نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

اصلاح

دوشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۵:۵۰ ق.ظ

سلام


اینا صرفا مشاهده اس اگه کسی علاقه منده، نه نتیجه گیری ای میکنم نه نتیجه گیری ای میخوام کنم.


امروز بیرون بودیم با گلن طبق معمول، گفتم چی شد ازین کلیسای Reideau Heights سر در اوردی؟

گفت که من وقتی 18 سالم شد از خونه و خونواده فرار کردم ،

تو پرانتز اگه یادتون باشه والدین الکلی بودن و بد رفتار و چیزای بدتر که جاش اینجا نیست

رفتم تورنتو و گفتم که یه چیز جدید از خودم میسازم،

بعد یه مدت تو تورنتو یهو به خودم اومدم دیدم دقیقا همون شخصی شدم که نمیخواستم بشم، کارایی میکردم که هیچ وقت نباید میکردم و ...

اومدم این شهر و یه اتفاقایی افتاد و یکی رو دیدم و گفتش که بیا یه بار این کلیسا، یه بار امتحانش کن،

با خودم گفتم این آدمای وانمود کننده ی فلان و ... چی میخوان به من یاد بدن که مثلا من الان نمیدونم

رفتم اونجا و دیدم فضای روحانی جالبی داره. اونقدرم بد نبود و چند بار دیگه رفتم، یه بار اون پدر روحانی یه چیزی گفت که انگار طرف صحبتش به من بود گفت که بعضی از شماها میبینید که اون چیزی که میخواستید پیش نیومده تو زندگیتون ولی دستتون رو به سمت خدا بلند کنید یه بار و ازش بخواید ببینید چی میشه.

صحبتام دقیق نیست چون تو ضل (؟) آفتاب بودیم و بعد سوار ماشین کولر روشن بود و کلا خیلی دمام بالا پایین شد ولی مطلب رو میرسونه

گفت که رفتم توی Altar که محل خیلی مقدسیه تو کلیسا، خدا میگه که هر کسی برای من یه Altar بسازه دو تا فرشته میزارم اینور و اونورش که هیچ شیطانی بهش راه پیدا نکنه،

گفت رفتم اونجا و زانو زدم و گفتم خدایا من نه میشناسم تو رو نه اعتقاد خاصی بهت دارم ولی اگه هستی دست منو بگیر که نیاز شدید دارم. همیشه میخواستم این چیزا پیش نیاد و دقیقا میخواستم به افرادی که این مشکلات رو دارن کمک کنم ولی این جوری شد. بیا دست منو بگیر میدونم بد تر ازین که خودم کردم نمیتونه بشه زندگیم. هر کاری میخوای کن. بعد پدر روحانی هم اومد کنارم زانو زد و صحبت کردن باهم

گفت که وقتی از آلتر بلند شدم حس کردم چند تن بار که همیشه رو دوشم بود از دوشم برداشته شده بود. و به یه خدایی اون موقع ایمان اوردم و کم کم رفتم راجع به مسیحیت و دینای دیگه یه مقدار مطالعه کردم. و خلاصه این شد که الان اینجا نشستم.

خلاصه راه زیادی اومدم.


---------------------------------------------------------------------

در ادامه بحث بعد یه مقدار صحبت گفت که من توی کتاب به همه چیزش اعتقاد ندارم به چیزای بنیادی بیشتر اعتقاد دارم تا یه چیزای دیگه

مثلا همین که خوب باشی و با همسایت خوبی کنی و دروغ نگی، دست نیازمند رو بگیری و یا قضاوت کنی ...

ولی مثلا تا 30 سال پیش شاید مسیحیا رقصیدن رو مجاز نمیدونستن 

یا تو کتاب نوشته دست دزد رو باید برید

یا مثلا همجنس گرا ها رو ...

یا چیزای دیگه.

ولی این چیزا دیگه الان عوض شده.


---------------------------------------------------------------------

یه شب دیگه داشتیم صحبت میکردیم همین بحث همجنس گرایی شد.

گفت کلیسای من مخالفشه. یعنی کسی که گرایش جنس موافق میدونه رو آدم خوبی نمیدونن. ولی من موافق این نیستم، من ازشون پرسیدم فقط شما کی انتخاب کردید که Straight باشید؟ 

انتخاب کردید یا یه چیز طبیعی تو شما بود؟ اون بدبخت هم خیلی انتخابی نداره.

کلا با قضاوت کردن راجع به مردم موافق نیستم. مثلا بعضی مردم مسیحی بدشون میاد با یه نفر معتاد بشینن یا با یه نفر که خود فروشی کرده. در حالی که همین عیسی مسیح رفت یه بار پیش یه خانمی که خیلی شوهر مشخصی نداشت و ... خلاصه یه داستانی گفت. میگم که بجای قضاوت بیاید ببینید اگه عیسی مسیح اینجا بود چی کار میکرد. 


---------------------------------------------------------------------


این مثل بالاییا نیست و حال بهم زنه نخونید 


داشت با یکی صحبت میکرد و میگفت باشوخی که یه مدتی تو بخش روانی مربوط به پزشکی قانونی پرستار بوده. (یکمی از داستاناشو قبلا گفتم خیلی کوتاه) و خیلی چیزای جالبی میددیده. مثلا یه آقایی صبح بلند میشه صبحونه میخوره و بعدش میره میبینه خانمش فوت کرده(طبیعی). انقدر شوکش شدید بوده که میزنه به سرش و تا 5 روز اونو رو تخت ولش میکنه. بعد 5 روز برای این که بوی بد خیلی زیاد شده بوده میره یه چمدون میخره. سعی ممیکنه جا بدتش تو چمدونه. جا نمیشه. دست و پاشو میبره و تیکه تیکه میکنه بدن رو جا میکنتش تو چمدون. (نمیدونم چه حسی دارید ولی من داشتم بالا میوردم) پست میکنه چمدون رو برای خونوادش تو یه شهر دیگه.

یه خانم دیگه ای دچار اسکیزوفرمی(اسکیزوفرنی؟ سیزوفرمیا؟ گوگل؟) بوده و فکر میکرده موجودات فضایی ذهنش رو تحت کنترل دارن. برای این که  

تحت کنترلشون نباشه میره یه مقدار زیادی فویل میخره، 

ببخشید تو پرانتز،

اگه نمیدونید یه چیز عادی ای بوده چند ده سال پیش که ملت میگفتن دولت یه موجایی برای کنترل کردن ذهنا میفرسته و ... برای همین بعضیا کلاه Tin Foil درست میکردن یا فویل میپوشیدن یا ... یا ازین چیزا زیاد بوده مثلا اون بخاری که از اثر حرکت هواپیما میمونه توش مواد شیمیاییه و ... خلاصه Tin Foil Hat که احتمالا در عمل Aluminium Foil Hat بوده برای این کاربردا استفاده میشده.


**اصلاح شده به فارسی نسبتا سلیس(ثلیس؟ سلیث؟ ...) 

در نهایت جسد اون خانم، زیر میز پذیرایی خونش، در حالی پیدا میشه که کل بدنش و همچنین دیوار و پنجره های خونه رو رو با فویل پوشونده بوده.  


**اصلاح شده ..

اگر خاطرتون باشه قبلا گفته بودم که یک بیمار داشت که گرایش جنسی موافق داشت و بخاطر این موضوع بدنش اون قسمتای بدنش رو سوزونده بود بلکه این گرایشش از بین بره. گلن میگفت بد تر  از این که ببینی یک نفر بخاطر این با خودش همچین کاری کرده، اینه که به عنوان پرستار روزی سه بار لازم باشه اون نواحی رو براش استریل کنی!!


  • ظریف

نظرات (۶)

ظل آفتاب :)
پاسخ:
مرسی!!
خوبه که مینویسی
فارسی نوشتنت هم قوی میشه :)
پاسخ:
خخخخخ مرسی
جدی میگم خب
اون سه چار خط آخرو بخون خودت ! :)
پاسخ:
زجر آور بود حقیقتا
نمیدونم چرا به زبون گفتاری مینویسم، سانسور هم که قاطیش میشه دیگه بدتر میشه این 4 خط رو دوباره سعی میکنم بنویسم
مفهوم تر شد
چه جالبه اعتقادات به خدا کلا هر چند شاید به نظر خیلی ها یک چیز اشتباه باشه و اون نحوه اعتقادی که داره و فقط اعتقاد واسه خودش رو درست بدونه و اعتقادات بقیه رو نادرست بدونه ولی در کل معنی خدا توی همه ادم ها جای خالیش احساس میشه و هر کسی یه جوری میخواد پرش کنه حالا با چه تصور ذهنی اون دیگه دست دید بقیه مردم محیط اطراف و در کل تاثیرات جمعیه یعنی همین فرد اگر تایلند بود شاید یه چیز دیگه از اب در میومد یا اگر ترکیه بود یه چیز دیگه ، انگار توی این دور و زمونه تصمیمات خیلی تبلیغاتی تر شده و فکر میکنی تصمیم خودته ولی انگار ریشه از محیط اطرافت داره واسه همین من همیشه میگم کاشکی همه توی بلندی ارتفاعات کوه ها یاد خدا می افتادن نه توی یک مشت خونه و چارچوب های در بسته تو خالی
پاسخ:
واقعا مرسی میخواستم یه پست بنویسم راجع به همین ولی نمیتونستم به کلمه تبدیلش کنم. تحلیلت خیلی خوب بود
لطف داری :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی