نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

Drafts from a drifter/ English
ticheart.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳۹ مطلب با موضوع «عمومی :: نظرات و تحلیلای شخصی! :: shower thoughts :: دینی/عقیدتی :: سیر انفسی و آفاقی» ثبت شده است

چشم سر

پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۳، ۰۵:۳۹ ق.ظ

سال های پیش بود که در مسجد نشسته بودیم

روحانی از خاطراتش از هند میگفت و مرتاض ها

علاقمند شدم بدانم که چشم سر چیست و چگونه است

برایم جالب بود که بتوانم ببینم از چشمی که درون ذهنم است

به دنبال آنچه در نوشته ها یافتم

بعضی میگفتند که شبیه یک دیوار آجری است که با تمرکز میشکند

و نور از آن حاصل میشود

و چه و چه

بعضی میگفتند که میتوانند هاله ی اطراف احسام را ببینند

انسان ها به رنگ های مختلف در می آمدند بر اساس حالشان

همان سال ها بود که آن سریال تلویزیونی از چشم برزخی استعاره میکرد

نمیدانم. 

همچنان بعد از سال ها برایم نامشخص است

فکر میکنم بین افسانه ها و آنچه ذهن باید ببینید تفاوت بسیاری است

چشم سر دنیای تخیل است و آنچه که میتواند باشد

کمی کودکانه است گفتنش ولی گنج ها را باید در دوران کودکی جست

تصویر ذهنی که میتواند دنیایی معادل دنیای بیرون را تصور کند

ارزشی بی نظیر دارد

آن تصویر، واحدی است که معادل چشمی است که آفریدگار از آن 

دنیای مخلوق را میبیند

ولی ساده انگاشتن و بی ارزش کردن برای ما جذاب تر است

آنچیزی که لمس میشود برای ما بهتر است 

و چه بهتر است که در همین جا باشیم

ریشه در زمین داشته باشیم تا در آسمان ها

شاید از انسان های آینده باید پرسید

که چگونه دنیای ذهنشان را میبینند

و در این بین

ما سقفی بسازیم و سیم کشی کنیم 

تا صدای یکدگیر را بشنویم و از طوفان در امان باشیم

شاید اکنون زمانش نیست که روحمان پرواز کند

شاید اکنون از دو دست و دو چشم باید استفاده کنیم

تا زمین را بسازیم

نمیدانم

شاید زمانی برسد که صحبت با اطرافیان

در مورد آنچه سیاست و اقتصاد میکند نباشد

شاید زمانی برسد که ماشین های بزرگ 

روغن کاری وتنظیم شده باشند

و فرصت تفکر باشد

ولی اکنون زمانش نیست

 

  • ظریف

دنبالش بودم

شنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۴۹ ق.ظ

به دنبال او بودم

در جهانی که خدایش میوه ی دانش را به پدر و مادرم ممنوع کرده بود

ولیکن سیب درخت دانش را خوردند

و به زمین آمدند

ما میخواهیم بدانیم که چه میشود

چگونه میشود و چرایی را

تا وقتی که دستمان از نزدیک شدن به شعله ی‌ شمع بسوزد

و بفهمیم که گرمای روشنی تا حدودی لذت بخش است

ولی هیچ وقت نمیخواهیم که دستمان در آتش فرو رود

بین تاریکی و روشنی

البته که روشنی را می‌پذیریم 

ولی واقعیت این است که ماده 

از جنس تاریکی است و بدن بدون شعله ی آگاهی

تاریک است 

بدن مکان زندگانی ماست

ابتدا باید تاریکی را درک کنیم

تا روشنی را حس کنیم

وگرنه تفاوت بین روشنایی و سوختن را

  • ظریف

پرسشی از تو

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۱۱ ق.ظ

اگر انسان ها را در کنار هم آفریدی چرا به آنها فرصت در کنار هم بودن دادی تا عیوب یک دیگر را ببینند و از آنچه از بیرون کمال تلقی میشود گذر کنند و به آنچه از درون نفرت است رو آورند. 

آیا گذر از زمان برای ما به این صورت خواهد بود که بیشتر و بیشتر آن ها که شبیه خودمان هستند را  به خود نزدیک کنیم؟

دنیای درست کنیم از حباب خودمان و امثال خودمان تا درون آن حباب بتوانیم بیشتر و بیشتر خود را خواهان شویم؟

گناه خودپرستی را با بودن در کنار دوستان خود از خود بشوییم و به یک دیگر اجازه دهیم بیشتر از درون خود برای ما رو کنند.

بیشتر و بیشتر شبیه به خودشان شوند و تاریکی و روشنی و آنچه درونشان هست را بدانیم و در کنار آن پوشیدن آنچه غیر حقیقی است را نیز بپذیریم. 

چون که آنها هستند که در کنارشان میتوانیم بیشتر و بیشتر شبیه خودمان شویم. 

آیا این ما را به تو نزدیک تر میکند یا از تو دور تر میشویم؟ ای که سکوت تو بی انتهاست.

انسان را در شمایل خود آفریدی تا به انسان نشان دهی که با خودت بودن را دوست داری. ولی چنان غیر قابل تحمل است که برای فهم ما باید خرده خرده ی آن را در انسان های مختلف بریزی تا بتوانند شبیه تو بودن را تحمل کنند.

باید مدتی در تنهایی باشند و از جنون تنهایی در خود بپیچند و از تنهایی به بودن با دیگران گریز کنند و با دیگران بودن را ترک کنند و به تنهایی فرار کنند. 

چرا که زیبایی

زیبایی تو در کثرت و تعدد است و در دور ریختن بخش زیادی از خود و تمرکز روی بخش کوچکی از خود است

زیبایی تو در پیچیدگی درون و سادگی ظاهر تو است

زیبایی تو در کنار هم قرار گرفتن صفات متضاد تو است

زیبایی آفرینش تو را کمی درک میکنم. زیبایی آفرینش تو در آفرینش آنچه از تو بسیار کوچک تر است و به خود اجازه ی درک تو را میدهد میبینم.

زیبایی تو را در آینه میبینم. آینه ای که خودم را به من نشان میدهد و در خودم به دنبال تو میگردم.

در نقصان خودم به دنبال کمال تو میگردم

در حضور خودم و دیدن صحنه ها، دنباله رو نوک قلم تو هستم تا قلبم را از اضطراب آرام کند.

اضطرابی که از عدم لمس تو در وجودم نهادینه شده است

اضطرابی که عارضه ی بودن است. عارضه ی فهمیدن دور بودن از تو.

قلبم در دست توست، ای آنکه مرا آفریدی.

من و آنان که دوست دارم را در آغوش خود نگه دار و ضعف ما را در مقابل قدرت زندگی ببین.

نمیگویم درد ما را کم کن، درد ما را به اندازه ای که خودت صلاح میدانی نگه دار ولی کاری کن که به بهترین شکل رنج ببریم.

رنجی که ما را به کمال تو نزدیک کند و مس روح ما را طلا کند

  • ظریف

هدف و وسیله

جمعه, ۴ تیر ۱۴۰۰، ۰۸:۳۵ ب.ظ

سلام

 

یکی از واقعیت هایی که هست اینه که خدا بودن کار آسونی نیست. 

از یک طرف هر کاری که میخوای میتونی بکنی ولی از طرف دیگه تنهایی ناراحت کننده ای داره.

 

یعنی انقدر تنهاییش ناراحت کننده است که آفرینش یک دنیا و 13.8 میلیارد سال صبر کردن تا بتونه به شکل آدم از توی این سیاره در بیاد و تنها نبودن رو تجربه کنه رو توجیه میکنه.

رویای زیبای عشق رو تجربه کنه.

 

که موقتا تنها نبودن و درک شدن توسط بقیه رو حس کنه.

 

یکی از چیزایی که هر آدم خلاق و هنرمندی دوست داره اینه که یه نفر پیدا بشه که کارش رو بفهمه و ازش تعریف کنه. 

 

یکی از مشکلات خدا بودن اینه که هیچ کسی نیست که بتونه 90 میلیارد سال نوری پهنه ی کیهان رو تو ذهنش جا بده و بفهمه که چجوری عین یه ساعت داره کار میکنه.

 

ولی میتونه بیاد پایین و خودش رو کمی به نفهمی بزنه و به خواب بره و به آدم تبدیل بشه بلکه آدمای دیگه که خودش هستن بتونن کمی از کارش رو درک کنن.

 

کل ترسناک بودن بحث یگانگی اینه که واقعا تنهایی چیز سختیه. باعث میشه آدم فکر کنه و عجیب غریب بشه. بیشتر تو خودش فرو بره.

تو ابعاد دیگه x y z t رفتن چیزیه که تجربه اش خیلی مشخصه. مثلا از این جا تا سر کوچه رفتن مشخصه که چقدر طول میکشه و چه مسیری رو میریم. حتی اگه با سرعت های نزدیک سرعت نور هم بریم بازم میدونیم چقدر طول میکشه. منظورم اینه که تهش رو در اوردیم ولی تو خود رفتن رو چی؟ اصلا توی ذهن خود آدم کجاست؟ با چه موجوداتی روبرو میشی وقتی تو خودت میری؟ آیا تاریکی مطلق هست یا یه دنیا اندازه ی همین دنیایی که توش هستیم توشه؟ 

 

که یه نمونه از این که تو خود رفتن چه حسی داره رو الان داریم تجربه میکنیم. انقدر یادمون رفته خدا هستیم که نشستیم داریم وبلاگ مینویسیم و حس میکنیم داریم میفهمیم که چی کار کردیم و هدفمون از این خلقت چی بوده؟ همین که توش هستیم رویای خدا بودنه! ماها خدای به خواب رفته هستیم. چون چیزی به جز خدا وجود نداره. خدا موجودی یگانه و غیر قابل فهم هست و نمیتونیم درکش کنیم. همین که هستیم رو اگه بفهمیم بسه ولی فهمش خیلی سخته.

  • ظریف

تئوری عرفان

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۴۶ ب.ظ

سلام

 

بخشی از تئوری عرفان که هدف عرفا رو از چیزی که دنبالش بودن توجیه میکنه اینه که ماها هر کاری بکنیم نمیتونیم برای همه ی دیالوگ های زندگی و همه ی صحنه های زندگی آماده باشیم. منظورم اینه که چیدن استراتژی این که آدم تو هر لحظه چی کار باید بکنه که بهترین نتیجه رو تو طولانی مدت بگیره از عهده ما خارجه

 

دلیلش اینه که نمیدونیم چه خبره.

 

ممکنه یه بحثی رو یه جایی برنده بشیم ولی پس فردا باعث یه اتفاق بد بشه.

ممکنه یه بازی رو ببازیم ولی از یه ضرر بزرگ جلوگیری کنه.

یا هر چیز دیگه ای. کلا نمیدونیم.

 

اینجاست که باید آدم سیاست نشون بده و دیپلماسی بلد باشه.

ولی سیاست رو جایی یاد نمیدن. بچه بازی هایی هم که بعضیا فکر میکنن سیاست هست مثل بده بستون های کاری یا مراودات خونوادگی هم سیاست حساب نمیشه برای من. 

 

اینجاست که عارف ها راهش رو پیدا کردن و راهش رو پس دادن قدرت اختیار به پروردگار دونستن. چون کسی که این همه سیستم کهکشان ها و منظومه ها و کل فیزیک و ... رو هر لحظه داره حساب میکنه، مطمئنن صلاح آدم رو خیلی خوب میدونه.

 

اونجاست که میان و نی جسمشون رو خالی میکنن تا نفس پروردگار توش بدمه. یعنی فقط ناظر و بدون قضاوت بودن و دست دراز کردن به نیروی بالاتر. تو هر صحنه ای هرچیزی پیش بیاد رو میدونن بهترین چیزی هست که میتونسته پیش بیاد. و این هم مراتبی داره.

 

مثلا این که آدم بتونه تو هر صحنه حق ترین حرف ممکن که با سیاست ترین معنای ممکن رو با خودش به همراه داشته باشه، لازمه اش اینه که چاکرای گلو و چاکراهای پایینی باز باشن و درست کار کنن. اینا تئوری هایی هست که تو سیستم انرژی بدن پیش میاد ولی خب به طور خلاصه ماها از ریشه امون که چاگرای اول باشه به این دنیای پایین وصلیم و از تاجمون که چاکرای بالا باشه به عالم های بالاتر وصلیم. این که جریان انرژی تو اینا درست انجام بشه نیازمند تمرینه و تجره، مخصوصا تو این دنیایی که هستیم فشار اومدن به چاکرای چهارم که قلب باشه هست. 

 

حالا این نی وقتی تهی باشه و نفس یا انرژی الهی توش جریان پیدا کنه و ماها نخوایم خوب و بد رو توش پیدا کنیم، اتفاقات با جریان های طبیعت همزمان میشن و ما تبدیل به یک واحد همگام و همزمان و هم فاز با طبیعت میشیم.

 

این تکامل چاکراها به طور طبیعی با افزایش سن هم تا حدی اتفاق میفته. برای همین کسایی که سنشون بیشتره معمولا آگاهی خوبی میتونن در اختیار آدم بزارن در مشورت کردن.

 

روزه هم یه راه خالی تر کردن نی هست. همچنین فرصت خوبی به بدن میده که پاکسازی کنه خودش رو برای یه سال دیگه.

  • ظریف

آفرینش و موسیقی ترنس

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۲:۲۱ ق.ظ

سلام

 

یکی از چیزایی که خیلی دوست دارم، نسبت دادن احساسات به فیزیکه. 

چون فیزیک خودش به تنهایی فقط توصیفگر اتفاقاته و خیلی راجع به این که "خب که چی" بودن قضیه چیزی نمیگه.

برای همین مثلا نمیتونه خدا رو توصیف کنه و شروع آفرینش رو بیگ بنگ میدونه ولی چون هیچ وقت نمیتونه راجع به چرایی قضیه چیزی بگه، اون رو رندوم و بی دلیل میدونه.

 

پادکستی که برایان گرین، فیزیک دان، با Joe Rogan چند روز پیش داشت رو تو تلگرام گذاشتم. تو یه قسمتیش راجع به این که ریاضی قبل از زمان بیگ بنگ چجوری کار میکنه توضیح میده.

 

 

دوتا چیز وجود داره.

 

1- فضا و زمان به معنی ای که ما میشناسیم 13.8 میلیارد سال پیش، زمانی که بیگ بنگ رخ داد خیلی معنی به شکلی که ما میشناسیم نداره. چون آغاز فضا و زمان لحظه بیگ بنگه.(یکم بعد بیگ بنگ تا 10 به توان -43 ثانیه. از 0 تا اون زمان تئوری های الان کار نمیکنه) یعنی فضایی وجود نداشته. همه چیز یه سر سوزن بوده و بعد از شروع بیگ بنگ تو زمان خیلی کمی فضا بسیار بسیار بزرگ شده. که حتی به دلیل این که خود فضا داشته گسترش پیدا میکرده، حتی فواصل از سرعت نور هم سریع تر از هم دور شدن. مثلا همین الان، پهنه ی کیهان قابل رویت 98 میلیارد سال نوریه. در حالی که کلا 13.8 میلیارد سال گذشته. یعنی که فضا خیلی سریع تر از سرعت نور بزرگ شده (این مشکلی با نسبیت نداره اصلا چون نسبیت خاص توی فضایی که چیزای عجیب غریب مثل اجرام سنگین نباشن، از سرعت نور نمیشه سریع تر رفت. ولی اینجا خود فضا داره بزرگ میشه. به این قسمت، تورم کیهانی یا Cosmic Inflation میگن)

اگه راجع به بیگ بنگ بیشتر میخواید بخونید: ، اگه نه هم برید قسمت بعدی

بیگ بنگ در واقع توصیف کننده ی فرآیند پیدایش جهان ماده و انرژی ای هست که توش داریم زندگی میکنیم. جهان قابل رویت. با تئوری های فیزیک که بسیار دقیق هستن و توصیف کننده ی فرآیند های طبیعت، و نگاه کردن به ستاره ها و متوجه میشیم که همه چیز داره از هم دور میشه.

 

کلا تو آسمون شب هر چقدر به دور تر نگاه کنیم، انگار زمان های قدیم تر رو داریم میبینیم. دلیلش هم اینه که نوری که از ستاره های دور بهمون میرسه فاصله ی خیلی زیادی رو طی کرده تا به ما برسه و از اونجایی که سرعت نور ثابته تو خلاء، زمان مشخصی طول میکشه تا به ما برسه. همچنین با اندازه گیری نور ستاره ها میبینیم که نورشون شبیه چیزی که انتظار داریم نیست و به سمت طیف "قرمز" رفته. قرمز تر شدن نور ستاره به معنی اینه که داره از ما دور میشه. این اتفاق تو ماشین هایی که از بغلمون با سرعت رد میشن هم اتفاق میفته. البته بیشتر صداشون رو میشنویم. به این اثر، اثر دوپلر میگن. وقتی ماشین داره نزدیک میشه صداش زیر تر و وقتی دور میشه بم تر میشه. توی نور ستاره ها این، به صورت به سمت قرمز حرکت کردن طیف نور ستاره ها دیده میشه. 

 

خلاصه این که آره داره همه چیز از هم دور میشه.

 

با احتساب اینا و برعکس کردن جهت حرکت همه چیز، به این نتیجه میشه رسید که اینا یه زمانی خیلی به هم نزدیک بودن. 13.8 میلیارد سال پیش به طور دقیق تر. ولی خب واقعیت اینه که این دنیایی که داریم، نمیتونه به همین شکلی که هست توی یه سر سوزن جا بشه.

بعد از شروع بیگ بنگ، دنیا به این شکلی که میشناسیم نبوده. در واقع تا یه زمان خوبی، تقریبا دنیا یه ماده ی پر انرژی مات بوده. مثلا فکر کنیدبه صورت مواد مذاب، که شفاف نیستن و انرژی زیادی دارن. منتها مشکلی که هست اینه که ماده به این شکلی که میشناسیم وجود نداشته. در واقع اولین اتم ها بعد از سه دقیقه از شروع بیگ بنگ تازه شروع کردن شکل گرفتن. این اولین اتم ها، اتم های هیدروژن بودن که با گسترش فضا و رقیق تر شدن این ماده ی پر انرژی که 100 میلیون درجه سانتی گراد دماش بوده بوجود اومدن. 

 

بعدا، بخاطر گرانشی که این اتم ها داشتن، کم کم به هم نزدیک تر شدن و ستاره های اولیه رو شکل دادن. توی هسته ی این ستاره ها، اتم های هیدروژن(یک پروتون) شروع کردن به بهم خوردن و واکنش های هسته ای پر انرژی و اتم های سنگین تر تا اتم آهن که 26 تا پروتون داره رو درست کردن. 

بیشتر ازین از یه ستاره چیزی در نمیاد.

 

اتم های سنگین تر از انفجار مهیب ستاره های اولیه (سوپر نوا شدن ستاره Super Nova)، وقتی که عمرشون رو به پایان بوده بوجود میان و بقیه جدول تناوبی رو شکل میدن تا اتم های خیلی سنگین.

 

این غبار کیهانی هم کم کم گوله گوله میشه و ستاره ها و سیاره هایی که رو یکیشون زندگی میکنیم رو بوجود میاره. و ....   

 

 

2- توی فیزیک کوآنتوم یه بخشی هست که به اسم Quantom Field Theory. این تئوری QFT ذرات رو ناشی از نوسانات یه سری میدان ها میدونه. حالا این QFT قبل از بیگ بنگ رو این صورت توصیف میکنه. برایان گرین میگفت که این میدان های کوآنتومی در حال نوسانات خیلی شدید بودن ولی ریاضی میگه که اگه تو یه لحظه این میدان ها یک جور خاصی با هم ادغام بشن، این اجازه رو میده که اون شروع بیگ بنگ اتفاق بیفته. (بیشتر بخوام بگم، در واقع QFT خلاء رو هیچ وقت خالی نمیدونه. با آزمایش میشه نشون داد که خلاء کامل نمیشه بوجود اورد و در این میدان های همیشه ذره و پادذره هایی از هیچ به وجود میان و سریع همدیگه رو نابود میکنن. عجیبه ولی قابل نشون دادنه.) مثالی که برایان گرین میزنه یه ظرف آب در حال جوشش هست. میگه سطح آب همش در حال تلاطمه ولی اگه به مقدار کافی صبر کنیم، یک لحظه سطح آب صاف میشه. ممکنه خیلی کوتاه باشه و خیلی لازم باشه صبر کنیم ولی میشه. 

یعنی اگه این میدان ها یه لحظه اونجوری که لازمه بشن، این اتفاق میفته. 

یک لحظه سکوت باعث خلقت میشه. که بنظرم خیلی شاعرانه است.

یه دوستی دارم که موسیقی میخوند این نقل قول از Debussy رو یه بار گفت:

Music is the silence between the notes. The music is not in the notes, but in the silence between.

موسیقی سکوت بین نوت ها هست. موسیقی خود نوت ها نیست ولی سکوت بین نوت ها هست.

حتی موقع حرف زدن هم اون موقعی که کلمات گفته میشن معنا انتقال پیدا نمیکنه. وقتی کلمه تموم میشه معنا دار میشه. 

بهترین کارگردان ها، فیلم های عالی ای میسازن و چیزای خیلی جالبی تو فیلمشون جا سازی میکنن که تا سال ها نقاد ها و کسایی که علاقه دارن از تو کاراشون نکته های جالب در میارن. در واقع تو فیلم ممکنه چیزی راجع به اون نکته گفته نشه ولی کسی که دقت کنه میفهمه. در واقع فیلم ساکته در اون مورد. کسی که دقت کنه به داستان، نور پردازی، نحوه فیلم برداری، و شخصیت ها و ... پی میبره. وگرنه صرفا یه فیلم میشه. خدا یه کارگردان عالیه، توی خلقتش یه عالمه نکته و رمز و راز پیاده کرده که هرچقدر هم توش بریم بازم جا برای یاد گرفتن داره. بنظرم خدا تو اون زمان 0 تا ده به توان منفی 43 ثانیه آفرینش خودش رو کامل کرده و بعدش سکوت کرده. 

به قدری هم خود این ماشین، این ساز، این خلقت خوب طراحی شده که بعد 13.8 میلیارد سال از گذشتنش، ماها از خاک و ذراتی که از انفجار ستاره ها به وجود اومدن از توی این کره ی خاکی در اومدیم و داریم به آفرینشنش نگاه میکنیم. و هنوزم نمیفهمیم.

من هیچ وقت موسیقی های سریع و انرژی بالای ژانر psytrance رو درک نمیکردم. ولی اخیرا دارم بیشتر درکشون میکنم.

ساختار این موسیقی ها اینجوریه که معمولا

1- طولانی هستن

2- خیلی طولانی میتونن باشن یعنی ممکنه 1 ساعت هم طول بکشه

3- معمولا با سرعت کم شروع میشن، اولش یه مقدمه آروم داره. بعد کم کم شروع میکنن با ساز های کوبه ای مثل طبل های خیلی Bass (بم) یه لایه آهنگ با سرعت میانی ای به آهنگ اضافه میکنن. بعد در طول زمان لایه های موسیقی بیشتر میشه ولی کل موسیقی روی یه ریتم نسبتا ثابتی از همون طبل اولیه سواره. معمولا هم اینجوریه که موسیقی تیکه تیکه است. بین هر تیکه یک Bass Drop داریم.

در واقع DJ قضیه میاد و کم کم این لایه ها رو روی هم میزاره و سرعتش رو بیشتر میکنه. مثلا از 180bpm تا 250bpm کم کم زیاد میشه. bpm همون beat per minute یا ضربه بر دقیقه است. بعد که میرسه به آخرش یهو سکوت میکنه. شما سوار آهنگ شدید و باهاش دارید میرید و تو اون سکوته، یهو کل این انرژی ای که آهنگ بهتون داده رو درک میکنید. یه حس ریختن آب سرد روی سری داره. حس جالبیه.

من یه جلوه از خلقت رو به شکل این Bass drop بعد بیگ بنگ میبینم.

مثل اون DJ که آهنگ های مختلف رو روی هم میزاره و روح شما رو میبره با خودش و یهو میندازه و اون جا اثر کارش رو احساس میکنید، خدا هم همه چیز رو به حد کمالش رسونده و بیگ بنگ، زیبا ترین Bass Drop ی هست که تجربه کردیم.

همونجوری که بعد Drop یهو کلی حس میکنیم، این بیگ بنگ انقدری کامل بوده که بعد 13.8 میلیارد سال هنوز داریم از انرژی ای که داشته حسش میکنیم. نوسانات فیلد های کوآنتومی در واقع سازی بوده که خدا برامون نواخته. نوت های اون ساز شدن فرکانس های String های توی String Theory. 

 

بنظرم خیلی شاعرانه است.

 

 

جالبه که مخاطب این آهنگ های ترنس، آدمای جالبی هستن. معمولا آدمای ماده پرست نیستن و اهل روح و روحانیت اند. منتهی با روشی متفاوت از ما. با موسیقی روحشون رو هدایت میکنن به انرژی های بالاتر. همیشه فکر میکردم بیکارایی هستن که پارتی میکنن ولی در واقع این موسیقی یکی از تکنولوژی های هدایت روحه. میدونید از کجا اومده؟ از همون جایی که اجداد ما داشتن دور آتیش میرقصیدن و طبل میزدن. پیشرفت اون موسیقی رسیده به این آهنگ های ترنس. در واقع این فستیوال ها جاییه که لباس پاره میپوشن و دور هم میرقصن و یه چیزی میخورن و چند روز از تعلقات دنیا جدا میشن. همه برمیگردن به برابری و هنر. توی شرق عالم هم شده مراسم حج.. بجای دور آتیش رقصیدن و خدا رو پرستیدن، به این شکل ماها خدا رو عبادت میکنیم و ذکر میگیم. ذکر هایی که دور کعبه میگن ذکر های جالبی هست. منظم و بم هست و وقتی از تهه دل میگن، واقعا روح رو جابجا میکنه. اینا تکنولوژی هدایت روحه.

 

این وسطم این هنرِ خدا، انقدر خوب بوده که از هنرش میتونیم ماها هنر درست کنیم و حس کنیم. حس کردن هدف خلقت بوده. حس کنیم و به خدا بگیم که ممنون! 

 

فقط میخواسته که عبادت کنیم، وجودش رو تایید کنیم و این چیزا رو برامون درست کرده. که چه خدای خوبیه. 

 

و چقدر بد هستن کسایی که به اسم دین، جلوی هنر رو میگیرن. خدا خودش با این آدما میدونه چی کار کنه. همون کاری که با فرعون کرد رو میکنه. سنت خدا همینه. حذفشون میکنه. تو دنیا الان خیلی جاهای کمی هست که اون حلقه آخر، که وقتی داری حس میکنی، وجود خدا رو تایید کن، رو انجام میدن. این فستیوال ها اگه اون حلقه آخر رو داشت دیگه واقعا چیزی کم نداشت از کمال. البته که اونا هم به روش خودشون به متافیزیک وصلن و یه چیزی رو میپرستن که بالاتره. ممکنه خدا یه الله نباشه اسمش ولی آدمای معنوی توشون کم نیست. آدمایی که از دین هایی که صرفا قانونه و از عرفان(ع.ر.ف: شناخت، شناخت اون چیزی که نادیدنی هست) جا مونده خسته شدن. 

 

و این وسط کی برنده است؟ کسی که اون قطعه هنری رو درست کرده. اون رهبر ارکستر، یا نویسنده قطعه، یا DJ ، اون کارگردان نمایش یا اون پیامبر. هرکسی که بهترین نمایش رو برای خدا درست کرده برنده است. دلیل این که پیامبر اسلامم آدم مهمی هست اینه که یکی از بزرگترین نمایش های پرستش خدا رو درست کرده. 

خدا این قابلیت رو به ما داده که آفریننده یه Bass drop باشیم. آفرینده یه داستان جدید باشیم. آفریننده یه هنر جدید باشیم تا خدا بودن رو یکم لمس کنیم. 

 

هر کدوم ما هم تو زندگیمون داریم یه نمایش برای خدا درست میکنیم. برای همینه که میگن که همیشه یاد خدا باش. یا برای خدا انجام بده کارو. در واقع معنیش اینه که حواست باشه که داری برای خدا روی این سیاره نقش بازی میکنی. یه نقشی بازی کن که بهش افتخار کنی و تو نقشت، حواست باشه که برای خدا داری بازی میکنی. برای خدا داری حس میکنی. خدا ما رو آفریده که خودش رو حس کنه. وقتی یه درخت میبینم به این فکر میکنم که این درخت یه زمانی هیدروژن توی یه ستاره بوده و الان اینجا به این قشنگی دستش رو به سمت آسمون دراز کرده. این همون سیاره است که تو فضا شناور شده و هوشیاره. ممکنه ماها درکش نکنیم تو حالت عادی ولی هوشیاره. تنها موجوداتی که نیاز دارن هی به خودشون یادآوری کنن که حواسشون به اون بالا باشه ماهاییم. چون خیلی دیگه بهمون حال داده. بهمون اختیار داده. 

برای همینه که تو قرآن میگه زمین رو آباد کنید. ماها هرچیزی بخوایم داریم برای ساخت بهشت روی زمین. ولی نمیکنیم. دلیلیشم اینه که تصویر بزرگ رو نمیبینیم. 

تصویر بزرگ هم دیدنش کاری نداره. روی 5 گرم ماشروم خشک در تنهایی و تاریکی، بعد از مرگ نفس، کاملا قابل دیدنه. ویدئو های جدید در راهه. بزودی.

یه نفر از دوستام گفت که این پست رو درک نکردم.

اینم توضیح من.

اینم یه آهنگ ترنس جالب تو یوتیوب البته خیلی بیشتر پیدا میکنید. اگه به اینجور آهنگا عادت ندارید شاید حال نکنید باهاش ولی با این چیزایی که گفتم گوش کنید و گوش دل بسپارید و برید باهاش. هدفون خوب توصیه میشه.

 

  • ظریف

احساسات و هنر

شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۳:۴۴ ق.ظ

سلام

*ببخشید بابت انتشار مجدد از 4 نفری که پست رو دیدن یه تیکه ی کوچیک بهش اضافه کردم. اگه خوندید خیلی تغییری نکرده به اونصورت*

یکی از رفتارای باحال ما آدم ها ارتباط احساس و هنره.

 

تو مقیاس بزرگ نگاه کنیم، یعنی اگه از بیرون سیاره بهش نگاه کنیم این رو میبینیم که همون طور که تو بهار و تابستون محصول میشه کاشت برای زمستون که چیزی در نمیاد، همین وضعیت سر اجساسات و هنر هم هست.

 

بزارید اینطوری بازش کنم

 

هنرمند ها رو اگه از نزدیک دیده باشید،

 

بد بختن.

 

واقعا معمولا بدبختن. شاید بد بخت کلمه خوبی نباشه. چون طرف معروف میشه و با یه استانداردایی زندگی جالبی داشته. زندگی پر هیجانی داشته و تهش به دپرسی رسیده ولی باحال بوده.

ولی حداقل وقتی نگاه میکنی، طرف یا شکست عشقی خورده، یا یه نفر نزدیکش فوت کرده، یا دوستش بهش خیانت کرده یا تنهایی کشیده یا خودش یه مرگیش بوده بالاخره. آدم نرمالی نبوده. ولی جوشش هنر دقیقا از همین چیزاست.

 

دقیقا مثل تابستون که گرماش غیر قابل تحمله، این بدبختیای آدمیزاد هم که اجساسات منفی و ناراحت کننده با خودش میاره، میتونه باعث بوجود اومدن هنر بشه.

 

ثمره ی زجر کشیدن آدما زیباییه. هنری که میشه به بقیه نشون داد که ازش لذت ببرن. که محیط اطرافشون رو زیبا کنن یا وقتشون رو با یه چیز زیبا بگذرونن. منظورم تو هر شکلشه، نقاشی، موسیفی و بقیه ی هنر ها مثل حتی مهندسی به معنی آفرینشش.

 

توی EEvblog، که یکی از بلاگ های راجع به الکترونیک هست، بعضی وقتا وقتی میخواد بگه یه چیزی خوب طراحی شده میگه، designed by grey beard nude virgins(طراحی شده توسط پسر های لخت باکره ریش خاکستری). قبلا ها بهش فقط میخندیدم ولی الان میبینم واقعیتم همینه. خیلی جمله ی طنز جالبیه. جوون مردم رو تنهایی بده از توش دستگاه و نرم افزار و ... در میاد. بیشتر تنهایی بده بیشتر در میاد. واقعیته. چیز بدی نیستا خودم یکیشون. البته لباس تنمه.

 

خلاصه دقیقا بخوام بگم ماشینی هستیم که اگه زجرمون بدن از تومون احساس و آفرینش در میاد، بخوایم برای آینده نگهش داریم، کتاب در میاد نقاشی در میاد شعر در میاد و مهم تر از همه ایده، ایده در میاد... 

 

این خلقت خدا هم عجیبه. آدم میفهمه خدا خودش چجوری حس میکنه. موجود عجیبیه که ماها رو اینجوری آفریده. یه چیز پیچیده از زجر و خوشحالی با همه. همه چیز رو هم با هم داره. خودش رو زجر میده که زیبایی از خودش ببینه. خیلی جالبه. درباره این yin-yang مینویسم بعدا وقت بشه یه متن کاربردی جمع کنم که فقط بررسی نباشه.

 

اگه هنری هم در نیاد، تو ناراحتی هاست که به هم نزدیک میشیم و این انگار تو ذاتمونه. قدر چیزا رو تو ناراحتی از دست دادنشون میدونیم. یعنی یا میشه به شکل هنر ذخیره اش کرد، یا میشه همون موقع مصرفش کرد.

 

اگه هیچ چیزی در نیاد - اگه یه نفر بی حس باشه - میشینه یه کاری میکنه که حس کردن رو توی بقیه تجربه کنه. بقیه رو خوشحال کنه یا زجر بده و ببینه چی میشه. بنظرم این طبقه بندی، یه طیفه البته هرکسی یه جاییش قرار میگیره. 

 

اگه واقعا هیچ چیزی در نیاد و نتونه حتی حس رو تو بقیه هم تجربه کنه خیلی کیس جالبیه. کسی که از همه چیز متنفر باشه، دقیقا همه رو مسئول میبینه که چرا خوشبخت نیست. به این موجود خود خواه یا بیمار Narcisist میگن

 

این موجود میاد شروع میکنه گیر دادن به بقیه که چرا فلان کارو نمیکنی چرا بهمان کارو نمیکنی.

 

این موجودات عجیب اگه به اندازه کافی باهوش نباشن، فقط اطرافیانشون رو زجر میدن و اگه خیلی باهوش باشن تو ساختار جامعه میرن بالا و ازشون تبعیت میکنیم.

چون به هر دلیلی ساختار جامعه ای رو درست کردیم که ازشون حفاظت میکنه.

من داشتم تو این 4.5 میلیارد سالی=39 میلیون میلیون ساعت که زمین کم کم داشت شکل میگرفت نگاه میکردم، اون یه ساعتی که خدا درگیر انداختن آدم و حوا رو زمین و تنبیه کردنشون بود رو داشتم خمیازه میکشیدم. تقصیر من نیست. چیزی که دیدم این بود:

شامپانزه ها باهوش تر شدن و از مورچه ها یاد گرفتن چجوری ساختار داشته باشن و نظام اجتماعی رو درست کردن. بعد این کار کرد و شروع کردن خونه ساختن و اینی شده که هست.  

این تو ذاتمونه شامپانزه رو با مورچه یا زنبور قاطی کنی چه انتظاری داری؟ یه سیستم خوب تشکیل میده به اسم جامعه.

خوشمونم میاد. نمیگم بده. خیلی جوابه. بهتر از زندگی کردن تو جنگله برای بقا. احتمالا.

یه سری چیز جالب جلومون میریزن و سرمون رو گرم میکنن. به بدبختیمونم نگاه میکنن و یه خرده احساسی بهشون دست میده. برامون قانون میزارن و بهشت و جهنم ندیده و نشنیده رو برامون میبافن که پول بگیرن ازمون که دقیقا راجع به بهشت و جهنم ندیده و نشنیده برامون بگن. جوابم میده. بخدا جواب میده! اینم یه راهه زندگیه.

بدی قضیه اینه که یه دروغ رو اگه زیاد بگی، همه باورشون میشه. حتی کسی که خودش دروغ رو میگه. بعد یه سری که آدمای خوبی هم هستن میان و فکر میکنن این راهه درسته و شروع میکنن تبلیغش و ... 

 

یه دروغ هم اگه میخواد کار کنه و آدم حروم زاده ازش خوب بره بالا، باید خوب ساخته بشه. به این سادگی ها نیست.

 

تو این فیلما یزید و معاویه و دار و دسته رو یه جوری به تصویر میکشن که آدم میبینه میگه خب این که معلومه آدم بالذاته پفیوزیه اصلا معلومه از مدل ریشش. خود به خود شخص میره توی جبهه مقابل اینا.

 

در حالی که این آدما اگه کاریزماتیک نبودن چجوری این همه آدم رو قانع میکردن که اون کارا رو بکنن. 

 

مثلا یه سوالی که خیلی دوست دارم،

چجوری بعضی اصحاب پیامبر انقدر بد شدن؟

چون پیامبر بهشون فهموند که اختیار دارید هر کاری میخواید کنید. اگه میخواید به خودتون برسید این بازی رو اینجوری باید برید. اگه میخواید خیرتون به بقیه برسه اینجوری برید. منتها خودش تو سمت خوب قضیه بود، اینا سمت غیر خوبش رو گرفتن. چون هر وقت چیزی به وجود بیاد متضادش هم به وجود میاد. قانونه طبیعته (حدیث جعلی و غیر قابل استناد از طرف بنده بپذیرید - قربه الی الله اگه چرت و پرت میگم خدا ببخشتم اگه حرفمم حقه که دمم گرم. ولی حداقل این قضیه چرا بعضی صحابه به اون وضعیت افتادن رو توجیه میکنه)

 

کسایی هم که به خودشون میخواستن برسن گفتن حالا که بازیه، ما هم خوب بازی میکنیم.

 

بعد مرگ پیامبر بنده خدا اومدن این قصه ها رو درست کردن و شروع کردن بهشت و جهنم به مردم فروختن. دروغ بدی هم نیست. 95% دروغه خوبیه. مثلا یه جایی رو آباد میکنن و مردم میبینن ولی تو 5% بقیه اش تو مقیاس مالیاتی که کل مردم میدن، به جیب خودش میره. که عدد خوبیه. برای انجام هیچ کاری. یا قدرت چیز باحالیه. آدم حروم زاده بی هنر و بی احساس، قدرت دوست داره. کسی که با خودش به صلح نرسیده با اجبار کردن بقیه به انجام کاری که خودش فکر میکنه درسته به صلح میرسه. اینم یه تایپ شخصیته. من دوست ندارم ولی خب خیلیا اینجوری اند. دوست داره به بقیه بگه که چجوری باید زندگی کنن با کی و چه جنسیتی باید ازدواج کنن و چند تا بچه باید بیارن و ... 

 

همین الان تو مبلغ های دینمون، کسایی که یکم هنر از دستشون میاد رو با کسایی که فقط بلدن داد بزنن مقایسه بکنید. کدوم جذاب تره؟ اگه دین نبود اصلا آدم های گروه دوم رو چیکار میکردیم؟

 

چیز باحالی هم هست. نمیگم خوبه یا بده. چیزیه که هست. کسی هم دوست داشته باشه بازی رو از بیرون ببینه میفهمه. تو این بازی واقعا هر کاری میتونیم بکنیم. اگه نه که اختیار نداشتیم ای انسان خوبم. اختیار یعنی هر کاری دوست داری بکن، نتیجه همونم میگیری. باهاشم حال میکنی، مادی باشه نتیجه مادی میگیری غیر مادی باشه غیرمادی میگیری. 

 

بیدار شدن دقیقا معنیش اینه که بفهمه آدم میتونه همزمان هم همه ی داراییش رو وقف کنه، از جمله دارایی های مادیش، از دست دادن نزدیکانش، و در مقام آخر هم از دست دادن این بدن دنیایی(مودبانه ی بدن شامپانزه پشم زده با مغز دو برابر) اش و هیچ وابستگی ای نداشته باشه

و همزمان

این قابلیت رو تو خودش ببینه که جون چند میلیون آدم رو بتونه بگیره. چند میلیون نفر بی گناه. اگه کسی نتونه آدم بکشه و نکشه که هنر نکرده. باید در مقام قدرت اختیار رو ثابت کنیم وگرنه هنر نکردیم.

 

منم نمیگم بیدار شدم.

آدم وقتی بیدار میشه که این رو "واقعا" حس کنه. دستش رو تو هر جای این طیف باز ببینه و چیزی که بالانس خودش رو تامین میکنه رو با اختیار انتخاب کنه. خودخواهی یا دیگران خواهی.

 

وقتی که این دیده میشه، اختیار معنی پیدا میکنه. که بنظرم اگه پیامبر چیزی اورده بوده این رو اورده. که یه سریا براش خون دادن وگرنه کی برای 5 تا نماز و ازین جور داستانا خودش رو به خطر میندازه. قانون کجاش اون برادری صدر اسلام که همه ازش حرف میزنن رو میاره؟(و کسی نمیدونه چه بلایی سرش اومد) 

 

نمیاره. قانون برادری نمیاره. قانون دوگماتیک که باید کاری که من میگم رو انجام بدی برادری نمیاره. 

 

پیدا کردن آدمِ هم فکر، برادری میاره. پیدا کردن آدمِ هم درد، برادری میاره. آدمایی که تو این طیف کرم ریختن به بقیه یا کرم ریختن به نفس یکی رو انتخاب کردن و خوب و آگاهانه هم جلو رفتن میتونن برادر باشن. 

 

کلا اومدیم تو این جا که حس کنیم. خدا فضا برای اتفاقات جالب درست کرده که حس کنه. اگه حس نکنه چی کار کنه آخه :))) حس نکردن = نبودن. اینو تو خودمون هم دیدیم. 1 ماه بشینید و حس نکنید، بیماری افسردگی میگیرید به همین راحتی. خدا هه هم تو مقیاس کیهانی و فراجهانی باید حس کنه. مجبور به حس کردنه و خوششم میاد. 

 

این وسطم یه سری خل و چل پیدا میشه مثل من شروع میکنه به این بازیه فکر میکنه و میخوان فرمول از توش در بیاره.

بابا بشین بازیتو بکن، از این بدن نگهداری بکن و محیط زندگیتو درست و زیبا کن یا وقتتو بگذرون تموم شه بره دیگه. راهش مشخصه دیگه. صبحا زود بیدار شو، غذای سالم بخور، دوش آب سرد بگیر، مدیتیشن و دعا و عبادت کن، به بقیه آسیب نزن(به اندازه ای که حال میکنی) کارت به کار کسی نباشه، بشین وبلاگت رو بنویس و هنر درست کن و از هنر لذت ببر و کارت رو بکن دیگه. آسونه سخت نیست...

 

کل قانون بازی پیدا کردن این نقطه بالانس تو این تضاد هاست. حالا راجع به تئوری Zen تو این فرهنگ بوداییا مینویسم. باحاله و کاربردی 

  • ظریف

نامه ای از آینده

سه شنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۳۹ ق.ظ

 

سلام

چالش نامه ای به گذشته رو یادتونه؟

داشتم فکر میکردم اگه یه نامه از آینده، مثلا وقتی 70-80 سالم بود دریافت کنم چه شکلی میشه.

شاید این شکلی باشه:

 

مهدی عزیزم در سن بیست و خورده ای سالگی!

 

بچه جون، الان که من آخرای کارم، تازه دارم میفهمم که این زندگی، چه بازی بامزه ای بود،

 

یه روز از هیچی بوجود اومدم، تو این فاصله که یادمه از این زندگیم، 70-80 سال وقت داشتم هر کاری دوست دارم بکنم. هر کاری. خیلی کار ها رو از ترسم انجام ندادم. خیلی کارای عجیب و بنظر ریسکی هم انجام دادم. نمیدونم هیچ کدوم از کار هام اهمیتی داشت یا نه. تو این سن، روز شماری میکنم و معلوم نیست کی وقتم تو این دنیا تموم بشه، واقعا نمیدونم انجام هر کاری مهم بود یا نه.

 

از الان تو خیلی چیزی یادم نیست. توی حافظم، روی اون بازه ی چند ساله ی وسط دهه سوم زندگیت یه برچسب فقط هست. یادمه آخرای دانشگاه بود و دنبال خدا هم میگشتی. از من میشنوی این رو بدون که چندان اهمیتی نداره چی کار میکنی. دنیا خودش اتفاق می افته. تو حق داری تلاش کنی و هدف گذاری کنی و به هدفت برسی، یا به همون اندازه حق داری که نرسی ولی خود خوری برای چیزی نکن. چون هیچ چیزی دست تو نیست و عملا همه چیز خودش اتفاق می افته.

 

این سال های زندگیت، دوران خوبی بود. زندگیت یک هدف خیلی قشنگ داشت. الان فهمیدم که بهترین هدف ها، هدف های دست نیافتنیه. چون الان که بیشتر بازی های زندگیم تموم شده، دیگه زندگی برام جذابیت چندانی نداره. به هرچی میخواستم یا رسیدم یا نرسیدم و کار زیادی هم نمیتونم بکنم. این یک فرصت بود که بیام و تو وجود این دنیا سهمی داشته باشم.

بزار برات از یه هدف دست نیافتنی بگم.

الان میتونم بهت بگم که یه هدف خوب و دست نیفتانی، اجازه دادن به اختیار بقیه میتونه باشه. یعنی نگاه کردن و برچسب نزدن. ببینم میتونی این کار رو انجام بدی؟ هر چیزی رو که دیدی، خوب یا بد، راجع بهش قضاوت نکن، به این فکر کن که اونم یه مدلیه که خدا دوست داشته خودش رو توش ببینه و تو نمیتونی تغییر زیادی تو بقیه ایجاد بکنی.

برای همینه میگن از خودت شروع کن. بشین و 50 سال دیگه روی خودت کار کن و فقط به بقیه نشون بده، بدون هیچ اجباری. هرکسی خودش احساس کنه که راه خوبی رو داری میری، میاد و هم تو یه چیزی ازش یاد میگیری، هم اون یه چیزی از تو یاد میگیره ولی اجبار هیچ وقت جوابگو نیست. حواست باشه که بخاطر کار های بقیه تو رو نه جهنم نه بهشت، هر معنی ای که این دوتا کلمه میدن، نمیبرن. ببینم میتونی دیگران رو قضاوت نکنی؟ ببینم میتونی خودت رو کامل بکنی؟

از من میشنوی این رو بدون که خوبی و بدی به چشم تو خوبی و بدی اند. همه چیز نسبیه و هر کسی برای خودش تعریفی داره. چیزی که تو باهاش حال میکنی الزاما چیزی نیست که بقیه ازش لذت ببرن. و تو هم الزامی نداره که با چیزی که بقیه باهاش حال میکنن حال کنی.

تو خودتم یه تجربه بودی. یه تجربه توی بازی خدا که میخواسته ببینه حالا این یکی آدمه چجوری زندگی میکنه. یه آدم جدید، یه زمان جدید، یه جای جدید، ببینه که این یکی چی میشه. 80 سال توی ابدیت خدا چیزی نیست. ازین 80 سال ها خیلی داشته و خیلی دیگه هم داره. زندگی واقعا چیز خاصی نیست. سعی کن حالش رو ببری و یه تجربه جالب بین بقیه تجربه هایی که آفریده های خدا کردن باشی. 

 

خدا بازی باحالی با خودش میکنه. 

 

  • ظریف

نظر دکتر چمران راجع به خدا

جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۳۵ ب.ظ

 

سلام 

*ببخشید این پسته قرار بود نظر دکتر چمران باشه ولی فکر کنم 10%ش نظر ایشون شد بقیش دوباره حرفای خودم شد اون قسمتی که رنگی کردم P:*

برای این پست دوباره بنظرم اون پست 7 Densities of consciousness رو لازمه تا حدی بدونیم. 

به پیشنهاد دردانه - شباهنگ سابق - تورنادوی اسبق! کتاب انسان و خدا ی دکتر چمران رو از این آدرس گرفتم

داشتم مطالعه میکردم و دیدم چه نظر جالبی راجع به خدا داره. 

میگه که خدا تو قرآن به چه شکلی اثبات شده؟ هی داره میگه بابا نگاه کنید آفرینش رو نگاه کنید درخت رو نگاه کنید خودتون رو از چی بوجود اومدید و به من ایمان بیارید. 

میدونید مشکل از کجا میاد، مشکل از دیدگاه یهودی/مسیحی خدا شناسی میاد که تو پس زمینه ذهن ما هست. 

خدا رو به شکل یه نفر میبینیم که میشه باهاش حرف زد و داره نگاه میکنتمون. خیلی دیدگاه بچگونه ایه. و باهاش معامله میکنیم، انگار مثلا گفته فلان چیز 70 تا ثواب داره، ماشین حساب در اورده داره ثواب میزنه. در حالی که به زبون مردم اون زمان نگاه کنیم اعدادی مثلا 7، 40، 70 معنی های مفهومی داشتن. مثلا 7 عدد مقدسی بوده، تقدس داشته، 40 نماد یه دوره بوده، 70 نماد زیاد بوده. 100 نماد خیلی زیاد بوده. 1000 نماد خیلی خیلی زیاد بوده. وقتی میگه لیله القدر خیر من الف شهر، منظورش این نیست که بهتر از 1-2-3-4...-1000 شبه منظورش اینه که کلا شب خیلی خیلی مهمیه. یا سلام کردن 70 تا ثواب داره یعنی مهمه، سلام کن آدم!.

  

این در حالیه که خدا اون نیست، خدا همینه. خدا همینه که توش الان هستیم. خدا هر چیزیه که میبینیم و نمیبینیم. دیروز با خیلی ها چت کردم ولی فکر کنم احمد رضا بود که یه شعر از مولوی فرستاد که توش، میگفت از یه ماهی میپرسی آب چیه نمیفهمه چون همیشه دور وبرش و توش پر آبه :). قضیه ما هم همینه. دنبال مرز بندی خدا هستیم که بشه بفهمیممش و این طرز تفکر یهودی/مسیحی خیلی فهم راحتی داره و متاسفانه توی فرهنگ ماهم به نحوی رسوخ کرده. 

 

این تیکه پایین یه مشت rambling فیزیکیه، سخت نگیرید اگه فیزیک دوست ندارید. (rambling = تند تند حرف زدن برای رسوندن یه موضوع و هی بسط دادنش)

--------

خدا همون خلاء کوآنتومی و عشقش به خودش همون انرژی لرزش های توی خلاء کوآنتومی هست که ما آدمیزادم الان تونستیم با ریاضی بهش برسیم. به این برسیم که بدون هیچ دلیلی از خلاء کوآنتوم میتونه ذرات تشکیل بشه و یک جهان حبابی(Bubble universe) رو تو هر نقطه ای بوجود بیاد. به این تونستیم برسیم که واقعیت برای وجود داشتن نیاز به observer داره. برای همینه که فاینمن میگه اگه کوآنتوم رو فهمیدید کوآنتوم رو نفهمیدید. چون درک اتفاقات عجیبی که توش میفته درک خداست. خدا عاشق اینه که توسط خودش دیده بشه و همین عشقشه که این بند و بساط رو درست کرده که ماها از توی خلاء و نیستی بوجود بیایم و در حالی که آنتروپی کل دنیا داره زیاد میشه، بتونیم با جاذبه و عشقی که از خدا میاد و توی خودمون هست، آنتروپی رو تو نقاطی متمرکز کنیم. خودمون ناشی از کم شدن آنتروپی توی یه محدوده هستیم. نظم یعنی همین جاذبه ی آفرینش که همه چیز رو کنار هم نگه میداره در حالی که تو اسکیل بزرگ داره بی نظمی زیاد تر میشه. دنیا، توی پس زمینه، مکانیزمایی داره که نظم ایجاد میکنن. به طرز تشکیل یه کریستال نگاه کنیم، ساختارش همیشه همینجوری هست که هست. ما هم هیچی نمیدونیم که چرا هست. فقط میتونیم بررسیش کنیم و ببینیم که همیشه اتفاق می افته.  

--------

 

خلاصه برای همینه که مادرمون خداست، زمین خداست، خورشید خداست، کهکشان راه شیری خداست، بقیه چیز ها هم خدا اند. این دنیا هم ماشین تمرکز عشقه (عشق = جاذبه). که این عشق خدا توی ماها، توی این بدن (دوست دارم بگم بدن میمون پشم زده ولی نمیگم) متمرکز بشه و بمیریم و از دست این حبابه راحت بشیم.

همیشه این پروسه برام شبیه این عکسه بوده. از چپ به راست. او چیزای رنگی تو بستر دنیا شکل میگیرن و آخرش باید از دست این بدن و دنیا راحت بشن تا برسن به چیزی که باعث تکاملشون میشه.

 

شبیه فیلم The fountain بوده. یه جمله داره توش که میگه Death is the road to awe یعنی مرگ مسیر رسیدن به آ هست. آ اون حس خوبیه که وقتی یه صحنه خوب میبینیم یا آهنگ به جایی میرسه که تنش توش یهویی کم میشه و تو دلمون میگیم آخی و مور مور میشیم و موهای دستمون سیخ میشه و ... به اون حالت Awe میگن. دیدید وقتی گربه یا سگ ملوس میبینن این انگلیسی زبونا میگن awweeee همونه. همون آخییییی ما هست. من دیروز تازه فهمیدم که این فیلم، که به هر دلیلی خیلی دوستش داشتم، منظورش چی بوده. پیشنهاد میکنم حتما ببینیدش. مخصوصا اون فضا نوردی رو که توی حبابش داره سمت اون nebula میره. آخرش نتیجه میگیره که راه آزاد شدن، شکستن این حبابه و وقتی از دست حبابه راحت میشه به نور میرسه. خیلی فیلم خفنیه. 

 

نمیگم پاشیم خودکشی کنیم با هم. خودکشی کنار کشیدن از بازیه. کار کسیه که بخواد بازی رو به هم بزنه. که مشکلش اینه که برمیگرده به همین دنیا دوباره تا یه بازی جدید رو شروع کنه.

 

میخوام بهتون بهشت و جهنم (حداقل برزخی رو که قبول دارم) نشون بدم. 

فکر میکنیم بهشت و جهنم برزخی مثلا کجاست؟ همین کره ی لامصب زمینه دقیقا. ما انسان ها هممون یه حقیقتیم که داریم تو شکل های مختلف این وجود داشتن جدا گونه رو تجربه میکنیم. بعد مرگ هم دوباره برمیگردیم هی به این زمین تا بالاخره یه روزی قطبیت درست رو انتخاب کنیم و تموم بشه. برای چی خدا تو سوره واقعه آدما رو 3 دسته کرده. یه سری ها اصحاب میمنه یه سری ها اصحاب مشئمه یه سری ها هم سابقون. کسایی که کار خوب برای خودشون و این دنیا کردن دوباره برمیگردن تو این دنیا تا برای اون چیزی که براش تلاش کردن، پاداششون رو بگیرن. و میگیرن. کسایی هم که کار بد کردن دفعه بعدی تو یکی از hell hole های کره زمین ظاهر میشن. ولی یه گروهی هستن که خدمت به بقیه رو ترجیح دادن. اونا هستن که از دست این دنیا (دنی - پست) راحت میشن. همون طور که تو اون پست حضرت عیسی نوشتم، حضرت عیسی میگه خب میخواید ریا بکنید بکنید. این یعنی نیتتون اینه که تو این دنیا وضعیتتون بهتر بشه تو چشم بقیه. و میشه !. مشکلی نیست اصلا. 

 

خیلی جالبه میگه این اصحاب سابقون گروه زیادی از آدمای نخستین هستن و گروه کمی از آدمای آخر الزمان. میدونید یعنی چی ؟ یعنی گند زدیم رفته :)). چند صد هزار ساله هی داریم میایم روی این کره زمین و هنوز انتخابمون رو نکردیم! برای همین هی کش دار داره میشه. 

توی یکی از کتاب های انجیل فکر کنم Revelation، آخر زمان و قیامت رو اینجوری تصویر میکنه که خدا دیگه همه ی آدم های خوب رو میبره و آدمای بد هم با شیطان روی زمین تنها میشن. فیلم This is the end که اونم خیلی دوست داشتم و خنده داره این طرز فکر رو نشون میده. و بنظرم منطقیه. آدمای خوب هی میرن و قطبی تر میشن به سمت خوبی و آدمای بد هم کشت و کشتار رو انقدر ادامه میدن و تا ابد با چیزی که باهاش حال میکنن روی زمین خواهند بود که کشتن همدیگه باشه و خودخواهی و ... 

وقتی ما از بهشت یه خونه ی خوب میخوایم، یعنی که تو بهشت خاک میخوایم، تو بهشت بدنمون رو میخوایم، تو بهشت سنگ میخوایم، درخت میخوایم، کوفت میخوایم. خب این چیزا، چیزاییه که فقط توی دنیا پیدا میشه. اگه اینا رو میخوایم برمیگردیم همینجا و زنده میشیم. Alan watts میگه حواست باشه که از جهان چی میخوای(چه آرزویی داری) چون ممکنه بهت بده! مثلا وقتی میگی یه دختر خوشگل میخوام، آیا پرسیدی که دختر خوشگلی که مادرش روانی نباشه؟ یا مثلا دختر خوشگلی که خیانت بهت نکنه؟ میگه برای هرچیزی که آرزو میکنید تو جزییاتش برید و ببینید چی میخواید ازش.

 

برای چی وقتی خدا رستاخیز رو توضیح میده انقدر بدیهی توضیحش میده؟ یعنی این که همینه! هرچی بخوای همین میشه. میگه همین جوری که از یه مقدار منی بدنیا اومدید همینجوری دوباره به این دنیا میارمتون. 

 

بعد اینایی که تو جهنم خالدون فیها ابدا میشن هم مشخص میشه چجوری اینجوری میشن. یه لحظه این کشورایی مثل سودان و ... ور نگاه کنیم. کل مملکت هیچ چیزی برای از دست دادن نداره. همه گشنه اند و ... و عین چی به جون هم افتادن و آدم میکشن. کسی که اینجوری پیش میره هی دوباره برمیگرده به همون جهنم. و هی دوباره تلاش میکنه که برگرده به همون جهنم. کاریشم نمیشه کرد همینه که هست. دقت کردید وضعیت این کشور ها هیچ وقت عوض نمیشه؟ 

دیدید تو فرهنگ ما هم هست که میگیم من چه گناهی کردم که این اتفاقا برام داره می افته؟ باحاله دیگه. همینه.

این چیزی از مسئولیت ما در برابر بدبخت تر ها کم نمیکنه. چون بالاخره راه رهایی از این دنیا خدمت به بقیه است. خدمت به بقیه انسان ها و مادر هامون که اولیش که مشخصه ولی دومیش سیارمونه. بریم باهاشون آشتی کنیم و این جهنم رو تموم کنیم. یا حداقل اون بخشی که توش هستیم رو بهشت موقتی کنیم تا تموم بشه بعدشم بریم مرحله بعد.

  • ظریف

جدایی انسان و بقیه جهان

پنجشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۸، ۰۸:۴۱ ب.ظ


سلام

Alan Watts تو یکی از صحبتاش میگه که:


مردم همیشه فکر میکنن که یه روزی ناخواسته وارد این دنیا شدن و یه روزی هم تموم میشه و میرن. این دیدگاه دیدگاه خیلی کوته بینانه ایه. ماها، یه چیز جدا از این دنیا نیستیم. ماها میوه های این دنیا هستیم. ماها این دنیا هستیم که یه چیزی درست کرده که بتونه خودش رو تجربه کنه.


حالا سوالی که پیش میاد اینه که بعد از مرگ چی میشه؟ تموم میشیم؟

جوابش رو خود طبیعت داره میده. هر سال داره میده. داره میگه که به این درخت نگاه کن! این وقتی زمستون میشه و میمیره تموم میشه؟ نه. واقعیت درخت زیبایی و برگاش نیست. وقتی میمیره دوباره زنده میشه و زیباییش رو بدست میاره. واقعیتش یه جای دیگه است که از بین نمیره هیچ وقت. 


-----------------

یکی از حرفای دیگه ی یه نفر دیگه از این بزرگای هندی هم بود که برداشت من از این بود که میگفت،

وقتی که یه چیزی توی زندگی تکرار میشه، اتفاق خوب، اتفاق بد، اتفاق بی ربط که اهمیتی نمیدی ولی تکرار میشه و هی برات اتفاق میفته، این زبون این دنیاست که باهات داره حرف میزنه. اگه اتفاق بدیه، بدون که منتظرتم که نگاهت رو به موضوع عوض کنی و یه چیزی یاد بگیری. اگه اتفاق خوبیه که دارم میگم آفرین. اگه اتفاقیه که واقعا برات اهمیتی نداره داره بهت میگه که من حواسم هست.

این سیکل طبیعتم یکی از اون اتفاقاس. اتفاقای ناخواسته زندگی که تکرار میشن هم از هموناس. این چهارچوب-Framework ای که توش بوجود اومدیم(یه بخشی از ذات خدا که توش جهان رو ساخته)، میخواد ماها کامل بشیم و حواسش به اشتباهاتمون هست.


--------------------

شاید یه کسی بپرسه چرا انقدر از غرب و شرق نقل قول میکنی؟ مگه خودمون کم داریم؟

میگم که نه، پیامبر گفت علم اگر در چین هم بود برید و یاد بگیریدش و بکار بگیریدش. 

حضرت علی میگه ببین چی میگه نبین کی میگه.

علم منظورش علم زندگیه. اون زمان این قصه هایی که الان بهش علم میگیم که معنی ای نداشته. علم Wisdom بوده نه knowledge. علمی که از درون بجوشه و آفریننده باشه و زندگی رو درست کنه مهمه. اون دانش هم باید تو جهتی باشه که این علم رو گسترش بده. اگه دارم مینویسم چاکرا و ... معنیش این نیست که بودایی بشیم معنیش اینه که این بدبختا خدا سال وقت گذاشتن و علم معنوی انرژی های درون بدن رو در اوردن. بشینیم ببینیم چجوری میتونیم ازش استفاده کنیم.

  • ظریف