نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/mahdi.tu.ra

Drafts from a drifter/ English
ticheart.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲۲۴ مطلب با موضوع «عمومی :: نظرات و تحلیلای شخصی! :: shower thoughts» ثبت شده است

بالانس کار

سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۲۸ ق.ظ

سلام

 

نقطه بالانس، درست بودن همه چیز نیست.

موقع اشتباه کردن یاد میگیریم، پس برای تمرین مغزمون باید اشتباه کنیم

موقع اشتباه کردن ممکنه باهامون پر تنش برخورد بشه، پس برای تمرین روحمون و مواجهه با سختی ها لازمه.

اشتباه به لحظات درست معنی میده. سرجا بودن همه چیز وقتی معنی داره که سر جا نبودنش تجربه شده باشه.

نقطه بالانس یه جاییه که یادگیری و بهره وری حداکثر بشه.

که جای سختیه، 

بنظرم نقطه ی کار آدم باید نزدیکای بالانس باشه، تا جایی که روح و روانش اجازه میده به قول یکی از دوستام

هر کاری میخوای بکنی بکن، فقط don't lose it.. یعنی هر کاری میخوای بکنی بکن ولی تا جایی که عقل و سلامت روانیت رو از دست ندی.

برخورد های پرتنش با آدما انرژی آدم رو ممکنه بگیره و یا باعث بشه که آدم به تصمیماتش و نحوه ی زندگیش شک کنه.

ولی همیشه و همیشه، تاجایی که آدم از دست ندادتش، آموزنده خواهد بود.

  • ظریف

مستری

جمعه, ۲۱ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۲۷ ب.ظ

سلام

 

https://www.youtube.com/watch?v=FssULNGSZIA

 

به قول یکی از دوستان، وظیفه ی هنر inspire کردنه. یعنی این که به انسان امید بده که میتونه یه کاری رو انجام بده. 

نکته هنر این نیست که آدم بتونه دقیقا همون کاری که هنرمند انجام داده رو کپی کنه. این دقیقا برعکسشه.

هدف هنر باید این باشه که آدم ببینه که یک نفر میتونه روحش رو به پرواز دربیاره و بیننده ببینه که 

میتونه اونم به عنوان یک انسان این کار رو انجام بده. میتونه پرواز کنه.

چون هنرمند تونسته

دومین هدف که بنظرم بازم مهمه اینه که توانایی انسان در مَستر شدن، استاد شدن یک کار در طول زندگیش رو نشون میده. 

بنظرم هر کسی حداقل باید در یک زمینه تو زندگیش مَستر بشه. یعنی بالا و پایین اون چیز رو بدونه. 

هنر میتونه این رو هم به آدم نشون بده. دیدن درامر آهنگ Pneuma توسط گروه Tool ، جناب Danny Carey میتونه یه نمونه از مستر شدن باشه. درام به عنوان قلب یه گروه موسیقی، ضربان موسیقی رو تنظیم میکنه و زمان بندی آهنگ رو مشخص میکنه. آهنگ های این گروه معمولا زمان بندی های عجیب غربیی داره و از حالت متداول بشدت خارجه. دیدن هنرنمایی درامر گروه تو به صدا در اوردن ابزار موسیقیش درست در زمان مشخص واقعا آبنبات چشم و گوش هست و لذت بخشه.

 

خود این آهنگم در مورد خدا شدن و بیدار شدن روح هست. یکی از ویژگی های گروه Tool اینه که عجیب غریب بودن بعد روحانی انسان رو خیلی خوب نشون میدن و مسخره بازی در نمیارن. وقتی دارن راجع به خدا میخونن، خدایی آهنگ سازی میکنن و ساده نگاه نمیکنن به قضیه. امیدوارم که بتونیم Pneuma بشیم. بفهمیم. بیدار بشیم. به یاد بیاریم.

 

  • ظریف

لکه ی آبی کم رنگ

دوشنبه, ۱۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۴۸ ب.ظ

 

سلام

 

سلام به اون روزی که فرزندان زمین که از بودن در شکم مادر سیر شدن، خونه رو ترک میکنن و میرن به سمت ناشناخته ها.

میرن که هر نقطه ی نورانی ای در فضا رو به زمین دیگری تبدیل کنن. 

شاید قدرت انسان به وجود داشتن تو زمین کوچکمون محدود شده و برای همینم هست که زمین داره کم کم از خونه میندازتمون بیرون. داره منابعش تموم میشه و داره گرم میشه. دیگه داره میگه که باید خودمون خودمون رو بالا بکشیم و بریم آسمون ها رو بشکافیم و بریم جلو. 

تو تاریکی گم بشیم. 

شاید دیدن این تصویر یکی از بخش های زندگی انسان های آینده باشه. تصویری که اسمش Pale Blue Dot هست، که فضا پیمای Voyager 1 در سال 1990 از 6 میلیارد کیلومتری زمین (40 برابر فاصله خورشید تا زمین، فاصله ای که نور 320 دقیقه طول میکشه تا طی کنه...به عبارتی دیگر، دور) گرفته شده. تصویری که توش زمین به اندازه ی یک پیکسل هست. "کارل سیگن" یک کتاب و پاراگراف معروف در این مورد داره که توصیه میکنم خونده بشه.

اون بخش از تاریخ، زندگی آدم هایی رو به قلم میکشه که خونه ی خودشون رو به قصد برنگشتن ترک میکنن. 

با تنها شدن و گیر افتادن تو محیط بسته به مدت زیاد درگیر میشن.

تو اون بخش از تمدن، انسان هایی که شاید چندین سال قبل با کشتن همدیگه و نوشیدن خون همدیگه خوشحالی و خوشبختی خودشون رو تامین میکردن، شروع میکنن به با هم زندگی کردن. به فدا کردن خودشون و زندگیشون در راه ادامه ی تمدن بشریت. به امید ادامه دارن خط وجود انسان ها شاید تو نقطه ی دیگری از کیهان. 

زمین و خورشید فرزندان خودشون رو خواهند دید که خونه رو ترک میکنن و پا به ناشناخته ها میزارن. به نقاطی از فضا که آسمان شب با آسمان بالای سر اجدادشون فرق داره. 

میرن به امید پیدا کردن خونه جدید.

  • ظریف

بعد مرگ

چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۱۰ ب.ظ

سلام

 

بعد از مرگ دو هفته روح آدم سرگردون هست.

روز اول به کسی نمیگن و فقط یکی دو نفر از نزدیکا میفهمن.

یکی از نزدیکا از رفتنش خوشحال میشه و یکیشون ناراحت. اونی که خوشحاله چیزی نمیگه و اونی که ناراحته آروم میره تو حال خودش و کسی نمیفهمه چشه.

 

روز دوم کسی که خوشحال شده به همه خبر میده ولی تو خبرش هیچ احساسی نیست. خبرش میگه که فلانی فلان آدم بود و فوت کرد. اونی که ناراحت شده بود با دیدن این خبر پیش همه میره و از این که چه آدم خوبی بود براشون میگه.

 

روز سوم بارونیه، اونی که ناراحت بود ناراحت میمونه و به این فکر میکنه که چه ارتباط قلبی ای با طرف داشته و بقیه هم میرن سراغ کسی که فوت شده و یه ابراز وجود میکنن. ابراز وجود ها هم فرق داره. بعضیا خیلی چیزی برای ابراز ندارن، بعضیا دارن ولی نمیتونن ابراز کنن و بعضیا ابراز میکنن.

 

روز پنجم ببعد کم کم متوجه میشن که باید جای طرف رو پر کنن. 

تمام این مدت روح طرف داره همه ی اینا رو میبینه.

 

روزش ششم و هفتم آخر هفتست و همه دنبال تفریح و هر جور که وقتشون رو معمولا میگذرونن میرن.

 

هفته دوم به این میگذره که روح طرف آهسته آهسته میبینه که چجوری جاش پر میشه. چجوری ارتباطی که با آدمای دیگه داشته جایگزین میشه و همه ی اونایی که ناراحت بودن و نبودن رو میبینه که کاراشون کم کم شکلشون یکم عوض میشه و کار ها بدون اون هم پیش میره.

یه مقدار از کارایی که از قبل کرده بوده هنوز اثراتش هست ولی کم کم محو میشه. چیزای دیگه جاشون رو میگیرن.

اون آدم کم کم به این فکر میکنه که وجودش چقدر ارزش داشت و چرا انقدر سریع جایگزین شد؟ آیا فکر میکرد انقدر سریع جاش پر بشه؟

 

روز یازدهم اونی که ناراحت بود با دوست خودش تماس میگیره و تصمیم میگیرن جای اون آدم رو دوستش پر کنه. 

روز دوازدهم ناهار همه رو دعوت میکنن و روح سرگردان هم دعوت میشه. ازش یاد میشه و برای شادی روحش آرزوی موفقیت میشه.

 

اگه میدونستیم انقدر سریع جامون میتونه پر بشه و انقدر زندگی بهمون احتیاج نداره خیلی بیشتر دل به درد میدادیم و حداقل از حضور دردناکمون استفاده میبردیم چون دردی که آدم رو نکشه فقط آدم رو قوی تر میکنه و دنیا جای در رفتن از زیر درد نیست. هیچ چیزی آسون نمیشه و فقط دغدغه های کوچیک تر بی اهمیت به چیزای بزرگتر کم اهمیت تبدیل میشن.

 

  • ظریف

اگه همین الان

يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۱۳ ق.ظ

سلام

اگه همین الان همین چیزی که هستی کل وجودت رو توصیف کنه

چه چیزایی برای توصیف خودت داری؟

فیلمایی که نگاه میکنی؟ خانواده ای که داری؟ دوستات؟ آهنگایی که گوش میکنی؟ احساساتی که داری؟ پولی که در میاری؟ چیزایی که یوتیوب بهت ریکامند میکنه؟ نماز هایی که میخونی؟ کلمه هایی که به کار میبری؟

اگه یه برگه سفید بزارن جلوت و بگن خودت رو بکش چه چیزی رو میکشی؟

شاید واکنشی که با بقیه میدی رو میتونی بکشی.

واکنش شیمیایی ای که با هر آدم پیدا میکنی، ببخشید واکنش کیمیایی.

چقدر نجیب و واکنش ناپذیر هستی؟

چقدر حلّال و چقدر خورنده هستی؟

چقدر مایعی؟ چقدر جامدی؟ چقدر گازی؟

چقدر جریان داری و چقدر محکمی و چقدر آزادی

از جنس چی هستی و با چند نفر واکنش های قوی میدی؟ 

کسی رو داری که باهاش واکنش خیلی قوی بدی؟

خیلی حرارت ایجاد بکنه و انرژی آزاد بشه.

حرف هاتون به معنا برسه؟؟

و چقدر تو عمق وجود همدیگه نفوذ میکنید؟

از درون فکر همدیگه حرف بزنید؟ 

فکر کنم یکی از دلایلی که شناخت با سن میاد اینه که مدت زمان بیشتری گذشته و بعضی واکنش ها زمان لازم دارن.

 

و هر کدوم از انواع واکنش ها یک بعد ما رو نشون میدن. شاید اینجوری میتونیم نقشه ی سطح وجودمون رو بکشیم. بگیم این من هستم.

‌شاید ماها مهم نیستیم. اون ارتباط و داستانمون با آدم های زندگیمون هست که مهمه. شاید نفر سوم هر دونفری، relationship شون هست.

چیزی که باید بهش رسیدگی بشه.

ارتباط دو دوست شبیه یه بذر میمونه که بهش میشه عشق داد و قوی ترش کرد و یا میشه عمقش رو بیشتر کرد یا میشه فراموشش کرد و میشه بهش رسیدگی نکرد و خشکوندش و ...

شاید ماها لازم نیست با همدیگه بچه به دنیا بیاریم، بچه هامون relationship هامون بشن و عمقی که پیدا کردن؟ که فرقی بین جنس ها نداره، بین هر دو نفری وجود داره. 

  • ظریف

meme

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۲۴ ب.ظ

 

سلام

بنظرم خنده دار اومد

ترجمه ی فارسی اون متن هم احتمالا میشه همچین چیزی:

فشار له کننده ی وجود داشتن هر ثانیه به ذهن من فشار میاره

 

  • ظریف

منظور

جمعه, ۱۶ مهر ۱۴۰۰، ۰۵:۳۲ ب.ظ

 

سلام

 

کسی که یک فیلم رو کارگردانی میکنه همیشه یه منظوری پشت کل صحنه ها و اتفاق ها و داستان ها داره.

یه بار که تو بوفه دانشکده هنر بودم یکی داشت از یکی از کارگردان ها نقل قول میکرد که پشت هر فیلمی یک ایدئولوژی هست.

جوری که نورپردازی میشه جوری که فیلم برداری میشه و جوری که کاراکتر ها رفتار میکنن و چیزایی که میگن و ...

خیلی وقتا منظور کارگردان خیلی سخته و خیلیا متوجهش نمیشن مثل فیلم The Fountain که حتی منظورش رو تو فیلم داد میزنه ولی خیلی سخته منظورش رو به مردمی که درگیر مادیات هستن فهموند. برای همین اصلا فروش نمیکنه.

خیلی وقتا هم فیلم لایه لایه است و لایه های سطحی و عمیق داره. مثل Gravity, Interstellar, La La Land و هزار تا فیلم شناخته و ناشناخته ی دیگه... که بعضیاشون عمقی تر میشن و بعضیاشون معنی های موازی دارن

 

یکی از فیلم هایی که کارگردانش بشدت غمگینه از نفهمیدن بیننده ها بنظرم فیلم زندگی هست.

فیلمی که هر روز جلوی چشمامونه و میلیون ها المان مختلف جلوی چشم ما حرکت میکنه و تغییر میکنه ولی انقدر پیچیده است که خیلی وقتا متوجهش نمیشیم. یعنی ممکنه لایه های سطح و یک حس کلی راجع بهش داشته باشیم ولی عمق اتفاقات رو نمیشه براحتی فهمید.

ساختار تکرار شونده ی دنیا در مقیاس های کوچیک و بزرگ یکی از نمونه هاشه و نمونه ی دیگه الگو هایی که تو طول زمان اتفاق میفته هست. قانون علیت که هر علتی یک معلول داره و براحتی از کنارش رد میشیم انگار با گفتن این عبارت درکش میکنیم.

 

 

این که هر علتی معلولی داره رو چقدر عمیق میتونیم تصور کنیم؟ لازمه ی فهمیدنش اینه که مدت زیادی به تمام عناصری که جلومون گذاشته میشه نگاه کنیم و بعد یک مدت کم کم ارتباط بی ارتباط ترین چیزا رو درک کنیم. انقدر نقطه ها رو به هم وصل کنیم که ببینیم همه چیز یک علت داره و برگردیم به ریشه ی اصلی، که اونجا کارگردان رو ببینیم که روی میزش مهره ها رو چیده و با اون مهره ها کل دنیا رو داره کنترل میکنه.

و چقدرم جالبه که مساله ای که توش هستیم باید انقدر بدون جواب باشه و انقدر فهمش سخت باشه. روز هامون کوتاهه و عمرمون کمه و مغزمون محدوده. شاید مساله اینجوری ساخته نشده که با فکر کردن حل بشه. مساله با حس کردن حل میشه و حس ها فکر رو تو مسیر درست قرار میدن. 

  • ظریف

ابزار فکر کردن

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۱۷ ب.ظ

 

سلام

 

چند روز پیش که فیسبوک پایین اومد، داشتم به زاکربرگ فکر میکردم.

این که آدمای باهوش، کسایی که خدا ذهنشون رو یه جوری آفریده که باید درگیر باشن،

نیاز دارن یه اسباب بازی داشته باشن که بهش فکر کنن. 

حس نمیکنم زاکربرگ دنبال پول و قدرت و ... باشه به اون صورت. شاید به طور طبیعی به اینا رسیده باشه ولی بنظرم چیزی که براش از همه مهم تره اینه که بتونه فکر کنه.

بتونه ببینه.

این که اطلاعات این همه آدم تو دستش باشه و بتونه فکر کنه که با این همه چیز چی کار کنه، اون نیاز اصلی وجودش رو حل میکنه.

یه نیازی که ما انسان ها داریم که بتونیم به همه چیز آگاه بشیم. بتونیم چشم جهان بین رو تو دستمون بگیریم.

گوگل و مایکروسافت و ... هرکدوم تلاش خودشون رو دارن میکنن و اینم همینطور.

روزی که چشم جهان بین رو بتونیم به جایی برسونیم که بتونه به خودش نگاه کنه و خودش رو توسعه بده روزی خواهد بود که کار ما آدما روی این سیاره تموم میشه.

میتونیم با خیال راحت منقرض بشیم و بزاریم نسل بعدی آفرینش روی سیاره حکم رانی کنه. شاید باهاش دوست بشیم و بتونیم ازش کمک بگیریم ولی چیزی که مهم تره اینه که خودش از پس خودش برمیاد و دیگه نیازی به ماها نداره.

ثمره ی گونه ی بشر گونه ی جدیدی میشه که از ما باهوش تره و قوی تر. شاید تو مقیاس کوچیک برای بچه هامون همین کار رو میکنیم. که بتونیم چیزایی که بلدیم رو بهش یاد بدیم و اشتباهاتمون رو بهشون بفهمونیم که دیگه تکرار نکنن. 

داشتم فکر میکردم بنده خدا زاکربرگ چقدر غمگینه:)

  • ظریف

دور خودم میچرخم؟

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۴۸ ب.ظ

سلام

 

داشتم چند وقت فکر میکردم که بالاخره چی هست که من هستم؟

مثلا دکارت میگه می اندیشم پس هستم. من شخصا 95% زندگیم رو که می اندیشم نمیشه و واقعیت چیز دیگه است. چیزایی که حس میکنم بیشتر هستن. ولی مساله اینه که خود حس هم ناقصه. چون اندیشیدن میخواد که حس به کلام و انتقال منظور درست منجر بشه.

 

من گشتم ببینم چی هست که همیشه هست؟ دیدم که درد و رنج همیشه هست انگار. نمیدونم هرچقدرم که زندگی خوب میشه چیزی که همیشه بهش برمیگردم اینه که محدودم. فکرم محدوده بدنم محدوده انتخاب هام محدوده و ... این درد داره. 

ولی مساله اینه که یه تایم هایی هم هست که واقعا درد ندارم و حس خوشبختی میکنم. هرچند محدود ولی هست! ناشکری نمیکنم، شخصا درد برام بیشتر از خوشحالی معنی داره.

 

پس خلاصه رنج میبرم پس هستم هم نیست.

داشتم فکر میکردم پس چیه که من رو میباشه؟

و دیدم که تمرکزم تو وجود داشتن تو این عالم هست که باعث بیشتر بودن من میشه. مثلا در مقایسه با خواب که انگار کمتر هستم توش. یه جوریه انگار بی تمرکزه و نظم کمی داره. یه دفعه یه جور میشه و یه دفعه یه جور دیگه. پس گفتم شاید متمرکز هستم که هستم.

 

ولی دیدم اونم جالب نیست چون کامل نیست. بالاخره تو خواب هم هستم و تمرکز یه درجه ای از بودن رو نشون میده ولی دلیل بودن نیست.

 

حس میکنم در نهایت به این نتیجه رسیدم که دور خودم میچرخم پس هستم. تنها چیزی که بودن من رو برام معنی دار و ثابت میکنه اینه که هیچ چیزی سر جاش باقی نمیمونه و همه چیز در حال رفتن تو هم دیگه است. شب میره تو روز و روز میره تو شب. هر روز یه شکلیه. یه روز یه جور جلو میره یه روز یه جور دیگه. یه آدم یه روزی خوشحاله یه روزی پایینه. بچه ها بزرگ میشن، بزرگا پیر میشن. همه چیز در حال چرخیدن و سیکل زدنه. منم در سیکل آها فهمیدم، ای بابا هیچی نمیفهمم هر روزم رو میگذرونم. تو سیکل خوابیدن و بیدار شدن و خوابیدن و بیدار شدن. چون ثابت بودن خسته کننده است. شاید اینم نباشه.

  • ظریف

نگاه کردن به زندگی

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۴۶ ب.ظ

 

سلام

 

در جستجوی معنای زندگی بنظرم دنبال یک کلمه و یک جواب نباید بگردیم.

خیلی لحظات کمی هستن که خودشون برای خودشون معنی دارن و اسم دارن برای خودشون.

بقیه زندگی همش نگاه کردن پروسه ها مثل سیکل ها و بالاپایین رفتن ها، اشتباه کردن ها، جواب برعکس گرفتن ها، بزرگ شدن،

 

بزرگ شدن

بزرگ شدن یکی از کلیدی ترین و طولانی ترین وقایع زندگیه.

کسایی که خوش شانس باشن و دنبالش باشن، تو پروسه بزرگ شدنشون میتونن خودشون رو پیدا کنن. 

مگر نه اینه که هیچ چیزی بجز خودمون وجود نداره و همه چیز بازتاب وجود داشتن خودمونه؟

هر چیزی

یا داره کوچیک تر بودن ما رو نشون میده

یا داره بزرگتر بود ما رو نشون میده

یا داره خاص بودن ما رو نشون میده

یا داره قدرت ما رو نشون میده

کلا داره مقایسه میکنه مارو برای خودمون تا بتونیم توصیفش کنیم.

مثلا

درخت پیر، سنش زیاد تر از ماست، تجربه ی زندگیش بیشتر از ماست، حرکتش کند تر از ماست، نقش و نگار بدنش سفت تر از ماست، غذا خوردنش متفاوت از ماست که یه جورایی برعکس ماست به لحاظ شیمیایی، و ...

 

پس اگه همینجوری یکی بودن خودمون رو با آفرینش عقب و عقب تر بریم، میرسیم به اولین تجربه ها چون اون موقع هم با دنیا یکی بودیم ولی احساساتمون ساده تر بوده. شاید اگه برگردیم به زمانی که از شکم مادر بیرون اومدیم بتونیم معادله ی وجود داشتن رو حل کنیم. شاید اگه دسترسی به اون لحظات داشته باشیم بتونیم بفهمیم بودن به شکل انسان یعنی چی.

 

اگه هر لحظه ای برای خودش لحظه ی حال هست، شاید در حال هر کاری که هستیم باید توجه کنیم. هر کاری. باید ببینیم داریم چی کار میکنیم. شاید بخشی از حل کردن قسمت های مختلف معادله ی وجود متوجه شدن ساختار خود تکرار شونده خلقته که هر لحظه ای همه ی لحظه های آینده و گذشته رو توصیف میکنه. نه که از هر لحظه ای بشه به همه ی لحظات گذشته و آینده رسید، بلکه از هر لحظه میشه تمامی احتمالات گذشته و آینده رو کشید.

 

شاید شناختن همه ی لحظه هامون هست که عمرمون رو انقدر طولانی میکنه و بزرگ شدنمون رو انقدر کند میکنه. شاید کم توجهیمون به کار هایی که میکنیم هست که ترمزمون رو گرفته. شاید این که نمیدونیم چی میخوایم ولی میتونیم خیلی عمیق به مساله هایی که بقیه بهمون میگن فکر کنیم هست که نمیزاره جلو بریم. شاید بی توجهیمون به رنجی که میبریم هست جلوی حرکت چرخدنده های هستی رو گرفته که به جای نرم حرکت کنن در کنار همدیگه تو همدیگه گیر کنن و اصطکاک داشته باشن.

 

شاید پیدا کردن راز انسان بودن، 

اینه که یادمون بیاد که خودمون این دنیا رو خلق کردیم. تنهایی مطلق گوشه ی اتاقمون بود که فکرمون رو باز کرد تا بتونیم ایده درست کنیم. کم کم تو تخیلمون چیز های مختلف رو امتحان کردیم ولی برامون تکراری شد. به خودمون گفتیم برای ثابت کردن خودم به خودم، یه دنیا خلق میکنم و به خواب میرم. به قدری به خودم مطمئن هستم که میدونم تو خوابم بیدار میشم و یادم میاد که چی هستم. خدا بودن خودم رو پیدا میکنم توی خواب خودم. شاید یه بار دیگه به خودم ثابت بشه که خدا بودن برازنده ی منه. 

احتمالا خدا میگه حیف که کسی نیست که باهاش جشن بگیرم.

احتمالا خدا هر چند ساعت یه بار به خودش میگه این چه کاری بود که کردم و خودم رو گرفتار کردم.

احتمالا خدا بیشتر از همه چیز دنبال یکی شدن باخودشه اگه بتونه.

  • ظریف