا سوال در وجودمون ایجاد میکنه نسبت به ما جنسیت نر به ماده داره. مشخصا با نر و ماده بیولوژیک فرق داره ولی این نام گذاری بنظرم خیلی کمک میکنه متوجه بشیم داره چه اتفاقی میفته.
4- نوع و اندازه کشش ارتباط: دو نفر میتونن دلایل مختلفی برای صحبت و مصاحبت داشته باشن و دو نوع کشش بیرونی و درونی میتونه اونا رو به هم نزدیک کنه.
مثلا وارد شدن به دانشگاه یک کشش بیرونی ایجاد میکنه که یه سری افراد هم ورودی نزدیک به هم قرار میگیرن
دلتنگی یک کشش درونی ایجاد میکنه که آدم با کسی که باهاش احساس نزدیکی بیشتری میکنه صحبت کنه
بیولوژی بدن، بین انسان ها و جنسیت های مختلفشون میتونه یه جور کشش درست کنه که دوست داشته باشن با هم بیشتر وقت بگذرونن
نیاز به امنیت یا نیاز به زندگی در جامعه یه جوری کشش درونی و بیرونی درست میکنه که آدما بتونن نیاز های مختلفشون رو با کنار هم زیست کردن آسون تر حل کنن.
و اندازه ی کشش هم فرق داره. اولا یک چیز ثابت نیست مثلا ممکنه آدم دوست داشته باشه با یه نفر وقت بگذرونه ولی بعد چند ساعت دیگه اون کشش اولیه از بین میره و ممکنه یه هفته بعد دوباره شارژ بشه. مثل میدان الکتریکی بین دوبار میمونه که پتانسیل ایجاد میکنه و به هم رسیدن اون دوبار جرقه و هم پتانسیل شدن رو به همراه داره و میدان و اون کشش و نیرو از بین میره.
و میتونه کشش منفی هم باشه. مثلا اذیت کردن یه نفر یا توجه نکردن به نیاز هاش و توجه نکردن بهش باعث میشه که دافعه درونش ایجاد بشه.
و کلی چیزای دیگه که نمیخوام خیلی صحبت کنم.
ولی پکیج اینا روی هم یه جور خاصی از ارتباط رو بین هر دو آدمی میتونه درست کنه و انتظاراتی به همراه داشته باشه
این انتظارات میتونن حل کردن نیاز های فکری/مالی/قدرت/جسمی/ ... باشن و آدما میتونن کنترل کننده ی همدیگه باشن.
چیزی که از نوشتن پست کوییز -1 تو ذهنم بود این بود که هر کدوم از اون روابط میتونه مجموعه ای از این صفات رو با خودش داشته باشه و اگه راجع بهشون فکر کنیم بهتر میتونیم برای زندگی معنا درست کنیم و متوجه بشیم که باید برای چه چیزایی انرژی بزاریم و چه چیزایی باید هزینه بشن.
چون بودن و نبودن باید برای هر چیزی بالانس بشن وگرنه زمان محدود است و وظیفه ی خودمون هست که جهت گیری خودمون رو مشخص کنیم و بدونیم چی کار داریم میکنیم.