نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳۰ مطلب با موضوع «فیلم یا مربوط به فیلم» ثبت شده است

The creator 2023

يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۴۰۲، ۰۷:۵۹ ب.ظ

 

برایم سوال شد که فیلمی که سازنده ی آن نامش را The Creator بگذارد چطور میتواند باشد.

چرا که سینما یکی از پیچیده ترین تجربه هایی است که انسان میتواند از تجربه ی خالق بودن داشته باشد.

 

در سالن من و یک خانم که بچه اش را هم در کالاسکه آورده بود بودیم.

 

این فیلم برای من یاد آور خاطره ای بسیار دور بود. خاطره ای از زمانی بسیار دور در گذشته که اکنون زمان آن رسیده بود که ببینمش. گاهی اوقات پیش می آید که یک تجربه چنان برای من نزدیک است که احساس میکنم یا در زمان کودکی یا قبل از تولد، وقتی که تمام عمر را قبل از سپری کردنش مرور میکردم، آن تجربه را دیده ام. 

 

فیلم The Creator فیلمی است که در آن تکنولوژی با فرهنگ آمیخته شده است. تکنولوژی ای که هنوز در بازه از وجودش است که تازه بال و پر میگیرد و بودن را تجربه میکند. تکنولوژی ای که هنوز به جایی نرسیده که برای خود تصمیم بگیرد در این فیلم به نقطه ای می رسد که انسان به آگاهی و این که احساس میکند شک میکند.

و به پاسخ به سوال بزرگی که این چه چیزی است که انسان را از ربات متمایز میکند، نزدیک میشود.

 

برای من این فیلم نیاز به کمی زمان بیشتر داشت با بتواند حق مطلب را ادا کند.

 

مساله ای که بنظرم در این فیلم به خوبی مطرح شده بود، ستم و غلبه در نمایشی از خود بزرگ بینی و نحوه ی برخورد انسان با گونه ای دیگر از زندگی در مجاورت خود بود.

 

مساله ی جالب دیگری که در این فیلم حضور داشت این بود در دیدگاه سازنده ی فیلم، ربات ها در تکامل خود به جایی میرسند که نیاز به ریشه پیدا کردن در آیین ها و معبد ها پیدا میکنند. 

 

 

  • ظریف

pk

يكشنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۱، ۰۷:۵۳ ب.ظ

سلام

در حال گوش دادن به Mia and Sebastian's theme از لالالند مینویسم.

این فیلم، از فیلم هایی بود که برایش گریه کردم. فیلم هایی که حقیقت تحقیر کننده ی دنیای انسان ها را نشان میدهند مرا به گریه می اندازند.

فیلمی که دست خونین سرنوشت را به ما نشان میدهد. که آنچه انسان ها فکر میکنند برایش ساخته شده اند با آنچه زمان به آنها نشان میدهد متناقض است. 

متناقض مینویسم ولی ناکامل بخوانید.

فیلمی که نشان میدهد واقعیت این است که همه چیز را نمیتوان با هم داشت چون کمال مطلق برای ما نیست. ما حداقل به دو نیمه تقسیم شده ایم. 

هرچقدر هم که بخواهیم و خود را بسوزانیم در نهایت بهایی باید برای احساس کمال داد که گاهی در جیبمان نیست. با جیب پول میتوان احساس کمال را در کنترل گرفت ولی مانند سرد کردن آب و گرفتن یخ در دست است که از میان انگشتان ذوب میشود و از دست میرود. 

لالالند از فیلم هایی است که نشان داد، یا تلاش کرد نشان دهد که عشق واقعی از خواسته ی خود گذشتن است. خواسته ی خواستن کسی که قلب به تو میگوید برای توست ولی زمان میگوید برای دیگریست. در این میان تو بهترین را برای او میخواهی و میبینی که خودخواهی توست که او را در کنار تو میخواهد نگه دارد. مانند آبی که یخ زده است و میخواهی تا ابد آن را در دستان خود نگه داری.

و خودخواهی خود را میکشی. برای او آزادی میطلبی تا آنچه میخواهد را کسب کند. سرنوشت تو قلبی میشود که نیمه ی دیگری برای خود نمیابد چون آنچه دیده بود و سوخته بود به او نشان داد که زندگی کامل نیست. نمیتوانی هم آرزو های بزرگ داشته باشی هم عشق. 

سوخت آرزو های بزرگ تو کشتن خودخواهی خود و کمال طلبی خود است. همانگونه که عیسی و حسین به ما نشان دادند که با خون باید آینده را نوشت. جوهر قلم تاریخ همیشه خون انسان ها بوده است.

تو چرا استثنا باشی؟ 

و این گونه میشود که از او میگذری برای کاری بزرگتر. 

که میداند، شاید این هم خودخواهی دیگر توست. 

شاید خودخواهی خداگونه ترین صفت انسانی ماست. هرچند بسیار تفاوت است بین این که چه خودی را بخواهیم. خود صیغل داده شده ی خود را یا خودی که با خود کنار نیامده است؟ خودی که بیشتر تغییر دیگران را میخواهد تا خود و عذاب و خون آرزو هایش را از دیگران میطلبد. آن هم پذیرفته است. هر کسی را برای کاری ساخته اند.

بگذریم

دلیل آن که این پست را مینویسم این است که لالالند از چشمانم افتاد.

احساس میکنم با خود بیشتر کنار آمده ام

دیدم که پیچیدگی موسیقی jazz آنقدر ها هم به احساساتم نزدیک نیست

شاید موضوع هنری جالبی باشد برای نوشتن یک فیلم ولی هنر برای هنر هیچگاه برای من جذاب نبوده است. هنری که منطبق با احساس نباشد همانند موسیقی Jazz ی که در حال انقراض بود در فیلم، به سمت نابودی میرود. گوشه ای از تاریخ میشود و ژانری که مردمانی را سرگرم کرده بود. مردمانی که همان گونه که در فیلم میگوید نمیتوانستند زبان یکدیگر را بفهمند و موسیقی Jazz روان کننده ی اجتماعشان شد. زمان امروز، زمان فهمیدن زبان انسان هاست.

دیشب میخواستیم با دو نفر از دوستانم فیلم ببینیم و ابتدا دقایقی از لالالند را دیدیم تا جایی که میا برای مصاحبه رفت و خوب نبود. بقیه همان میا بودند ولی کمی بهتر

دوستم گفت که این فیلم انتهای غمگینی دارد و بجای آن فیلم هندی PK را از یوتیوب پیدا کرد و با دوبله ی فارسی برایمان گذاشت.

برای گروه دوبلاژ آرزوی بهترین ها را دارم!

دیدم که این فیلم، همان لالالند است ولی کمی بهتر

مراقب باشید که spoilers ahead 

بجای دنبال ستاره شدن در سینما و زنده کردن یک موسیقی درحال مرگ، شخصیت اصلی فیلم در جستجوی خداست. جستجوی یک فرد برای خدا را با نشان دادن تجربه ی شخصی آن فرد برای بافتن بهترین راه یافتن خدا نشان میدهد. خنده دار است که یافتن را بافتن نوشتم ولی چندان هم بیراه نیست.

بافتن طرز فکری که در طول فیلم شکل میگیرد و از مراحل مختلفی گذر میکند و آنها را میشکافد تا به سطح بالاتری از درک برسد.

در نهایت هم یافتن خدای واقعی را مصادف با از خود گذشتن شخصیت اصلی داستان از عشق خود نشان میدهد. شخصیتی که از ابتدا غریبه بود و در نهایت هم غریبه رفت. البته که بعد با دوستان بیگانه ی خود آمد و به آنها دفاع از خود و لباس پوشیدن یاد داد. چون که آنان مانند انسان ها نیاز به مخفی کردن خود ندارند و برایشان فرهنگ سوال برانگیز انسانی بیگانه است.

 

خلاصه که در هفته ی اخیر، با کنار آمدنم به موسیقی جز و بعد از آن دیدن فیلم pk بت لالالند برای من شکست. 

همچنان این فیلم را دوست میدارم. قسمتی که هنوز برای من میتپد قسمتی از تیتراژ این فیلم است که میا با هام کردن موسیقی متن فیلم را مینوازد. ولی مثل دیگر فیلم هایی که در این بلاگ برایسان نوشتم و بعضی برای من کهنه شدند، لالالند هم برایم کهنه شد.

  • ظریف

انسان شدن

جمعه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۰:۱۳ ب.ظ

 

سلام

 

فیلم Black Swan رو نمیدونم دیدید یا نه. یا Whiplash?

 

شباهت های زیادی بین دوتا فیلم شاید بتونید پیدا کنید. این ویدئو  از کانال lessons from the screenplay این دوتا فیلم رو موشکافی میکنه یکی از ایده های درونی این فیلم که غرق شدن یک هنرمند در رویای بهترین شدن و کامل شدن رو نشون میده. غرق شدنی که عین یه پیله هنرمند رو درون خودش حبس و خفه میکنه و هنرمند با شکافتن اون پیله که خودش برای خودش ساخته پروانه میشه.

بنظرم بخشی از رویای انسان شدن تک تک ماهاست. غرق شدن تو رویای رسیدن به یه چیزی در آینده و تمام وقت رو برای اون چیز صرف کردن و گم شدن توش و گم کردن خود.

که خوش بحال کسایی که زودتر ازش بیدار میشن.

 

تو دنیای فیلم whiplash همون طور که ویدئو به زیبایی میگه، هنرمند داشته برای خودش زندگیش رو میکرده و زندگی محدودی برای خودش داشته و مرز هایی که ازشون عبور نمیکرده. یک شب یک موزیسین که خیلی هنرمند داستان براش احترام قائل بوده نظری به هنرمند میکنه و این باعث میشه که یهو یه رویایی تو ذهن هنرمند شکل بگیره.

 

رویای تجربه ی کامل شدن. که به ایده آلی که گوشه ی ذهنش داشته همیشه شاید واقعا میشه رسید.

ولی نمیدونه که اون کسی که خیلی قبولش داره برای شکستش برنامه ریزی کرده. که تو رقابت قرارش بده و خورد شدنش رو ببینه. 

 

بنظرم این هنرمند بزرگ میتونه خدا باشه که خیلی وقتا مارو برای شکست تو یه مسیری قرار میده. مسیری که بنظر انتهاش خیلی روشن میاد ولی میخواد صحنه ی خورد شدن امید و ناامیدی رو ببینه. صحنه ی از بین رفتن آرمان ها رو ببینه چون خداست. براش جذابه که خودش یه ایده رو تو ذهن مخلوقش فرم بده و همون قدر که خودش خلقش کرده خودش هم دوست داره نابودیش رو ببینه.

 

شاید میخواد یه بار دیگه به خودش ثابت کنه از مخلوقش بالاتره

شاید میخواد یه بار دیگه به مخلوقش بگه که کامل شدن و جاودانه شدن فقط برای خداست و حقی نداره که این رو بخواد.

 

مخلوقش رو میخواد ببینه که زانوهاش میشکنه و نمیتونه بلند بشه. چون بلند ایستادن شایسته ی خالقه و نه مخلوق. 

 

خیلی عجیب و شایسته است ستمی که از جانب خالق به مخلوق میشه چون باعث میشه مخلوق جایگاه خودش رو بشناسه و از حدودش پاش رو بیشتر جلو نزاره. اینجوری میتونه خوشحال باشه. اینجوری میتونه بودنی که براش خلق شده رو پیدا کنه و دنبال چیزی بیشتر از چیزی که اجازه داره نباشه. اونجا آرامش ذهن رو بدست میاره.

اونجاست که میبینه که تمام چیزی که پایین نگهش میداشت خودش بوده و اون بخش خودش که دنبال کنترل کردنش و بیش از حد کامل کردنش هست رو میکشه، همونطور که توی Black Swan ناتالی پورتمن باید White Swan که بخشی از وجود خودش بود رو باید میکشت تا تبدیل به قوی سیاه بشه و طبیعی بودن رو تجربه کنه. چیزی که میخواد رو بگیره بجای دنبال پرفکشن بودن.

اونجا خود خالق میاد و کمکش میکنه و راهنماییش میکنه که حالا از قدرت اختیار و جبرش استفاده کنه و بالانسشون کنه

 

  • ظریف

Cloud Atlas

چهارشنبه, ۳ فروردين ۱۴۰۱، ۰۶:۵۰ ب.ظ

 

سلام

 

تو مجموعه فیلم هام فیلمای زیادی نیستن که بعد چند سال هنوز در حال هضم معنیشون باشم.

فیلم Cloud Atlas فیلمیه که شاید خیلی کم متوجهش شدم وقتی دیدمش و هرچقدر میگذره لایه های دیگه ای از این فیلم برام باز میشه.

این فیلم نقل قول های قشنگ و زیادی داره مثلا

“My life amounts to no more than one drop in a limitless ocean. Yet what is any ocean, but a multitude of drops?”

زندگی من بیش از یک قطره در یک دریای بی انتها نیست. هرچند، یک دریا مگر چه چیزی است بجز مجموعه ی قطره ها؟

 

“Our lives are not our own. We are bound to others, past and present, and by each crime and every kindness, we birth our future.”

زندگی ما متعلق به فقط خود ما نیست. ما به یکدیگر، به گذشته و آینده متصل هستیم و با هر جرم و هر خوبی آینده ی خود را متولد میکنیم.

“Travel far enough, you meet yourself.”

به اندازه ی کافی دور شو و سفر کن، و خودت رو ملاقات خواهی کرد

“Truth is singular. Its 'versions' are mistruths.”

حقیقت تکینه است. نسخه های حقیقت ناحقیقی هستند!

 

از همین چند نقل قول و یک بار دیدن فیلم میشه دید که این فیلم یگانگی رو به تصویر کشیده. این که تجربه ی شخصی ما در این دنیای سیال تصادفی نیست. یگانگی به این معنی هست که دقیقا هر صدم درجه حرکتی آینده رو تغییر میده و انسان هایی که ملاقات میکنیم هدفمند سر راهمون قرار میگیرن و مهم تر از همه این که زندگی رو دریایی از قطره های زندگی های اشخاص معرفی میکنه. و حتی به این باور هست که داستان های زندگی تکرار میشن و ساختار داستانی برای دنیا قائل هست. طوری که اشخاص در قالب شخصیت های مختلف در اکتاو های مختلف زمان ظاهر میشن و همه یک داستان رو جلو میبرن.

و در نهایت دعوتتون میکنم به موسیقی متن فوق العاده این فیلم که نسخه ی اکستند شده اش رو میتونید تو اون لینک ببینید.

چند وقته که تو سرم داره پخش میشه!

 

  • ظریف

Euphoria

دوشنبه, ۱۶ اسفند ۱۴۰۰، ۰۸:۵۲ ب.ظ

سلام

 

سریال Euphoria سریال نسبتا جدیدی هست که میخواستم راجع بهش یکم بنویسم.

من خود سریال رو ندیدم ولی کلیپ هاش رو تو یوتیوب دیدم.

سریال 13 کاراکتر داره و تو دبیرستان هست. قراره یک سریال تینیجری باشه ولی سرشار از استفاده از مواد مخدر و اتفاقاتی هست که سخت گیرانه میشه در رده ی نوجوان قرارش داد.

در نگاه اول سریال خیلی غیر واقعی بنظر میرسه. نوجوان های دبیرستان همه اشون کلی آرایش دارن و لباس هاشون بشدت خاص و دیزاین شده است و سنشون هم بجای 15-16 سال به 20-25 سال میخوره. 

زندگی دبیرستانشون خیلی کم مربوط به درس و بیشتر حول دراما بین روابط شخصیشون میگرده.

شخصیت های سریال هر کدوم عمق زیادی دارن و این همه شخصیت هر کدوم برای خودشون داستان بکگراند دارن و آسیب هایی دیدن که ریشه ی رفتار های بدشون رو نشون میده.

سکانس های سریال خیلی غیر واقعی و دراماتیک هست ولی کارگردان سریال ازش به عنوان emotional realism یاد میکنه. یعنی واقع نگرانه نیست ولی حس هایی که منتقل میکنه حس هایی هست که تجربه شده. کل سریال بنظر too much میاد و دلیلش هم اینه که کل نکته ی قضیه همینه. چون داره دنیا رو از دید شخصیت های سریال که نوجوون هستن نشون میده. که کل زندگی براشون جدید و too much (فرای تحمل) هست. چون تازه با احساسات رو برو شدن.

بنظرم سینماتوگرافی سریال یجور شاهکار هست.

 

 

نمیدونم چی بگم راجع به این سریال.

بنظرم چیزی که توش جالبه اینه که هر کدوم از کاراکتر ها به گونه ای نشون داده میشن که خودشون مرکز دنیای خودشون هستن. اینجوری صحنه های دراماتیک سریال معنی دار تر میشه.

همچنین خیلی صحنه ها هستن که تو فانتزی ها و فکر شخصیت ها اتفاق میفتن و واقعی نیستن. که اینم انعکاسی از دنیای خود ماست که اتفاقات درون ذهن ما ممکنه خیلی دراماتیک باشن ولی تو واقعیت همه چیز ثابت تر هست و اتفاقای کمی پیش میان. ولی تخیل ما مرزی نداره.

چیزی که برام جالب هست اینه که شخصیت های تلخی تو سریال هستن و تلخ بودنشون بخاطر اتفاقات گذشته اشون هست و این موضوع سریال رو از یه داستان خوشحال به یه داستان تلخ تبدیل میکنن. شاید بنظر خیلی فانتزی باشه همه چیز توی این سریال ولی خیلی تنفر توش موج میزنه. 

نمیدونم چی بگم. حرکت دوربین و صحنه و نورپردازی تو این سریال خیلی خیلی خاصه و روی همه چیزش فکر شده. به لحاظ تکنیکال فوق العاده است ولی بار منفی سریال خیلی خیلی زیاده. 

بنظرم از اون سریال هایی میشه که مثل Game of thrones یه جور انقلابی در مقام خودش حساب خواهد شد بعدا.

  • ظریف

Leon the Professional #1

چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۵۴ ب.ظ

سلام

 

فیلم Leon the Professional فیلمی هست که بارها خواستم فکرام رو در موردش جمع کنم و بنویسم که چرا خیلی براش احترام قائل هستم.

هنوزم نتونستم ولی بنظرم میشه راجع به شخصیت هاش یکم حرف زد.

شخصیت لئون، آدم کشی که یه سری اصول داره و آدم مرتبی هست در زندگی خودش که سبک خاصی داره. حتی برای آدم کشتن هم قوانین خاص خودش رو داره و به شکل یک حرفه بهش نگاه میکنه تا چیزی که ازش لذت ببره.

شخصیت استنسفیلد، پلیس مبارزه با مواد مخدر هست و مرزی بین کار و لذت زندگی شخصیش نداره مثل لئون. از کارش لذت میبره و مثل لئون خط مرز مشخصی نداره. هدایت شده به وسیله لذت هاشه و یکم مجنونه. از آدم کشتن لذت میبره. ماموریت کشتن یه خانواده که پدر خانواده یکم از موادی که باید به استنلی میفروخت رو دزدیده بود، رو مثل یک overture بتهون اجرا میکنه. و همون طور که از این سبک آهنگ خیلی زود خسته میشه چون شروع طوفانی ای داره ولی خسته کننده میشه، از کشتن آدم ها هم خسته میشه. 

لئون مجبوره بین درست و غلط انتخاب کنه و متوجه میشه که با این که اصول زیادی داره ولی عمق زیادی نداره. مثلا آدمی رو میکشه که تو خونه اش یه مقدار مواد مخدر داشته و میفروخته. حواسش به فقط کشتن اون آدم هست ولی حواسش به این نیست که چه بلایی سر اون مواد میاد. شاید قراره دست یکی مثل استنسفیلد بیفته که پلیس بدی هست. 

ورود ماتیلدا به زندگیش باعث عمق گرفتن کارش میشه. یعنی شاید شروعش با عمق گرفتن باشه ولی به جای عمق دچار پیچیدگی میشه و از بالانس خارج شدن. که حتی صاحب کارش هم متوجه میشه که یک زن وارد زندگیش شده که از کنترل و بالانس بنظر میاد خارج شده.

خیلی نمیخوام طولانیش کنم ولی بنظرم احساسات مرد رو نسبت به کار خیلی جالب نشون میده.

کسی که نسبت به کارش passion داره، احساس داره، و انرژی میزاره برای کارش و این که دو قطبی لئون و استنسفیلد دو قطب با مرز و بدون مرز از نحوه ی کار کردن رو نشون میدن. 

این که شاید هر جفتشون تو کارشون خیلی عالی هستن و چیزی که دوست دارن انجام بدن، که هر جفتشون تو زندگی واقعی کار های بدی به حساب میاد، رو خوب انجام میدن. 

 

لئون تنها کار میکنه ولی کارش رو تمیز انجام میده.

استنسفیلد گروه داره ولی همه ازش حساب میبرن و از کارش یه سمفونی میسازه حداقل تو ذهنش.

 

جفتشون حامل وحشت هستن. 

جفتشون حامل جدی بودن تو کار هستن. 

عین اینه که کار برای خودش یه دنیای جداگونه داره و توش مجاز به جنایت هستن. چون کار رو باید جلو ببرن. 

  • ظریف

Oppenheimer

شنبه, ۱۰ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۵۴ ق.ظ

 

سلام

داشتم فکر میکردم چرا نولان فیلم جدیدش رو راجع به بمب اتم و اپنهایمر، دانشمند اصلی پشت این پروژه ساخته.

یکی از چیزایی که تو دنیای آینده پاسخ داده باید بشه اینه که خط درست و غلط رو کجا و چجوری باید بکشیم. مثلا دانش آموز فوق العاده باهوشی که فیزیک دوست داشته، شرایطی پیش اومده که کشورش تو یه جنگ در حال تلاش برای رسیدن به قوی ترین اسلحه ی ممکن ساخت بشره، چجوری باید به این نیاز درونیش که دوست داره فیزیک رو جلو ببره پاسخ بده. خط morality یا همون درست غلط بودن انتخاب رو چجوری باید بکشه تو معادلاتی که اینطوری هستن.

صدای دل پیچیده و متناقضه. از یک طرف قدرت مرگ رو به این سیاره میاره و از اون طرف برای کشورش میخواد بجنگه و از یک طرف دیگه زندگی خودش در خطره و از یک طرف دیگه علاقه اش به کارش هست و از طرف دیگه رقابت با بقیه مهندسا و دانشمندای هم کار خودش.

چجوری انتخاب میخواد کنه؟

بعضی وقتا چشمامون رو میبندیم و انتخاب ها رو بدون در نظر گرفتن قدرتی که پشتشون هست انجام میدیم. بنظرم خیلی وقتا حتی نمیشه تصور کرد چه قدرتی پشت انتخاب ها هست. مثل اثر پروانه ای که بخاطر ساختار پیچیده ی دنیا میشه حالتی که از بال زدن یک پروانه بوجود بیاد باعث اتفاقات پشت سر هن و دومینو واری بشه که تو اون سمت کره زمین طوفان درست بشه.

شاید بعد از ساختان یک اثر حول قانون مورفی میخواد یک اثر در مورد اثر پروانه ای بسازه.

که البته شایدم نه. شاید واقعا هدفگیری برای ساختن قدرتمند ترین سلاح بشر از بال زدن یک پروانه قوی تره و نتیجه اش معلوم تر.

ولی سوالی که پیش میاد بازم اینه که خدا چجور خدایی هست که آدم مناسب ساخت یک بمب اتم رو تو زمان مناسب سر جاش میزاره؟ شاید بگیم جای اون آدم رو خیلی ها میتونستن پر کنن، نمیدونم

ولی بنظرم تو تصویر بزرگ مساله میشه دید که اگه جنگ و خون نبود هیچ وقت نمیتونستیم به این سرعت فیزیک دنیایی که توش زندگی میکنیم رو جلو ببریم و بفهمیم. شاید چند ده سال بعد که تونستیم با جوش هسته ای انرژی برای سفرهای فضاییمون درست کنیم خیلی هم به چشممون کارش بد نیاد.

چون چقدر به آدمایی که به دست چنگیزخان کشته شدن فکر میکنیم و برامون مهم هستن؟ مرگ چند میلیون نفر تو هیروشیما و ناکازاکی هم به همون صورت ازمون دور و دور تر میشه .

سوال همیشه بین اینه که ما جبر داریم یا اختیار؟ 

آیا آقای اپنهایمر از روی اختیار کار درستی کرده یا غلط 

یا خدا جبر درستی کرده یا جبر غلط

یا اصلا معنی درست و غلط چیه؟ 

 

شاید موضوع فیلمش اینا باشه شایدم نباشه.

بنظرم اون مهم نیست مهم تر همینه که تو خودمون تصمیم های کوچیک رو پیدا کنیم و درست کنیم. شاید لازم بوده یک نفر یک تصمیم انقدر پیچیده بگیره تا بزرگیش به گوش ما بخوره و سرمون رو به خودمون متمرکز کنه

  • ظریف

بی نوایان - ژاورت

جمعه, ۷ خرداد ۱۴۰۰، ۱۲:۱۷ ق.ظ

سلام

 

شاید بیشتر از یک ساله که میخوام راجع به تئاتر موزیکال و فیلم Les Miserables پست بزارم.

ولی انقدر که پیچیده است و همه جور کاراکتر و داستانی توش داره نمیشه.

ولی امروز گفتم دیگه شاید کم کم بنویسم و از ذهنم بریزمش بیرون.

 

یکی از دو قطبی های داستان، ژاورت و جان والژان هستن. دو تا مرد بسیار شرافتمند که دو داستان بسیار متضاد رو میبرن جلو

 

ژاورت - 

یه افسر وظیفه شناس زندان اول فیلم و بعدش ارتقا پیدا میکنه.

دنبال اجرای قانون هست

آدمی هست که خدا شناس هست و از خدا راهنمایی میخواد

میخواد کار درست رو انجام بده و این رو با درست انجام دادن قوانین 

 

جان والژان

مرد شریف که بخاطر فقط و بخاطر نجات خواهرش یه تیکه نون میدزده و بخاطرش 20 سال زندان میفته.

بخاطر این که مجبور شده، قانون رو شکسته. 

دنبال آزادی بوده و فرار کرده از زندان. 5 سال زندان و 15 سال بخاطر فرار.

تو فیلم بخاطر این که میخواسته کار درست رو انجام بده مقام شهردار بودنش رو از دست میده. 

 

کلا دوقطبی هستن دیگه. 

جالبه که ژاورت رفتار آدم هایی که فکر نمیکنن و فقط دنبال قوانین هستن رو نشون میده. این باعث میشه فکر کنه که کار درست رو انجام میده. خودش رو یه ستاره میدونه که شب رو روشن میکنه. میگه چون ستاره ها جایگاهشون رو میدونن و همیشه ثابت هستن و ستاره هایی که مثل لوسیفر سقوط میکنن در آتیش میسوزن. اکت Stars

وظیفه ی خودش رو دستگیر کردن متهم ها میدونه تا دنیا رو جای بهتری کنه.

جالبه که جایی میرسه که بخاطر این که این وظیفه رو جلو ببره میره تو نقش یه خائن تا بتونه انقلاب رو از درون از بین ببره. هدفش رفتارش رو توجیه میکنه هرچند که اعتقاد داره که آدم ثابت قدمی هست. 

آدمایی که ثبات ندارن و integrity ندارن آدمای خطرناکی هستن. 

دلیلش هم اینه که تو شرایط خیلی بدی و تو یه زندان بدنیا اومده. دیده که دنبال قوانین رفتن تونسته از اون زندگی بد نجاتش بده. اینو تو اکت JeanValjean and Javert Confrontation بیان میکنه.

 

جالبه که ژاورت تو یه صحنه به دست ژانوالژان میفته و ژانوالژان تصمیم میگیره که سرنوشتش چی باشه. 

 

ژاورت وقتی تو این صحنه قرار میگیره درون خودش رو میریزه و project میکنه روی ژانوالژان که بگه میدونم تو ذهنت چیه. میگه تو کل عمرت رو صبر کردی که انقام بگیری از من چون خودش کل عمرش دنبال انتقام گرفتن بوده. از خودش میخواسته انتقام بگیره و نمیفهمیده که بعدا با خودکشی انجامش میده. همیشه از خودش فرار میکرده ولی نمیفهمیده.

چون تو زندان بزرگ شده و چیزای بدی دیده فکر میکنه هر کسی دزدی کرده همیشه آدم بدی هست. کسی که یه بار کار بد کرده آدم بدی هست و خودش رو از بدی مبرا میدونه.

نمیتونه انسان ها رو به شکل خوب و بد نبینه.

ولی ژانوالژان میگه که همیشه اشتباه میکردی. من از هیچ آدمی بد تر نیستم. به بزرگی میبخشتش. درک میکنه که ژاورت وظیفه اش بوده که اینجوری باهاش رفتار کنه.

 

وقتی این اتفاق میفته میبینه که تمام ساختار ذهنش اشتباه بوده که فکر میکرده که میتونه خط بکشه بگه ژاورت آدم خوبیه و ژانوالژان آدم بدیه. 

 

و وقتی که این همه سال به هیچ چیزی شک نکرده میبینه که همه چیز بهم ریخته و دیگه نمیدونه ژان والژان از جهنم اومده یا از بهشت.

و وقتی اینو ندونه خودش از کجا اومده؟ اگه بخشیدتش؟

 

میتونست جونش رو بگیره ولی نگرفت. 

چجوری ممکنه؟ 

 

به پوچی میرسه و از دنیایی که نمیفهمتش فرار میکنه و خودکشی میکنه. اوج این آهنگ اینجاش رو هنرمندای مختلف خیلی متفاوت سعی کردن اجرا کنن.

  • ظریف

Soul

پنجشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۰۳ ب.ظ

سلام به دنیای جدید!

 

خیلی وقت بود تصمیم داشتم فیلم جدید Soul رو ببینم. میدونستم یه چیز بزرگ منتظرمه و میخواستم یه موقعیت خیلی مناسب ببینمش تا همه چیزش رو بفهمم.

 

اگه قرار بود یه بسته ی تقویت فهم فضایی ها برامون بفرستن که یکم بیشتر از دنیای اطرافمون بفهمیم همین انیمیشن بود.

 

همیشه راجع به روح و بعد معنا حرف میزنیم و حس میکنیم با یاد گرفتن کلمه ی روح یا معنویت اجازه داریم به خودمون بگیم که میفهمیمشون.

 

در حالی که وقتی بیایم و سعی کنیم این کلمه ها رو بشکنیم انقدر مطلب از اینور و اونور هست که حتی کنار هم گذاشتنشونم با مغز عادیمون سال ها طول میکشه.

 

حالا فرض کنید یه نفر اومده و تونسته یه ایده از معنویت برای خودش درست کنه. این رو چجوری میتونه به ما منتقل کنه؟ با درست کردن یه اثر هنری/عرفانی که حسی که به ما منتقل میکنه و جزییاتی که توش لحاظ کرده ناخودآگاه ما رو به سمت فهم بیشتر شیفت بده.

 

و این است دستاورد بشر در این مورد.

 

توی انیمیشن خیلی نکات زیادی رعایت شده.

 

یکی از چیزایی که خیلی برام جالب بود بازیگری واقعی کاراکتر ها بود. این که هر احساسی نشون بدیم درسته

مثلا میتونیم چهره ی خشمگین داشته باشیم ولی چیز ترسناکی نیست و هر کسی میتونه چهره خشمگین داشته باشه

میتونیم واضح حرف بزنیم و اخساساتمون رو بگیم و قضاوت نشیم 

و میتونیم اجرا کنیم. زندگی اجرا کردن درست همین احساساتی که تجربه میکنیمه که به هر دلیلی خجالت میکشیم خیلی وقتا که انجامشون بدیم.

 

یه نمایش قابل فهم از ابعاد بالاتر دنیامون در اختیارمون میزاره و این که چیز بزرگتری هست/ مهم نیست که درسته یا غلطه مثل یه دینی که راجع به دنیای دیگه حرف میزنه و میگه بعد مرگ اینجوریه، مهم اینه که فهم ما رو نسبت به وجود داشتن و هیچ وقت از بین نرفتن روح بیشتر میکنه. خوراک ذهنه که جرات کنیم و کلمه داشته باشیم که بتونیم راجع به اون فضا و اتفاق صحبت کنیم.

 

اسم چند نفر از آدمایی که به شیفت فهم و هوشیاری بشریت کمک کردن رو تو 20 دقیقه اول گفت.

 

راجع به زندگی عارف ها چند تا مثال قابل لمس از یه آدمی که تبلیغات میکنه/ یه آدمی که تو مرکز شامنیسم و healing ... داره کار میکنه و ... میگه. که عارف ها رو اولا گسترده تر میکنه و دلیل این که به این سمت و سو میرن رو توضیح میده که با فکر کردنشون به فکر کل سیاره دارن کمک میکنن و دارن آدمایی که گیر افتادن رو نجات میدن. فقط فکر کردن. یعنی مغز های سیاره هستن. 

 

دیالوگ های توی فیلم مودبانه هستن. چیزایی هستن که کسی توش آسیب نمیبینه و کسی نگاه بالا به پایین به اون صورت نداره. همه دوست هستن به هر شکلی که هستن

 

راجع به رفتار بزرگتر ها با بچه ها کلی اطلاعات داره که چجوری میشه باهاشون برخورد کرد و اطلاعات مفید بهشون منتقل کرد

 

چجوری یه دیالوگ احساسی رو میشه برد جلو. جایی که دختره میخواد شیپورش رو بزاره کنار صرفا باهاش همراهی میکنه و میزاره خودش به نتیجه برسه. هیچ کسی تو چیزای مخصوصا احساسی جواب نمیخواد همه همراهی میخوان که بتونن تو ذهنشون برن جلو.

 

کلا فیلمش راجع به تحمل احساسات و رفتار درست انجام دادن و خراب نکردن نقشی هست که بازی میکنیم. تو هر شرایطی. راجع به اعتماد به نفس داشتن و نترسیدن.

 

یه اشاره هایی هم به علم اعداد داره. روح هایی که شماره soul urge number 22 دارن وظیفشون تغییردادن دنیاست. یعنی این دوستمون بخاطر این خواسته قلبیش رو پیدا نمیکرد چون خواسته قلبیش یه چیز بزرگتر بود. یه دنیای جدید میخواست.

 

لذت بردن از لحظه. این که محل شادی جایی و نقطه ای در طول زمان نیست. محل شادی همین الانه و با داشتن هیچ چیزی شادی بوجود نیاد تا وقتی که آدم نتونه و ندونه چجوری باهاش شاد بشه. شاید یه شادی گذرا تجربه بشه ولی بعدش چی ... ؟ آدم باید بتونه در لحظه حال از هرچیزی دم دستش هست لذت ببره و این تمرین کردن میخواد و شکر گذار بودن میخواد.

 

مفاهیم خیلی خیلی عمیقی رو تو 2 ساعت فیلم گنجوندن و منم از دیشب خیلی چیزا رو یادم رفته. ولی هرچیزی که هست درست کردن یه همچین چیزی یه کار فوق بشری بوده که آدما تونستن جمعش کنن. تاثیری که این فیلم روی زبان و فهم مردم میزاره خیلی زیاده. فقط مشکل اینه که مثل هرچیز دیگه ای خیلی نکاتش تو ترجمه از بین میره و متاسفانه خیلی طول میکشه تا اثرش رو روی همزبون هامون ببینیم.

 

  • ظریف

A Star is Born (2018)

پنجشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۹، ۰۷:۰۷ ب.ظ

 

سلام

جالبه که این فیلم دو سال از دست من در رفته بود.

بوضوح میخوام اسپویلش کنم پس اگه این شاهکار رو ندیدید نخونید. البته که هرچقدر هم بگم وقتی ببینیدش یه حس و حال دیگه ای داره.

 

نمیخوام خیلی بنویسم راجع بهش ولی فیلمای زیادی نیستن که بتونن یه سمفونی از اتفاقات رو کنار هم بزارن و آخرشون یه جوری کل اتفاقات رو بکوبن تو سر بیننده که زار بزنه. 

نشون دادن شکسته شدن قلب هنر زیادی میخواد که واقعا انگشت شمارن فیلمایی که اینجوری بودن برام.

و در کمال تعجب، خواننده عجیب غریب، Lady Gaga که اصلا نمیتونستم ظاهرش رو تحمل کنم انقدر عجیب بود، بدون اون لباسای خاصی که میپوشه تو این فیلم ظاهر شد و فکم رو زمین بود وقتی دیدم این بنده خدا میتونه مثل بچه آدم هم باشه.

از اون ور بردلی کوپر رو من اصلا تو نقش جدی ندیده بودم و چقدر هم قشنگ این نقش رو بازی کرده بود.

و سوال معروف یه بازیگر رو خواننده کردن آسون تره یا یه خواننده رو بازیگر کردن رو باز هم بی جواب گذاشتن.

نمیدونم بدونید چه ارادتی به LaLa Land و The Fault in Our Stars دارم ولی کاملا قابل رقابت بود با این دوتا تو نشون دادن قلب شکسته.

 

  • ظریف