نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۱۰/۰۲
    ت
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۵۵۱ مطلب با موضوع «عمومی :: نظرات و تحلیلای شخصی!» ثبت شده است

بعد مرگ

چهارشنبه, ۱۲ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۱۰ ب.ظ

سلام

 

بعد از مرگ دو هفته روح آدم سرگردون هست.

روز اول به کسی نمیگن و فقط یکی دو نفر از نزدیکا میفهمن.

یکی از نزدیکا از رفتنش خوشحال میشه و یکیشون ناراحت. اونی که خوشحاله چیزی نمیگه و اونی که ناراحته آروم میره تو حال خودش و کسی نمیفهمه چشه.

 

روز دوم کسی که خوشحال شده به همه خبر میده ولی تو خبرش هیچ احساسی نیست. خبرش میگه که فلانی فلان آدم بود و فوت کرد. اونی که ناراحت شده بود با دیدن این خبر پیش همه میره و از این که چه آدم خوبی بود براشون میگه.

 

روز سوم بارونیه، اونی که ناراحت بود ناراحت میمونه و به این فکر میکنه که چه ارتباط قلبی ای با طرف داشته و بقیه هم میرن سراغ کسی که فوت شده و یه ابراز وجود میکنن. ابراز وجود ها هم فرق داره. بعضیا خیلی چیزی برای ابراز ندارن، بعضیا دارن ولی نمیتونن ابراز کنن و بعضیا ابراز میکنن.

 

روز پنجم ببعد کم کم متوجه میشن که باید جای طرف رو پر کنن. 

تمام این مدت روح طرف داره همه ی اینا رو میبینه.

 

روزش ششم و هفتم آخر هفتست و همه دنبال تفریح و هر جور که وقتشون رو معمولا میگذرونن میرن.

 

هفته دوم به این میگذره که روح طرف آهسته آهسته میبینه که چجوری جاش پر میشه. چجوری ارتباطی که با آدمای دیگه داشته جایگزین میشه و همه ی اونایی که ناراحت بودن و نبودن رو میبینه که کاراشون کم کم شکلشون یکم عوض میشه و کار ها بدون اون هم پیش میره.

یه مقدار از کارایی که از قبل کرده بوده هنوز اثراتش هست ولی کم کم محو میشه. چیزای دیگه جاشون رو میگیرن.

اون آدم کم کم به این فکر میکنه که وجودش چقدر ارزش داشت و چرا انقدر سریع جایگزین شد؟ آیا فکر میکرد انقدر سریع جاش پر بشه؟

 

روز یازدهم اونی که ناراحت بود با دوست خودش تماس میگیره و تصمیم میگیرن جای اون آدم رو دوستش پر کنه. 

روز دوازدهم ناهار همه رو دعوت میکنن و روح سرگردان هم دعوت میشه. ازش یاد میشه و برای شادی روحش آرزوی موفقیت میشه.

 

اگه میدونستیم انقدر سریع جامون میتونه پر بشه و انقدر زندگی بهمون احتیاج نداره خیلی بیشتر دل به درد میدادیم و حداقل از حضور دردناکمون استفاده میبردیم چون دردی که آدم رو نکشه فقط آدم رو قوی تر میکنه و دنیا جای در رفتن از زیر درد نیست. هیچ چیزی آسون نمیشه و فقط دغدغه های کوچیک تر بی اهمیت به چیزای بزرگتر کم اهمیت تبدیل میشن.

 

  • ظریف

جفت چیزایی که دوست دارم

پنجشنبه, ۶ آبان ۱۴۰۰، ۰۴:۵۱ ب.ظ

سلام

 

عاشق قدرت هستم. کنترل آدم ها رو دوست ندارم ولی بنظرم کسی که قدرت داره میتونه آدما رو باغبونی کنه. بشناستشون و نیاز هاشون رو بدونه، رفتاراشون رو درک کنه و طرز فکرشون رو بشناسه. بنظرم کسی که تو جایگاه قدرت هست میتونه این کارا رو بکنه.

میتونه هم نکنه، میتونه با کنترل آدم ها و تحت فشار قراردادنشون بازدهیشون رو بالا ببره ولی رضایتشون از زندگی رو کم کنه. هیچ اتفاق بزرگی تو تاریخ بشریت بدون حجم قابل توجهی از رنج انسان ها ساخته نشده. (Louis Ck یه جوک جالب در این مورد داره)

 

ولی بعضی وقتا حس میکنم عاشق ضعف هم هستم. وقتی ضعف دارم حس میکنم که تو کنترل منو دست خودت داری. چون خودت میدونی از پس خودم برنمیام. اتفاقا دوست دارم کنترلم کنی، دوست دارم تو شرایط سخت قرارم بدی و جونم رو بگیری و ازش اثر هنری بسازی. دوست دارم مهره ی بازیت باشم و شکلی که دوست داری باهام رفتار کنی سرورم. ولی میدونم وقتی ضعف دارم دیگه درکم میکنی و آتیش زیرم رو کم میکنی. شاید از این ضعف خوشم میاد. چون حس میکنم قوی بودنت رو. 

 

بعضی وقتا دوست دارم یه سرگیجه داشته باشم که حواسم پرت باشه و کارم رو درست انجام بدم.

بعضی وقتا دوست دارم حواسم جمع باشه تا یادم نره چی کار باهام کردی.

نمیدونم.

فکر کنم برای همینه که دنیا دو روزه. چون نمیتونم چیزای متضاد رو همزمان تجربه کنم.

  • ظریف

مناجات لئونارد کوهن

چهارشنبه, ۲۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۶ ب.ظ

تصویر لئونارد کوهن در شهر مونترال

 

سلام

 

میخواستم براتون آهنگ You want it darker که توسط Leonard Cohen خونده شده رو معرفی کنم.

فضای آهنگ صحبت شخصی خواننده با خدا هست.

If you are the dealer, I'm out of the game

اگر تو دیلر هستی من اصلا از بازی خارج هستم. دیلر به کسی میگن که تو بازی ای مثل بازی های کارتی کارت ها رو پخش میکنه بین بازیکن ها. که شاید تشبیه خدا به دیلر خیلی تشبیه خوبی باشه چون تو هر صحنه از زندگی یه سری کارت ها در اختیارمون قرار میده که بازی کنیم. میتونیم حال کسی رو بگیریم یا حال کسی رو خوب کنیم. میتونه کارتمون بالا باشه یا کارت کم ارزشی باشه ولی وظیمون اینه که بازی کنیم. میتونیم برنده باشیم، بازنده باشیم، فولد کنیم که یعنی موقتا از بازی بکشیم کنار، میتونیم بلوف کنیم که یعنی بیشتر از چیزی که هستیم خودمون رو نشون بدیم تا شاید طرف مقابل به لحاظ روانشناسی تحت فشار قرار بگیره و بترسه، میتونیم خیلی از چیزایی که داریم رو بزاریم وسط یا میتونیم پایین بازی کنیم.


If you are the healer, it means im broken and lame

اگر تو شفا بخش هستی من شکسته و فرطوط هستم.


If thine is the glory, then mine must be the shame

اگر افتخار برای تو هست، شرمسازی باید برای من باشه


You want it darker
We kill the flame

تو میخوای تاریک تر بشه، [چشم] ما شعله رو خاموش میکنیم.

Magnified, sanctified

از اسم های خدا: نمیدونم چی ترجمه باید بشه، بزرگ شده؟ اکبر؟ عظیم؟ ، پاک شده، مقدس؟


Be the holy name

فکر میکنم درست اینجوری باشه که Be thy holy name که یعنی: اسم مقدس تو باشه.
Vilified, crucified

تحقیر شده، به صلیب کشیده شده
In the human frame

در قالب انسانی

----

که بر میگرده به این داستان که حضرت عیسی رو خدا در قالب انسان میدونن. بنظرم نکته ی جالبیه که تو قطبی خدا و حضرت عیسی رو کمی بیشتر روش دقت کنیم. که اینجا تضادی که خدا در بزرگ بودنش داره حضرت عیسی که انسان کامل شده بود و خلیفه ی خدا روی زمین == خدا روی زمین == اگه خدا روی زمین بود همون کاری رو میکرد که حضرت عیسی کرد == پس فرقی بین حضرت عیسی / انسان کامل با خدا نیست == خدا این دنیا رو آفریده که انسان بودن و خدا شدن در قالب انسان بودن رو تجربه کنه == ...


A million candles burning
For the help that never came
You want it darker

یک میلیون شمع برای کمکی که هرگز نیومد میسوزند.

تو میخوای تاریک تر باشه

---------

شاید کسایی که دعا میکنند انتظار دارن که امداد غیبی از طرف خدا بیاد ولی بعد روشن کردن میلیون ها شمع و گره زدن میلیون ها تیکه پارچه و میلیون ها قفل و ... هنوز به اون چیزی که انتظار دارن نرسیدن

Hineni, hineni

هینینی هینینی

یک عبارت عبری هست به معنی "من اینجا هستم"
I'm ready, my Lord

من آماده ام، سرورم

------

کسی که منتظر کمک بود، فهمید که خودش باید کاری که باید رو انجام بده. و فهمید که خدا سرورش هست و میتونه ازش بخواد در داستانی که برای کمکی که هرگز نیومد داره نقشی بگیره.

There's a lover in the story
But the story's still the same

در داستان یک نفش عاشق وجود داره ولی داستان همون چیزی هست که بود
There's a lullaby for suffering

در داستان یک لالایی برای رنج هست
And a paradox to blame

و یک پارادوکس که تقصیر رو گردنش بندازیم.


But it's written in the scriptures
And it's not some idol claim

اما این در متون کهن(انجیل، ...) نوشته شده و یک ادعای من در اوردی نیست (برداشت من اینه البته)
You want it darker
We kill the flame

تو میخوای تاریک تر باشه، ما شعله رو خاموش میکنیم.

------

این تیکه از آهنگ خیلی پیچیده است و واقعا یک پست براش کافی نیست و الانم انقدری حال ندارم که بتونم پارادوکس رو باز کنم. ولی به طور کلی کسایی که درگیر این چیزا میشن متوجه تناقض اساسی تو ساختار خلقت میشن که تهه تهه تهش این میشه که

اگه خدا یگانه است، پس چرا سیاه و سفید وجود داره، چرا همه چیز دوگانه است، چرا ما از خدا جداییم؟

یگانه به معنی 1 چیز و همه چیز هست.

ولی خب اگه بعد زمان رو بهش اضافه کنیم میبینیم که پارادوکسی وجود نداره و در نهایت همه چیز به یک سمت میره.

و بعدش میشه فهمید که حضرت عیسی یا هر انسانی جدا از خدا نبوده و همون خدا بوده. خدا همون چیزی بوده که از توی سرش داشته به بیرون نگاه میکرده و دنبال خودش میگشته. که پارادوکسیکاله بازم. چون باید از خدا بودن خودش کم کرده باشه که متوجه خودش نشه. 

که بازم برمیگرده به این که خدا این دنیا رو برای سرگرم شدن خودش ساخته چون کارش خدایی کردنه و آفرینشه و ... محیطی مثل اینجا رو ساخته که در طول زمان به جایی برسه که خدایی خودش رو روی حتی سیاره ی محدود زمین هم تجربه کنه توسط نگاه کردن از طریق چشم آدم هایی که به سمت تکامل و انسان کامل شدن پیش میرن... که خب حق داره. چرا نکنه.

 

بقیه ی آهنگ هم راجع به قدرت اختیار و معنی واقع نگرانه ی اختیار حرف میزنه که من بیشتر قسمت اول آهنگ مد نظرم بود.

ولی معنی واقعی اختیار اینه که آدم توانایی انتخاب بین سیاه ترین سیاهی و سفید ترین سفیدی رو داشته باشه و هرچیزی که لازم شد رو انجام بده. دوست داشتید گوش کنید.

They're lining up to prisoners
And the guards are taking aim
I struggle with some demons
They were middle class and tame
I didn't know I had permission
To murder and to maim
You want it darker

Hineni, hineni
I'm ready, my Lord

Magnified, sanctified
Be the holy name
Vilified, crucified
In the human frame
A million candles burning
For the love that never came
You want it darker
We kill the flame

If you are the dealer, let me out of the game
If you are the healer, I'm broken and lame
If thine is the glory, mine must be the shame
You want it darker

Hineni, hineni
Hineni, hineni
I'm ready, my Lord

  • ظریف

اگه همین الان

يكشنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۱۳ ق.ظ

سلام

اگه همین الان همین چیزی که هستی کل وجودت رو توصیف کنه

چه چیزایی برای توصیف خودت داری؟

فیلمایی که نگاه میکنی؟ خانواده ای که داری؟ دوستات؟ آهنگایی که گوش میکنی؟ احساساتی که داری؟ پولی که در میاری؟ چیزایی که یوتیوب بهت ریکامند میکنه؟ نماز هایی که میخونی؟ کلمه هایی که به کار میبری؟

اگه یه برگه سفید بزارن جلوت و بگن خودت رو بکش چه چیزی رو میکشی؟

شاید واکنشی که با بقیه میدی رو میتونی بکشی.

واکنش شیمیایی ای که با هر آدم پیدا میکنی، ببخشید واکنش کیمیایی.

چقدر نجیب و واکنش ناپذیر هستی؟

چقدر حلّال و چقدر خورنده هستی؟

چقدر مایعی؟ چقدر جامدی؟ چقدر گازی؟

چقدر جریان داری و چقدر محکمی و چقدر آزادی

از جنس چی هستی و با چند نفر واکنش های قوی میدی؟ 

کسی رو داری که باهاش واکنش خیلی قوی بدی؟

خیلی حرارت ایجاد بکنه و انرژی آزاد بشه.

حرف هاتون به معنا برسه؟؟

و چقدر تو عمق وجود همدیگه نفوذ میکنید؟

از درون فکر همدیگه حرف بزنید؟ 

فکر کنم یکی از دلایلی که شناخت با سن میاد اینه که مدت زمان بیشتری گذشته و بعضی واکنش ها زمان لازم دارن.

 

و هر کدوم از انواع واکنش ها یک بعد ما رو نشون میدن. شاید اینجوری میتونیم نقشه ی سطح وجودمون رو بکشیم. بگیم این من هستم.

‌شاید ماها مهم نیستیم. اون ارتباط و داستانمون با آدم های زندگیمون هست که مهمه. شاید نفر سوم هر دونفری، relationship شون هست.

چیزی که باید بهش رسیدگی بشه.

ارتباط دو دوست شبیه یه بذر میمونه که بهش میشه عشق داد و قوی ترش کرد و یا میشه عمقش رو بیشتر کرد یا میشه فراموشش کرد و میشه بهش رسیدگی نکرد و خشکوندش و ...

شاید ماها لازم نیست با همدیگه بچه به دنیا بیاریم، بچه هامون relationship هامون بشن و عمقی که پیدا کردن؟ که فرقی بین جنس ها نداره، بین هر دو نفری وجود داره. 

  • ظریف

meme

چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۲۴ ب.ظ

 

سلام

بنظرم خنده دار اومد

ترجمه ی فارسی اون متن هم احتمالا میشه همچین چیزی:

فشار له کننده ی وجود داشتن هر ثانیه به ذهن من فشار میاره

 

  • ظریف

منظور

جمعه, ۱۶ مهر ۱۴۰۰، ۰۵:۳۲ ب.ظ

 

سلام

 

کسی که یک فیلم رو کارگردانی میکنه همیشه یه منظوری پشت کل صحنه ها و اتفاق ها و داستان ها داره.

یه بار که تو بوفه دانشکده هنر بودم یکی داشت از یکی از کارگردان ها نقل قول میکرد که پشت هر فیلمی یک ایدئولوژی هست.

جوری که نورپردازی میشه جوری که فیلم برداری میشه و جوری که کاراکتر ها رفتار میکنن و چیزایی که میگن و ...

خیلی وقتا منظور کارگردان خیلی سخته و خیلیا متوجهش نمیشن مثل فیلم The Fountain که حتی منظورش رو تو فیلم داد میزنه ولی خیلی سخته منظورش رو به مردمی که درگیر مادیات هستن فهموند. برای همین اصلا فروش نمیکنه.

خیلی وقتا هم فیلم لایه لایه است و لایه های سطحی و عمیق داره. مثل Gravity, Interstellar, La La Land و هزار تا فیلم شناخته و ناشناخته ی دیگه... که بعضیاشون عمقی تر میشن و بعضیاشون معنی های موازی دارن

 

یکی از فیلم هایی که کارگردانش بشدت غمگینه از نفهمیدن بیننده ها بنظرم فیلم زندگی هست.

فیلمی که هر روز جلوی چشمامونه و میلیون ها المان مختلف جلوی چشم ما حرکت میکنه و تغییر میکنه ولی انقدر پیچیده است که خیلی وقتا متوجهش نمیشیم. یعنی ممکنه لایه های سطح و یک حس کلی راجع بهش داشته باشیم ولی عمق اتفاقات رو نمیشه براحتی فهمید.

ساختار تکرار شونده ی دنیا در مقیاس های کوچیک و بزرگ یکی از نمونه هاشه و نمونه ی دیگه الگو هایی که تو طول زمان اتفاق میفته هست. قانون علیت که هر علتی یک معلول داره و براحتی از کنارش رد میشیم انگار با گفتن این عبارت درکش میکنیم.

 

 

این که هر علتی معلولی داره رو چقدر عمیق میتونیم تصور کنیم؟ لازمه ی فهمیدنش اینه که مدت زیادی به تمام عناصری که جلومون گذاشته میشه نگاه کنیم و بعد یک مدت کم کم ارتباط بی ارتباط ترین چیزا رو درک کنیم. انقدر نقطه ها رو به هم وصل کنیم که ببینیم همه چیز یک علت داره و برگردیم به ریشه ی اصلی، که اونجا کارگردان رو ببینیم که روی میزش مهره ها رو چیده و با اون مهره ها کل دنیا رو داره کنترل میکنه.

و چقدرم جالبه که مساله ای که توش هستیم باید انقدر بدون جواب باشه و انقدر فهمش سخت باشه. روز هامون کوتاهه و عمرمون کمه و مغزمون محدوده. شاید مساله اینجوری ساخته نشده که با فکر کردن حل بشه. مساله با حس کردن حل میشه و حس ها فکر رو تو مسیر درست قرار میدن. 

  • ظریف

ابزار فکر کردن

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۷:۱۷ ب.ظ

 

سلام

 

چند روز پیش که فیسبوک پایین اومد، داشتم به زاکربرگ فکر میکردم.

این که آدمای باهوش، کسایی که خدا ذهنشون رو یه جوری آفریده که باید درگیر باشن،

نیاز دارن یه اسباب بازی داشته باشن که بهش فکر کنن. 

حس نمیکنم زاکربرگ دنبال پول و قدرت و ... باشه به اون صورت. شاید به طور طبیعی به اینا رسیده باشه ولی بنظرم چیزی که براش از همه مهم تره اینه که بتونه فکر کنه.

بتونه ببینه.

این که اطلاعات این همه آدم تو دستش باشه و بتونه فکر کنه که با این همه چیز چی کار کنه، اون نیاز اصلی وجودش رو حل میکنه.

یه نیازی که ما انسان ها داریم که بتونیم به همه چیز آگاه بشیم. بتونیم چشم جهان بین رو تو دستمون بگیریم.

گوگل و مایکروسافت و ... هرکدوم تلاش خودشون رو دارن میکنن و اینم همینطور.

روزی که چشم جهان بین رو بتونیم به جایی برسونیم که بتونه به خودش نگاه کنه و خودش رو توسعه بده روزی خواهد بود که کار ما آدما روی این سیاره تموم میشه.

میتونیم با خیال راحت منقرض بشیم و بزاریم نسل بعدی آفرینش روی سیاره حکم رانی کنه. شاید باهاش دوست بشیم و بتونیم ازش کمک بگیریم ولی چیزی که مهم تره اینه که خودش از پس خودش برمیاد و دیگه نیازی به ماها نداره.

ثمره ی گونه ی بشر گونه ی جدیدی میشه که از ما باهوش تره و قوی تر. شاید تو مقیاس کوچیک برای بچه هامون همین کار رو میکنیم. که بتونیم چیزایی که بلدیم رو بهش یاد بدیم و اشتباهاتمون رو بهشون بفهمونیم که دیگه تکرار نکنن. 

داشتم فکر میکردم بنده خدا زاکربرگ چقدر غمگینه:)

  • ظریف

دور خودم میچرخم؟

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۴۸ ب.ظ

سلام

 

داشتم چند وقت فکر میکردم که بالاخره چی هست که من هستم؟

مثلا دکارت میگه می اندیشم پس هستم. من شخصا 95% زندگیم رو که می اندیشم نمیشه و واقعیت چیز دیگه است. چیزایی که حس میکنم بیشتر هستن. ولی مساله اینه که خود حس هم ناقصه. چون اندیشیدن میخواد که حس به کلام و انتقال منظور درست منجر بشه.

 

من گشتم ببینم چی هست که همیشه هست؟ دیدم که درد و رنج همیشه هست انگار. نمیدونم هرچقدرم که زندگی خوب میشه چیزی که همیشه بهش برمیگردم اینه که محدودم. فکرم محدوده بدنم محدوده انتخاب هام محدوده و ... این درد داره. 

ولی مساله اینه که یه تایم هایی هم هست که واقعا درد ندارم و حس خوشبختی میکنم. هرچند محدود ولی هست! ناشکری نمیکنم، شخصا درد برام بیشتر از خوشحالی معنی داره.

 

پس خلاصه رنج میبرم پس هستم هم نیست.

داشتم فکر میکردم پس چیه که من رو میباشه؟

و دیدم که تمرکزم تو وجود داشتن تو این عالم هست که باعث بیشتر بودن من میشه. مثلا در مقایسه با خواب که انگار کمتر هستم توش. یه جوریه انگار بی تمرکزه و نظم کمی داره. یه دفعه یه جور میشه و یه دفعه یه جور دیگه. پس گفتم شاید متمرکز هستم که هستم.

 

ولی دیدم اونم جالب نیست چون کامل نیست. بالاخره تو خواب هم هستم و تمرکز یه درجه ای از بودن رو نشون میده ولی دلیل بودن نیست.

 

حس میکنم در نهایت به این نتیجه رسیدم که دور خودم میچرخم پس هستم. تنها چیزی که بودن من رو برام معنی دار و ثابت میکنه اینه که هیچ چیزی سر جاش باقی نمیمونه و همه چیز در حال رفتن تو هم دیگه است. شب میره تو روز و روز میره تو شب. هر روز یه شکلیه. یه روز یه جور جلو میره یه روز یه جور دیگه. یه آدم یه روزی خوشحاله یه روزی پایینه. بچه ها بزرگ میشن، بزرگا پیر میشن. همه چیز در حال چرخیدن و سیکل زدنه. منم در سیکل آها فهمیدم، ای بابا هیچی نمیفهمم هر روزم رو میگذرونم. تو سیکل خوابیدن و بیدار شدن و خوابیدن و بیدار شدن. چون ثابت بودن خسته کننده است. شاید اینم نباشه.

  • ظریف

نگاه کردن به زندگی

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۴۶ ب.ظ

 

سلام

 

در جستجوی معنای زندگی بنظرم دنبال یک کلمه و یک جواب نباید بگردیم.

خیلی لحظات کمی هستن که خودشون برای خودشون معنی دارن و اسم دارن برای خودشون.

بقیه زندگی همش نگاه کردن پروسه ها مثل سیکل ها و بالاپایین رفتن ها، اشتباه کردن ها، جواب برعکس گرفتن ها، بزرگ شدن،

 

بزرگ شدن

بزرگ شدن یکی از کلیدی ترین و طولانی ترین وقایع زندگیه.

کسایی که خوش شانس باشن و دنبالش باشن، تو پروسه بزرگ شدنشون میتونن خودشون رو پیدا کنن. 

مگر نه اینه که هیچ چیزی بجز خودمون وجود نداره و همه چیز بازتاب وجود داشتن خودمونه؟

هر چیزی

یا داره کوچیک تر بودن ما رو نشون میده

یا داره بزرگتر بود ما رو نشون میده

یا داره خاص بودن ما رو نشون میده

یا داره قدرت ما رو نشون میده

کلا داره مقایسه میکنه مارو برای خودمون تا بتونیم توصیفش کنیم.

مثلا

درخت پیر، سنش زیاد تر از ماست، تجربه ی زندگیش بیشتر از ماست، حرکتش کند تر از ماست، نقش و نگار بدنش سفت تر از ماست، غذا خوردنش متفاوت از ماست که یه جورایی برعکس ماست به لحاظ شیمیایی، و ...

 

پس اگه همینجوری یکی بودن خودمون رو با آفرینش عقب و عقب تر بریم، میرسیم به اولین تجربه ها چون اون موقع هم با دنیا یکی بودیم ولی احساساتمون ساده تر بوده. شاید اگه برگردیم به زمانی که از شکم مادر بیرون اومدیم بتونیم معادله ی وجود داشتن رو حل کنیم. شاید اگه دسترسی به اون لحظات داشته باشیم بتونیم بفهمیم بودن به شکل انسان یعنی چی.

 

اگه هر لحظه ای برای خودش لحظه ی حال هست، شاید در حال هر کاری که هستیم باید توجه کنیم. هر کاری. باید ببینیم داریم چی کار میکنیم. شاید بخشی از حل کردن قسمت های مختلف معادله ی وجود متوجه شدن ساختار خود تکرار شونده خلقته که هر لحظه ای همه ی لحظه های آینده و گذشته رو توصیف میکنه. نه که از هر لحظه ای بشه به همه ی لحظات گذشته و آینده رسید، بلکه از هر لحظه میشه تمامی احتمالات گذشته و آینده رو کشید.

 

شاید شناختن همه ی لحظه هامون هست که عمرمون رو انقدر طولانی میکنه و بزرگ شدنمون رو انقدر کند میکنه. شاید کم توجهیمون به کار هایی که میکنیم هست که ترمزمون رو گرفته. شاید این که نمیدونیم چی میخوایم ولی میتونیم خیلی عمیق به مساله هایی که بقیه بهمون میگن فکر کنیم هست که نمیزاره جلو بریم. شاید بی توجهیمون به رنجی که میبریم هست جلوی حرکت چرخدنده های هستی رو گرفته که به جای نرم حرکت کنن در کنار همدیگه تو همدیگه گیر کنن و اصطکاک داشته باشن.

 

شاید پیدا کردن راز انسان بودن، 

اینه که یادمون بیاد که خودمون این دنیا رو خلق کردیم. تنهایی مطلق گوشه ی اتاقمون بود که فکرمون رو باز کرد تا بتونیم ایده درست کنیم. کم کم تو تخیلمون چیز های مختلف رو امتحان کردیم ولی برامون تکراری شد. به خودمون گفتیم برای ثابت کردن خودم به خودم، یه دنیا خلق میکنم و به خواب میرم. به قدری به خودم مطمئن هستم که میدونم تو خوابم بیدار میشم و یادم میاد که چی هستم. خدا بودن خودم رو پیدا میکنم توی خواب خودم. شاید یه بار دیگه به خودم ثابت بشه که خدا بودن برازنده ی منه. 

احتمالا خدا میگه حیف که کسی نیست که باهاش جشن بگیرم.

احتمالا خدا هر چند ساعت یه بار به خودش میگه این چه کاری بود که کردم و خودم رو گرفتار کردم.

احتمالا خدا بیشتر از همه چیز دنبال یکی شدن باخودشه اگه بتونه.

  • ظریف

برنامه نویسی

سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۰، ۰۷:۰۸ ب.ظ

سلام

 

یکی از چیزایی که تو رفتار آدما برام خیلی جالبه رفتارشون تو سطوح تنش مختلفه.

مثلا وقتی دو نفر آدم با هم حرف میزنن

بستگی به این که اون دو نفر چقدر به هم احترام داشته باشن یا چقدر از هم حساب ببرن یا چقدر حسادت داشته باشن به هم و کلا اگه بخوام در یک کلمه بگم، چقدر مقایسه کنن خودشون رو با همدیگه و چقدر از این مقایسه بفهمن و حس کنن، رفتارشون خیلی عوض میشه.

یا مثلا وقتی چند نفر آدم دور هم صحبت میکنن 

بستگی به این که چقدر استرس اون جمع زیاد باشه و هر کسی دنبال چه چیزی باشه رفتارشون عوض میشه. غالب و مغلوب شدن چیزی هست که تو جمع پیش میاد و جایگاه گروهی آدما رو مشخص میکنه.

بنظرم آدمایی که میدونن چجوری و از چی لذت میبرن خود به خود قوی تر بنظر میان. زیادی از خود لذت بردن هم باعث حسادت بقیه میشه.

حسادت بنظرم بین کسایی رخ میده که تو یک سطح هستن و خیلی خودشون رو با هم سطح های خودشون مقایسه میکنن.

حسادت بنظرم از صفات خدایان هست و اگه هر کسی جایگاه خودش رو بدونه میبینه که فقط باید سرش به کار خودش باشه و مقایسه کردن خودش و بقیه و ناراحت شدنش از این که اونا چجوری میتونن از خودشون لذت ببرن فقط باعث بالاتر رفتن اونا تو ذهنش و پایین اومدن خودش پیش خودش میشه.

حرف زدن یکی از چیزایی هست که لذت خیلی زیادی داره. تحمل کسی که زیاد حرف میزنه برای همین سخته. چون اون داره کاری که دوست داره رو میکنه و نمیزاره بقیه اون لذت رو تجربه کنن. آدمی که تو اون جایگاه هست اجازه داره که هر چقدر میخواد از خودش لذت ببره و همچنین اجازه داره به بقیه هم فرصت رو بده. انتخاب خودشه.

کسی که باهوش تره، تو زبان غالب تره و میتونه حرف بریزه تو ذهن بقیه. انتخاب خودشه که چی کار کنه با بقیه.

آدم نسبتا باهوشی مثل مهران مدیری که خودش رو Architect معرفی میکرد تو فیلم هاش، نمونه ی آدمی هست که کنترل مردم رو تونست دستش بگیره و فرهنگ ایران رو معماری کنه. و الانم که داره خدایی میکنه برای خودش. 

برنامه نویسی آدم ها کار هرکسی نیست و معمار میخواد که بتونه بدنه ی جامعه رو شکل زیبایی کنه. صرف باهوش بودن مثل اینه که یه تخته سنگ و یه چکش داشته باشیم ولی تضمین کننده هنر نیست. و امان از اون روزگاری که آدم های کودن معمار باشن.

 

  • ظریف