نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۸۴۱ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

از کرخه

جمعه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۳۱ ب.ظ

 

سلام

 

 

بنظرم یکی از شاهکار های موسیقی ایران که خیلی تو ذهنم مونده موسیقی از کرخه فیلم از کرخه تا راین توسط مجید انتظامی است. 

اگه بخوام انگشت روی چیزی که این موسیقی داره بزارم کشش و تب و تاب و نزدیک کردن و به عقب هل دادن با سکوتش هست.

 بنظرم یکی از پیچیده ترین کار ها بازی کردن با احساسات آدم هاست. که خیلی راحت میتونه آدم رو به تاریکی بکشونه. کسایی که احساسات آدما رو manipulate میکنن میتونن ازشون بهره برداری کنن و ازشون سوء استفاده کنن. فکر میکنم اینجاست که اختیار و قدرت خلقت آدم به نمایش میتونه گذاشته بشه. 

وقتی که تصمیم قلب یک نفر میتونه روان چندین نفر دیگه رو orchestrate کنه، عین یک ارکستر آدما رو بنوازه. 

بنظرم مجید انتظامی خیلی خوب میدونه چجوری احساسات تو ذهن اوج میگیرن. آروم آروم یکم به گوش موسیقی میده و میکشه عقب، دوباره یکم موسیقی میده و دوباره میکشه عقب، دوباره موسیقی میده و موسیقی میده و میکشه عقب، و... اینجوری سعی میکنه که اون احساس رو بسازه و بیاره بالا.

البته بنظرم اوجش رو شاید میتونست خیلی بهتر در بیاره. آدم رو تو مسیر فوق العاده هدایت میکنه ولی تو اوج انگار خجالت میکشه که بیشتر ببره جلو. یه کاری کنه که آدم به گریه بیفته. شاید خودش میترسه که اون قدر فکر کنه و جلو ببره آهنگش رو. نمیدونم. 

من تو این آهنگ از مسیر لذت میبرم. شاید پیامش این باشه که اوج الزاما اونقدر جالب و هیجان انگیز نیست و باید از مسیر لذت برد. 

از کشیدن و نزدیک کردن و هل دادن عقب و دور کردن.

شاید میخواد بگه تجربه ی اوج میتونه ناامید کننده باشه.

  • ظریف

طول زندگی

سه شنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۱، ۰۵:۴۰ ب.ظ

سلام

 

یکم که داره بیشتر از زمانی که دوره ها اسم داشتن میگذره، بیشتر متوجه میشم که زندگی طولانی تر از اون چیزیه که فکرش رو میکردم.

مثلا قدیما دوره ها 1 ساله بودن مثلا کلاس اول دوم سوم، یا 3-5 ساله بودن مثل راهنمایی و دانشگاه و ابتدایی و ...

ولی الان به یه جایی رسیده زندگی که بنظر میاد تمومی نداره! 

 

تمومی که داره ولی بنظر میاد از یه دویدن در مسیر کوتاه به یک دویدن ماراتون تبدیل شده.

 

بنظرم خیلی مهمه آدم بتونه یه جوری خودش رو تنظیم کنه که بتونه بالانس جلو بره و انرژیش ته نکشه یا بدنش از کنترل خارج نشه یا ...

 

بعد چیز جالب تر اینه که بنظر میاد خودمم دارم عوض میشم. چیزایی که فکر میکردم هیچ وقت نخواهم خواست رو میخوام و و روابط اجتماعیم پیچیده تر شده. لایه لایه روی این کودک درونم داره کشیده میشه و منم ناظر گذر زمان هستم.

انگار که تا یه زمانی هدف کشف کردن چیزای جدید بود و الان بازی کردن و بهتر شدن تو بازی با همین چیزایی که دارمه. 

انگار المان های جدید کمتری اضافه میشن و همینه که هست. حس میکنم قدیمی دارم میشم.

 

حس میکنم شبیه پدر بزرگا که المان های زندگیشون خیلی محدود بود و با همونا روز ها رو سپری میکردن دارم میشم. جوری که اونا رو میدیدم و میگفتم چجوری میتونن چیز جدید وارد زندگیشون نکنن خودم رو میبینم.

 

انگار که صحنه ی نمایش چیده شده و prop ها(ابزارهای نمایش) دیگه تقریبا مشخص هستن. حالا باید آدما و پراپ ها رو عمیق تر درک کرد. شایدم واقعا لازم نیست عمیق تر درک کرد ولی من نیاز دارم تو یه جهتی جلو برم وگرنه حس مرگ میکنم.  

 

  • ظریف

انعکاس

سه شنبه, ۹ فروردين ۱۴۰۱، ۱۰:۱۴ ب.ظ

سلام

 

آدما موجوداتی هستند که تو ارتباط با بقیه، درون خودشون رو به بیرون انعکاس میدن.

این جمله رو چند مدل میشه بررسی کرد

تو جایی که آدم A با آدم B حرف میزنه،

اولا عمق ارتباط مهمه. مثلا اگه صحبتای کلیشه ای و بی معنی باشه کلا راجع بهش صحبتی ندارم چون کسی دنبال چیزی توش نیست.

ولی اگه اینجوری نیست چند حالت ممکنه بوجود بیاد

از دید آدم A، دنیای بیرون خلاصه میشه به وجود آدم B و در آدم B یه بخشی از درون خودش رو انعکاس میده.

مثلا اگه آدم A یه برادر بزرگتر داشته باشه و برادر بزرگش اونجا نباشه، خلاء وجود این شخص در زندگیش با تصویر کردن یه بخشی از برادر بزرگترش در آدم B ممکنه پر بشه. یعنی با این که آدم B رو درست و عمیق نمیشناسه ولی پیش فرض های اولیه اش شبیه این خواهد بود که داره با برادرش حرف میزنه.

تو آدم های چند بعدی تر این پیچیده تره و گذر زمان ممکنه یه نفر رو از دوست به پدر تبدیل کنه یا دوست به برادر یا دوست به پسر یا دوست به خود و ... و روابط دیگه.

تو مثال هایی که میزنم دنبال گسترش دادن نباشید چون حرف زدن راجع بهش غیر ممکن میشه.

حالا اگه ارتباط قوی تر بشه طرف دوم میتونه واقعا به خود انعکاس پیدا کنه. مخصوصا اگه دونفر علاقمند به پرداخت توجه باشن. یعنی به جایی میرسه که آدم A از حرفایی که با آدم B میزنه خودش رو تو آینه ی این شخص میبینه. حرفایی که از دهن آدم B در میاد ممکنه به ظاهر انعکاسی نباشه و حرفای شخصی باشه ولی از دید آدم A که بسیار توجه میکنه و بین خطوط رو میخونه، آدم B داره در مورد A حرف میزنه و A خودش رو در B  میبینه.

این برای آدم هایی برقرار تر هست که نفسشون انعطاف پذیر هست. کسایی که طرز فکر سفت و محکمی دارن و حق به جانب هستن هیچ وقت فرصت اینجور تجربه ها رو ندارن. یعنی دارن ها ولی سنگ انعکاسش سنگ میشه. چیز جدیدی از درون خودش نمیفهمه چون ثابته و دوست نداره خودش رو بشناسه.

خودش برای خودش کافیه.

قشنگی داستان اینجا میشه که با توسعه دادن این طرز فکر، تو حرف زدن با هر آدمی میتونی با خودت حرف بزنی و دیگه هیچ کسی غریبه نمیشه. چون هر کسی در واقع خود آدم میشه.

 

  • ظریف

ماهیتابه چدنی

دوشنبه, ۸ فروردين ۱۴۰۱، ۱۰:۰۳ ب.ظ

 

سلام

 

یکی از اتفاقای خوب زندگیم اخیرا این بوده که یه ماهیتابه چدنی گرفتم (cast iron pan برای سرچ در یوتیوب)

ماهیتابه چدنی یکی از اجزا آشپزخونه است که بهش به چشم یه موجود زنده نگاه میکنم.

اولین نکته در موردش اینه که چدن زنگ میزنه. یعنی شما حق ندارید زیاد خیس نگهش دارید.

دومین نکته اینه که کلی داستان داره وقتی میخریدش.

ماهیتابه چدنی یه جسم صلب سنگین از جنس،

حدس بزنید!

چدن! هست که بسیار سنگین هست در مقایسه با چیزای دیگه.

وقتی ماهیتابه چدنی رو میگیرید باید یه فرآیندی به اسم seasoning روش انجام بدید تا یه لایه نچسب روش درست بشه.

پروسه ی جالبیه.

تو این پروسه شما رو و زیر ماهیتابه رو و دسته اش رو و همه جاش رو یه لایه ی خیلی نازک روغن میمالید و میزاریدش تو فر به مدت یک ساعت تو دمای 450 درجه یا همون حوالی. تا جایی که روغنتون دود نکنه خیلی.

روغن زیتون مثلا دمای دود کردن پایینی داره و باید حواستون باشه اگه ازش استفاده میکنید.

تو این فرآیند مولکول های روغن میشکنن و یه لایه پلیمر رو در سطح ماهیتابه درست میکنن که ماهیتابه رو از اون چیزی که در سمت چپ تصویر میبینید به یه ماهیتابه نچسب در سمت راست تبدیل میکنه!

واقعا تعجب برانگیزه.

و مشکل خیلی بزرگ اینه که این لایه توسط صابون و مایع ظرفشویی میتونه خراب بشه. برای همین شما حق ندارید برای شستنش خیلی بهش سخت بگیرید. فقط آب گرم و اسفنج یا ...

اگه چیزی بهش چسبیده بود که واقعا نمیرفت، یه مقدار نمک میریزید و روش اسفنج میکشید. اون ذرات نمک چیزایی که چسبیده رو خراش میده و تمیز میکنه. 

آشپزی تو این ماهیتابه دردسرای خاص خودش رو داره ولی این که سنگین هست باعث میشه که دماش رو خیلی سریع از دست نده و خیلی یک نواخت گرم بشه که کمک میکنه.

اینی هم که خیلی عمیق شسته نمیشه باعث میشه که به مرور زمان غذا توش طعم خاصی بگیره.

 

خلاصه که به طرز عجیبی این لایه نچسب برای من جذابه. 

مخصوصا این که انقدر توجه میخواد خیلی دوست داشتنیش میکنه!

  • ظریف

قدیمی

جمعه, ۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۵:۲۵ ب.ظ

 

سلام

 

به این فکر میکنم که هر زمانی برای آینده اش گذشته است. 

مثلا عکسایی که الان میگیریم، ۲۰ سال دیگه میشه "قدیمی" 

یعنی همین الان داریم تو اون روزای قدیم زندگی میکنیم از دید خودمون در آینده.

"I wish there was a way to know you were in the good old days before you actually left them." Andy Bernard (Ed Helms)

به قول شخصیت اندی تو سریال office، 

ای کاش یه راهی بود که میشد فهمید که تو روزهای قدیم بودی قبل از این که ترکشون کنی

البته یه واقعیته که معمولا چیزایی که ارزشمند هستن با گذشت زمان قدمتشون بیشتر میشه و ارزششون بیشتر میشه. ولی چقدر خوبه که بشه لحظه ی حال رو با ارزش بیشتری درک کرد و بیشتر توش حضور داشت قبل از این که گذشته بشه.

چون مگر زندگی چیزی بجز مشاهده ی گذر لحظه ی حال هست؟

 

  • ظریف

با آدما یا بی آدما

دوشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۱، ۰۸:۴۲ ب.ظ

 

سلام

 

بعضی وقتا باید انتخاب کنیم با آدما یا بی آدما؟

یاد اون قسمت باب اسفنجی میفتم که اسکوییدوارد یا بختاپوس به قول دوبله عمو هومن، از شغلش استعفا میده و با تکبر محل کارش رو ترک میکنه.

دو روز بعد باب اسفنجی تو اسکوییدوارد رو میبینه که نشسته و بی خانمان شده و برای یه سکه گدایی میکنه.

حکایت خودمه. 

نمیدونم بدون آدما اصلا وجودم چه معنایی داره و مدت زیاد وقتی تنها میشم عجیب غریب میشه فکرام. 

حس میکنم وجود آدما لازمه که آدم رو درگیر یه چیزایی قرار بده. وگرنه هرچقدر هم آدم به خودش مطمئن باشه، نمیدونه سیستمی که داره تا چند مدت به حال خودش میشه رها بشه و پایدار بمونه. 

  • ظریف

مسیرهای زندگی

جمعه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۰، ۰۸:۲۴ ب.ظ

سلام

 

یک بار دیگه زمین به دور خورشید چرخید و دوبار با تاخیر تولد بلاگم یادم موند. دوستی که از اسفند ماه 93 به همراه من هست و عین لوحی میمونه که در طول زندگی ام در دستم همیشه هست و لحظه های بالا و بعضی وقتا پایین زندگیم رو ثبت میکنه.

بنظرم دوست خیلی خوبیه.

مخصوصا الان که aged شده. خیلی چیزا با گذشت زمان ارزششون بیشتر میشه.

بنظرم زندگی یه موجودیه که از هر چیزیش اگه نمونه برداری بشه یه سری الگو توش پیدا میشه. من اگه 100 سال دیگه که نباشم، یه نفر میتونه بلاگم رو نگاه کنه و حدس بزنه که چجور آدمی بودم. ولی هیچ وقت نخواهد فهمید که من واقعا چی تو ذهنم بوده. برمیگرده به همون موضوع Undersampling که تو روابط انسانی و تو این پست راجع بهش گفتم.

 

 

دلیلشم اینه که دنیای درون ذهن ما شبیه یه موجود فوق العاده پیچیده است که هرکدوم از این محیط ها مثل وبلاگ، دفتر یادداشت یا ذهن دوستان یا همکارا، یا یه زاویه محدود بهش نگاه میکنه و معمولا حجم زیادی از اتفاقایی که میفته رو به بیرون ابراز نمیکنیم. اگه آدمی باشیم که یکم عمیق شده باشیم ممکنه بتونیم یکم از درون بقیه رو از ظاهر بدن و لباسشون و کلماتی که استفاده میکنن و جوری که خودشون رو ابراز میکنن بخونیم ولی در حالت کلی اونقدر کسی وارد ذهن کس دیگه ای نمیشه.

مثل این تصویر که یه جسم 3 بعدی وقتی از یه زاویه محدود بهش نگاه میشه فقط projection یا تصویرش درک میشه.

چیزی که میخوام از زندگیم بسازم اینه که بتونم با زاویه بازتری همه رو نگاه کنم. فقط یک بعد کوچیک ازشون رو نبینم و بتونم باهاشون همدردی کنم. یعنی درک کنمشون. 

لازمه این موضوع اینه که خودم باید تجربه های زیادی از جنگ و صلح با خودم داشته باشم و عشق و تنفر از خودم رو تجربه کنم و یه جورایی تو آینه ی وجود خودم خودم رو ببینم و بفهمم انسان بودن چه معنایی داره و اینجوری میتونم تیکه های وجود خودم رو تو آینه ی هر کسی که باهاش صحبت میکنم ببینم.

پس این هدف زندگیمه و هر روزم رو مشخص میکنه.

آیا این معنیش اینه که قراره همه چیز خوب پیش بره؟ 

نه. نکته اش همینه که زندگی قرار نیست هیچ وقت یک نواخت و یک نوا باشه. هم چاله چوله داره و هم بالا و پایین. ولی داشتن یه هدف تو ذهن میتونه کمک کنه که خدا جهت زندگی رو به سمت رسیدن به اون هدف هدایت کنه.

اینجوری آدم ناخدای کشتی خودش میشه که به دریا میزنه و الهه ی دریا کشتیش رو به هر جایی که صلاح بدونه میبره. ممکنه این وسط چند نفر پیدا بشن که به مجنون بودن این ناخدا اطمینان داشته باشن و باهاش همراه بشن. 

I like to have a method to my madness

ولی خب تا وقتی کشتی به آدم بدن خیلی طول میکشه. فعلا تو کشتی یه نفر دیگه ملوانی میکنم تا تجربه ام زیاد بشه.

 

 

جیم کری - Trueman show

جیم کری تو فیلم ترومن شو، همیشه دلش میخواست به دریا بزنه و از دنیایی که براش تکراری شده بود بیرون بره.

اون دنیا کاری که خوب بلد بود انجام بده سرگرم کردنش و منصرف کردنش بود. 

تا اونجایی که همه چیز رو کنار میزنه و قایقش رو میندازه به دریا و به دیدار کارگردان میرسه.

 

  • ظریف

موزه ی چشم

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۰، ۰۹:۴۴ ب.ظ

 

سلام

 

شاید در قدم اول میخواستیم یه موزه بسازیم که چشم های مختلف رو به نمایش بزاریم، دیدیم خسته کننده میشه،

یه دنیا خلق کردیم که کلی آدم توش باشه و معمولا هر کدوم دوتا چشم با خودشون داشته باشن و اینجوری موزه رو ببینیم.

با هر کدوم از صاحب های اون جفت چشم ها حرف بزنیم و به جای این که صفحه توضیحات اون چیز به نمایش گذاشته شده رو بخونیم، با شخصیت و کلمات اون جسم خود توضیح دهنده آشنا بشیم.

یه زمانی بود که بیشتر میشنیدم که چشمای آدما خیلی حرف برای گفتن داره.

مطمئنا کسی متوجه تفاوت ها میشه که این موزه رو با دقت زیر و رو کرده باشه.

  • ظریف

pi day!

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۰، ۰۵:۰۹ ب.ظ

 

سلام

 

امروز به مناسبت 13 مارچ (3/14) روز عدد Pi (3.141592...) هست و به همین مناسبت دو تا از همکارا Pie درست کردن اوردن! هر کدوم Pi/4 بهمون میرسه!

 

  • ظریف

آخر زندگی

دوشنبه, ۱۶ اسفند ۱۴۰۰، ۱۱:۰۱ ب.ظ

سلام

 

 فکر کنم آخر زندگی به این نتیجه میرسم که از همون اول باید مربی مهدکودک میشدم. 

حس میکنم پرسپکتیوی که مربی های مهدکودک دارن نسبت به زندگی خیلی باید جالب باشه. چون خودشون یه موجود خیلی بزرگتر از چیزی هستن که باهاشون سر و کله میزنن. حس خیلی بزرگسال بودن باید به آدم بده. 

حس میکنم حس سر و کله زدن با یه موجودی که از آدم تازه تر هست (آدم نسبت بهش قدیمی تر هست) چیز جالبیه. چون چند تا موضوع هست که همیشه پیش میاد

1- آدم حس میکنه از اون موجود بیشتر میفهمه، 95% مواقع، یه حس بیش از دونستن به آدم میده

2- تو 5% مواقع آدم رو سورپرایز میکنن چون یه چیزی میگن که آدم شاخ درمیاره که این موجود کوچیک چقدر فهم احساسی بالایی داره

3- همون طور که وقتی سنمون بیشتر میشه به مرگ نزدیک تر میشیم، اونا هم از اون طرف به تولد نزدیک ترن. یعنی جفتمون به دو تا سمت طیف نزدیک میشیم.

4- آدم همیشه داره یه سری آدم کوچیک تر از خودش میبینه. انگار این زندگی رو کرده و اون اولاش آدما رو از پایین به بالا نگاه میکرده و بعد هم سطح شده و بعد از بالا به پایین نگاهشون میکنه. انگار بزرگ شده!

  • ظریف