سلام
آهنگ شهرام ناظری که اسمش شیدا شدم هست رو هیچ وقت دوست نداشتم. اخیرا که یکم بیشتر بهش دقت کردم و گوشم رو هم به موسیقی سنتی عادت دادم و به تکنیک هایی که توش استفاده میشه بیشتر توجه کردم خیلی برام جذاب تر شده.
داره از موضوعی به اسم شیدایی صحبت میکنه.
که اصولا باید یه جوری تجربه بشه که بشه درکش کرد. دیوانگی، جنون، رد دادن، اپیزود های اسکیتزوفرنیایی داشتن، همشون شیدایی هست. جاییه که بنظرم پرنده ها اونجان کلا. جاییه که طرف فکر نمیکنه خیلی. انگار یه فضا و فازی میاد و پرنده شروع میکنه چه چه زدن و چند ثانیه بعد یه کار دیگه میکنه. انگار خودی نداره. خودش نیست. داره یه جوری مثل یه ماشین رفتار میکنه. ما آدما بخاطر این اختیاری که داریم و از فکر کردنمون میاد معمولا خیلی با شیدایی فاصله داریم.
یعنی بالا پایین میکنیم، سبک سنگین میکنیم، بررسی میکنیم. اتوماتیک نیستیم و یه چیز بالاتر که دنیای اطرافمون هست رو زنده نمیبینیم. خودمون رو دارای اختیار میبینیم.
حالا اگه با مصرف دارویی یا هر روش دیگه ای اگه شیدایی تجربه بشه، یه حالت آزار دهنده تجربه میشه که انگار با دیوانگی دنیای اطراف یا شیدایی گیتی که داره برای خودش یه کاری میکنه یکی میشیم. یا یکی بودنمون با این madness رو متوجه میشیم. آدم خیلی هم نباید به این موضوع آگاه باشه چون از زندگی میفته.
پیدا شدم پیدا شدم
پیدای ناپیدا شدم
بنظرم داره متوجه میشه. داره متوجه میشه که یه چیز ناپیدایی هست که خودش رو جزوی از اون میبینه. یه چیزی که همیشه هست ولی دیده نمیشه. هم حضور اون رو درک میکنه هم حضور خودش رو در مقابل اون درک میکنه. بودن رو بیشتر تجربه میکنه.
شیدا شیدا شیدا شدم
شیدا شدم شیدا شدم
شیدا داره میشه. این که شیدا شدن چی هست رو نمیشه به زبون اورد ولی کسی که تجربه اش کنه همون لحظه میفهمه که این حالت نرمال نیست و دیوانگی و بی نظمی چیزی نیست که تو واقعیت باهاش سر و کله بزنه. که درک این دنیا، که ساختار بسیار نازک منظمی هست، مثل یک قطاع نازک، از بی نظمی و آشوب فکر آفریننده تو این حالت ممکنه.
من او بدم من او شدم
متوجه داره میشه که اون با آفریننده یکی هست. با گیتی یکی هست و الان که داره این اپیزود شیدایی رو تجربه میکنه همون آفریننده میشه. متوجه میشه که آفریننده هست. متوجه میشه که هر کدوم از ما واقعا خدا هستیم ولی گفتن و درک کردنش خیلی فرق داره.
با او بدم بی او شدم
متوجه میشه که همیشه تو این دنیا نبوده، یه زمانی جزوی از این بی نظمی و آگاهی و عظمت دیوانگی بوده ولی الان مدتیه که گرفتار تجربه ی زمانه که خودش رو کامل تر کنه. آفریدگار با آفرینش ما داره خودش رو کامل تر میکنه. داره بی معنی بودن عدم رو میشکافه و یه دنیا درست میکنه و معنی میکشه ازش بیرون. با این کار خالق بودن خودش رو ارضا میکنه و قوی تر میشه. و همیشه در حال انجام این کار هست. براش زمان معنی نداره.
در عشق او چون او شدم
حالا که عشق به شناخت آفریدگار اونو شیدا کرده، این نزدیکی باعث شبیه شدنش به این مجنون هنرمند شده. دقت کنید که طرز خوندن این شعر یکم عجیبه و شاید با رفتار های عادی ای که از یه آدم میبینیم فرق داره. چون شبیه آفریدگار شدن اونقدرم ملایم و مهربون نیست که شبیه یه پیرمرد ریش سفید بشیم. نکته اینه که شبیه شدن بهش یعنی غیر قابل پیشبینی تر بشیم و رفتار های خاص تر ازمون سر بزنه. فکرای جدید الزاما تحملشون راحت نیست.
همیشه باید دقت کنیم که هیچ دلیلی نداره هیچ چیزی اتفاق بیفته. هر چیزی که داره اتفاق میفته کاملا میتونست جور دیگه ای اتفاق بیفته. این کسی که اینجا رو آفریده با یک جنون خاصی داره جزییات این آفرینش رو جلو میبره و منظم جلو میبره که حجم این کاری که برای جلو رفتن ذره ذره ی آفرینش میشه رو اگه در نظر بگیریم واقعا مغز آدم توانایی گنجایشش رو نداره که از کوچک ترین مقیاس تا بزرگترین مقایس داره همه چیز درست جلو میره. و کاملا میتونست هر جور دیگه ای باشه. بار الکترون یکم اگه اینور اونور تر بود دنیا کاملا شکلش عوض میشد. اگه سیستم ذرات بنیادی یه جور دیگه بود همه چیز عوض میشد. هر کدوم از ثابت های فیزیک میتونستن هر عددی داشته باشن و قوانین فیزیک میتونه هر شکل دیگه ای که برای ما غیر قابل تصوره داشته باشه. این که الان اینجاییم هیچ دلیلی نداره و هیچ دلیلی نداره که یک ثانیه بعد هم بتونیم پیش بینی کنیم. ولی یه نفر نشسته و داره با دقت این سیستم رو جلو میبره و بهش فکر میکنه و از چشمای ما این خلقت رو نظاره میکنه. حجم فکری که لازمه برای جلو بردن کارای این خلقت بینهایت زیاده.
مهم ترین مساله بنظرم اینه که پشت اتفاقات معنی هست. حالا خود معنی معنیش چیه رو هر کسی باید با توجه به اتفاقات روزانه اش مثل اثر کارما و سمبولیسمی که تو داستان زندگی هست متوجه بشه و خیلی هم سخت هست فهمیدنش. ولی هرچیزی که هست معنی داره همه ی اتفاقات و همه چیز به سمت درست بودن میره اگه بتونیم و اجازه اش رو بدیم و متوجهش بشیم.
کیمیاگری که ما رو تو دستش درست کرده و داره با توجه به ما، مارو کامل تر میکنه و روحمون رو جلا میده خیلی موجود فوق العاده عجیبیه و تنها چیزی که ازمون میخواد اینه که پیش بینی نکنیم و همین جوری که هست و رفتار میکنه بپذیریمش چون پشت کاراش حکمت هست. همین که بهمون توجه کرده و هستیم خیلی ارزشمنده و باید قدر دان باشیم و سرمون رو جلوش پایین بگیریم چون شوخی هایی که میخواد بهمون درس زندگی بده تلخ هستن و خشم و غضبش رو هم نمیخوایم ببینیم. باید درکش کنیم. نباید بفهمیمش. بودن تو وضعیت شیدایی قابل تحمل برای ماها نیست. باید درکش کنیم و بزاریم جوری که میخواد باهامون بازی کنه. ماها اسباب بازی هستیم براش و بهتره اسباب بازی هایی باشیم که دوست داره.