نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳۱۱ مطلب با موضوع «عمومی :: شخصی» ثبت شده است

Active Bridge Rectifier

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۵۵ ب.ظ

سلام

یه مساله ای که چند روزیه باهاش درگیر بودم این بود که قرار بود که برای طراحی یه مبدل AC/DC فکر کنم. موضوعی که بهش برخوردم این بود که جالب بود که در 1500 وات نزدیک 20 وات روی پل دیود تلف میشد. نمیگم درصد زیادیه ولی خب یجورایی حس کردم یکم زیادیشه. همین شد که سرچ کردم ببینم که چجوری میشه که این موضوع رو حل کرد توی اولین سرچایی که کردم به مبدل Active Bridge Rectifier رسیدم. راستش خب خیلی سادس مشخصه که اگه میخوایم به جای این که روی یه دیود که حداقل 0.5-0.8 ولت میفته یه کار دیگه ای بکنیم همیشه جواب ماسفته.

منتها قضیه اینه که درایو اون ماسفتا خب سخته. کلی مدار رو بیشتر میکنه ولی به لطف مهندسای شرکت Linear که یه آیسی زدن که بدون قطعات خارجی تقریبا این مشکل رو حل میکنه، این انتخاب برامون ممکن تر میشه.

این لینک به خوبی این مقایسه رو انجام داده و عکس رو هم ازونجا کش رفتم.

http://powerelectronics.com/pmics/lt4320-ideal-diode-bridge-controller-cuts-power-dissipation-improves-efficiency

---------------------------

امروز به علی میگفتم.

همیشه میشنیدم جوونا بعد تموم شدن درسشون تا وقتی کار تمام وقت پیدا نکنن تا لنگ ظهر میخوابن، ولی با خودم میگفتم نه! من که کارم درسته سریع میرم یه کاری رو دست میگیریم و اصلا به اینجا ها کشیده نمیشم ولی خدا شاهده که یه کاری رو سه هفته وقت داشتم انجام بدم و دارم بعد سه هفته ساعت 10 صبح بیدار شدن (تقریبا نه همش ولی بیشترش) روزای آخرش انجامش میدم. اونم با 1000 بدبختی. 

ولکن اینچیزا برا همسایه نیست سر خود آدمم میاد. خدا کمک کنه ! البته تقصیر خود آدمه بیشتر...

(تقصیر هوا هم هست تقصیر اینم هست که بعضی وقتا خوابایی که تو REM های 5 ام و 6 ام و بالاتر(بعد 7.5 ساعت خواب) میبینیم جذاب تر از واقعیته، تقصیر کلاسایی هست که اولیشون ساعت 16 شروع میشه و ... ولی تقصیر خود منم هست)

----------------------------

یادمه دکتر آسایی وقتی داشت یکم راجع به سوییچا میگفت، گفتن که مثلا آخرای زمان تحصیل ما که MOSFET ها تازه داشتن میومدن فلان شد. گفتم چجالبه که آدم یه مدل تغییر تکنولوژی رو حس کنه. حالا برای ما هم همین داستان پیش اومده تکنولوژی SiC (سیلیکون کارباید) داره میاد ما شاهد تولدش و ورودش به طراحی های جدید هستیم.... حداقل یه چیزی داریم بعدا برا جوجه ها تعریف کنیم 

  • ظریف

باهدفتر

دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۱:۴۷ ق.ظ

سلام

نمیدونم شما شاید جزو  ضمیر اول شخص جمع متن زیر نباشیدا ولی خب...

نمیدونم چرا فکر میکنیم همیشه وقت داریم. تا وقتی که وقت داریم یعنی خیلی کار زیادی انجام نمیدیم. اگه یکی بهمون بگه که حداکثر 5 ماه دیگه وقت داریم تا تموم بشه قضیه، چقد سبک زندگیمون عوض میشه؟ 

فکر کنم خیلی عوض بشه. یادمون بیاد که چه کارایی رو میگفتیم حالا وقت هست، چه کارایی رو میگفتیم که از شنبه هفته بعد شروع میکنیم و ... 

سوال اینه که دیوار نامریی که جلومونه و آخر خطمونه و نمیبینیمش کجاس؟

اگه نزدیک باشه چی؟

توی فیلم اینتراستلار یه جاییش، برای یه مدت طولانی سفینه رو ترک میکنن و یکی از فضانورد ها توی سفینه میمونه. اصولا باید خودشو فریز میکرده که این گذشت زمان پیرش نکنه ولی وقتی برمیگردن میبینن پیر شده. ازش میپرسن چرا نخوابیدی؟ گفت خوابیدم. چند بارم خوابیدم ولی دفعه آخر دیدم که بهتره زمانمو با خوابیدن تلف نکنم و یکاری بکنم.

ممکنه ترجمه کلمه به کلمش نباشه ولی خب چیزی که بعد 20 بار دیدن فیلم یادم مونده این بود. ربطی نداشت به بحث ولی مربوط به خطه بعده که ربط داره به بحث :)

یه مدیری داشتیم توی راهنمایی بنده خدا خیلی دلسوز بود. میگفت که خیلی نخوابید، درس بخونید، چند وقت دیگه میرید یه جایی انقد میخوابید که حوصلتون سر میره :) از روی شوخی میگفت.

-----------------

جالبه نمیدونستم "بنده خدا" یه جور تیکه کلاممه، تو کاراموزیم کس دیگه ای که همونجا بودیم گفت این چیه میگی به جای ضمیر "اون" حس نمیکردم خیلی کلمه عجیبی باشه، گفت که جالبه چون هر کسی بنده خداس و ... من فکر میکردم خیلی چیز نرمالی باشه گفتنش ولی خب گویا یکی پیدا شدش که نشنیده بود اینو :))

حس جالبیه یکی به آدم یه تیکه کلامی رو یاداوری میکنه.

هرچند بعد اون یاداوری هر دفعه کاربرد اون تیکه کلام براش سخت تر میشه!

------

همین دیگه طعنه ای بود به خودم.

  • ظریف

شام آمریکایی

چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ۰۸:۴۰ ق.ظ


سلام

یه روز صبح آزمایشگاه فوتونیک بودم و کاظم داشت برای خودشو یکی دو نفر دیگه صبحونه درست میکرد. میشنیدم میگن این صبحونه آمریکایی چی شد و کی حاضر میشه؟ (دیدم که داشت تخم مرغ و ... درست میشه) گفتم که چرا بهش میگید صبحونه آمریکایی گفت اینو اولین بار تو یه رستوران بین راهی تو رشت خوردیم اونجا زده بود اسمشو آمریکایی. حالا اینا بهش میگن آمریکایی رشتی :). اون روز صبحونه خورده بودم و یه لقمه ازش زدم واقعا خوب بود.

دیشب که مجبور شدیم آزمایشگاهشون بمونیم یکم لحیم کاری کنیم، گفتم ازون صبحونه آمریکاییا برا شام درست کن.(ساعت23:15)

مواد لازم برای 2 نفر گشنه :) یا 3-4 نفر همینجوری

4 تا تخم مرغ

2 تا پنیر خامه ای(گویا یکی هم کافیه)

یه بسته کوچیک قارچ(حدود 10-15 تا قارچ)

اینجوریه که قارچ رو خورد میکنید به قول معروف نگینی

کف ظرف میریزید میزارید آبش بره یکم

بعد روش پنیر خامه ای میریزید و میزارید تو اجاق ماکرویو

بعدش که یکمم اون اونتو موند هل میدید موادو به طرف ظرف که نصف ظرف خالی بشه و بقیه ظرف رو تخم مرغ میریزید. و حتما زرده های رو میزنید باز بشه وگرنه تو ماکروویو میترکه!

همین دیگه میزارید دوباره بقیشون هم بپزه با هم 

بعدشم نوش جان!!


پ.ن.1 آدم این استعدادا رو تو دانشگاه میبینه به وجد میاد. یه بارم آقای مرسلی با تخم مرغ دوتا چیز درست کرد که واقعا یکی از بهترین مزه های زندگیم بود

پ.ن.2 فکر کنم تو پست قبلی راجع به  Arrival زیاده روی کردم. چون 2 نفر خوششون نیومد و 1 نفر خوشش اومد. البته من سر حرفم هستم.

  • ظریف

خوبه؟/شایدم بده؟

شنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

سلام

امروز حین راه رفتن تو دانشگاه یادم اومد که با احتمالا 95% آخرین ترمم تو دانشگاهمونه. چه ارشد کنکور بدم چه اتفاقای دیگه. یکم دل تنگ کننده بود. نمیدونم قدرخودشو دونستم؟ قدر دورانشو دونستم؟ به اندازه کافی دونستم؟ یا ...

یه ویژگی جالب غم خداحافظی از یه چیزی اینه که هرچقدر هم آدم طولش بده غم دلگیر بعدش "جبران" نمیشه.  

چیزیه که فقط باید اتفاق بیفته.

---------------------


  • ظریف

هدف

جمعه, ۸ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ق.ظ

سلام

فورد توی سریال West World یه دیالوگی داشت که گفت:

"An old friend once told me something that gave me great comfort. Something he read. He said Mozart, Beethoven and Chopin never died. They simply became music."

 داشتم آهنگ "جمعه" فرهاد رو گوش میدادم. آهنگیه که وقتی میشنوم میدونم دپرس میشم. نه بخاطر خود آهنگ بخاطر تاریخی که با این آهنگ برام گذشته.

فرهادم دیگه نیست، فقط یه چند تا آلبوم ازش مونده دیگه. یه نفر مثلا 40 تا 70 سال (نمیدونم دقیقا چند سالش بود کلی دارم میگم) ازین دنیا استفاده میکنه. انرژی مصرف میکنه و آنتروپی رو زیاد میکنه و در نهایت با اینا جاودانه میشه. با چیزای ساده ای در این حد. 

میترسم ازین که یه ثانیه ای تو دنیا برسه که اسمم دیگه تلفظ نشه. چه اهمیتی داره...

نمیدونم شاید راجع به زندگی سخت فکر میکنیم. خیلیا همین چند ساعت آلبوم هم ازشون نمیمونه، 

برای من این وضع که به یه دنیای دیگه اعتقاد داریم وضع رو بد تر میکنه. سخت گیری های بیش از حد، دروغ گفتن و شنیدن، غیبت کردن، هر کار دیگه ای که تو کتگوری "بد" حساب میشه ارزشی نداره ولی در 99% مواقع زندگی انقد گیج دنیاییم که اینا رو هم یادمون میره

به علی میگفتم تا الان حدود 80.000.000.000 نفر روی زمین به دنیا اومدن. جالبه که وجود ما(من و شمای خواننده) یک میکرو درصدش هم نیست. 

من و شما هم به سادگی بعد مرگ میشیم وبلاگمون و یا چیزی که درست کردیم(کتاب.دستگاه.نرم افزار و هرچی...) احتمالا و به مدت 2 نسل هم اسممون رو ملت یادشون میمونه. 

اون قسمت وبلاگه رو خیلی دوست دارم. یعنی بعد مرگ من یه گوشه ای تو سرور های بیان زنده خواهم بود اینش برام جذابیت داره. 

یه آقایی بود تو انجمن ECA بخاطر تصادف فوت کرده بود ولی کلی مطالب جالب و مهندسی گذاشته بود. اون آقا الان شده پستاش و تعداد پستاش ثابته و تعداد تشکراش هر روز زیاد میشه. انگار که زندس ولی حرف جدیدی نمیزنه. قشنگه نه؟

یکم چیزای بیربطی بود چون احساسات رو نمیشه راحت نوشته شما که بهتر میدونی...

چیزای کوچیک رو یادمون باشه از دست ندیم..


یه قسمت از کتاب The Fault in Our Stars

I looked over at Augustus Waters, who looked back at me. You could almost see through his eyes they were so blue. “There will come a time,” I said, “when all of us are dead. All of us. There will come a time when there are no human beings remaining to remember that anyone ever existed or that our species ever did anything. There will be no one left to remember Aristotle or Cleopatra, let alone you. Everything that we did and built and wrote and thought and discovered will be forgotten and all of this”—I gestured encompassingly—“will have been for naught. Maybe that time is coming soon and maybe it is millions of years away, but even if we survive the collapse of our sun, we will not survive forever. There was time before organisms experienced consciousness, and there will be time after. And if the inevitability of human oblivion worries you, I encourage you to ignore it. God knows that’s what everyone else does.”

  • ظریف

بی گناهم

چهارشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۲۲ ق.ظ

سلام

دوربینم 4 تا باتری نیکل متال هیدرید (همون شارژی خودمون) میخورد و یکیش از بین رفته بود. فلذا بعد یه سال خاموش بودنش رفتم انقلاب یه بسته دوتایی خریدم به قیمت 26K!! 

اومدم خونه اون رو و سه تای دیگه رو زدم شارژ دیدم که :( 3 تای دیگه هم به رحمت خدا رفتن. دوباره رفتم یه بسته دیگه دوتایی هم خریدم :(( 

موقع برگشت از انقلاب اومدم سمت مترو برم تو راهرو مترو آقای اسدی رو دیدم که داره میاد بیرون منو نمیدید با کتابم که دستم بود جلوی چششو گرفتم یهو جا خورد و منو دید. سلام احوال پرسی و ... فهمیدم که داره میره کتاب scarlet letter رو بگیره انگلیسی و فارسیشو. جالبه که اسم کتاب به فارسی خیلی باحاله ولی من در حال حاضر یادم نمیادش. من بیکار بودم و برگشتم سمت انقلاب باهاشون

باهاشون رفتم انتشارات جنگل. میخواستم کتاب cloud atlas رو برای علی بگیرم ولی نداشت.  موقع برگشت یهو از گیت که رد شدم اون چیزه آژیر زد من.

ازون حسایی که آدم میره فروشگاه خریدی نمیکنه و موقع خروج حس میکنه همه به چشم دزد نگاش میکنن.

کسی البته توجهی نکرد صدای آژیر کم بود ولی رفتم سمت صندوق گفتم این آژیر میزنه و گفت کتابی تو کیفته که ازینجا نخریدی گفتم که این 3 کتاب که یکیشونو از خودشون خریده بودم :// (البته چون زیاد خونده بودمش معلوم بود قدیمی ترزینه که الان برداشته باشمش) خلاصه RFID هاشون رو از بین برد و گزاشتم تو کیفم و رفتم از گیت بیرون 

دوباره آژیر زد :////

ای خدا...

دیگه فرار رو به جلو کردم و خندیدم و بلند گفتم دوباره گیر داد که ... رفتم بیرون. 

............

رفتم خونه باتری ها رو 12 ساعت شارژ کردم و گزاشتم تو دوربین دیدم که .... SD کارت هم نداره!!!! 

یادم اومد سر یه پروژه مزخرف ازش استفاده کردم... 

--------

از شدت خستگی کارای امروز (بعد چندین روز سیب زمینی بودن و هیچ کاری نکردن) الان خوابمم نمیبره حسنم گفته 7.5 صبح آزمایشکاه بازدیده و باید آمادش کنیم. 



  • ظریف

دکتر چ

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۲۵ ب.ظ

سلام

یه بار یه گروهی داشتیم یه کاری انجام میدادیم. دو نفر دیگه تو گروه بودن که تقریبا کارایی که باید میکردن رو با 10% کیفیت انجام میدادن. البته اینو بگم اگه اونا دارن اینو میخونن لطفا به دل نگیرن واقع نگر باشن میبینن درست میگم. 

منم با 100% انجام نمیدادم ولی چیزی که باید انجام میدادم رو کامل انجام دادم.

یه بار یه نمایشگاهی شد و این دستگاه رو باید میبردیم نشون بدیم. اینا حتی ظاهرشو هم درست نکرده بودن و دکتر چ. گفت چی شدش چی کار کردید؟ گفتم دکتر جان اینا رو ول کن دو نفر میشناسم بیارشوم تمومش کنیم قضیه رو. کارشون رو بلدن میان یه هفته ای انجام میدن.

دکتر چ. فکر میکرد اینا دارن خوب کار میکنن و بخاطر بلد نبودنه (زیاد در جریان نبود بخاطر نمایشگاه یه چیزایی یادش نبود)

بخاطر این یه جمله گفت که خیلی تاثیر گذار بود: گفت که ما که نمیخوایم فقط این کار کنه. یه بخشی از رسالتمون تو دانشگاه آموزش به بچه هاست.

خیلی جمله خوبی بود واقعا.

البته منم بهش گفتم اینا 5 6 تومن پول حروم کردن و 9 ماه وقت هنو به جایی نرسیده کار. گفتم بنظرم آموزش کافیه دیگه.

البته آخرش جالب تموم نشد میدونم ولی اون جمله هه رو خیلی دوست داشتم که گفتن.

.

  • ظریف

دوباره خواب؟

دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ق.ظ

سلام

این چند روز بخاطر امتحانا نه میشد کاری کرد نه میشد درس خوند مثلا 4 روز هیچی نبود بعد یه امتحان دوباره همینجوری...

این شد که برنامه خواب من که خیلی بهم ریخته شد!

همش رو تو حالت Power Saving گذروندم و خوابیدم جای بقیه سال که کم میشه خوابید

خوابای جالبی هم دیدم. مثلا یکی از خوابایی که دیدم یه قسمت جدید از یکی از سریالای انیمیشنی (Family Guy) تو خواب دیدم... کاملا جدید بودا! با کلی جزییات و داستان. خوابای دیگه هم بود که چون اهمیت ندادم، یادم رفته وگرنه میگفتم.(یه کلیاتی از 2-3 تاش تو ذهنم مونده فقط..)

------------------------

امروز رفتم بالاخره کانکتور شبکه و USB رو پنلی پیدا کردم. جالب اینه که کانکتور شبکه رو پنلی ازینایی که IP67 هست و پیچ میشه سرپیچ روش هم بود. فکر میکردم باید سفارش خارج داد. (پاساژ توکل پایین سمت راست)

------------------------

امروز یکی از دوستای دکتر ع. اومده بود کمکش برای یه کاری واقعا استادی بود تو زمینه مکانیک.  دوست دوران سربازی دکتر بودش و کارایی که میکرد عجیب بود. مثلا چیزی که من و دکتر با کمک هم چند تا اره مویی شکستیم و با تیغ اره به جونش افتادیم تا ببریمش رو با اره مویی چنان میکرومتری دقیق در میورد که آدم کف میکرد.

یه چیزی داشت برا دکتر تعریف میکرد جالب بود.

گفت رفتم فلان جا یه جک خیلی بزرگ داشتن که قرار بود وقتی باز میشه و به یه جایی میرسه سرعتش کم بشه و وایسته. بعد اینا اومده بودن یه PLC گزاشته بودن و دوتا سنسور و شیر هیدرولیک و ... که اینو راه بندازن. گفتم اینا رو بریزید دور و رفتم یه مکانیزم ساده تو جک کار گزاشتم که وقتی رسید به یه جایی شروع کنه به یه پیستون روغن فشار بیاره و روغنه از یه جایی نازک خارج بشه. همین :) [مثل دمپر این درای خونه ها که با عبور روغن از یه سوراخ جلو سرعت رو میگیره]

البته این دوتا چیزای ساده ای بود که من دیدم. ولی چیزایی که دکتر ازش تعریف میکنه عجیبه واقعا.. مثلا میگفت دوربین رو با اون همه اپتیک و ظرافت و ... باز کرده یه چیز ریزی درست کرده میفرسته داخل موتورو بازبینی میکنه باهاش. ازون ور یه پروژه ای بود 6 ماه بخاطر یه مشکلاتی خوابیده بود این رفته بود یه نفره فکر کنم یه هفته ای جمعش کرده بود. یا چیزای دیگه که حالش رو ندارم بگم.

خیلی خوشم میاد از یه آدمی که فلسفه ی یه علم رو درک کرده. یعنی دیگه اون علم تو ذهنش مث ناخود آگاه شده. و میتونه همه چیو ببینه از دریچه اون علمه.


------------

میدونم زیاد حرف زدم 

------------

این ترم تموم شد :)

  • ظریف

Nikolaa

سه شنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۳۷ ب.ظ

سلام

نیکولا یه پستی داشت که میگفت داستان نوشتن مثل بچه زاییدنه ، تا وقتش نرسه هرچقدر هم تلاش کنی نمیشه چیزی نوشت ولی یه روزی دردت میگیره و باید یه گوشه بشینی و شروع کنی نوشتن. یه همچین چیزی 

حس میکنم پست وبلاگ گزاشتنم همینجوریه

ممکنه خیلیاش برای بقیه بی معنی باشه این ولی من خودم وقتی قراره یه پستی بزارم ، چند ساعت مغزم شروع میکنه همینجوری هی تو خودش گیر میکنه و آخرش وقتی تونست با کلمه بیانش کنه یهویی تو تاکسی رو تخت و یا جلو لپتاپ باشم باید بنویسمش وگرنه از بین میره. حداقل 90% پستام اینجوریه. 

ازون طرفش هم مثلا امشب قرار نبود من پستیی بزارم برای همین شاید 10 بار صفحه ارسال مطلب رو باز کردم و از دستور پخت غذا تا یه چیز دانشگاهی اومدم یکی دو پاراگراف نوشتم ولی نه .. اصلا نمیچسبید...

اینم جزو 10% پستایی هست که زوری نوشتمشون! البته چند هفته پیش میخواستم راستش بنویسمش، حتی به علی هم گفتم ولی نشد.

  • ظریف

اشباع

يكشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۱۵ ب.ظ

سلام

امشب یکم رو موود مناسبم نیستم و هرچی بنویسم چیز خوبی در نمیاد. برا همین از سلف(inductor نه سلف دانشگاه) براتون مینویسم.

سلف یک قطعه الکترونیکی هست که با ذخیره کردن انرژی در میدان مغناطیسی در مدارا کار میکنه.

عکس یک نوع سلف:


سلف از دو بخش تشکیل شده 

1- سیم پیچی سلف

2- هسته سلف


سیم پیچی مسیر عبور جریانه الکتریکی هست و هسته محل ایجاد درصد بالایی از میدان مغناطیسی ناشی از سیم پیچ.

نقش هسته افزایش اندوکتانس سیم پیچی هستش. مثلا شما اگه ده دور سیم رو روی هوا بپیچید یه اندوکتانس کمی داره و با گذاشتن هسته مغناطیسی مناسب میشه اندوکتانسش رو چند ده/صد/هزار/ده هزار برابر کرد.


همونطور که میشه تصور کرد، هسته توانایی ذخیره ی میزان محدودی از انرژی میدان مغناطیسی رو داره و بعد اون اتفاقی که میفته اینه که اثر هسته کم میشه و دوباره به اون سیمی که تو هوا پیچیده شده بود شبیه میشه.


اندوکتانس بالا میزان مقاومت سلف در برابر تغییرات جریان رو میسازه.

مثلا شما 

اگه به یه سلف با اندوکتانس 1 هانری یک ولت منبع وصل کنید، یک ثانیه بعد جریانش از 0 به 1 آمپر میرسه

اگه به یه سلف با اندوکتانس 1 میکرو هانری یک ولت منبع وصل کنید، یک میکرو ثانیه بعد جریانش از 0 به 1 آمپر میرسه


که با این مثال مثلا مقاومت در برابر تغییر جریان رو بیان کردم.

حالا فرض کنید که یک موج مربعی به شکل زیر به سلفمون بدیم:


اتفاقی که میفته اینه که از زمان 0 جریان سلف از مثلا 0 آمپر شروع میشه و آروم آروم تا زمان 5 بالا میره و بعد آروم آروم از زمان 5 تا 10 کم میشه و به جریان 0 میرسه و دوباره از زمان 10 تا 15 ..
(فرض میکنیم سلف به اشباعش نرسه)

حالا فرض کنید که ولتاژی که بهش میدیم یه DC با خودش داشته باشه. یا در شرایطی که من مد نظرمه کلا قسمت منفی نداشته باشه.

بخاطر اشباع و کم نشدن جریان در هیچ شرایطی یه همچین شکلی برای جریان پیش میاد.


راستش همونطور که شاید حس کرده باشید خل نیستم راجع به سلف بنویسم
ولی خب نمیتونستم منظورم رو مستقیم بیان کنم حداقل اینجوری ذهنم راحت تره. 


  • ظریف