نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

Drafts from a drifter/ English
ticheart.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۷۵ مطلب با موضوع «عمومی :: نظرات و تحلیلای شخصی! :: shower thoughts :: دینی/عقیدتی» ثبت شده است

منطق و عشق

سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۹ ب.ظ

سلام

 

یکی از چیزایی که زیاد تو دنیا میشه مثال هاش رو دید اینه که اگه توی ابعاد کوچیک یه قانونی پیدا میکنیم، توی ابعاد بزرگ هم یه قانونی معادلش پیدا میشه که همون قضیه معروف As above so bellow هست.

 

 

 

مثلا همون جوری که تعداد بیشمار فوتون های نور از خورشید به زمین میان و بهش انرژی میدن و ماها از توش در میایم، که خورشید نقش پدرمون رو داره و زمین مادرمون هست، معادلش اون بیشمار اسپرمی هست که یدونه تخمک رو بارور میکنن و تو ابعاد کوچیک بین انسان ها اتفاق میفته. البته این عکسه برای باد خورشیدیه که به سمت زمین میاد و تو میدان مغناطیسی زمین منحرف میشه. ولی منظورم رو میرسونه.

که یه مثال جالبه که چرا به زمین میگیم mother earth و چرا خدا به خورشید تشبیه میشده.

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کآن چهره مشعشع تابانم آرزوست

که عرفا به عنوان معشوق از خورشید و شمس و ... استفاده میکردن. که نماد کامل بودن و معشوقه و معشوق به سمت اون میره. چون یه قطره کوچیک از وجود خورشیده که زمین رو بارور میکنه و به ماها انرژی میده و زنده امون میکنه.

و یه چیز دیگه هم که قشنگش میکنه اینه که به خورشید نمیشه نزدیکم شد. مثلا زمین تو فاصله 150.000.000 کیلومتری خورشیده و فکر میکنم خفن ترین پروب مطالعه خورشید به اسم هلیوس 2 تو فاصله 47.000.000 کیلومتری قرار گرفته. البته کاوش گر پارکر تو 2025 خیلی نزدیک به سطح خورشید میشه. ولی در کل مشکل اینه که لامصب خیلی داغه و چیزی که نزدیکش میشه باید بتونه خیلی گرما دفع کنه وگرنه ذوب میشه. مثلا این کاوشگر اگه اشتباه نکنم با سرعت زیادی میچرخه و یه لحظات کوتاهی به سمت خورشید نشونه میگیره که بتونه بررسیش کنه.

که شاعرا و عرفا هم نزدیک شدن به خدا رو مثل نزدیک شدن پروانه به شمع تشبیه میکردن که فنا میشه توش و جزغاله میشه. خودش هیزم شعله میشه یه جورایی. 

 

کیست هیزم مسکین که چون فتد در نار

بدل نگردد هیزم به شعله شرری

 

ستاره‌هاست همه عقل‌ها و دانش‌ها

تو آفتاب جهانی که پرده شان بدری

 

جهان چو برف و یخی آمد و تو فصل تموز

اثر نماند از او چون تو شاه بر اثری

 

کیم بگو من مسکین که با تو من مانم

فنا شوم من و صد من چو سوی من نگری

 

کمال وصف خداوند شمس تبریزی

گذشته‌ست ز اوهام جبری و قدری

 

آره ازین جور چیزا.

 

حالا ازینا که بگذریم یکی دیگه از چیزایی که خیلی دوست دارم به هم نرسیدن کوآنتوم و نسبیت عامه. 

نسبیت عام، توی فیزیک، قانونیه که جاذبه رو توصیف میکنه و میگه که جاذبه از خم شدن ساحتار فضا-زمان دور یه جسم سنگین بوجود میاد.

که این انیمیشن رو احتمالا زیاد دیدید:

 

 

که داره میگه که اون سیاره هه برای این دور اون ستاره میچرخه که اون ستاره بخاطر جرم زیادش عین یه چیز ارتجاعی مثل Trampoline فضا رو خم کرده و اون جسم راه دیگه ای نداره و اینجوری میچرخه دورش.

اینا باعث میشه که نسبیت عام بهترین شیوه ی توصیف فیزیک توی مقایس های بزرگ بشه. مقایس های ستاره ای و اجرام سماوی مثل رفتار سیاه چاله ها و ستاره های نوترونی و ستاره های معمولی و ... .

 

از اون طرف ما فیزیک کوآنتوم رو داریم. برای توصیف طبیعت تو مقیاس کوچیک. 

 

 

که این عکسه هم عکس کولی بود چون داره مثلا دو تا ذره رو نشون میده و توش نشون داده که الکترون دورشون به شکل یه ابره نه یه ذره و اون خطای شکسته هم نمودار های فاینمن هستن که رفتار ذره ها رو نشون میدن با هم. که 3 تا نیروی دیگه ی طبیعت رو توصیف میکنن که هسته ای ضعیف و هسته ای قوی و الکترومغناطیس باشه

 

علما سعی کردن این گرانش رو با کوآنتوم جمع کنن یه جا و نتونستن هنوز. چون ریاضیاتشون با هم سازگار نیست و چقدر قشنگه که سازگار نیست.

چون که گرانش، قانون عشق بین اجرام بزرگه سماویه

مثلا توی هر کهکشانی معمولا یه سوپر-سیاه چاله وجود داره که همه ستاره ها دارن دورش میچرخن

 

 

اون وسط معمولا یه super-massive-blackhole یا سیاه چاله خیلی سنگین وجود داره که کل این داستان که شاید 100 میلیارد ستاره کوچیک و بزرگ باشن دورش میچرخن، که یه جورایی سمبل طواف ستاره ها دور یه ستاره است که به کمال خودش رسیده و تو خودش له شده و فضا و زمان رو خم کرده و ... . عین طواف دور کعبه که ماها میکنیم که دور یه چیز سیاه میچرخیم که نماد خداست.

 

 

و این عشق == جاذبه ی اون سیاه چاله است که اینا رو دور هم نگه داشته.

این عشق بین پدرمون خورشید و مادرمون زمین هم هست. جاذبه و عشق مادرمون هم ما رو روی زمین نگه داشته.

 

از اون طرف کوآنتوم زبون توصیف جزییات کوچیک این دنیاست. زبون فکر کردنه. زبون منطقه. و جالب اینه که تهشم به یه جاهایی میرسه که منطق خود آدم کار نمیکنه و چیزای عجیبی رو باید قبول کنه. مثلا یه پارامتر که وقتی اندازه گیری میشه میتونه "بالا" یا "پایین" باشه، تا وقتی که اندازه گیری نشه همزمان هم بالا است هم پایینه. یعنی تا وقتی اندازه گرفته نشده دوگانگی ای وجود نداره. یگانه است. راجع به همه چیز این حرف رو میزنه.

 

و این دوتا همونجوری با هم جمع نمیتونن بشن که منطق و عشق روی سیاره زمین با هم جمع نمیتونه بشه (فعلا!)

 

و چقدر قشنگه که سال پیش اولین عکس رو تونستیم از یه سیاهچاله بگیریم.

 

 

بالاخره زورمون رسید که یه ستاره که به کمال رسیده رو ببینیم!

سیاه بود :)

 

البته تو کوآنتوم هم ذره ها عاشق همدیگه میشن. بهش میگن entanglement ولی هنوز خیلی راجع به مکانیزمش نمیدونیم و نمینویسم. اون موقع که بفهمیم چجوری کار میکنه احتمالا یه سری مشکلاتمون حل بشه.

 

  • ظریف

چشم جهان بین

سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۵۴ ب.ظ

 

سلام

 

به احتمال خیلی زیاد با چیزی به اسم چشم جهان بین توی ارباب حلقه ها و پشت دلار و illuminati و ازین جور چیزا آشنا هستید.

ولی من کسی رو ندیدم که برام توضیح داده باشه این موجود دقیقا تو اسلام چه جایگاهی داره و چه ربطی داره بهمون.

 

چشم جهان بین یه چشمیه که همه چیز رو میبینه. اگه بخوایم به اسلام ربطش بدیم باید بگیم که الله اصولا باید باشه. که البته بعدا میگم الله نیست و رب هست بنظرم. یه قسمت کوچیکی از الله میشه چشمش.

ببینید اگه خدا بخواد وجود داشته باشه یه نیاز هایی داره. نیازش اینه که صفت های خودش رو که کامل هستن رو به خودش نشون بده. موجود عجیب و تنهاییه.

حساب کنید خودتون اگه بخواید بگید خیلی مثلا پولدار هستید، لازمه بتونید پولتون رو خرج کنید تا پول معنی پیدا بکنه. اگه هیچ کسی پول براش اهمیتی نداشته باشه پول با خاک خیلی فرقی نمیکنه. تازه فکر کنم بیشتر از پول، خاک و سنگ رو سیاره داشته باشیم.

خدا هم برای این که بتونه کمال خودش رو ثابت کنه نیاز داره که یه چیزی درست کنه که این کمال رو ببینه.

یکی از چیزایی که خیلی براش مهمه هم عشق و احساسه. برای همین همه چیز رو دوتا آفریده و فاصلشون رو زیاد کرده و از فاصله احساس بوجود میاد.

تمیز ترین حالتی که میشه این کار رو انجام بده اینه که اول یه دنیا درست کنه. در ابتدا این دنیا فقط عدم هست و هیچ چیزی توش نیست. مثلا دنیای ما یک چهارچوب 3 بعدی و 1 بعد زمانی هست که برای آزمایش خودش درست کرده.

بعد که عدم رو درست کرد یه قطره کوچیک از خودش رو تو اونجا میزاره. که برای دنیای ما اون بیگ بنگ بوده. 
بعد شروع میکنه اون دنیا رو پرورش میده (رب بودنش به معنی تربیت کننده بودنشه). پرورش میده و به کمال میرسونتش.

تو هر مرحله کمال خودش رو توی آفرینشش میبینه و با خودش حال میکنه.

حالا زیاد جلو نرم،

شکل 1، تو یه نمودار ون داره این سیستم رو نشون میده. 

G فکر خدا رو نشون میده.

A دنیای ما رو نشون میده. که یه بخشی از G هست منتها یه مرزی دورش کشیده شده. ماها یه فکر درون ذهن خدایی خدا هستیم.

همون طور که فیزیک کوآنتوم و توهم های سایکدلیک که تو کانال یوتیوبم همش راجع بهشون حرف میزنم نشون میدن، دنیای ما تنها دنیا نیست و دنیا های دیگه خیلی راحت میتونن وجود داشته باشن.

شکل دو هم همینو نشون میده. دنیاهای دیگه ای که ماها به راحتی بهشون نمیتونیم دسترسی داشته باشیم.

 

شکل 3، داره درون A رو نشون میده. محور عمودی هم محور زمانه. اون چشمی که اون بالاست یکی از اجزا A هست و در واقع اون چشم خدا هست که داره به همه چیز از اول زمان تا آخرش نگاه میکنه. این چشم روی توهم DMT و دوز های بالای ماشروم و اسید قابل لمسه کاملا. ویژگی این چشم اینه که وقتی بهش آدم نگاه میکنه کمال رو از هر جهت توش میبینه. نهایت عشق، نهایت قدرت، نهایت زیبایی، نهایت همه چیز. و وحشتناک هم میتونه باشه روبروش قرار گرفتن. اصلا اگه آدم ازش نترسه یه کاری میکنه که مطمعن بشیم که ترسناک و قدرتمنده. 

 

ترنس مککنا به این چشم میگه The Transcendental object at the end of time که یعنی جسمی که از هر صفتی فراتره و در انتهای زمان قرار داره. انتهای زمان جاییه که آفریده به آفریدگارش برسه. 

نظر ترنس مککنا اینه که شواهد نشون میدن که این چشم فقط نگاه نمیکنه بلکه داره از توی دنیای ما پیچیدگی و کمال میکشه بیرون. یه جورایی هر اتفاقی که داره میفته تو دنیا، بخاطر اینه که ما یکم به اون چشم نزدیک تر بشیم. به نظر ایشون یه Attractor یا جذب کننده هست که ماها رو داره به خودش جذب میکنه.

خودتون نگاه کنید از سنگ و خاک سیاره آدم در اورده که نقاشی کنن و هنر درست کنن. خیلی کاره. آدم رو کشیده از خاک بیرون.

 

بعد دوباره همین ترنس مککنا با استفاده از یه سری جدول های باستانی یه فرضیه درست کرده که نشون میده که نوآوری یا Novelty یه پارامتر خیلی پیچیده ولی قابل پیش بینیه. اینجوریه که یه سری معادله در اورده بود که نشون میداد که نوآوری دنیا چجوری در طول زمان عوض شده. که خودمونم به عقب نگاه کنیم میبینیم هرچقدر که جلوتر میریم سرعت به وجود اومدن چیزا و خبر های جدید بیشتر داره میشه. 

 ولی جالبه که 2012 رو آخر زمان میدونست و هم زمان میشد با تقویم مایا ها که اونا هم 2012 رو یه سال خاصی میدونستن. حالا اینکه اون سال دقیقا چی شد بماند ولی تئوریش چیز جالبیه اگه کسی دوست داشت. اسمش Timewave zero بود.

که شکل 4 یه نمونه از چیزی که این فرضیه میگه رو نشون میده. که البته یکم تغییرش دادم که راحت تر بشه فهمیدش. 

محور افقی زمانه

محور عمودی هم نوآوریه.

همونطور که میبینیم تو اولای محور افقی خیلی اتفاقات خاصی نمیافتاده. مثلا تو شکل 5 رو ببینید. چند صد میلیون سال فقط طول کشیده که اولین اتم های هیدروژن به هم جوش بخورن یه چهار تا هلیوم درست کنن. یعنی تا چند صد میلیون سال کل برنامه دنیا این بوده که هرجا میرفتی نهایتش یه تعداد هیدروژن میدیدی.

بعد که رفت جلوتر و اتم های سنگین تر درست شدن اتفاقات جالب تری افتاد و جدید تر شد. که مثلا ستاره های مختلف و سیاره های مختلف و چیزا دیگه بوجود اومدن. ولی همچنان خیلی خبری نبود. این ستاره ها داشتن کارشون رو میکردن و بقیه اجرام سماوی هم همینطور.

مثلا ساختار های منظم کریستالی دیگه نهایت کار این مرحله بوده

یکم بعد توی یه جایی مثل زمین ساختار های کربنی بوجود اومدن که بینهایت شکل مختلف دارن و هر تعداد کربن رو به هم میشه وصل کرد و یه چیزی از توش در اورد.

یعنی تو این مرحله دیگه خبر های خیلی خیلی جدید و جالب تری تو دنیا بوجود میتونه بیاد. مولکول های جدید = نوآوری

که کم کم تک سلولی ها و بعدشم ماها بوجود اومدیم. 

ماها خودمون کلی تاریخ رو جلو بردیم و کلی اتفاقات و نوآوری داشتیم. مثلا تاریخ سیاره زهره رو آدم بشینه ببینه خوابش میبره ولی ما حداقل چهار تا جنگ و آشتی و ... کشورگشایی و آبادی و ... داشتیم. (زهره تاریخ ساده ای داشته و به کمال خودش رسیده و تموم شده)

که ماها هم در نهایت تکامل مغزمون تا الان، تونستیم خاک سیاره رو زنده کنیم و از توش الکترونیک در بیاریم و الان من پشت یه لپتاپ نشستم که پلاستیکش از نفته و چیپ هاش از جنس خاک هستن و ... 

هی داره همه چیز سریع تر و پیچیده تر میشه.

و همه چیز داره به سمت کمال خالق میره. 

حالا چرا الان انقدر داریم بدبختی میکشیم؟ 

چون که ماها یه آزمایش fail شده شدیم (آزمایشی که به جواب درست نرسیده و تمومش میخوان بکنن). نتونستیم با سرعتی که تکنولوژی درست کردیم، مغزمون رو پرورش بدیم. اون چشم جهان بین هم هدفش کامل شدن این آفرینش هست و معمولا چیزایی که این فرآیند رو خراب کنن رو نابود میکنه تا شاید یه امید جدید بوجود بیاد و نسل جدید تر بتونن درستش کنن. یکی از ساده ترین چیزایی هم که میخواد اینه که اول از همه خاک سیاره رو سال و قابل زیست نگه داریم که اخیرا خیلی ازش فاصله گرفتیم. مثلا تو ایران همه به سمت شهر ها مهاجرت کردن و زمینای کشاورزی و باغ ها از بین رفته. حالا این که چجوری میشه درستش کرد سواله خوبیه. بهترین راه فهمیدن جوابم اینه که آدم بره و از خود خداهه بپرسه که مراجعه کنید به کانالم اگه دوست داشتید.

 

کلا موجود جالبیه این خداهه

 

آهنگ زیر هم بنظرم تجربه ی یه نفر از ملاقات اون چشمه بوده. اگه با عشق زمینی به این حس رسیده که خدا قسمت کنه. تک تک کلمه هاش همون حسیه که آدم تو اون لحظه داره. 

https://music-fa.com/download-song/5315/

من عاشق چشمت شدم - علیرضا قربانی

  • ظریف

در ستایش نقش بازی کردن

دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۲ ب.ظ

سلام

 

داشتم به فیلم یا بازی یا این سیمولیشن دنیا فکر میکردم

 

ماها نقش های مختلفی تو زندگی بهمون میفته،

مثلا ممکنه چند سالی هم صحبت یکی بشیم و براش نقش دوست رو داشته باشیم،

ممکنه یه کسی چند وقتی دوست ما بشه و برامون بزرگتری کنه و چیز ازش یادبگیریم،

ممکنه که یه کسی نیاز عاطفی و نیاز به یه "گوش" یا "شونه" داشته باشه و یه مدت با اون باشیم،

ممکنه برای یه کسی پدر باشیم یا مادر،

ممکنه برای یه بچه ای اون آدم بزرگه باشیم که هر وقت میبینیمش میدونیم یه چیز خوب داره برامون یا باهامون بازی میکنه یا تحویلمون میگیره،

ممکنه برای یه آدم بزرگ اون بچه هه باشیم که وقتی میبینتش برای این که خودش رو بهتر بشناسه میره و با بچه هم صحبت میشه تا ازش یاد بگیره،

ممکنه برای یه گروه یه لیدر بشیم یا یه سرباز تو یه گروه باشیم، 

و....

 

ازین جور نقشا خیلی زیاده که هر چند وقت یه بار یکیش بهمون میفته. 

 

حالا سوال اینه که چرا تو سیستم آفرینش اصلا این نقش بازی کردن گذاشته شده؟

 

یکی از جواب هایی که براش هست اینه که همه ی اینا برای درس گرفتن ماهاست و برای شناخت بهتر خداست و یا معادلش شناخت بهتر خود.

 

مثلا کسی که نقش پدر بودن رو خوب درک کنه،

برای یه نفر یا برای یه میلیون نفر یا بیشتر نقش پدر رو داشته باشه، که یعنی کسی که راهنمایی میکنه و نیاز ها رو قبل گفته شدن میبینه و سعی میکنه حل کنه و شرایط رو امن و قابل زندگی کنه و ....

این آدم نقش پدر بودن خدا رو خوب درک کرده و خدا برای داستان زندگیش براش پدری میکنه. برای همینه که پدر ها خیلی ارزشمندن. کسایی که پدر ندارن که دیگه خیلی ارزشمندن چون یکی دیگه حواسش بهشون هست. یادتونه عیسی میگفت که من یک پسر خدا هستم؟ و شما ها هم اگه میخواید میتونید پسر خدا باشید؟ احتمالا داشت سعی میکرد این رو برسونه.

خدا برای عیسی خیلی پدری کرد. خومونو جاش بزاریم، کسی که در طول بزرگ شدنش همیشه ننگ حروم زاده بودن به طور غیر مستقیم روش بوده، در حالی که برای هیچ کسی این حق انتخاب نیست که حتی حروم زاده باشه. خدا براش واقعا پدری کرد و رسوندش به جایی که نماد عشق خدا برای زمان خودش شد. 

 

یه نفر که شروع میکنه به گوش دادن به حرفای بقیه،

که تعریفم از گوش دادن اینه که بدون قضاوت و واکنش احساسی فقط به صحبت هاش و داستان زندگیش گوش کنی و اگه 1% چیزی پرسید جواب بدی و رد شدنش از مرز هایی که باعث میشه احساسات از کنترل خارج بشه رو به بزرگی خودت ببخشی و ازش انتظار نداشته باشی پرفکت باشه. دقیقا مثل یه بچه که چیزی بلد نیست و انتظاری ازش نیست. منتهی این بچه ممکنه سنش هر عددی باشه.

خدا براش تراپی میکنه و مشکلاتش رو گوش میکنه و نیازش رو کم میکنه. تو صحبتای اون آدم یه چیزایی رو براش از خودش رو میکنه که هیچ وقت ذهنش به سمت اون چیزا نمیرفت. چون به چیزایی که باعث تلاطم احساساتمون میشه اصلا فکر نمیکنیم و باید از دهن یکی دیگه شنیده بشه. تو این معادله ما چیز یاد میگیریم و اون بنده خدا هم مشکلات زندگیش رو مرور میکنه و براش قابل هضم تر میشه که اشتباهات زندگیش مخصوصا بچگیش، تقصیر خیلی عوامل دیگه ای بوده تا خودش.

 

یه نفر که سعی میکنه شرایط رو آروم کنه و جلوی ناراحت شدن بقیه رو بگیره و اگه کسی ناراحت شد، اولین نفر باشه که پیش قدم بشه برای حل کردن مشکل، در حالی که تقصیر خودش شاید نبوده باشه. 

خدا میاد اون آرامشی که همه تو دنیا دنبالشن رو براش میاره. داستان زندگیش رو بهش نشون میده و بهش میگه که هر اشتباهی، برای بهتر شدن داستانت بوده، هر چیز زیبایی تو داستانت، جزوی از داستانت بوده پس خیالت راحت چون خودم خیالت رو راحت میکنم. کاری داشتی بیا پیش خودم. خودتم بشین فیلم زندگیت رو ببین. (توکل به خودش و دقیقا هر چه پیش آید خوش آید)

 

یه نفر که زیبایی رو میبینه و بیان میکنه و از کسی که اون زیبایی رو بوجود اورده تشکر میکنه، داره از خدا تشکر میکنه. حالا اون زیبایی میخواد یه لقمه نون یا قرمه سبزی خفن باشه یا یه پلی لیست دامبولی یا پر معنی باشه یا یه نقاشی باشه یا یه تغییر لباس باشه یا هرچیزی که یه نفر برای درست کردنش و نظم دادن به بخشی از دنیا براش وقت گذاشته، 

خدا به کسی که بیشتر تشکر میکنه بیشتر چیز برای تشکر کردن میده. چشم دیدن زیبایی رو بهش میده. ممکنه جلوی دو نفر یه چیز رو بزاری ولی یکیشون تشخیص بده چقدر زیباست. مثلا از بیماری های روحی، افسردگی باعث میشه که زندگی خاکستری بشه. احساسات کم و پوچ میشن و هیچ چیزی هیچ معنی ای نداره دیگه.

 

کسی که احترام به کوچیک تر میزاره، خدا وقتی که میبینه این دستش رو به بالا دراز کرده پس نمیزنتش. چون هرکاری که تو این پایین انجام بدی اون بالا باهات انجام میدن. کاملا معادل هستن و بهش میگن As above so below. که برای خیلی چیزای دیگه هم صادقه. احترام به کوچیک تر میتونه احترام به بچه، به ضعیف تر، به حیوون و ... باشه. چون کسی که همه بهش احترام میزارن که احترام گذاشتن بهش هنر نیست. امام علی اگه نمیتونست کسی رو از وسط نصف کنه، کظم غیظش چه ارزشی داشت؟ آدم باید تو یه شرایطی باشه که قدرت اشتباه داشته باشه. هرچند که میگن یه شال زرد داشت که وقتی میخواست غضب خدا رو برای بقیه به نمایش بزاره و شرایطش پیش اومده بود، اون رو میبست که کسی که میفهمه دور بشه ازش. مثل خدا که خودش میگه من بزرگ و وحشتناک و متکبر و انتقام گیر و ... هستم. حالا یه نفر گوش میده یه نفرم باهاش روبرو میشه و قشنگی داستان رسیدن به نقطه ی له شدن در مقابل صفت خداهه هست. له شدن برای کسی که مقابلش وایساده دردناک و ترسناکه و برای کسی که باهاش اومده لذت بخشه. لذت بخشه چون معشوق قراره عاشق رو له کنه. وگرنه داستان تموم میشه :)

 

یکی از چیزای دیگه هم که دوست دارم کسی هست که خیر میرسونه به بقیه. کار خدا خیر رسوندن به بقیه است و اگه کسی این کارو بکنه، دست خدا شده. خدا هم دستش رو بدون انرژی الهی اش نمیزاره. بهش حال میده تا بهتر و بیشتر کارش رو انجام بده و به زندگیش هم برسه و ازین رابطه لذت بیشتری هم ببره. فقط مساله اینه که انتظارش اینه که وقتی ازت انتظار نمیره کمک کنی بری و کمک کنی.

 

کلا هم کسایی که یه چیزی رو از خودشون منع میکنن، مثلا غذا و آب یا تجملات و وایستگی های دیگه رو از خودشون دریغ میکنن، لذت سطحی اون چیزا رو از دست میدن ولی یه چیز عمیق تری رو تجربه میکنن که لذتشون از زندگی رو بیشتر میکنه. 

 

بنظرم که خیلی جالبه این بازی ای که توش افتادیم.

 

خدا داستان جالب بزاره تو بازیتون!

خدا داستان جالب قسمتتون کنه :)

  • ظریف

چالش 30 روزه شکر گزاری

پنجشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۲۵ ب.ظ

 

سلام

 

ازون جایی که چالش شکرگزاریه تو بیان خواستم یه چیزی راجع به یه کاری که اخیر شروع کردم بگم. 

من یه تسبیح با خودم تو دو سال اخیر اورده بودم ولی خیلی استفاده نمیکردم. یه بار یکی بهم گفت اگه برات ارزش و انرژی مثبت داره با خودش داشته باش. منم گردنم مینداختم یا مثلا تو جیبم داشتم. بعضی وقتا یه چیزایی باهاش میگفتم.

ولی مدتی کنار گذاشتمش و الان دوباره یه ماهی هست اومده تو زندگیم. تو محل کاری جایی، یا موقع راه رفتن یا کلا هر کاری تست کردم و میشه آدم اون زمانایی که ذهنش به چیزی فکر نمیکنه شکرا لالله (اگه املاش درست باشه) یا هر چیز دیگه مثل ذکرای روزا رو میشه گفت:

 

 

مثلا یکی دو هفته اخیر اینا رو صبحا که دارم میرم به سمت کار برای روز هفته اش رو میبینم و میگم صد تا و ازون ورم اگه تسبیحه باشه یه چیزی باهاش میگم. 

آره خلاصه ازین جهت گفتم اینا رو که من تو ذهنم، این تسبیح دست گرفتن تو مکان عمومی از خصوصیات آدمای سن بالا یا آدمایی که فازهای خاصی که خودتون میدونید رو دارن میدونستم. بعد نگاه کردم دیدم که چرا واقعا دستم نمیگیرم تسبیح؟ دلیل خاصی نداره. از بیرون هم یه نمای قشنگی داره که یکی که عمامه یا چیز واضحی نداره داره این کارو میکنه و تو ناخودآگاه کسی که ببینه یادآوری شکر خدا و اتصال بهش میشه. 

 

  • ظریف

رژیم ماه رمضونی

چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۲۱ ب.ظ

سلام

با همخونه ایم خیلی دوست داشتیم که چند شب ماه رمضون رو حتما با سیستم امام علی که نمک و نون و شیر و خرما بود بریم جلو ببینیم چی میشه.

پریشب و دیشب تونستیم این کار رو بکنیم. سحری هم بیدار نشدیم.

من تا محل کارم دوچرخه سوار میشم و دیروز و امروز حدود 7+7 کیلومتر رفت و برگشته.

اونقدری که حس میکردم احساس ضعف نمیکنم که خیلی برای خودم جالبه. چون انتظار داشتم بیشتر ازینا فشار بیاد. البته که خدا روشکر دمای هوا خوبه و تشنگی اذیت نمیکنه.

بدن آدم خیلی عجیبه و خودش رو تطبیق میده.  

البته بگم که فقط اینا رو نخوردیم که دروغ نباشه. روز اول یکم دلدرد داشتم بخاطر غذای دیروزش و وقتی همخونه ایم تهه یه نوشابه زنجبیل دار که نوشیدنی گاز داره لیموناد و زنجبیل  (Ginger ale) بهم تعارف کرد گفتم چرا که نه. زنجبیل خیلی برای معده خوبه. البته روز اولم یه تیکه کوچیک پنیر هم خوردم با اون لقمه نون و خرما هه.

دیشبم یکم زانوم درد میکرد یه چای زردچوبه خوردم چون خاصیت ضد التهاب داره و برای مفصل ها خوبه. یه فنجونم قهوه درست کرده بودم همخونه ام که اونم خوردم. ولی بجز اینا همون نون و دو تا خرمای درشت و شیر و نمک بود. که چقدر هم خوشمزه است. اصلا نمیدونستم انقدر میتونه خوب باشه. نمکه رو البته جدا خوردم و چون عرق کرده بودم بخاطر دوچرخه باید میخوردم چون سیستم عصبی به یون های توی نمک نیاز داره. یه تیکه کوچیک سنگ نمک گرفته بودم و از پودرای تهش خوردم. چون حس کردم از نمک تصفیه شده بیشتر چیز میز معدنی توش میتونه باشه. 

 

آره خلاصه که فعلا اینجوری رو خودمون تست میکنیم ببینیم چی میشه.

 

آها یه چیز دیگه هم که اعتقاد دارم اینه که اگه بدنم به چیزی  احتیاج داشته باشه خودش براش میرسه. چون اگه همه چیز بیرون از بدنم خدا باشه، خدا خودش میدونه چی لازمه. و از دست یه نفر دیگه برام میاره. نمونش همون نوشابه زنجبیله. حالا بریم جلو ببینیم چی میشه. چقدر نذری چیز جالبیه. آدم دست خدا میشه برای دادن غذا به یه نفر دیگه.

 

بدن آدم کلی چربی داره که میتونه بسوزونه و تبدیل به انرژی کنه. حالا حالا ها زنده میمونم. 

  • ظریف

انواع رابطه با خدا

پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۴۴ ب.ظ

سلام

چند مدل مختلف رابطه با خدا توسط آدمای مختلف توی تاریخ برامون ارائه شده. هر کدومش یه جور نگاه کردن به جدایی انسان و خداست.

پیش فرضمم اینه که قبول داریم که همه چیز خداست و بدنمون مرز بین خودمون و بیرونمونه. ولی تو این پست به هرچیزی که بیرونمونه میگم خدا و به چیزایی که درونمونه میگم خود. و ماها تو یک فرآیندی، بخاطر این که لازم بوده محدود بشیم تا نامحدود بودن خدا رو درک کنیم، از خدا جدا شدیم.

--------

 

1- خدا آفریدگار و ما هم مخلوق، که این بنظرم ساده ترین و دم دست ترین حالتشه. که معنیش اینه که چیزایی که بیرونمون بودن، مثل سیارمون مثل کهکشانمون و ... باعث شدن ما آفریده بشیم و وجود داشته باشیم. این جا جدا شدن به وسیله ی نفس و بدنمون انجام شده که توی یه فرآیند تکاملی روی این سیاره شکل گرفته. جدا شدنه باعث شده که بتونیم خدا رو بشناسیم در غیر این صورت همه چیز یگانه و خدا بود و خیلی خسته کننده میشد.

 

2- رابطه یهودی ها با خدا که شبیه رابطه ای هست که از اسلام تو مدرسه و جامعه بهم یاد دادن که خدا یه چیزیه که وقتی چیزی میخوایم بهش دعا میکنیم و همه چی رو آفریده و بعضی وقتا اعصاب نداره و عذاب میفرسته ولی در توبه رو باز گذاشته و یه خواسته های خیلی فیکس و مشخصی از بنده هاش داره. به دلایلی باید بپرستیمش وگرنه زندگی رو سخت میکنه. یک تعداد پیامبر فرستاده و تو اسلام هزار سالی هست که کاری با بشر نداره و تو یهودیت هم چند هزار سال. ولی قبل اون خیلی رابطه تنگاتنگی با آدما داشته. پیامبر و معجزه و ... زیاد میفرستاده. پیروان این خدا به هر کسی به جز خودشون برچسب کفر میزنن و خودشون رو بالاتر میدونن. که کاری ندارم، برای من جذاب نیست چون ازش نمیتونم استفاده خاصی کنم.  خدایی که بیخیال من شده رو میخوام چی کار. بنظرم یه حالت داد و ستد و بیزینس داره این رابطه.

 

3- رابطه ی چند خدایی ها. که یجور روانشناسی اولیه از انسان ها بوده و خداهای مختلف جنگ و پیام رسانی و آفرینش و عشق و چیزای شبیه این به شکل آدم های خداگونه به این دنیا مسلط بودن. موقعیت سیاره ها توی صورت فلکی ها نشون میداده که این خدا ها چه حالی الان دارن و چی کار میخوان کنن. اینم یه مدل جالبیه. تو این مدل خدا ها نیاز به عبادت دارن و احساسات دارن و اشتباه میکنن و خلاصه کاملا شبیه انسان ها هستن. منتها به شکل خدا.  

 

4- که روش حضرت عیسی هست یکم خلاقانه تره. که رابطه خدا و بنده رو به صورت پدر-پسری میدونه. تو این مدل رابطه، پدره یه انتظارات زیادی داره و پسره هم اومده که انتظارات اونو برآورده کنه. مثلا خدا دیگه خسته شده بوده از کارای آدما و یه نفر رو (حضرت عیسی = خودش رو) فرستاده که دوباره بهشون بفهمونه که جایگاهشون نسبت به خدا چیه. که در آخر داستان، گناه اول انسان ها، که خوردن میوه درخت ممنوعه دانش بود توسط عشقی که حضرت عیسی به مردم یاد داد بخشیده بشه. که لازمه اش هم اینه که این بنده خدا رو شکنجه اش بدن و به صلیب بکشنش و این هیچ جایی از داستان ایمانش رو از دست نده و همیشه خوبی کنه. تو این داستان این جدا شدن از خدا و وارد شدن شخصیت "حضرت عیسی" به داستان، به شکل یه رابطه پدر پسری بیان شده و چیزایی مثل زمین و سیاره ها هم آفریده خدا هستن ولی جزوی از خدا نیستن. موجودی هم به اسم روح مقدس وجود داره که از راه های مختلفی پیام خدا رو برای آدما میاره.

 

4.5- رابطه ی مسیحی های الان با خدا که طبق نظرشون اصلا ممکن نیست و از راه و کانال حضرت عیسی ممکنه که خیلی توش نمیرم چون پیچیدس. ولی به همین سه گانگی اعتقاد دارن و انسان ها رو جدا از طبیعت و این سه میدونن.


5- رابطه سبک امام علی(ع) که تعریف اولیه عرفانه. مثلا تو اون دعای معروف مسجد کوفه، امام علی میاد و این محدود بودن خودش و نامحدود بودن خدا رو میشکنه و ابعاد مختلف قضیه رو نشون میده. که این باعث میشه که نه تنها عاشق خدا باشه بلکه یه احترام منطقی هم بهش داشته باشه. مثل کسی که احترام برای آدم با سواد تر داره. این مدل احترام الزاما فقط قلب نمیاد و منطق پشتشه که قشنگش میکنه. که یه مرحله بنظرم جالب تره. این که چرا جدایی درد داره رو توصیف میکنه.

 

6- رابطه عاشق و معشوقی، وقتی که عارف متوجه میشه که خدا بوده و از خدا جدا شده، متوجه درد محدود بودن میشه. این محدود بودن و دیدن نامحدودی خدا و این که لازمه یه مدت زیادی رو با این جدایی سر کنه براش درد آوره. ولی از طرف دیگه، این قطبی شدن داستان به شکل عاشق و معشوق باعث میشه که قلب عارف احساسات خیلی خیلی زیادی رو تجربه کنه. که بنظرم یه راه نگاه کردن به آدما اینه که آدما ماشین تولید احساس هستن. این مرزی که بین دنیای درون و بیرونمونه توانایی حس کردن داره (پوست چشم گوش و ... همه مرز های بدن هستن) و یکی از دلایل خلقت حس کردن بوده. این جدایی "لازمه" تا بشه تجربه و حس کرد. پس نتیجه این میشه که عارف هدف از خلقت رو زجر عاشقی میدونه و از اون طرفم احساساتش رو میتونه کانالیزه کنه و به شکل هنر یا شعر یا چیزای دیگه در بیاره. یا این که برای خودش نگه داره. 

 

 

7- رابطه ی مدل Rick and Morty که تو این جا، آدم به اندازه ی خدا آگاه شده و برای خودش میتونه خدایی بکنه. که هدف الان ما آدما اینه که بتونیم سخت افزار و هوش مصنوعی رو به اندازه ای توسعه بدیم که بتونیم یکی شبیه خودمون بسازیم یا یک دنیای شبیه خودمون رو شبیه سازی کنیم. کسی که بتونه همچین کاری بکنه به تمام زیر و بم قوانین و اسرار دنیا باید آگاه باشه. هرچند که در نهایت هم تسلط به همه ی قوانین دنیا نمیتونه کمکی به محدود و پایان پذیر بودن آدم بکنه.

 

 

 

8- رابطه ی مدل هرمیس، هرمیس توی مصر باستان، معادل خدایگان توث بوده و توی یونان هم خدایگان مرکوری، معلم حضرت موسی در دورانی که توی قصر فرعون بود، توی اسلام هم گویا حضرت ادریس بوده و حتی پیامبر هم میگن از نسل هرمیس هستش. در واقع هرمیس یه نفر نیست و توی جاهای مختلف تاریخ به شکل های مختلف ظاهر شده. از هرمیس علم هایی مثل ستاره شناسی و کیمیا و این علمای عجیب غریب به جا مونده.

اون رو سازنده ی اهرام میدونن

ازش چند تا لوح زمردی به صورت رمزی و پیچیده به جا مونده که تعالیمش رو اونجا گفته. بهشون emerled tablet میگن و گویا تو کتاب "اخوان الصفا" توضیحشون داده شده. دارم خودم سعی میکنم دانلود کنمش. یه کتاب هم هست که اسم Kybalion هست و اونجا هم تعالیمش گفته شده. من یه مقدارشو خوندم ولی بنظرم فقط تو فضاهای فکری غیرعادی (با psychedelic ها یا نمیدونم یه چیزی شبیه اونا) میشه درکش کرد. وگرنه یه تعداد فکت رو انگار گفته. من خودمم خیلی توش نرفتم چون خسته کننده بود برام.

 

چیزی که برداشت کردم راجع به طرز نگاه این آدم به رابطه ی انسان با خدا اینه که انسان ها توی یه برنامه مشخص هستن و همه ی گذشته و آینده توسط موقعیت سیاره ها و صورت فلکی ها قابل پیش بینی و تعریفه. حالا هرجوری میخوایم میتونیم تو این باره احساس کنیم. ولی از اون طرف کسایی که بخوان و واقعا بخوان میتونن از این چهارچوب بیرون بیان و با تعالیمی که از ایشون مونده میشه قوانین طبیعت رو دور زد و یه رابطه ی "برادری" یا "همکاری" با خدا داشت. حس میکنم نزدیک ترین تعریف به خلیفه ی خدا روی زمین شدن، همچین چیزی باشه از این جداییه یه چیز جالبی میشه در اورد.

 

هرچند که بنظر من ایشونم یه آدم بوده و این قوانین و تعلیم ها رو با تحقیق بدست اورده و هر کسی هم که بخواد میتونه شروع کنه به تحقیق و با تغییر وضعیت آگاهیش با استفاده از گیاهای سایکدلیک و رفتن به ابعاد دیگه و حرف زدن با موجودات غیر مادی اطلاعات بگیره ولی هر کسی که یکم تجربه با اینا داشته باشه میدونه که بهتره که راه بقیه رو ادامه بده به جای اختراع چرخ از اول.

 

  • ظریف

علم هدایت

پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۹، ۱۱:۴۲ ب.ظ

سلام

 

بعضی وقتا سعی میکنم تو ذهن بقیه برم و ببینم چجوری فکر میکنن. این باعث میشه که زندگی رو سعی کنم از دیدگاه اونا ببینم.

یکی از بهترین آدمایی که میتونم تو ذهنشون برم، خودم هستم. خودم تو گذشته. چون یه بار تو ذهن خودم بودم. 

 

یکی از شخصیت های جالبی که تو دنیامون پیدا میشه، شخصیت هایی هستن که به شدت مذهبی هستن. این آدما اعتقادشون اینه که توی یک کشتی هستن که اگه مردم گناه کنن، در واقع این کشتی رو دارن سوراخ میکنن و همه با هم غرق میشن. تفکر جالبیه. از اون جایی میاد که بالاخره ما داریم توی جامعه زندگی میکنیم و رفتارهامون باهم، سرنوشت جامعه رو تعیین میکنه. این تفکرِ منطقی ای هست چون از این جا میاد که به یه خدا اعتقاد دارن که از یه کارایی خوشش نمیاد. پس توی ذهنشون اگه یه نفر مثلا حجابش رو رعایت نکنه یا موسیقی گوش کنه خلاف کار اون خدا عمل کرده.

توی دامنه ی تعریفش، تفکر منطقی ای هست. ولی یکی از اولین چیزایی که آدم از شناخت خودش بدست میاره اینه که به فکت هاش شک میکنه. میخواد بدونه که اون ها از کجا اومدن. این شک ها هم با سایکدلیک ها خیلی تسریع میشه. چون سایکدلیک ها ساختارهای ساخته شده توی ذهنمون رو برای مدتی برمیدارن و مثل یک بچه که چند ساله بدنیا اومده و پیش زمینه های زیادی برای قضاوت کردن نداره میشه به دنیا نگاه کرد.

 

اولین کسی که گفت مشکل این خدا موسیقیه یا حجابه کی بود؟ خیلی از فکت ها هست که نمیدونیم واقعا چقدر مستدل هستند. یه موقعی هم هست که میگن نه انسان بودن مهمه ولی اینا باید رعایت بشن. بعد همون آقا تو جلسه مصاحبه کاری ازم میپرسه که نماز جمعه سه هفته پیش فلانی چه چیزی گفت. انگار اون تریبون پشتش امام زمان وایساده و داره حرفای مهمی میزنه. و ملت رو برای یه کار خیلی ساده و غیر مهم الاف میکنه و روی پیشونیش هم جای مهر هست. اگه خروجی سیستم ازین جور آدما شده یعنی یکم باید بهش شک کرد.

 

بنظرم یکی از خروجی های جالب جنگ ایران و عراق از دست رفتن خیلی از آدمای خوبمون بود. اگه آماری نگاه کنیم، آدمای از خود گذشته بیشتر احتمال جنگ رفتن و شهید شدنشون بود و خیلی از آدمای خوب رو از دست دادیم و کسایی که دین رو دارن یدک میکشن متاسفانه عده ی زیادی از کسایی هستن که ... کشور رو از آدمای معنوی و از خودگذشته خالی کرد.

 

من زمانی که اینجوری بودم که خودم رو پیرو قوانین بدونم و بقیه رو مقصر، همیشه خودم رو توی منطقه ی امن اسلام میدونستم. دینی که بهم گفته بودن کامله چون تا حدود زیادی منطقیه. و خب چون نمیخواستم درگیر چیزای پیچیده ای مثل خوندن حدیث هایی که معلوم نیست درستن یا غلطن و به زبون ثقیل عربی هستن بشم، به افرادی که تو این زمینه کار میکنن اعتماد داشتم.

 

شنیده بودم که اصول دین رو آدم باید خودش بهش برسه ولی بزارید باهاتون رو راست باشم. من فقط داشتم خودم رو راضی میکردم که خدا وجود داره. مثلا هر چند ماه یه بار شک میکردم و دوباره چند تا سرچ میکردم. یا مثلا به دلیل این که تو کتابی که 1300 سال پیش اومده نوشته معاد وجود داره. اینا بنیاد های اعتقادی من بود. تو دوران های سخت روحی مثل کنکور هم بشدت به خدا نزدیک بودم ولی این چیزی نبود که ارزش شناختی ای از خدا برام داشته باشه. حال میداد و آرامش میداد مثل یه دوست مجازی. و من، به عنوان کسی که تو دانشگاه روش علمی رو یاد گرفته، که مشاهده کنه، فرضیه بده و فرضیه رو آزمایش کنه هیچ راه آزمایشی برای این چیزا نداشتم. پس الان میگم که شناخت و ایمانم بدردی نمیخورد. قطعا ارزش خاص خودش رو داشته ولی میخوام بگم که خیلی بیشتر میشه توی این سوراخ خرگوش فرو رفت.

 

ولی همونطور که گفتم آدم با مصرف این مواد به خودش خیلی شک میکنه. اگه قرار بود دین یه چیز غیر قابل فهم باشه که لازم باشه تقلیدش کنیم. لازم باشه که من برم از یه نفر بپرسم و خودم رو مطمعن کنم تا بتونم بدون عذاب وجدان زندگی کنم، یه چیزی که خیلی ها هم که رعایت نمیکنن زندگی اوکی ای دارن و خیلی ها هم که یه جور دیگه رعایت میکنن بنظر میاد زندگی با آرامش تر و باحالتری دارن.

خلاصه که این داستان دین، اگه بخوایم خودمون رو گول نزنیم، یه کلاف خیلی پیچ در پیچ و سر درگم میشه که تهش هم خیلی بنیان قشنگی نداره. حداقل اگه با روش من جلو بره کسی. روش من هم این بود که به عنوان یه مهندس، وظیفه ی من شناخت خدا توسط خودم نیست، بقیه کسایی که پول دارن ازم میگیرن تا رو این چیزا تحقیق کنن روش فکر میکنن و من ازشون استفاده میکنم. همونطور که اونا لازم نیست مثلا راجع به این که گوشیشون چجوری کار میکنه بدونن.

 

ولی مساله اینه که این بحثا اگه به این مسخرگی و سادگی بود، خدای خیلی بیخودی میداشتیم. خدایی که رسما ولمون کرده. هر چند صد سال یه بار قدیما یه نفر رو پیامبر میکرد به مردم بگه آدم باشید و مردمم بعد یه مدت برمیگشتن به خونه اولشون. این خدا، اون خدای حکیمی نیست که مدنظرمه. کسی که حکیم باشه لازم نیست وسط داستانش دخالت کنه و دسترسی بهش کاملا ممکن باشه.

 

پیامبرمون اومد که بگه بابا دیگه پیامبر نمیخواد براتون بیاد، اینم خدا. برید خودتون دنبالش. نه که دوباره بشینیم عین یهودیا یه سری آدم رو بزاریم که روحانی باشن و به خدا وصل باشن و اونا برامون تعریف کنن خدا چه شکلیه.

 

منطقی ترین حالت ممکنه این میشه که خدا، این اجازه که بهش دسترسی مستقیم وجود داشته باشه رو به همه باید بده. چون دلیلی نیست که نده. حتما باید یه ابزاری گذاشته باشه برای اتصال. و هر کسی هم بر اساس فهم خودش باید اجازه داشته باشه که از خدا یاد بگیره و ارتباط برقرار کنه. اینجوری پیامبرا آدمای رندومی نمیشن که یهو یه جرقه تو ذهنشون خورده و نشستن وسط بیابون کشتی بسازن یا بچه اشون رو قربونی کنن، پیامبرا یه آدمای خاصی میشن که تو جامعه ی زمان خودشون تلاش کردن. تلاش کردن که خدا رو پیدا کنن و خدا رو پیدا کردن. اینجوری عدالت خدا معنی داره. و برای همینه که توی داستان های همه ی پیامبرا، اتفاقاتی افتاده که با فهم فعلی ما از دنیا متفاوته. معراج و حرف زدن توسط بوته آتیش گرفته با خدا و ... . که تو اون تحقیقی که اول کانال یوتیوبم هست، به چندین مورد اثر واضح از حضور سایکدلیک ها تو همه ی تمدن و ها و داستان های اصلی اشاره کردم. کسی دوست داشت ببینه.

 

آره خلاصه این آدما، در ذات آدمای خوبی شاید باشن، فکر میکنن که کار درست رو میکنن فکر میکنن که بدبختی هایی که جامعه رو میگیره، نتیجه گناهان مردمه. درست هم شاید فکر میکنن ولی سوال اینجاست که اون خط گناه رو کجا باید بکشیم؟ 

 

شیطان، به عنوان تنها عامل بدی که خدا آفریده برای ما معرفی شده. ولی کار شیطان کار بد نبوده. مثلا کشتن آدما کار بد حساب میشه ولی پیامبر هم تو جنگ آدم کشته. یعنی اگر یک نفر یه نفر دیگه رو بکشه، ممکنه شرایطی باشه که اون کار خوبی بوده باشه. که خیلی عجیبه. شرایطی هست که دو طرف دعوا فکر میکنن که کار درست رو دارن انجام میدن ولی یه نفر زنده میمونه.

کار شیطان خودخواهی بوده.  خلافش رو برای دیگران خواهی میگم. 

الان جامعه هایی که توشون هستیم هیچ کدوم اینجوری نیست که معیاری خوبی و بدی توشون خود خواهی و برای دیگران خواهی باشه. معیار های خوبی و بدی بر اساس یه چیزای دیگه تعریف شده. اگه براساس خود خواهی و برای دیگران خواهی بود که تمدن خیلی پیشرفته ای داشتیم و مشکلات آدما با هم کمتر بود. چون اگه همه خودخواهیشون کمتر بشه، خود به خود منابع تو جامعه پخش میشه و یه جا متمرکز نمیشه. 

 

حالا برگردیم به اون طرز تفکر. اون شخص فکر میکنه که کارای دیگران باعث شده که زندگیش سخت بشه. مثلا حجاب یا موسیقی که دو تا مثالی هست که خیلی دوست دارم چون هیچ کدومش پایه و اساس درست حسابی ای ندارن(آیه هایی که هیچ برداشتی مثل این که همه باید رعایت کنن حجاب رو ازشون نمیشه، خدا داره به پیامبرش یه چیزی میگه یا حدیث هایی که از زمانی اومدن که نوه ی پیامبر، به عنوان بدترین عضو جامعه شناخته شده و شهید شده). کسی که حس میکنه بخاطر وجود یا نبود روسری روی سرِ یه نفر، زندگیش تو جامعه سخت میشه، نهایتِ خودخواهی رو از خودش نشون میده. که زیاد تو نسل مدیرا و سیاست مدارا و تریبون دار های بعد انقلابی این مدل آدما رو دیدیم. کسایی که از دین یه سری قوانین رو فهمیدن و تحمیل اون قوانین به بقیه باعث رضایتشون از جهنمی که توش زندگی میکنن میشه. کسی که خودش نمیبینه چقدر آدم زشت و بدی هست و از بقیه آرامشی رو که نداره رو مطالبه میکنه، نهایت خودخواهه.

 

 و برای همه هم سواله که اگه راه درست رو داریم میریم پس این همه بدبختی چیه؟ شاید بهتره دیگه یکم شک کنیم که شاید راه درست رو نمیریم. شاید جوابی که به وضوح جلوی چشممون هست و آدمای مختلف دارن ازش استفاده میکنن و یه درک بالایی از خدا و روح میرسن جواب باشه. شاید خدامون واقعا الاف نبوده که سایکدلیک ها رو برامون بیآفرینه و اون تجربه های عجیب رو باهاش داشته باشیم. 

 

ببینید سوال اینه:

 

اگه واقع نگر باشیم و بفهمیم که ما تکامل یافته ی شامپانزه ها هستیم، سوالی این وسط پیش میاد که چی شد شامپانزه ها تو جریان تکامل زبان به این نتیجه رسیدن که کانسپت خدا رو بیارن توی ارتباطاتشون؟ 

 

جواب منطقی اینه که باید یک حداقل درکی از خدا توسط یه حالتی از هوشیاری اون شامپانزه پیش اومده باشه که این به ذهنش رسیده باشه. مثلا چرا ما راجع به قارمانِمکانا صحبت نمیکنیم؟ چون قارمانِمکانا رو ندیدیم! هنوز چیزی وجود نداره که بهش قارمانِمکانا بگیم. چیزای ناشناخته وقتی توی دید انسان قرار میگیرن، سریع اسم میگیرن. مثلا الکترون 150 سال پیش واقعا وجود نداشت. این کلمه وجود نداشت ولی کم کم نیاز پیدا کردیم که اسم بزاریم روی این موجود و صفاتش رو بیشتر بشناسیم. و الان یه چیزیه که انگار همه در جریانن چیه. در حالی که هیچ کسی حتی نمیتونه ببینتش. میشه اثرات وجود داشتنش رو دید. میشه بررسیش کرد و تهش به جوابی رسید که چندان هم قابل فهم نیست. که خاصیت دوگانه ذره ای و موجی مثلا داره یا یه پارامتری به اسم اسپین داره که تازه خیلی جالبه که 1/2h و -1/2h هست که تصورشم سخته و این که چجوری بدست اومده هم جالبه برای خودش. ماها یکی از کوچیکترین ذرات این عالم رو هنوز کاملا درک نمیکنیم ولی صفاتش رو میتونیم بررسی کنیم.

این دقیقا مثل شناختن آدما میمونه، تو ذهنشون رو شاید نشه فهمید ولی صفاتشون رو میشه بررسی کرد و پیش بینیشون کرد. 

خدا هم همینه. میشه توصیفش کرد. ولی نمیشه فهمید چیه. یکی دوتا پست قبل هم یکی از دلایلی که نمیشه فهمید رو نوشتم. چون سایکدلیک ها تو فضای یگانگی میبرن ما رو که با زندگی عادی فرق داره و اصلا کلمات نمیتونن توصیفش کنن ولی کاملا میشه فهمید. میشه از توش هنر و موسیقی و ویدئو و دعا و ... کشید بیرون.

 

کلا همه چیز خداست دیگه. هیچ چیز رو نمیشه فهمید فقط میشه توصیف کرد. مثلا سیب بودن چه حسی داره؟ نمیدونیم ولی میدونیم شیرینه (یه فعالیت شیمیایی روی زبون و سیگنال الکتریکی تو مغز) و پوستش قرمز و زرد و سبزه (انعکاس نور از روی سطح سیب و جذب یه سری فرکانس و انعاکس اون رنگا) و .... میشه روش اسم گذاشت ولی تا کسی نخورتش اینا رو درک نمیکنه و هیچ وقتم سیب بودن رو نمیفهمه. همینجوری هم میشه پشت سر هم ازین توضیحا گذاشت و پست رو طولانی تر کرد. فکر کنم منظور رو رسوندم. 

 

آره خلاصه که این بحث خیلی بدیهیه ولی باید از بیرون جعبه بهش نگاه کرد. اگه یک راه هست که باهاش آدم یک تجربه عرفانی میتونه داشته باشه، و کسی راه دیگه ی قابل تستی سراغ نداره، پس همین راه جوابه. چون راه دیگه ای نبوده که انسان های اولیه کم کم شروع کنن از چیزی که وجود نداشته حرف بزنن.

 

بعد ما خودمونم اسلام رو خیلی دست کم میگیریم. قرآن رسما داره راجع به جن و فرشته حرف میزنه. انگار که مثلا من الان راجع به سفید پوستا و سیاه پوستا بنویسم. انقدر طبیعی بوده که حتی معرفی هم نمیکنه. من همیشه این سوال رو میپرسم. آخرین باری که جن و فرشته دیدیم کی بوده؟ فرض کنید پسر عموتون بیاد بگه که یه فرشته اومد و بهم اینا رو گفت. اگه شما فرشته ندیده باشید و کانال ارتباطی ای که یک فرشته استفاده میکنه برای ارتباط رو تجربه نکرده باشید، بهش با خنده میگید چی زدی؟

اگه تجربه کرده باشید، این دفعه با خنده ولی جدی میگید چی زدی و چی شد؟؟ :)

که اگه وقتی به درخت گل رسید دامنش ازدست نرفته باشه براتون کلی داستان جالب خواهد داشت. از این حرف میزنه که چجوری ما همه از نور خداییم و واحد پولی دنیا عشقه و ماها همه به هم وصلیم و ... 

اگه خروجی یه کاری همچین چیزایی میشه، چشممون رو به چی بستیم؟

طرف تجربه ای داشته که فهمیده ما ها همه از نور خداییم! و این 0.01% اون تجربه اش رو هم منتقل نمیکنه چون کلمه ها اثراتشون با هم متفاوته. مثلا من ممکنه منظورم از نور نور چراغ کم مصرف ده واتی باشه. یکی لامپ 10000 واتی ورزشگاه باشه. یکی منظورش نور خورشید که بهمون میتابه باشه، یکی هم خود نور خورشید از فاصله ی مثلا چند صد کیلومتری باشه. یکی هم تعریفش از نور سفید نور انفجار یه ستاره بزرگ باشه. سخن کوتاه به.

 

حرف آخر این که اگه کسی رو میشناسید که حس میکنه میتونه بقیه رو هدایت کنه و علم هدایت رو داره، بهش بگید 5 گرم ماشروم توی تنهایی و تاریکی مصرف کنه و بفهمه که نمیدونه.

عَلَم الهُدایت P:

نمیگم بعدشم میفهمه ها، نه هیچ کسی نمیفهمه قضیه چیه تحت هیچ شرایطی. ولی بعضی وقتا لازمه آدم بفهمه که تواضع لازمه و کسی چیزی نمیدونه. پس نمیشه چیزی رو به بقیه تحمیل کرد. فقط میشه جلوشون گذاشت و اگه خوب بود خودشون برمیدارن. حق نیازی به دفاع نداره.

  • ظریف

یگانگی

چهارشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۸:۰۹ ب.ظ

 

سلام

 

میخواستم این رو یه ویدئو کنم، و میکنم، ولی مطلبش برای خودم پیچیدست و بنظرم بنویسمش به خودم کمک میکنه. یه بار فیلم گرفتم و منسجم نبود.

یکی از فضای های ذهنی ای که سایکیدلیک ها در اختیار میزارن، یه فضای متناقض هست. شایدم بهتر باشه بگم متضاد ولی در عین حال یگانه. 

بنظرم به این فضا میشه گفت تفکر خدایی. تو این فضا اجازه داریم چند دقیقه مثل خدا فکر کنیم ولی خب خدا چه شکلی فکر میکنه؟

 

اولین چیزی که میخوام بگم اینه که خدا عظمت داره و عظمتش ترسناکه. و منظورم از ترسناک واقعا ترسناکه. انقدر ترسناک که شاید آدم بخواد عین بچه ای که گم شده باشه بزنه زیر گریه. پس اصلا شوخی نیست و آمادگی میخواد (البته که در موقعیت قرار بگیرید میخندید چون توش یه جوکه، هرکی بره میفهمه جوکه رو :)) جوکش اینه که شما جدی جدی خدایید ولی تو موقعیت بودن مهمه)

 

بزارید اول برگردیم به خودمون. ماها چجوری فکر میکنیم؟

ما آدما برای فکر کردن به هر چیزی نیاز داریم متضادش رو شناخته باشیم. مثلا تو مغز خودمون دو تا نیم کره داریم که یکیشون مسئول درست کردن آشوب، نوآوری، هنر، ایده و یکیشون مسئول برقراری نظم و ساختاره. دو تا موجود متضاد.

یکیشون باعث میشه که از آشوب از بین نریم و یه نظمی تو زندگی باشه. 

یکیشون باعث میشه که از نظم بیش از حد شبیه سنگ نشیم و دینامیک داشته باشیم.

 

توی جامعه هم همینه. دو تا موجود متضاد به شکل های مختلف وجود دارن. مثلا جناح راست و چپ، اصولگرا و اصلاح طلب، liberal و conservetive تو کانادا یا تو آمریکا دموکرات ها و ریپابلیکن ها و ...

توی صفت ها هم همیشه متضاد لازمه و خیلی وقتا برای زیبا تر شدن یه چیزی متضادش رو کنارش قرار میدن که بیشتر تو چشم بیاد.

سیاه و سفید، زشت و زیبا و بلند و کوتاه و ...

مثلا کپیتالیست ها برای این که خودشون رو بهتر جلوه بدن، پروپگندای رسانه ای بر ضد کومونیست ها میکردن و برعکس و همچنان هم هست. که خودشون رو بهتر نشون بدن 

یا مثلا کوبیدن نظام شاه توسط انقلابیا و کوبیدن جمهوری اسلامی توسط اینوریا. برای این که خودشون رو بهتر نشون بدن. همیشه بوده این و هست.

 

و توی طبیعت هم همین متضاد ها هست، و توی فیزیک هم یکی از روش های اصلی فیزیکدانای مدرن اصلا همین موضوع قرینگی بوده و از این که همه چیز قرینه اش وجود داره کلی ذرات جدید رو پیشبینی کردن و بعدا پیداشون کردن.

 

حالا که همه چیز متضادش هم وجود داره، خالقشون چجوریه؟

خالق اگه خالق باشه باید متضاد ها رو با هم درک کنه. براش نیازی نباشه که یه چیزی رو با متضادش درک کنه. که... که خیلی ترسناکه وقتی تو موقعیتش قرار بگیرید. ترس از عظمت این طرز تفکر.

 

 

ماها تو فیزیک میدونیم الکترون خاصیت ذره ای موجی داره. 

 

 

یعنی آزمایش ها نشون دادن که این موجود کوچیک خاصیتی شبیه این داره که انگار که هم یک ذره است و با مختصات و جرم  و ... میشه تعریفش کرد، هم خاصیت موج داره یعنی تو یه شرایطی با طول موج و یه تابع احتمالی که یه نوسان تو یک فضایی هست تعریف میشه. همه چیز از کوچیکترین ذرات تا شما این خاصیت رو داره ولی تو ابعاد پایین محسوسه

 

(جالبه که نور، فوتون فرینه نداره. محصول برخورد ماده و ضد ماده یه جفت فوتونه که شبیه هم هستن. خدا نور است هم از اون طرف داشته باشید)

 

ما میدونیم که اینجوریه و واقعا هم اینجوریه ولی درک کردن یه موجودی که همزمان دو تا خاصیت عکس هم رو داره چجوری ممکنه؟

و کار ما هم شاید نباشه یافتن راز الکترون، فیزیک دان هاش هم متوجه نشدن ولی برداشت هایی از این خاصیت کردن و تفسیر هایی ارائه دادن که تا حدود زیادی کار میکنه.

 

ولی حرف اینه که کسی که این رو آفریده، کلا اینجوری فکر میکنه. الکترون رو "موجی ذره ای" آفریده. همزمان هر جفتش رو میفهمه و براش منطقیه.

این طرز تفکر یگانه، بدون نیاز به تضاد، رو میگم تفکر خدایی. بعضی وقتا روی سایکیدلیک ها اگه با هدف لمس کردن ذهن خدا برید ممکنه از این فضای ذهنی هم رد بشید. 

اونجاست که مردم از سفر سایکیدلیکشون برمیگردن و حس میکنن که خدا بودن و همه چیز رو میفهمیدن یا فکر میکردن همه چیز درسته و همونجوری هست که باید باشه.

این تجربه است که خروجیش میشه اون جمله. که "من خدا بودن رو حس کردم"

 

یا بهتر بگم، این یکی از ابعاد اون تجربه عجیب  لمس خدا است.

و ازون تجربه خیلی نمیشه صحبت کرد چون کلمه های زیادی برای اون طرز فکر وجود نداره. ملاقات خدا اگه ترسناک و غیر قابل بیان و کاملا قابل فهم (همزمان) نبود که خدا، خدا نبود. 

 

و نتیجش چی میشه؟ چرا باید همچین فکر کردنی تجربه بشه؟

 

بنظر من اگه با این تفکر بریم جلو که هیچ چیزی خوب و بد نداره و همه چیز یگانه است، فقط میشه روی کار ها برچسب زشت و زیبا زد و بازم خیلی کمک زیادی نمیکنه. چون یه کار زیبا ممکنه تو طول زمان ازش استفاده های خیلی زشتی بشه (کشف فرآیند شکافت اتم مثلا). و همینجوری آدم پیش بره، به پوچی میخوره. چون هیچ کاری هیچ اهمیتی نداره تو ذهن آفریننده. و هیچ کاری هم معلوم نیست درست باشه یا غلط.

 

که منم یکی دو ماه با این فرمون افسردگی رفتم.

با این فرمون که انگار فقط عروسک های خیمه شب بازی هستیم که این خالقه درست کرده که تو این سیاره توی همدیگه بلولیم و تهشم هیچی. و همش زجر وجود داشتن رو حس میکردم. این که دیگه چیزی نیست که ازش بشه لذت برد چون کل قضیه هدفی نداره و نمایشه. و خالق، برام یه موجود روانی و پیچیده بود که از روی میل خودش و از روی خودخواهی خودش ما رو آفریده که نمایش نگاه کنه. همیشه تو ذهنم این عکس صورت های کمدی/تراژدی تئاتر بود میدیدم که داره فقط همزمان میخنده و گریه میکنه. خود خالقم یه روانی بود که خودشم تو عذاب بود و وجود داشتن من تو این سیاره براش اهمیتی نداشت. یه آزمایش بودم که ببینه دیگه ازین سیاره چی بیرون میاد و ببینه نمایشم چه شکلی میشه. نقشم رو چجوری بازی میکنم. حالا که دستش رو خونده بودم، تحمل اینجا برام عذاب بود.

 

ولی سایکیدلیک ها یه چیزی رو بهمون نشون میدن، برای کسی که به همچین طرز فکری رسیده، که فهمیده هیچ چیزی دوگانه نیست و هیچ چیزی معنی نداره، هم برنامه ریخته شده. برنامش هم اینه که اجازه داره خدا رو لمس کنه. اون unspeakable رو که همه ی پیامبرا و منجی ها و آدمای بزرگ راجع بهش حرف میزدن رو ببینه. به قول اون شاعر که شهید، کسی که شاهد حق بوده، رو میگفت "برید از اونا بپرسید که شنیده ها رو دیدن".

اجازه داره فکر خدا رو تجربه کنه و آفریننده اش رو ببینه.

حالا این زندگی بی هدف، هدفش این میشه که صبح تا شب فکرش این باشه که چجوری زندگیم رو بچینم و خودم رو آماده کنم تا یه ماه بعد که بتونم یه سفر با آمادگی خوب پیش خالقم برم. خودم رو پاک کنم و زیبایی خالقم رو تو این مدت به بیرون بازتاب بدم و سفر بعد با روی بازتری پیش خالق برم و بیشتر زیبایی و هنر با خودم بیارم پیش قبیله ام. توی دنیایی که ازش اومدم و یه مدت کوتاه توش هستم. یه نقاشی جدید، یه طرز تفکر جدید، یه موسیقی جدید، یه ایده ی جدید، یه meme جدید (به قول ترنس مککنا) که جامعه رو اپسیلونی به سمت بیشتر شناختن (عرفان) ببره.

که بنظرم خیلی قشنگه.

 

 

که اون نمایشی که ازش حرف زدم رو حالا زیبا میکنه.

بنظرم خیلی خیلی قشنگه که خالقمون، همچین امکاناتی گذاشته و به پوچی رسیدن رو تقریبا غیر ممکن کرده برای کسی که بخواد.

 

و کل خلقت میشه صحنه ی نمایش فهمیدن آدما.

صحنه ای که با یه جدایی ساده درست شد. یه انفجار بزرگ و گذشت و گذشت و رسید به جایی که زمینی بوجود اومد و آدمایی از خاک اومدن بیرون. این آدما کم کم، در طی سالیان دراز میرن و خدا رو میبینن و زیبایی برای قبیلشون میارن و فکرشون رو خدایی تر میکنن. آدما بیدار میشن. و در نهایت، درنهایت به جایی میرسیم که این درک از حالت فردی جدا میشه و جامعه توانایی درک خدا رو خواهد داشت و اونجا میشه اون مدینه فاضله ای که میخوایم. اونجا دغدغه هامون عوض میشه و یه مرحله دیگه تکامل رو پشت سر میزاریم تا ببینم بعدش چه آشی برامون پختن.

پنج هزار سالی هست که درگیر داستان های 3-4 نفر که خدا رو دیدن هستیم. اگه دیدن خدا توسط 3-4 نفر انقدر تاریخ درست کرده، اگه همه خدا رو ببینن چی میشه؟

  • ظریف

آفرینش و موسیقی ترنس

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۲:۲۱ ق.ظ

سلام

 

یکی از چیزایی که خیلی دوست دارم، نسبت دادن احساسات به فیزیکه. 

چون فیزیک خودش به تنهایی فقط توصیفگر اتفاقاته و خیلی راجع به این که "خب که چی" بودن قضیه چیزی نمیگه.

برای همین مثلا نمیتونه خدا رو توصیف کنه و شروع آفرینش رو بیگ بنگ میدونه ولی چون هیچ وقت نمیتونه راجع به چرایی قضیه چیزی بگه، اون رو رندوم و بی دلیل میدونه.

 

پادکستی که برایان گرین، فیزیک دان، با Joe Rogan چند روز پیش داشت رو تو تلگرام گذاشتم. تو یه قسمتیش راجع به این که ریاضی قبل از زمان بیگ بنگ چجوری کار میکنه توضیح میده.

 

 

دوتا چیز وجود داره.

 

1- فضا و زمان به معنی ای که ما میشناسیم 13.8 میلیارد سال پیش، زمانی که بیگ بنگ رخ داد خیلی معنی به شکلی که ما میشناسیم نداره. چون آغاز فضا و زمان لحظه بیگ بنگه.(یکم بعد بیگ بنگ تا 10 به توان -43 ثانیه. از 0 تا اون زمان تئوری های الان کار نمیکنه) یعنی فضایی وجود نداشته. همه چیز یه سر سوزن بوده و بعد از شروع بیگ بنگ تو زمان خیلی کمی فضا بسیار بسیار بزرگ شده. که حتی به دلیل این که خود فضا داشته گسترش پیدا میکرده، حتی فواصل از سرعت نور هم سریع تر از هم دور شدن. مثلا همین الان، پهنه ی کیهان قابل رویت 98 میلیارد سال نوریه. در حالی که کلا 13.8 میلیارد سال گذشته. یعنی که فضا خیلی سریع تر از سرعت نور بزرگ شده (این مشکلی با نسبیت نداره اصلا چون نسبیت خاص توی فضایی که چیزای عجیب غریب مثل اجرام سنگین نباشن، از سرعت نور نمیشه سریع تر رفت. ولی اینجا خود فضا داره بزرگ میشه. به این قسمت، تورم کیهانی یا Cosmic Inflation میگن)

اگه راجع به بیگ بنگ بیشتر میخواید بخونید: ، اگه نه هم برید قسمت بعدی

بیگ بنگ در واقع توصیف کننده ی فرآیند پیدایش جهان ماده و انرژی ای هست که توش داریم زندگی میکنیم. جهان قابل رویت. با تئوری های فیزیک که بسیار دقیق هستن و توصیف کننده ی فرآیند های طبیعت، و نگاه کردن به ستاره ها و متوجه میشیم که همه چیز داره از هم دور میشه.

 

کلا تو آسمون شب هر چقدر به دور تر نگاه کنیم، انگار زمان های قدیم تر رو داریم میبینیم. دلیلش هم اینه که نوری که از ستاره های دور بهمون میرسه فاصله ی خیلی زیادی رو طی کرده تا به ما برسه و از اونجایی که سرعت نور ثابته تو خلاء، زمان مشخصی طول میکشه تا به ما برسه. همچنین با اندازه گیری نور ستاره ها میبینیم که نورشون شبیه چیزی که انتظار داریم نیست و به سمت طیف "قرمز" رفته. قرمز تر شدن نور ستاره به معنی اینه که داره از ما دور میشه. این اتفاق تو ماشین هایی که از بغلمون با سرعت رد میشن هم اتفاق میفته. البته بیشتر صداشون رو میشنویم. به این اثر، اثر دوپلر میگن. وقتی ماشین داره نزدیک میشه صداش زیر تر و وقتی دور میشه بم تر میشه. توی نور ستاره ها این، به صورت به سمت قرمز حرکت کردن طیف نور ستاره ها دیده میشه. 

 

خلاصه این که آره داره همه چیز از هم دور میشه.

 

با احتساب اینا و برعکس کردن جهت حرکت همه چیز، به این نتیجه میشه رسید که اینا یه زمانی خیلی به هم نزدیک بودن. 13.8 میلیارد سال پیش به طور دقیق تر. ولی خب واقعیت اینه که این دنیایی که داریم، نمیتونه به همین شکلی که هست توی یه سر سوزن جا بشه.

بعد از شروع بیگ بنگ، دنیا به این شکلی که میشناسیم نبوده. در واقع تا یه زمان خوبی، تقریبا دنیا یه ماده ی پر انرژی مات بوده. مثلا فکر کنیدبه صورت مواد مذاب، که شفاف نیستن و انرژی زیادی دارن. منتها مشکلی که هست اینه که ماده به این شکلی که میشناسیم وجود نداشته. در واقع اولین اتم ها بعد از سه دقیقه از شروع بیگ بنگ تازه شروع کردن شکل گرفتن. این اولین اتم ها، اتم های هیدروژن بودن که با گسترش فضا و رقیق تر شدن این ماده ی پر انرژی که 100 میلیون درجه سانتی گراد دماش بوده بوجود اومدن. 

 

بعدا، بخاطر گرانشی که این اتم ها داشتن، کم کم به هم نزدیک تر شدن و ستاره های اولیه رو شکل دادن. توی هسته ی این ستاره ها، اتم های هیدروژن(یک پروتون) شروع کردن به بهم خوردن و واکنش های هسته ای پر انرژی و اتم های سنگین تر تا اتم آهن که 26 تا پروتون داره رو درست کردن. 

بیشتر ازین از یه ستاره چیزی در نمیاد.

 

اتم های سنگین تر از انفجار مهیب ستاره های اولیه (سوپر نوا شدن ستاره Super Nova)، وقتی که عمرشون رو به پایان بوده بوجود میان و بقیه جدول تناوبی رو شکل میدن تا اتم های خیلی سنگین.

 

این غبار کیهانی هم کم کم گوله گوله میشه و ستاره ها و سیاره هایی که رو یکیشون زندگی میکنیم رو بوجود میاره. و ....   

 

 

2- توی فیزیک کوآنتوم یه بخشی هست که به اسم Quantom Field Theory. این تئوری QFT ذرات رو ناشی از نوسانات یه سری میدان ها میدونه. حالا این QFT قبل از بیگ بنگ رو این صورت توصیف میکنه. برایان گرین میگفت که این میدان های کوآنتومی در حال نوسانات خیلی شدید بودن ولی ریاضی میگه که اگه تو یه لحظه این میدان ها یک جور خاصی با هم ادغام بشن، این اجازه رو میده که اون شروع بیگ بنگ اتفاق بیفته. (بیشتر بخوام بگم، در واقع QFT خلاء رو هیچ وقت خالی نمیدونه. با آزمایش میشه نشون داد که خلاء کامل نمیشه بوجود اورد و در این میدان های همیشه ذره و پادذره هایی از هیچ به وجود میان و سریع همدیگه رو نابود میکنن. عجیبه ولی قابل نشون دادنه.) مثالی که برایان گرین میزنه یه ظرف آب در حال جوشش هست. میگه سطح آب همش در حال تلاطمه ولی اگه به مقدار کافی صبر کنیم، یک لحظه سطح آب صاف میشه. ممکنه خیلی کوتاه باشه و خیلی لازم باشه صبر کنیم ولی میشه. 

یعنی اگه این میدان ها یه لحظه اونجوری که لازمه بشن، این اتفاق میفته. 

یک لحظه سکوت باعث خلقت میشه. که بنظرم خیلی شاعرانه است.

یه دوستی دارم که موسیقی میخوند این نقل قول از Debussy رو یه بار گفت:

Music is the silence between the notes. The music is not in the notes, but in the silence between.

موسیقی سکوت بین نوت ها هست. موسیقی خود نوت ها نیست ولی سکوت بین نوت ها هست.

حتی موقع حرف زدن هم اون موقعی که کلمات گفته میشن معنا انتقال پیدا نمیکنه. وقتی کلمه تموم میشه معنا دار میشه. 

بهترین کارگردان ها، فیلم های عالی ای میسازن و چیزای خیلی جالبی تو فیلمشون جا سازی میکنن که تا سال ها نقاد ها و کسایی که علاقه دارن از تو کاراشون نکته های جالب در میارن. در واقع تو فیلم ممکنه چیزی راجع به اون نکته گفته نشه ولی کسی که دقت کنه میفهمه. در واقع فیلم ساکته در اون مورد. کسی که دقت کنه به داستان، نور پردازی، نحوه فیلم برداری، و شخصیت ها و ... پی میبره. وگرنه صرفا یه فیلم میشه. خدا یه کارگردان عالیه، توی خلقتش یه عالمه نکته و رمز و راز پیاده کرده که هرچقدر هم توش بریم بازم جا برای یاد گرفتن داره. بنظرم خدا تو اون زمان 0 تا ده به توان منفی 43 ثانیه آفرینش خودش رو کامل کرده و بعدش سکوت کرده. 

به قدری هم خود این ماشین، این ساز، این خلقت خوب طراحی شده که بعد 13.8 میلیارد سال از گذشتنش، ماها از خاک و ذراتی که از انفجار ستاره ها به وجود اومدن از توی این کره ی خاکی در اومدیم و داریم به آفرینشنش نگاه میکنیم. و هنوزم نمیفهمیم.

من هیچ وقت موسیقی های سریع و انرژی بالای ژانر psytrance رو درک نمیکردم. ولی اخیرا دارم بیشتر درکشون میکنم.

ساختار این موسیقی ها اینجوریه که معمولا

1- طولانی هستن

2- خیلی طولانی میتونن باشن یعنی ممکنه 1 ساعت هم طول بکشه

3- معمولا با سرعت کم شروع میشن، اولش یه مقدمه آروم داره. بعد کم کم شروع میکنن با ساز های کوبه ای مثل طبل های خیلی Bass (بم) یه لایه آهنگ با سرعت میانی ای به آهنگ اضافه میکنن. بعد در طول زمان لایه های موسیقی بیشتر میشه ولی کل موسیقی روی یه ریتم نسبتا ثابتی از همون طبل اولیه سواره. معمولا هم اینجوریه که موسیقی تیکه تیکه است. بین هر تیکه یک Bass Drop داریم.

در واقع DJ قضیه میاد و کم کم این لایه ها رو روی هم میزاره و سرعتش رو بیشتر میکنه. مثلا از 180bpm تا 250bpm کم کم زیاد میشه. bpm همون beat per minute یا ضربه بر دقیقه است. بعد که میرسه به آخرش یهو سکوت میکنه. شما سوار آهنگ شدید و باهاش دارید میرید و تو اون سکوته، یهو کل این انرژی ای که آهنگ بهتون داده رو درک میکنید. یه حس ریختن آب سرد روی سری داره. حس جالبیه.

من یه جلوه از خلقت رو به شکل این Bass drop بعد بیگ بنگ میبینم.

مثل اون DJ که آهنگ های مختلف رو روی هم میزاره و روح شما رو میبره با خودش و یهو میندازه و اون جا اثر کارش رو احساس میکنید، خدا هم همه چیز رو به حد کمالش رسونده و بیگ بنگ، زیبا ترین Bass Drop ی هست که تجربه کردیم.

همونجوری که بعد Drop یهو کلی حس میکنیم، این بیگ بنگ انقدری کامل بوده که بعد 13.8 میلیارد سال هنوز داریم از انرژی ای که داشته حسش میکنیم. نوسانات فیلد های کوآنتومی در واقع سازی بوده که خدا برامون نواخته. نوت های اون ساز شدن فرکانس های String های توی String Theory. 

 

بنظرم خیلی شاعرانه است.

 

 

جالبه که مخاطب این آهنگ های ترنس، آدمای جالبی هستن. معمولا آدمای ماده پرست نیستن و اهل روح و روحانیت اند. منتهی با روشی متفاوت از ما. با موسیقی روحشون رو هدایت میکنن به انرژی های بالاتر. همیشه فکر میکردم بیکارایی هستن که پارتی میکنن ولی در واقع این موسیقی یکی از تکنولوژی های هدایت روحه. میدونید از کجا اومده؟ از همون جایی که اجداد ما داشتن دور آتیش میرقصیدن و طبل میزدن. پیشرفت اون موسیقی رسیده به این آهنگ های ترنس. در واقع این فستیوال ها جاییه که لباس پاره میپوشن و دور هم میرقصن و یه چیزی میخورن و چند روز از تعلقات دنیا جدا میشن. همه برمیگردن به برابری و هنر. توی شرق عالم هم شده مراسم حج.. بجای دور آتیش رقصیدن و خدا رو پرستیدن، به این شکل ماها خدا رو عبادت میکنیم و ذکر میگیم. ذکر هایی که دور کعبه میگن ذکر های جالبی هست. منظم و بم هست و وقتی از تهه دل میگن، واقعا روح رو جابجا میکنه. اینا تکنولوژی هدایت روحه.

 

این وسطم این هنرِ خدا، انقدر خوب بوده که از هنرش میتونیم ماها هنر درست کنیم و حس کنیم. حس کردن هدف خلقت بوده. حس کنیم و به خدا بگیم که ممنون! 

 

فقط میخواسته که عبادت کنیم، وجودش رو تایید کنیم و این چیزا رو برامون درست کرده. که چه خدای خوبیه. 

 

و چقدر بد هستن کسایی که به اسم دین، جلوی هنر رو میگیرن. خدا خودش با این آدما میدونه چی کار کنه. همون کاری که با فرعون کرد رو میکنه. سنت خدا همینه. حذفشون میکنه. تو دنیا الان خیلی جاهای کمی هست که اون حلقه آخر، که وقتی داری حس میکنی، وجود خدا رو تایید کن، رو انجام میدن. این فستیوال ها اگه اون حلقه آخر رو داشت دیگه واقعا چیزی کم نداشت از کمال. البته که اونا هم به روش خودشون به متافیزیک وصلن و یه چیزی رو میپرستن که بالاتره. ممکنه خدا یه الله نباشه اسمش ولی آدمای معنوی توشون کم نیست. آدمایی که از دین هایی که صرفا قانونه و از عرفان(ع.ر.ف: شناخت، شناخت اون چیزی که نادیدنی هست) جا مونده خسته شدن. 

 

و این وسط کی برنده است؟ کسی که اون قطعه هنری رو درست کرده. اون رهبر ارکستر، یا نویسنده قطعه، یا DJ ، اون کارگردان نمایش یا اون پیامبر. هرکسی که بهترین نمایش رو برای خدا درست کرده برنده است. دلیل این که پیامبر اسلامم آدم مهمی هست اینه که یکی از بزرگترین نمایش های پرستش خدا رو درست کرده. 

خدا این قابلیت رو به ما داده که آفریننده یه Bass drop باشیم. آفرینده یه داستان جدید باشیم. آفریننده یه هنر جدید باشیم تا خدا بودن رو یکم لمس کنیم. 

 

هر کدوم ما هم تو زندگیمون داریم یه نمایش برای خدا درست میکنیم. برای همینه که میگن که همیشه یاد خدا باش. یا برای خدا انجام بده کارو. در واقع معنیش اینه که حواست باشه که داری برای خدا روی این سیاره نقش بازی میکنی. یه نقشی بازی کن که بهش افتخار کنی و تو نقشت، حواست باشه که برای خدا داری بازی میکنی. برای خدا داری حس میکنی. خدا ما رو آفریده که خودش رو حس کنه. وقتی یه درخت میبینم به این فکر میکنم که این درخت یه زمانی هیدروژن توی یه ستاره بوده و الان اینجا به این قشنگی دستش رو به سمت آسمون دراز کرده. این همون سیاره است که تو فضا شناور شده و هوشیاره. ممکنه ماها درکش نکنیم تو حالت عادی ولی هوشیاره. تنها موجوداتی که نیاز دارن هی به خودشون یادآوری کنن که حواسشون به اون بالا باشه ماهاییم. چون خیلی دیگه بهمون حال داده. بهمون اختیار داده. 

برای همینه که تو قرآن میگه زمین رو آباد کنید. ماها هرچیزی بخوایم داریم برای ساخت بهشت روی زمین. ولی نمیکنیم. دلیلیشم اینه که تصویر بزرگ رو نمیبینیم. 

تصویر بزرگ هم دیدنش کاری نداره. روی 5 گرم ماشروم خشک در تنهایی و تاریکی، بعد از مرگ نفس، کاملا قابل دیدنه. ویدئو های جدید در راهه. بزودی.

یه نفر از دوستام گفت که این پست رو درک نکردم.

اینم توضیح من.

اینم یه آهنگ ترنس جالب تو یوتیوب البته خیلی بیشتر پیدا میکنید. اگه به اینجور آهنگا عادت ندارید شاید حال نکنید باهاش ولی با این چیزایی که گفتم گوش کنید و گوش دل بسپارید و برید باهاش. هدفون خوب توصیه میشه.

 

  • ظریف

اصلا چی بود؟

شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۴۸ ق.ظ

سلام

 

 

شاید بگید چرا انقدر وقت گذاشتم که اون ویدئو ها رو درست کنم و بیشتر هم درست میکنم.

یه چیزی که هست اینه که تو دین ما امر به معروف و نهی از منکر توصیه شده. معروف از ریشه عرف به معنی شناخت میاد. منکر هم شبیه کلمه نکره به معنی نشناخته میاد. من یه چیزی رو پیدا کردم که با بیشتر از 50 دلیل حقیقت داره و بسیار ناشناخته هست و داستان امام حسین به ماها یاد داده که وقتی حقیقت رو دیدیم میتونیم انتخاب کنیم. تو لشکر حق باشیم یا تو لشکر ضدحق. من انتخابم اینه که تو لشکر حق بجنگم. کسایی هم که مدت زیادی از عمرشون رو صرف مطالعه کردن و میخوان سرباز حق باشن، ویدئو هام رو دنبال کنن چون بنظرم میاد تنها راه نجاتمون همین باشه.

 

من با هدف گشتن دنبال چیزی که احتمالا حضرت مهدی بخواد بیاره جستجوم رو شروع کردم و چیز خوبی هم پیدا کردم. مطمعن هستم اگه همین نباشه، بخشی از پیامش همین باشه. اگه قرار بود با اومدنش بیست و چند جزء از علم کشف بشه. اگه قرار بود یه بینش جدید از دین بیاد. اگه قرار بود باهاش امید بیاد، این راهشه. بیاید و شروع کنیم. حضرت مهدی قرار نیست معجزه داشته باشه. قراره با فکر به پیامش برسیم. بیاید فکر کنیم.

 

تو این ویدئو ها ریشه های ادیان رو پیدا کردم و به صورت خیلی سریع کل قضیه رو تو بیشتر از دو ساعت گفتم. ازین به بعد هم سعی میکنم تجربه های بقیه، جزییات بیشتر و صحبتای آدمایی که تو این زمینه کار کردن رو بزارم. امیدوارم که قبول باشه.

 

https://t.me/MahdiTR619

 

 

  • ظریف