نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۰ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

a whole new world

جمعه, ۲۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۱۳ ب.ظ

سلام

 

یکی از انیمیشن های خیلی زیبای دیزنی انیمیشن Aladdin هست و یکی از آهنگای خیلی زیبای توش آهنگ A whole new world هست.

توی خود انیمیشن صدای پرنسس جزمین رو Lea Salonga اجرا میکنه.

تو این آهنگ الائدین و جزمین با هم آهنگ رو میخونن و تو این اجرای زنده، لی میخواد این آهنگ رو اجرا کنه ولی یه نفر دیگه هم لازمه. 

از بین تماشاگر ها داوطلب میخواد و این دوستمون میره بالای سن. 

در کمال ناباوری خیلی اجرای زیبایی میشه. چون گویا دوستمون خیلی دوست داشته برای این نقش انتخاب بشه و مدت زیادی تمرین کرده ولی تو مصاحبه قبول نشده. ولی چرخ دنیا میچرخه و قسمت میشه چیزی که آرزوش بوده رو روی صحنه اجرا میکنه. 

بنظرم جالبه.

قبلا راجع به تئاتر بینوایان هم نوشته بودم، لی تو اونجا هم فکر میکنم دوتا نقش مختلف رو تو سال های مختلف بازی میکنه. نقش اپونین و یکی دیگه. این جا میتونید اجرای On my ownش رو ببینید. فکر میکنم یکی از بهترین اجرا های این آهنگ باشه این طور که منتقدین میگن.

اصالت لی فیلیپینی هست ولی مشهوره به خیلی خوب صحبت کردن و ادا کردن کلمات و تلفظ کردن. جالبه برام که یکی تو زبون دوم میتونه انقدر خوب بشه.

  • ظریف

دور خودم میچرخم؟

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۴۸ ب.ظ

سلام

 

داشتم چند وقت فکر میکردم که بالاخره چی هست که من هستم؟

مثلا دکارت میگه می اندیشم پس هستم. من شخصا 95% زندگیم رو که می اندیشم نمیشه و واقعیت چیز دیگه است. چیزایی که حس میکنم بیشتر هستن. ولی مساله اینه که خود حس هم ناقصه. چون اندیشیدن میخواد که حس به کلام و انتقال منظور درست منجر بشه.

 

من گشتم ببینم چی هست که همیشه هست؟ دیدم که درد و رنج همیشه هست انگار. نمیدونم هرچقدرم که زندگی خوب میشه چیزی که همیشه بهش برمیگردم اینه که محدودم. فکرم محدوده بدنم محدوده انتخاب هام محدوده و ... این درد داره. 

ولی مساله اینه که یه تایم هایی هم هست که واقعا درد ندارم و حس خوشبختی میکنم. هرچند محدود ولی هست! ناشکری نمیکنم، شخصا درد برام بیشتر از خوشحالی معنی داره.

 

پس خلاصه رنج میبرم پس هستم هم نیست.

داشتم فکر میکردم پس چیه که من رو میباشه؟

و دیدم که تمرکزم تو وجود داشتن تو این عالم هست که باعث بیشتر بودن من میشه. مثلا در مقایسه با خواب که انگار کمتر هستم توش. یه جوریه انگار بی تمرکزه و نظم کمی داره. یه دفعه یه جور میشه و یه دفعه یه جور دیگه. پس گفتم شاید متمرکز هستم که هستم.

 

ولی دیدم اونم جالب نیست چون کامل نیست. بالاخره تو خواب هم هستم و تمرکز یه درجه ای از بودن رو نشون میده ولی دلیل بودن نیست.

 

حس میکنم در نهایت به این نتیجه رسیدم که دور خودم میچرخم پس هستم. تنها چیزی که بودن من رو برام معنی دار و ثابت میکنه اینه که هیچ چیزی سر جاش باقی نمیمونه و همه چیز در حال رفتن تو هم دیگه است. شب میره تو روز و روز میره تو شب. هر روز یه شکلیه. یه روز یه جور جلو میره یه روز یه جور دیگه. یه آدم یه روزی خوشحاله یه روزی پایینه. بچه ها بزرگ میشن، بزرگا پیر میشن. همه چیز در حال چرخیدن و سیکل زدنه. منم در سیکل آها فهمیدم، ای بابا هیچی نمیفهمم هر روزم رو میگذرونم. تو سیکل خوابیدن و بیدار شدن و خوابیدن و بیدار شدن. چون ثابت بودن خسته کننده است. شاید اینم نباشه.

  • ظریف

یخش شکسته یا نه؟

پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۳۱ ب.ظ

 

سلام

 

نمیدونم بعد 4 امین پست تو دو روز یخ بیان که این روز ها خیلی ازش صحبت میشه شکسته یا نه.

 

ولی از دستاورد های چند ماه اخیر، لحیم کردن مقاومت های کوچیک روی پین هدر و تبدیل کردنشون به مقاومت های پایه دار بوده.

در هفته اخیرم روی پین هدر های رنگی رنگی لحیمشون کردیم که خوشگل تر هم هستن!

 

داریم این روزا یه سیگنال حدود 10 کیلوهرتز درست میکنیم و از این مقاومت ها رد میکنیم و جریانش رو اندازه میگیریم. 

یه پارامتری توی خون هست به اسم هماتوکریت که با مقاومت خون (امپدانس خون) یه روابطی داره. 

این قراره اون رو اندازه بگیره. دقت اندازه گیریمون باید خیلی خوب باشه و الان به حدود 0.25+-% در کل محدوده مقاومتی رسیدیم که من شخصا خیلی خوشحالم. دیگه با سخت افزاری هم که استفاده میکنیم از این بهتر فکر نمیکنم بشه انجامش داد. 

 

اون نارنجی ها چسب مس هستن و روشون مقاومت رو مینوشتم. چون برچسب نداشتیم. 

 

  • ظریف

نگاه کردن به زندگی

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۴۶ ب.ظ

 

سلام

 

در جستجوی معنای زندگی بنظرم دنبال یک کلمه و یک جواب نباید بگردیم.

خیلی لحظات کمی هستن که خودشون برای خودشون معنی دارن و اسم دارن برای خودشون.

بقیه زندگی همش نگاه کردن پروسه ها مثل سیکل ها و بالاپایین رفتن ها، اشتباه کردن ها، جواب برعکس گرفتن ها، بزرگ شدن،

 

بزرگ شدن

بزرگ شدن یکی از کلیدی ترین و طولانی ترین وقایع زندگیه.

کسایی که خوش شانس باشن و دنبالش باشن، تو پروسه بزرگ شدنشون میتونن خودشون رو پیدا کنن. 

مگر نه اینه که هیچ چیزی بجز خودمون وجود نداره و همه چیز بازتاب وجود داشتن خودمونه؟

هر چیزی

یا داره کوچیک تر بودن ما رو نشون میده

یا داره بزرگتر بود ما رو نشون میده

یا داره خاص بودن ما رو نشون میده

یا داره قدرت ما رو نشون میده

کلا داره مقایسه میکنه مارو برای خودمون تا بتونیم توصیفش کنیم.

مثلا

درخت پیر، سنش زیاد تر از ماست، تجربه ی زندگیش بیشتر از ماست، حرکتش کند تر از ماست، نقش و نگار بدنش سفت تر از ماست، غذا خوردنش متفاوت از ماست که یه جورایی برعکس ماست به لحاظ شیمیایی، و ...

 

پس اگه همینجوری یکی بودن خودمون رو با آفرینش عقب و عقب تر بریم، میرسیم به اولین تجربه ها چون اون موقع هم با دنیا یکی بودیم ولی احساساتمون ساده تر بوده. شاید اگه برگردیم به زمانی که از شکم مادر بیرون اومدیم بتونیم معادله ی وجود داشتن رو حل کنیم. شاید اگه دسترسی به اون لحظات داشته باشیم بتونیم بفهمیم بودن به شکل انسان یعنی چی.

 

اگه هر لحظه ای برای خودش لحظه ی حال هست، شاید در حال هر کاری که هستیم باید توجه کنیم. هر کاری. باید ببینیم داریم چی کار میکنیم. شاید بخشی از حل کردن قسمت های مختلف معادله ی وجود متوجه شدن ساختار خود تکرار شونده خلقته که هر لحظه ای همه ی لحظه های آینده و گذشته رو توصیف میکنه. نه که از هر لحظه ای بشه به همه ی لحظات گذشته و آینده رسید، بلکه از هر لحظه میشه تمامی احتمالات گذشته و آینده رو کشید.

 

شاید شناختن همه ی لحظه هامون هست که عمرمون رو انقدر طولانی میکنه و بزرگ شدنمون رو انقدر کند میکنه. شاید کم توجهیمون به کار هایی که میکنیم هست که ترمزمون رو گرفته. شاید این که نمیدونیم چی میخوایم ولی میتونیم خیلی عمیق به مساله هایی که بقیه بهمون میگن فکر کنیم هست که نمیزاره جلو بریم. شاید بی توجهیمون به رنجی که میبریم هست جلوی حرکت چرخدنده های هستی رو گرفته که به جای نرم حرکت کنن در کنار همدیگه تو همدیگه گیر کنن و اصطکاک داشته باشن.

 

شاید پیدا کردن راز انسان بودن، 

اینه که یادمون بیاد که خودمون این دنیا رو خلق کردیم. تنهایی مطلق گوشه ی اتاقمون بود که فکرمون رو باز کرد تا بتونیم ایده درست کنیم. کم کم تو تخیلمون چیز های مختلف رو امتحان کردیم ولی برامون تکراری شد. به خودمون گفتیم برای ثابت کردن خودم به خودم، یه دنیا خلق میکنم و به خواب میرم. به قدری به خودم مطمئن هستم که میدونم تو خوابم بیدار میشم و یادم میاد که چی هستم. خدا بودن خودم رو پیدا میکنم توی خواب خودم. شاید یه بار دیگه به خودم ثابت بشه که خدا بودن برازنده ی منه. 

احتمالا خدا میگه حیف که کسی نیست که باهاش جشن بگیرم.

احتمالا خدا هر چند ساعت یه بار به خودش میگه این چه کاری بود که کردم و خودم رو گرفتار کردم.

احتمالا خدا بیشتر از همه چیز دنبال یکی شدن باخودشه اگه بتونه.

  • ظریف

فیلا-سوفی

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۲:۲۵ ق.ظ

سلام

 

اسم همسر همکارم سوفیا هست.

بهش گفتم بنظرم جالبه که همین که عاشق همسرت باشی یعنی داری فلسفه انجام میدی. philosophy یعنی phila+sophie که فیلا یعنی دوست داشتن و عشق - سوفی هم که یعنی wisedom ، فکر و خرد، اسم همسرته!

خندید گفت نمیدونستم معنیش اینه. گفت اونایی که ندارن چی؟

گفتم تو شانس اوردی بقیه باید بگردن دنبالش و یه چیزی پیدا کنن و عاشقش بشن.

  • ظریف

برنامه نویسی

سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۰۸ ب.ظ

سلام

 

یکی از چیزایی که تو رفتار آدما برام خیلی جالبه رفتارشون تو سطوح تنش مختلفه.

مثلا وقتی دو نفر آدم با هم حرف میزنن

بستگی به این که اون دو نفر چقدر به هم احترام داشته باشن یا چقدر از هم حساب ببرن یا چقدر حسادت داشته باشن به هم و کلا اگه بخوام در یک کلمه بگم، چقدر مقایسه کنن خودشون رو با همدیگه و چقدر از این مقایسه بفهمن و حس کنن، رفتارشون خیلی عوض میشه.

یا مثلا وقتی چند نفر آدم دور هم صحبت میکنن 

بستگی به این که چقدر استرس اون جمع زیاد باشه و هر کسی دنبال چه چیزی باشه رفتارشون عوض میشه. غالب و مغلوب شدن چیزی هست که تو جمع پیش میاد و جایگاه گروهی آدما رو مشخص میکنه.

بنظرم آدمایی که میدونن چجوری و از چی لذت میبرن خود به خود قوی تر بنظر میان. زیادی از خود لذت بردن هم باعث حسادت بقیه میشه.

حسادت بنظرم بین کسایی رخ میده که تو یک سطح هستن و خیلی خودشون رو با هم سطح های خودشون مقایسه میکنن.

حسادت بنظرم از صفات خدایان هست و اگه هر کسی جایگاه خودش رو بدونه میبینه که فقط باید سرش به کار خودش باشه و مقایسه کردن خودش و بقیه و ناراحت شدنش از این که اونا چجوری میتونن از خودشون لذت ببرن فقط باعث بالاتر رفتن اونا تو ذهنش و پایین اومدن خودش پیش خودش میشه.

حرف زدن یکی از چیزایی هست که لذت خیلی زیادی داره. تحمل کسی که زیاد حرف میزنه برای همین سخته. چون اون داره کاری که دوست داره رو میکنه و نمیزاره بقیه اون لذت رو تجربه کنن. آدمی که تو اون جایگاه هست اجازه داره که هر چقدر میخواد از خودش لذت ببره و همچنین اجازه داره به بقیه هم فرصت رو بده. انتخاب خودشه.

کسی که باهوش تره، تو زبان غالب تره و میتونه حرف بریزه تو ذهن بقیه. انتخاب خودشه که چی کار کنه با بقیه.

آدم نسبتا باهوشی مثل مهران مدیری که خودش رو Architect معرفی میکرد تو فیلم هاش، نمونه ی آدمی هست که کنترل مردم رو تونست دستش بگیره و فرهنگ ایران رو معماری کنه. و الانم که داره خدایی میکنه برای خودش. 

برنامه نویسی آدم ها کار هرکسی نیست و معمار میخواد که بتونه بدنه ی جامعه رو شکل زیبایی کنه. صرف باهوش بودن مثل اینه که یه تخته سنگ و یه چکش داشته باشیم ولی تضمین کننده هنر نیست. و امان از اون روزگاری که آدم های کودن معمار باشن.

 

  • ظریف

فرهنگ خود زنده

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۰، ۰۵:۴۲ ب.ظ

سلام

 

آخر هفته چند روز پیش داشتم برای خودم راه میرفتم و نم بارون داشت میزد و هوا خیلی خوب بود.

آهنگام رو گذاشته بودم خودشون برای خودشون پلی بشن. اصلا نمیدونم از کجا داشتن پلی میشدن. شاید یکی از کانالای تلگرام بود.

یهو دیدم یکی از آهنگای یانی اومد بالا. اولش فکر کردم Felitsa هست و بعد که یکم دقت کردم دیدم The End of August هست!

یکم طول کشید تا متوجه بشم که بببللهه در انتهای آگست هستیم و همونطور که قبلا گفته بودم، چند سالی بود سعی میکردم این رسوم شخصی رو برای خودم داشته باشم. مثلا آخر آگست ها این آهنگ رو گوش کنم چون یانی رو خیلی دوست دارم و خاطره اش رو همیشه برای خودم زنده نگه دارم. چون بنظرم از آدم های بشدت متصلی بوده که عمق اتصالش رو میشه از کارش دید.

برام جالب بود که انگار خود این رسم کوچیک امسال با این که حواسم بهش نبود خودش رو زنده نگه داشت و خود به خود این آهنگ پلی شد.

 

  • ظریف

رنده

دوشنبه, ۸ شهریور ۱۴۰۰، ۰۸:۵۶ ب.ظ

 

 

سلام

 

بنظرم تمام گردش گیتی و گذر سال ها و فصل ها و روز ها شبیه یک سوهان یا رنده میمونه که میتونیم بزاریم بگذره و همچنین میتونیم بپریم روش تا ریز ریزمون کنه.

بنظرم مثل حد فاصل توی تخم بودن جوجه و شکستن تخم و جدا شدن از گرمایی که بدن مادر و لونه براش فراهم میکرده و حرکت به سمت سرد و گرم روزگاره.

بنظرم این گردش یه جوری ساخته شده که شبیه این ساحل که انقدر با امواج و برخورد سنگ ها چیزای توش رو میشوره که آشغال های شیشه ای رو هم حتی به این سنگ های زیبا تبدیل کرده

 

“My Heart Is Afraid that it will have to suffer," the boy told the alchemist one night as they looked up at the moonless sky.

"Tell your heart that the fear of suffering is worse than the suffering itself. And that no heart has ever suffered when it goes in search of its dreams.”

― Paulo Coelho, The Alchemist

بخش از کتاب کیمیاگر که میگه

یک شب وقتی پسر و کیمیاگر داشتند به آسمان بدون ماه نگاه میکردند، پسر به کیمیاگر گفت: قلب من از این باید درد بکشد میترسد

کیمیاگر گفت: به قلبت بگو ترس از درد کشیدن از خود درد کشیدن بد تر است و هیچ قلبی وقتی در جستجوی رویای خودش بوده دردی نکشیده.

 

منتهی لازمه اش حس کردن درد هاست. شاید یه جور خودآزاری بنظر میاد اولش.

 

  • ظریف

نصیحت پیرمرد

چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۲۳ ب.ظ

سلام!

 

یه بچه ی 12 ساله یه مورچه رو دید و زد لهش کرد. بهش گفتم که کار خوبی نیست و چرا این موجود بی گناه رو میکشی؟

بهم گفت چون من قاتلم !

بعد یادم اومد که کلا هر اتفاقی میفته برای درس گرفتن منه.

یکم فکر کردم دیدم که بله هر چند روز یه بار دارم میرم یه حیوون هایی رو میکشم که خیلی بزرگتر از مورچه است. درسته خون ریختنشون رو نمیبینم ولی با کمال میل تیکه های بدنشون رو میخورم و عین خیالمم نیست. 

 

داشتم فکر میکردم باید آدم خوبی بشم و کمتر قتل اتجام بدم یا این که بپذیرم که منم آدم بدی هستم؟ 

 

آیا باید از این کارم لذت ببرم و بیشتر انجامش بدم یا این که با انزجار از خودم این کار رو کنم؟

 

کلی سوال برام ایجاد شده ولی فکر کنم همون راه تاریکی رو پیش بگیرم. باید قبول کنم که خودخواه و تاریک هستم و جون موجودات دیگه خیلی برام اهمیتی نداره

  • ظریف

ماه کامل

دوشنبه, ۱ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۳۴ ب.ظ

سلام

 

فکر کنم راجع بهش صحبت کردم که Lunatic یعنی چی. شایدم نکرده باشم. Lune یعنی ماه و Lunar یعنی مربوط به ماه. مثلا Lunar Eclipse میشه ماه گرفتگی در مقابل Solar Eclipse که خورشید گرفتگیه. Solar هم یعنی مربوط به خورشید چون Sol یعنی خورشید.

حالا Lunatic که معنیش دیوانه و مجنون میشه به کسی میگن که در اثر دیدن نور ماه مجنونیتش زیاد تر میشه. 

دیشب زیر نور نقره ای ماه داشتم قدم میزدم برای خودم و سایه خودم رو میدیدم توی نور ماه. با خودم میگفتم چقدر خوب میشد اگه ماه زده های مجنون بیشتر بودن و شبای ماه کامل که بیرون قدم میزدیم، دیوونه ها رو میدیدیم و تو تاریکی بدون این که نقاب اجتماعیمون رو صورتمون باشه از دیوونگیمون با هم حرف میزدیم. 

حس میکنم اگه فیلم زندگی آدم رو میساختن باید همه ی صحنه هاش از اتفاقای روزای ماه کامل باشه. چون آدم بیشتر خودشه.

نور ماه روح رو رو میاره و شب حس ها رو تیز تر1 میکنه. ترس های آدم رو به خودش نشون میده و حتی آدم از سایه خودشم ممکنه بترسه. 

درحالی که شاید جذابیت زندگی به همین لحظه های عجیب غریبش باشه.

آهنگ moonlight sonata از بتهوون

آهنگ Clair de lune از دبوسی

آهنگ یک شب مهتاب از فرهاد

 

1- یه بخشی از Phantom of the Opera

  • ظریف