چون تو دانشکده درس مربوط به قدرت یدونه بیشتر ارائه نشده، مجبور شدم از کالج نظامی RMC که نزدیکمونه درس بگیرم. این دوتا با همدیگه کار میکنن و چیز طبیعیه که دانشجو ها این کارو کنن.
خلاصه موقع برگشتن یکی از هم لبی های هندی داشت با یکی از هملبی های پاکستانی به یه زبونی حرف میزد.
گفتم بهشون چه زبونیه که جفتتون میفهمید.
هندیه گفت هندی
پاکستانیه گفت اردو
:))
بعد هندیه و پاکستانیه شروع کردم با هم نرف زدن که مطمنی این اردو هه و اون میگفت این الان هندیه؟
خلاصه تهش معلوم شد که این دوتا زبون گفتارشون یکیه نوشتارشون فرق داره!
خودشونم نمیدونستن دارن به زبون خودشون حرف میزنن:))
یه گروهه مناظره تو دانشگاه هست که یه برنامه ای برای جدیدالورودای کارشناسی داشت و منم آخراش رسیدم، یکم نمونه فیلم گرفتم، مدل حرف زدنشون یه لول از اون قبلیه سخت تره چون
1- یکم موضوعش خاص هست
2- یکم بچه تر هستن،
مدل سوال پرسیدنشون تو یکی دو تا از فیلما مشخصه
کوتاه فیلم گرفتم حجمش اذیت کننده نشه و یه نمونه باشه فقط
یکشنبه گلن گفته بود که یه پیاده روی / دو یی هست به اسم تری فاکس، که سرطان داشته و یه پاشو قطع میکنن و پای مصنوعی براش میزارن. تصمیم میگیره برای جمع آوری پول برای سرطان یه مسیر طولانی ای رو بدوهه یا راه بره، دقیق یادم نیست، کلی هم پول جمع میکنه. مسیرش فکر میکنم طول کانادا بوده که یه عدد خیلی بزرگیه، ولی آخراش دیگه حالش بد شده و نتونسته کاملش کنه، ولی بقیه مردم ادامه دادن براش.
خلاصه اینا هر سال جمع میشن و یه مسیری رو برای یادبودش و جمع آوری خیریه پیاده میرن بعضیام میدوون.
سال بعد از دوییدن هم فوت میکنه.
پدرشم اخیرا بخاطر سرطان فوت کرد.
کسی فکر نکنم بتونه بخونه اینن بالاییه رو
نقشه 5 کیلومتری، یه نقشه دو کیلومتری هم بود
مردم که برای غرفه هایی مثل تیشرت و خیریه و ... وایساده بودن
پوستر بزرگش.
حالا من چی میخوام بگم!
شاید بگید 5 کیلومتر چیزی نیست که، بله چیزی نیست! ولی تو دمای 38 درجه و رطوبت بالا اینا واقعا بدنشون نمیتونه دماشون رو رگوله کنه. من داشتم با گلن میرفتم، و قدم هم میزدیم، دیدم خیلی داره میگه گرمه و گرمه رفتیم یه آب خریدیم، نوشید همشو، بازم سر 3 کیلومتر دیگه دیدم خیلی داره اذیت میشه گفت بریم تو سایه بشینیم!
منم رفتم باهاش و وقتی داشت میرفت تو سایه دیدم که کم کم داره میفته. حالتی که راه میری و به جلو میفتی، اونجوری. گرفتمش و گفتم آروم برو، بازم نتونستم نگهش دارم و خورد زمین!
جدی جدی داشت از حال میرفت!
خلاصه مردم ماشین امداد رو نگه داشتن و سوارش کردیم بردیمش!
گویا ماشین امداد همینجوری میرفته میچرخید آدم از رو زمین جمع میکرده.
اینا انگار فقط برای سرما ساخته شدن و بدنشون تکامل پیدا کرده! تو یکم گرما واقعا وا میرن.
تو یه آفتاب معمولی همشون سرخ شده بودن قیافه ها همه آفتاب سوخته شده بود.
----------------------------------------------
این ویدئو هم گرفتم که فرصتی بود که بدون این که ضایع باشه یه ویدئو طولانی از حرف زدن رسمیشون داشته باشم براتون بزارم ببینید چجوری حرف میزنن. حجمش خیلی زیاده حدود 20 مگ ولی خب شاید بیارزه!!
حرف زدن رسمیشون واقعا درکش سخت نیست، چیزی که سخته وقتیه که مخصوصا جووناشون خیلی سریع و آروم یه جمله رو میگن، ممکنه 1 ثانیه طول بکشه3-4 تا کلمه، اونجا دیگه مجبورید بگید pardon یا excuse me تا تکرار کنن. توجه کنید WHAT? یکم غیر فرماله.
استادم یه دانشجو Phd گرفته که چینیه. اسمش زیانگ هست. خیلی با نمک و جالبه. اون چینی نرمالی که انتظار دارید که خشک و ... باشه نیست. همسرشم مثل خودشه.
پایان نامه ارشدشم روی یه مدل PFC سه فاز برای خودرو برقی بوده که همون اول که اینو گفت گفتم خب دیگه نگران چیزی نباشم!
-------
امروز سر کلاس نشسته بودیم، یه کلاس با هم داریم، استادشم همین استاد راهنمامونه :)). کلاس 3 ساعتس و وسطش یه برک کوتاه داره. توی برک داشتیم راجع به دانشگاه و ... حرف میزدیم. گفت توی دانشگاه قبلیش که بود یه ایرانیه بود از دانشگاه شاهرود :)) و یکی دیگه از تهران و ... خلاصه میشناخت یه چیزایی :)). بعد سیستم کنکور و .. رو براش توضیح دادم گفتم تو چین با این همه آدم چجوریه سیستم؟
گفت که 4 تا امتحانه 2 ساعته است تو دوتا صبح و ظهر که یکییش مثلا ریاضیه یکیش انگلیسیه یکیش چینیه یکیشم قاطی پاتی فیزیک و شیمی و ... است. میگفت تو اون دو روز که این امتحان برگزار میشه کل کشور تقریبا باید ساکت باشه! مثلا اگه صنایعی هستن که سر و صدا درست میکنن باید ساکت باشن و کارشون رو قطع کنن. میگفت چون خیلی مهم هم هست خانواده ها پشت محل های آزمون وای میستن و منتظر میمونن.
بعد راجع به مردم پرسیدم که بنظر میاد خیلی قانون مدار ترن، گفت در واقع بخاطر اینه که دولت همه چیز رو کنترل میکنه. تعداد بچه رسانه اینترنت همه چیز. میگفت مثلا گوگل فیلتره. گفتم VPN نمیشه بزنید ؟ گفت چرا میشه ولی خیلی مردم نمیدونن چیه، بدوننم انگلیسی لازمه بلد باشن که اخبار رو بخونن و از دنیا بیرون مطلع بشن.
میگفت که انگلیسی مردم به طور کلی خیلی جالب نیست و تو کتابای درسی هم خیلی مکالمات قدیمی و .. هست.(مثل کتابای انگلسیسی خودمون که 20-30 ساله ثابتن)
میگفت روزای اولی که اومده بودم آمریکا،(اولش یه مدتی اونجا بوده) یکی تو فروشگاه پرسید How are you doing today گفت منم جواب دادم Shopping! گفت بعد رفتم از استادم که چینی بود پرسیدم گفت اینا وقتی همچین چیزایی میپرسن باید بگی خوبم و تو چطوری و ... یعنی منظورش این بود این مکالمات همینجوری مردم براش غریب تر بود. اینا چون زبونشونم خیلی با ما فرق داره سخت تر هم هست براشون انگلیسی.
میگفت آلبرتا که بودم(ارشدش ) تو کلاس مثلا همین ایرانیایی که بالا گفتم، خیلی مشکل فهم و ... نداشتن، گفتم شاید بخاطر همین زبونه که زبون شما خیلی دور تره از انگلیسی.
آخرشم راجع به این که ایران قطعات الکترونیکی و ... اش همش از چین میاد و ... حرف زدم براش جالب بود که میگفتم بعضیا پا میشن میرن شنژن کانتینر پر میکنن میفرستن ایران. یا مثلا تو بعضی مغازه های جمهوری میشنوی یکی داره چینی حرف میزنه و...
میگفت آره شنژن و یه شهر دیگه خیلی مدرن اند و بری اونجا با آمریکا شاید فرقش رو نتونی بگی ولی همین دوتا شهرن. بقیه سطح زندگیشون پایین تره. میگفت مشکلی هم که هست اینه که ما همه تکنولوژیمون از آمریکا میاد و فقط تو چین مونتاژ میکنیم! جالب بود که اینو میگفت. میگفت خیلی جاها دیدی نوشته Made in China درسته ولی invented in china نیستش.
گویا اسمشم باید زی-یانگ گفته بشه. یعنی یه توقف خیلی سریع و کامل بین دوتا بخشش باید باشه! من تلاش کردم بگم ولی گفت بیخیال سخت نگیر همینجوری زیانگ بگو بره.
آها راستی در جواب این که گفتم میتونی این چشم بادومیا رو از هم تشخیص ملیت بدی، گفت رفته بودم یه رستوران با خانمم و به یکی گفتیم شما ژاپنی هستی؟ چون خیلی شبیه ژاپنیا رفتار میکرد، گفت نه اهل کره جنوبی ام!!
ازون جایی که کسایی که شیعه هستن خیلی نیست، مونده بودم محرم برنامه چیه. یکم پرس و جو کردم دیدم یه گروه ایرانی پاکستانی هندی هستن که یه کارایی میکنن. رفتم محلی که گفته بودن مراسمه و روز اول پیدا نکردم کجا باید برم. روز دوم پرسیدم دوباره و رفتم اونجا، یه حاج آقایی دعوت کرده بودن از ایران که داشت سخنرانی میکرد.
من اتوبوسم یکم سریع راه افتاده بود و خیلی دیر رسیدم و یه مسیر زیادی رو پیاده مجبور شدم برم، برا همین اولاش رو از دست دادم، اولاش نماز جماعت بوده و بعدشم قرآن خوندندن و یه lecture راجع به احکام از حاج آقا! چون به زبون انگلیسی عربی بود بیشتر! و بعدشم یه روضه به انگلیسی و بعدشم دو سه نفر اومدن ، یکیشون هندی یه مداحی کرد یکیشون فکر کنم زبون اردو بودش بعدش یکی از ایرانیا اومد فارسی و بعدشم یه زیارت عربی خونده شد.
یکم روضه به زبون انگلیسی عجیب غریبه ولی تاثیرش رو میزاره!
آقا ها 20 نفر شاید میشدن. خانما هم ندیدم دقیق.
دیشب بیشتر از ناراحتی محرم، ناراحت خودم بودم که محرم امسال اینجوریه. انقدر کم.
بعدشم غذا بود! یه رستوران خاورمیانه ای به اسم علی بابا هست که صاحباش شیعه اند، اون شب رو اونا بانی شده بودن. گویا یکی از استادا هم شام میده یکی از شب ها بقیش رو نمیدونم.
جالبه، Money Mart که میبینید، یه جاییه "وام" میده با سود 50 60 درصد :)).
نقشه رو بعد از این که نتونستم پیدا کنم برام فرستادن:
داشتم با گلن راجع به پیراهن مشکی حرف میزدم، میگفت که یه دوستی داشت از برزیل، اونا وقتی اقوام درجه یکشون فوت میکنه یه سال مشکی میپوشن، منم قضیه 40 روز خودمون رو گفتم بهش. گفت اینجا اینجوریه که از زمانی که فوت میشه طرف تا خاک سپاریش مشکی میپوشن. البته الان یکم فرق کرده، قدیما خانما حتما دامن(چیز غیر شلوار یعنی) میپوشیدن و توری رو صورتشون مینداختن ولی الان دیگه خیلی رعایت نمیکنن و حتی ممکنه یه نفر با لباس قرمز یا زرد بره خاکسپاری.
هوا در حد 30 درجه شرجی بود پریروز، دیروز شد 12 درجه و با باد زیاد.
دیروز، روز پیکنیک کلیسا بود که یعنی بجای این که برن کلیسا میرن یه جایی حدود 10-15 کیلومتر اونور تر از شهر، که فضای باحالی داشت و همین آهنگایی که میخونن رو میخوندن.
این متن آهنگا، اگه کسی علاقه مند بود.
اینم فضای اونجا که جای واقعا قشنگی بود.
همه ی پارک ها اجازه نمیدن کارای مذهبی توشون انجام بشه، فقط تعداد محدودی ان که اهمیت نمیدن به این موضوع.
این پارکه که میبینید یه منطقه حفاظت شدس توی شمال شرقی شهر.
همسر پدر روحانی هفته های آخرشه(بچه) ولی با این حال بازم اومده بودن و با هم میخوندن، فیلم زیر یه تیکه کوتاهه اگه دوست داشتید.
امشب گلن رو دعوت کردم منزل برا شام، در جواب اون شامی که دعوت کرده بود.
تهچین مرغ مشتی درست کردم کلی هم حال کرد،
روشم با چند تا خلال پسته و زرشک تزیین کردم!
بزنم به تخته خانمی شدم برای خودم
..............................................
با پسرش که یکم اهل نیست دعواش شده بود این هفته، دیشب کارش به پلیس زنگ زدن کشیده شد. اعصابش داغون بود گفتم شاید با این دعوته یکم حالش برگرده!
.....
این کفگیر سیلیکونیا واقعا چیزای خوبی ان، نمیدونم چرا تو خونه کفگیر چوبی استفاده میکردیم، چون نرم اند میشه تا تهه ظرف رو باهاش تمیز کرد. مثلا وقتی کیک وشیرینی درست میکنیم یا همین مایه تهچین. حواستون فقط به ناحیه دماییش باشه که پلاستیک نباشه اگه تو دمای بالا استفاده میکنید.
......
یه چیزی میخواستم بگم یادم رفت باشه بعدا
.. . ....
راستی امروز اولین کلاسمو داشتم. و استادم استاد کلاسه بود! خوب درس میده بنظرم
ممکنه برای شما خیلی بدیهی باشه ولی تاحالا به معنی این جمله حرمت امام زاده رو متولیش نگه میداره یا همچین چیزی دقت نکرده بودم، خیلی جمله ی پر کربردی بود تو صدا و سیما، یعنی زیاد شنیده بودم. ولی معنیش رو تازه فهمیدم! یعنی یه برداشت کاربردیش، که یعنی اگه خونت رو تمیز نگه نداری، وقتی همخونه ای جدید میاد توش یا مهمون میاد توش، تمیز تر از تو با خونه برخورد نمیکنه. پس باید تمیز نگهش داری.
خیلی مطلب پرباری نبود ولی برام جالب بود.
...........
اون خونه قبلیه پنجرش یه جوری بود که صبح از زیر پتو هم آفتاب آدمو کور میکرد، این یکی دقیقا برعکسه. بعضی صبحا بیدار میشم میبینم نور زیادی نیست حس میکنم هنوز خیلی زوده، ساعتو میبینم ده گذشته!
.............
اینا یه چایی دارن اسمش chai هست. یعنی میگن بهش chai tea
مزش با چای مافرق داره یه مزه ی دارچینیه. در واقع از ادویه ماسالا که هندیه استفاده میکنن.
این ماسالا تو غذا هندیا هم کاربردش زیاده. حال و حوصله تجربه چیزای جدید تر رو دارید، اون غذا هندیا که گفتم مثل butter chickenو chicken tandoori و... رو اگه درست کنید، اینو فکر کنم توش نیاز دارید. سرچ کنید مرغ کره ای هندی و مرغ تندوری دستورای فارسیشم میاد
یکی از بچه ها 3-4 تا شرکت درخواست کار داده بود یکیش که توی ونکوور بودش بهش گفته بود بیا مصاحبه، محض اطلاع بگم این شهر 2-3 هزار کیلومتر فاصله داره، ایشونم رفته بود اونجا و هزینه هاش پا خودش و اونام یه چراغ سبزی بهش نشون داده بودن، برای همین زود دفاع کرد و دیگه الان اون پوزیشنی که داشت و حقوق میگرفت رو نداره. ولی اینا بعد مصاحبه گفتن حالا خبرت میکنیم و این حالا خبرت میکنیم ممکنه 3 ماه طول بکشه.
حالا الان باید توی کارای جنرال مثل صندوقداری و قهوه فروشیا و فروشگاها درخواست کار بده تا این 2-3 ماهش بگذره یا تو جابجاییای مردم ساعتی کمک کنه. خونه هم نمیتونه بگیره با اون حقوق و مجبوره این چند وقت رو تو خونه ی بقیه به صورت چرخان! باشه. البته میتونه بگیره ها ولی ترجیحش این بوده لابد.
برای جاهای دیگه هم درخواست کار داده ولی هنوز خبری نیست.
خلاصه اینجوریاس.
البته بین خود اینایی که اینجان کار تو این جاها خیلی چیز عجیبی نیست، این حالتی که کار تو این جاها رو بد ببینن رو فقط تو ایرانیا دیدم! حتی همخونه ای جدیدام دوتاشون همینجوری بهم گفتن که تو والمارت و ... کار گرفتن که یعنی تبریک بگم بهشون! یعنی کلا چیز پذیرفته شده ایه! یکیشون تو Army هست و برای شغل دوم گرفته یکیشونم برای خرج کالجش
یکی از بچه ها اسباب کشی داشت و یه تشک و صندلی و پایه تشک و... اضافه داشت. رفتم کمکش تا ازش اونا رو بگیرم با ماشینی که اجاره میکنه.
خلاصه یه چند ساعتی درگیر این بودیم و آخرشم نشد همه چیز رو جابجا کنیم. برگشتنی دیدم یه مبل روی باغچه یکی هست روش نوشته free، که چیز طبیعیه، چون هزینه حمل و نقل زیاده و .. همینجوری میزارن یکی برداره. مبلش یه نفره بود و روش نشستم دیدم که بد هم نیست. تا خونه منم 1 یا 2 بلاک فاصله داشت. خیلی نبود، تا وسطای راه بردم حسابی خسته شدم، یکم سعی کردم رو زمین بکشونمش نشد. کنارش وایساده بودم داشتم استراحت میکردم دیدم یه دختره داره میاد. کفشاش دستشه، قیافش مست بود. منو دید گفت که نگران نباش یکی میاد میبرتش، فکر کرد گزاشتمش بیرون، گفتم خودم میخوام ببرمش، گفت اها خونت کجاس؟ گفتم اونجا و گفت کمکت میکنم! تعارف و اینا کردم و در نهایتش کفشاشو انداخت رو مبله و کمکم کرد! گفتم شب فانی داشتی نه؟ تو چشمات معلومه(گیج ویج میزد) گفت دوتا درینک خوردم، گفتم دوتا؟ گفت چهار تا :) ، ولی با این که مست بود خیلی تعادل داشت و ظرف کمتر از یه دیقه رسیدیم خونه ام.
تشکر کردم و تعارف کردم بیاد تو میوه ای نوشیدنی ای چیزی بخوره، گفت نه ممنون و میرم خونه و....
خلاصه خیلی شب جالبی بود. بازم مرام این دختر، چند تا پسر ردشدن هیچ کدوم تعارفم نکردن، این اومد یه سرشو گرفت و کل راهو برد.
...........
انقدر عرق کردم سر بردن اینا که لباسام کامل خیس شده بود.
...........
یه پسره جدید اومده کلی توجیحش کردم روانی سعی کنه نشه (مثل 80 درصد ایرانیای اینجا) ، ببینیم چی میشه!
...........
آدمی که روانی میشه که خود آگاه نیستش، از کجا معلوم من خودم روانی نیستم؟ شایدم هستم به روم نمیارید؟
............
مبله از راهرو رد نشد و تو پذیرایی گزاشتمش:(
کسایی که اینجا میان بیشترشون وبلاگ راسپینا رو میخونن چون پرمخاطب تره ولی در کل این پست آخرشون رو اگه نخوندید بخونید.