یادداشتی بر Time
سلام
داشتم عمیق تر به اثر هنری تایم(زمان) هانس زیمر (کامپوز معروف موسیقی متن فیلمایی مثل inception و interstellar) فکر میکردم.
اگه ندیدید یه بار خودش رو ببینید یه بار متنم رو بخونید و دوباره ببینید بنظرم!
https://www.youtube.com/watch?v=xdYYN-4ttDg
دقیق تر این ویدئو. این اجراش.
میخواستم بدونم تو ذهنش وقتی داشته این نمایش رو درست میکرده چی میگذشته؟
شروع آهنگ با صحنه سازی پیانو شروع میشه. کم کم در طول آهنگ آفرینش خودش رو کامل میکنه.
خیلی ساده انگار با دو تا قلم داره شکل میده چیزی رو که میخواد. و هر دفعه یه جور جدید، با یه ساز دیگه منظورش رو میرسونه.
عین موج هایی که به ساحل میخورن
عین قلمو هایی که زیگزاگی میرن
شکل نهایی کارش رو کامل میکنه. پس زمینه اش رو درست میکنه تو 2 دقیقه اول.
بعد خود هانس زیمر، تو بگراندی که ساخته میاد و روی همون پس زمینه شروع میکنه گیتار نواختن. عین این میمونه که بقیه ساز ها دارن میپرستنش و سجده میکنن بهش در حالی که نغمه خودش رو داره میخونه.
ازون جایی که هر اومدنی یه رفتنی داره این حس خوب هم باید تموم بشه. افتخار این کار رو پیانو که اولین سازی بود که شروع به نواختن براش کرد تموم میکنه. البته که ساز های دیگه هم آروم همراهیش میکنن.
آخر سر این هانس زیمره که تو صحنه ای که خودش آفریده، تکنوازی میکنه و بقیه حال میکنن. ولی کسی نمیدونه چه حالی خود هانس زیمر میکنه.
چون طرف نقش خدا رو بازی کرده.
اگه یه چیزی باشه تو این دنیا شبیه خدا بودن، کارگردانیه. حالا خیلی ها وایمیستن بیرون نمایش و رهبری ارکستر میکنن. اونا اون لحظه ای که به اوجش میرسه رو تجربه میکنن. خودشون در وسط ارکستر، رهبر ارکستر در حال نواختن همه ساز هایی هست که خودش تعداد و نفراتش رو با دقت طراحی کرده. بقیه هم هورا میکشن. نمیدونم. بهش گوش میدن تا چند سالی. ولی کمتر کسی میدونه کل هدف، تجربه کردن اون نقطه از آهنگه.
ولی این بنده خدا یه قدم جلو تر رفته. تو صحنه ای که خودش آفریده شروع میکنه نقش بازی کردن.
یعنی شبیه خدا که این دنیا رو درست کرده و خودش رو انداخته وسطش تا کشفش کنه (شما)، ایشونم این صحنه رو درست کرده. این نمایش رو درست کرده که این زیبایی رو تجربه کنه.
خلقت رو با تقابل اون دو تا نوت اول شروع میکنه. تقابل اون دو تا نوت تو نیم دقیقه آشوبی به پا میکنن. این تقابل دو تا چیز، لازمه خلقته. مثل الان که خوبی و بدی داریم یا سیاه و سفید داریم و ... شبیه خلقت خودمون که پر از متضاد هاست
کار به جایی میرسه که خیلی این دعوا شدید میشه و اونجاست که
خود هانس زیمر میاد وسط میگه این دو تا چیز فقط نیست که بهش گیر دادید و پیچیده ترش میکنید. من یه ملودی میزنم که توش خلاقیت بیشتری هم باشه تازه. و این افتخار رو چه کسی داره بجز خودش. ملودی ای میزنه که روی آشوب اون ها سواره و آخر سر هم دوباره اون دو تا نیروی متقابل رو آروم میکنه. صحنه رو آفرید و این آشوب رو بوجود اورد که خودش روش یکه تازی کنه.
حس خدا بودن یه چیز اکتسابیه. کسی که انقدر کار کنه روی پروژه اش تا پرفکشن رو توش ببینه فقط اجازه داره وارد این نقش بشه و اون حس رو تجربه کنه. واقعا غبطه میخورم به حسی که تجربه کرده.
و جالب تر اینه که ما هیچ وقت نمیبینیم چه زمانی این حس کامل شدن اثرش رو تجربه کرده. چون اون زمانی حس شده که داشته تنهایی فکر میکرده رو اثرش. فکر کردن بزرگترین نعمته که افرادی که اسمشون تو تاریخ مونده افراد بزرگی هستن که تو این صحنه نمایش تونستن یه نقش جالب رو بازی کنن. برای این که ببینیم یک نابغه چجوری از زندگی دنیاش لذت میبره فقط کافیه این آهنگ رو درک کنیم(یه راهش اینه البته. مطالعه اثر هر آدم نابغه ای قطعا پر از پیچیدگی های زیباست).
برای این که بفهمیم خدا چه حسی رو تجربه میکنیم باید شخصیت هانس زیمر رو بتونیم درک کنیم. ایده ای که پشت این نمایش بوده رو باید درک کنیم. واقعا آهنگش درس خداشناسیه.
بنظرم این نمایش نماد های زیادی پشتشه. خدایی که تو صحنه ی نمایش خودش نقش بازی میکنه موجود عجیبیه. خدای ما هم همینه. ما رو از جنس خودش آفریده تا دنیایی که خودش خلق کرده رو تجربه کنیم. خودش تو نمایش خودش داره بازی میکنه و خودش کارگردانه و خودش هم تماشاگره. قدرتی که یه نفر میتونه داشته باشه یه چشمه اش میشه همین نمایش. قدرته هم چیزی نیست بجز فکر کردن.
فهمیدنش مثل توضیح دادن یه جوک میمونه، خرابش میکنه. زیباییش رو اگه کسی تجربه کرد، میفهمه. اگه نکرد دقت بیشتری میخواد. تنها کسی هم که کامل فهمیدتش خود هانس زیمر بوده بدون شک. منم تا فهم خودم فهمیدمش.
برای همینه که میگن طبیعت خودش بزرگترین سمفونیه. کسی که بتونه بفهمه پشت قضیه چیه، فهمیده. وقتی یه آهنگ میتونه انقدر درس آموز باشه، طبیعتی که پرفکته چی میتونه باشه؟
- ۹۸/۱۱/۰۹
افزونه دیدئو فقط مالِ سیستم هست نه گوشی
درسته؟