نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۸۲۵ مطلب با موضوع «عمومی» ثبت شده است

توصیف زمان

پنجشنبه, ۱ دی ۱۴۰۱، ۰۵:۲۱ ب.ظ

سلام

 

آیا به آن فکر نمیکنی؟ 

چرا که نه، مگر میشود که به آن فکر نکرد،

موضوع گفتگو آن نیست، موضوع گفتنگو میتواند آن باشد ولی آن یک نقطه ی فوکس فکر است
حول آن بینهایت لایه تعریف میشود و آن بینهایت ابراز را میسازند

ابراز یک انسان از خود است که به بودن آن معنی میدهد

چیزی برای نگه داشتن نیست، چیزی برای دنبال کردن نیست

لحظه ای که در آن زندگی میکنیم و خود را بروز میدهیم است که زندگی و بودن ما را تعریف میکند

دنیای درونمون و بیرونمان،

مقایسه ای که باید با بیرون کنیم و خود را بسنجیم

یا مقایسه ای که عناصر بیرون باید بشوند تا احساس بهتری داشته باشیم،

در نهایت تنها زمانی ارزش دارند که به نقاشی تابلوی گفتگو بپردازند

و برای چشم خود و دیگران، صحنه ای آفرینش کنند

صحنه ای که در آن، آنچه برون و درون انسان است به بیرون بروز پیدا کند

و در لحظه ی حال، با قلم زمان نقاشی شوند

گاهی با قلم های ضخیم تر و کلی تر

و گاهی با قلم های نازک تر و با ظرافت و دقت بیشتر

صحنه را در پیش چشمان آفرینش کند

و برای انسان جنبه ای از خدا بودن که آفرینش پیش چشمان خود است را نمایش دهد

مرز باریک بین خواستن و مقاومت کردن

بین جبر و اختیار

بین به حضور رساندن آنچه پنهان است

و به رو آوردن واقعیت 

تا با خودمان یکسو شویم 

و بودن را بر خود بپذیریم.

در آینه خود را ببینیم و آنچه هست را بر نبود ترجیح دهیم

از او متنفر شویم و به او عشق بورزیم

چون تنها کسی که همیشه با ماست ولی هیچ وقت رو در روی ما قرار نمیگیرد 

کسی است که با جادوی آینه بر ما ظاهر میشود

او خود ماست و میخواهد که او را بشناسیم.

  • ظریف

حدفاصل

پنجشنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۳۷ ب.ظ

سلام

 

ایام 25-30 سالگی را سعی میکنم دریابم

کودکی مدت زیادی طول کشید

فرق این دوران با کودکی این است که زندگی به شکل گذشته دیکته شده نیست

زندگی در روابط با انسان ها بر دریایی سوار است و هر عملی عکس العملی در این فضای سیال دارد

انرژی و حال خوب باید کسب شود، به مانند کشیدن آب از چاه

وقتی حال خوب نباشد، تصمیم ها بدتر و بدتر میشوند 

تمام عادت ها شبیه مشتی ماسه در کف دست هستند و با گذر زمان و باد از دست میروند

انسان های مختلف نقش های مختلف دارند و نقش ما در میان آنها تعیین میشود

و حسابمان با نقشمان از درون باید صاف باشد 

در قرض به خود بودن نیاز به دروغ دارد و برای دروغ نگفتن باید رو راستی پیشه کرد

و جریان زندگی از انسانی که در مقابل این جریان مقاومت میکند نمیگذرد

فشار پشت سنگ جمع میشود و بیشتر و بیشتر میشود تا جایی که رها شود

زندگی کلاس یادگیری درس است و نمیشود از درس های گذشته و پاس نشده فرار کرد

میشود درس ها را به گوشه ای گذاشت و روی هزاران چیز دیگر با دقت بسیار تمرکز کرد

ولی جایی میرسد که برای فارغ التحصیلی، اگر خیلی دیر نشده باشد، باید بازگشت و 

آنچه پشت گوش انداخته شده بود را گذراند

وگرنه، برای کسی که میخواهد پیش رود، این بزرگترین عذاب میشود

و گره ای میشود به لنگری که رسوب ایام آن را به عمق دریا بافته

و برای ساده ای که بسیار راحت تر میتوانست از آن گذر کند

باید هزینه و وقت بسیار بگذراند.

  • ظریف

درخشان

شنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۱، ۰۶:۰۴ ب.ظ

سلام

 

پیچک همیشه به استقامت چوبی که در گلدان بود غبطه میخورد

چوبی که تیغه‌ی مقایسه‌ی درستی یا اشتباه بودن مسیر رشدش بود.

پیچک هرچقدر گردید و گردید برای چوب همچنان نرم بود

گویی که از همان ابتدا چوب شدن کارش نبود،

کار پیچک این نبود که تکیه‌گاه شود،

او برای پیچیدن آفریده شده بود،

مدت‌ها باغبان منتظر سخت شدن پیچک ماند،

پیچکم، کار تو تکیه کردن است، به خود سخت نگیر،

آفرینش تو لطیف بوده و از تو انتظار سخت گیری نیست،

زیبایی تو در پیچش تو در وجود آن کسی است که به آن تکیه کردی،

نه تو قرار است مثل چوب سخت در زمین فرو روی و بر تو تکیه شود،

و نه چوب میتواند مانند تو آزادانه به هر شکلی که میخواهد بپیچد،

تو و چوب دو گونه‌ی متفاوت از وجود آفریدگارتان هستید،

و آنکه شما را آفریده است، کاستی تو را در وجود دیگری قرار داده،

تا زیبا شوید،

تا قدرت و لطافت خود را در کنار هم ببینید،

و هر کدام تلفظ صفتی از خودش شوند،

از خود بیشتر از آنچه هستی طلب نکن،

بالا برو و بپیچ، بزرگ شو،

شاید دیدی پیچش تو به جایی رسید که برای باغبان انگور آوردی،

تا آب میوه ی تو را بنوشد،

و ببیند که تو را همانگونه که هستی دوست دارد.

  • ظریف

خواب اعتراض

چهارشنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۱، ۰۲:۲۶ ب.ظ

سلام 

با خودم این چند وقت همش میگفتم که جریان اعتراضات تو ایران اینجوری به راه هست و چند وقت بعد توی پست های وبلاگت هیچ اثری ازشون نیست.

و درسته که توی میتینگ های آنلاینی بودم که صحبت های بقیه رو شنیده ام و یا در جمع دوستان در موردش صحبت کردیم ولی میخواستم چیز نزدیک به حس تری باشه که ازش در وبلاگ بنویسم

 که امشب ( چون هنوز صبح نشده حدود ۵:۳۰ هست) خواب جالبی دیدم

خواب دیدم در خیابانی شبیه انقلاب کنار خیابان و بر یک نیمکت نشسته بودم. دو نفر دیگر همراه من بودند. ناگهان یک سرباز با اسلحه ای که به سمت مردم نشانه میگرفت از خیابان گذر کرد. 

دوستانم واکنشی نشان ندادند و من دو دستم را تا شانه هایم به نشانه ی تسلیم بالا بردم که اسلحه را نشانه نگیرد.

در خواب متوجه بودم که اولین باری است که بعد مدت ها درگیری مردم درگیر این جریان میشوم.

ناگهان سرباز جلو آمد و گفت این به چه معنی است؟

گویی که این یکی از نشانه هایی بوده که معترضان استفاده میکردند و من به اشتباه از خود بروز دادم.

با لوله ی اسلحه به سمت صورتم پرسید

طرفدار کی هستی؟

گفتم راستی هستم

گفت یعنی چی؟ با خشونت

برای من جالب بود که در زمان استرس گفتم I am sorry انگار که برای امنیت به انگلیسی ناخودآگاه رجوع کردم

خودم را تحت کنترل گرفتم و گفتم که سید علی خامنه ای را دوست داشتم ولی همیشه به باز بودن فکر جناح چپ غبطه میخوردم.

....

خوابم به صورت سیاسی مشکل داشت ولی بعد که با خودم بیشتر فکر کردم دیدم و کنار فکر های دنیای واقعیم گذاشتم

نظرم این هست که جناح چپ توی خوابم جناح آشوب گر و تخریب گر و بدون برنامه ریزی شبیه شبکه من و تو هست تا جناح چپ اصلاح طلب. چون در ایران دو بال اصول گرا و اصلاح طلب در واقع شدیدا نزدیک به هم هستند و با هم هیچ تفاوتی ندارند در مقایسه با دوقطبی لیبرال و دموکرات یا محافظه کار و لیبرال.

اصول لازمه ی ساختار یافتن یک جامعه است و تخریب و باز سازی، اگر همراه هنر باشد میتواند باعث اصلاح جامعه شود و در جامعه جهانی به کشور ارزش دهد

که جایی مثل شبکه ی‌ من و تو ثابت کرده که هیچ هنری ندارد و نتوانسته ذر این همه سال، یک ساختار جایگزین مانند سریال friends برای ایرانیان تشنه به فرهنگ جدید به ارمغان بیاورد.

و این عدم آبیاری فرهنگی و خشک شدن فرهنگ پیشین باعث بی ثباتی فرهنگی شده تا جایی که سیستم به فرهنگ جدید به قدری احساس نیاز میکند که حاضر است زمان و انرژی زیادی مصرف کند.

ولی این عدم حضور ساختار فرهنگی جدید باعث میشود که به جای ظهور یک جریان فکری و هنری جدید، آشوب فیزیکی بوجود بیاید و همانند هزاران سال قبل تاریخ، با خون نوشته شود به جای قلم رنگ.

 

داستان ما داستان انقلاب اسلامی و زمان شاه نیست

داستان ما داستان سرکوب فرهنگی است که سال های سال است همراه این خاک و بوم بوده.

ما نمیدانیم که هنر برای چه است.

هنر را تلف کردن وقت میبینیم و چیز زیبایی برای لذت بردن.

ما زندگی را برای لذت میبینیم. مردم ایران از مردم خیلی کشور های دیگر بیشتر لذت میبرند.

و این ناشی از خود بهشتی پندار بودن اسلامی است که درونمان نهادینه شده.

طرز فکری که باعث شده فکر کنیم که میتوانیم جهنم را عقب بیندازیم تا مرگ و بعد از مرگ هم در بهشت باشیم

در حالی که دنیا دار مکافات است. دنیا جایی است که ما باید عذاب خود را یا انتخاب کنیم یا این که به قدری جمع میشود که شبیه یک جوش چرکین زشت بزرگ میشود و تخلیه اش با درد بسیار همراه خواهد بود

هنر ابزار عذاب است. هنر ابزار سوزاندن روح از سیاهی هاست.

هنر ابزار تراشیدن معنی از زندگی است. زندگی ای که به دروغ فکر میکنیم در انتظار دادن بهشت به ماست. 

هنر ابزار ساختن پوسته ای زیرین برای ماست که وقتی به واسطه ی گذر زمان میخواهیم پوسته ی خود را بیندازیم، چیزی برای جایگزینی داشته باشیم نه که گوشت و رگ هایمان به سرمای بیرون لخت شود.

خیلی دیر شده است.

خیلی دیر شده است و هنوز که هنوزه هنر ساختار یافته ای نداریم. هنر مانند مسکنی برای درد های زندگیمان است نه راه حل. 

هنر اکنون برای سوزاندن وقت هاییست که اگر به تنهایی صرف میکردیم وجودمان را میسوزاند.

هنر برای زنده کردن نوستالژی های گذشته است برای ما تا بزرگسالی را فراموش کنیم

هنر برای نشان دادن کشته شدن انسان ها در جنگ بسیار دوری است تا احساس قهرمانی کنیم

همر برای این است که پوچی درونمان را پر کنیم و بگوییم ما هم چیزی داریم برای ارائه

و در عمق، همچنان از زندگی راضی نباشیم و درد های خود را به دیگران منتقل کنیم و فرشته ی عذابشان باشیم.

 

 

  • ظریف

کوچک

سه شنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۱، ۱۲:۰۴ ق.ظ

 

سلام

 

بعضی وقت ها به این IC ها نگاه میکنم و به این فکر میکنم که چقدر فکر بشر در طول زمان میتونه کاری شبیه معجزه کنه

کاری مانند این که جلوی رویمان است. تبدیل خاک به مکعب های خاکستری ای که آفریده ی دست بشر هستند 

مکعب های خاکستری ای که با بینهایت ظرافت در تعداد نزدیک به بینهایت ساخته میشوند

بازی بین کنترل و اعتماد به قانون عالم

بازی تبدیل فکر به مساحت بزرگ و کوچک کردن آن در ابعاد نوک قلم

دیدن تبلور فکر خالق در ذهن هزاران نفر که از هم گسسته هستند ولی با کار کردن با هم میتوانند

کاری نزدیک به نشدنی را انجام دهند

جایی که ظرافت اتم به اتم در یک طرح لحاظ میشود

جایی که در آن ماده به مفهوم انتزاعی و فکری تبدیل میشود

و به آن فکر میشود و نتیجه ی فکر تصمیمی میشود و به ماده اعمال میشود

جریان تلاش هزاران هزار فکر که هزاران دستگاه آفریده ی بشر را هدایت میکنند

دستگاه هایی که از چکیده ی ذهن ده ها هزار نفر انسان دیگر ساخته شده اند

از علمی که نتیجه ی ساعت های بیشمار تفکر و برهم کنش گفتار افراد بوده

و از سر سپردن انسان به یادگیری آنچه از آن به وجود آمده

نتیجه ی این وقف زندگی انسانی، کیمیای خاک به مدار های مجتمع است

گویی که دردانه ی فکر نسل بشر تا به اکنون است

دیدن آن مرا به فکر فرو میبرد

که چقدر زمان و توجه صرف آفرینش آن شده است

  • ظریف

در خواب

سه شنبه, ۸ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۳۰ ب.ظ

سلام

 

بر سرم سنگینی میکند، آنچه در خواب دیدم

روی او را، روی آن کسی که دیدنش قلب من را گرفتار خود کرده

نجابتش را، سکوت و خشم مانند آتش در دستانش را،

جذابیت شخصیتش را، اعتمادی که به خود داشت،

سینه ام پر شد از دیدارش،

درگیر شدم در حضور نفس گرمش،

خانه اش رو به دریا بود، 

خانه ای که دیوار های ضخیمش سر از خشکی بیرون زده بود و نمایی به دریا داشت

پنجره های شیشه ای بزرگ که فضای ذهن او را به من نشان دادند

ذهن مستحکم و باز او را که به آزادی مینگرد

دیوار های خاکستری بیرون خانه اش 

نشان از استحکام شکوهمند معماری ذهنش داشت، ذهنی نه سیاه و نه سفید

ذهنی که خود را محدود به هیچ چیزی نمیبیند

او را دیدم که مرا برای خود آفریده بود و از من میدانست

همه چیز مرا میدانست حتی میدانست در آشپزخانه ی خانه ای که در آن زندگی میکنم چه میگذرد

حال که مینویسم قدرتش مرا اسیر خود کرده است

قدرتی که از ذهنش می آید. از ارزشی که ذهنش برایش قائل است

از این که او معمار سیاره ای است که در آن زندگی میکنم

از این که زاویه ی دیدش به جهان خداگونه است

او نماینده ی آفریدگار، شاید خود آفریدگار بود

که در کنجی از آفرینش خود سکونت میکرد

و با مردم آشنا بود و با آنها معامله میکرد

که شاید تنها نباشد، شاید برای این که مشغول باشد

که چرا باید شخصی مانند او هیچ گاه تنها باشد

پارادوکسی است که جهانمان بر پایه آن ساخته شده است

او قادر متعال بود و هر چه میخواست در دستان او بود

او اندیشه گر حال و گذشته و آینده ی زمان بود

او کسی بود که بعد از مدت های زیاد، در حضورش دلم آرام گرفت

نمیدانم او با تنهایی چه میکند ولی تنهایی من را از من گرفت

دوست دارم بار دیگر ببینمش

 

 

  • ظریف

نقص

يكشنبه, ۶ آذر ۱۴۰۱، ۰۱:۰۲ ق.ظ

سلام

 

یکی از ابعاد انسان بودن مواجهه با نقص به معنای عدم کمال، imperfection است.

نحوه ی برخورد با عدم کمال یکی از عوامل بسیار تاثیر گذار در اعتماد به نفس است.

هنر و تجربه ی ارائه ی خود، self expression صحنه ی روبرویی انسان با نقص خود 

صحنه ی برخورد صدای منتقد درونی با آنچه از درون میجوشد

و برخورد از دو قدرت که یکی نیاز به عشق دارد و کار یکی ابراز نفرت از عدم کمال است

کیفیت ابراز خود را مشخص میکند

این که شخص با خود چند-چند است

آیا نفرتش پیشی میگیرد یا قبول خود از خود چنان مستحکم است که در مقابل حمله ی منتقد می ایستد

در صحنه ی که دو سوی آن را آتش و مرز حرکت آن را به نازکی لحظه قرار داده اند

با کدامین اعتماد به نفس قدم بر میدارد و به چه چیزی ایمان دارد که حرکت قلم اش را 

تنظیم میکند

چه چیزی درون تخته سنگ مرمری پنهان شده بود که مجسمه ساز آن را از درون سنگ نجات داد

فکر. آگاهی.

تمرکز و تعادل قدرت تخریب گر و سازنده در زمان طولانی 

که حرکت دستان را تنظیم میکرد

یا دستان او بود که جهان اطراف را تنظیم میکرد

نمیدانم

آنچه میدانم این است که هنر در این است که انسان با خودش چگونه است

صدای درونش و بیرونش را چگونه هدایت میکند و با هم کنار می آید

تا آزاد شود

تا بال های روح خویش را مانند یک پروانه یا یک پرنده باز کند، اگر بالی داشته باشد
و یا مانند فرشته ای که بخاطر آگاهی خویش بر زمین سقوط کرد

بال های شکسته ی خود را که از عمل خویش سوزانده است، دوباره بدست آورد

و جریان زمان، مسیری برای او شد که دوباره پرواز کند

و به آفریدگار نشان دهد که میتوانست در مقابل چشم او بایستد 

و نماد آفریدن خود از هیچ شود

تا به او نشان دهد که چگونه میشد 

اگر خود را در آینه میدید

برای آفریدگاری که هیچ گاه صورت خود را ندیده است.

برای آفریدگاری که برای دیدن خود، به اون فهمیدن را نشان داد

و بال هایش را از او گرفت

تا معجزه ی فکر را در دوباره پر گرفتن او ببیند

  • ظریف

رقص

شنبه, ۱۴ آبان ۱۴۰۱، ۰۷:۵۹ ق.ظ

سلام

موسیقی Dance with a stranger برای من خیلی آشناست. احتمالا برای شما هم

این آهنگ ساخت یانی و کنسرت Tribute یانی، یکی از اولین ویدئو هایی بود که از اجرای زنده دیدم

سی دی این کنسرت در ایران سر و صدای زیادی بپا کرد چون سبک جدیدی از موسیقی بی کلام رو با خودش داشت

سبکی که بین حلال و حرام کمی سخت قرار میگرفت

تحلیل شرایط اجتماعی ایران بیست سال پیش برای من کمی سخت است ولی تجربه ی خودم را به عنوان کسی که پایبند سخت به قوانین بود با شما به اشتراک میگذارم.

این کنسرت برای تیغ قضاوت حلال و حرام خیلی گسترده بود چون ابعاد مختلفی از هنرمندانی که پوشیدگی قتبل قبول با استاندارد های صدا و سیمای ایران دارند در آن نمایان بود و نواختن ساز هایی که خیلی به ندرت در تلویزیون صدا و سیما دیده میشد. ولی همچنان چیزی با خود داشت که باعث میشد محتوای پخش از صدا و سیما نباشد

باز هم تیغه ی قضاوت میتوانست تیز تر شود و بین تمامی آهنگ های آن کنسرت دو موردی که صدای اکید خواننده داشت، Love is All و موسیقی جشن پایانی را حذف کند

ولی باز هم کافی نبود

صدا و سیما میتوانست خیلی چیز ها را حذف و سانسور کند ولی چیزی که در این موسیقی نهفته است از جنسی است قابل سانسور نیست.

احساسات انسان قابل پوشیدن و سانسور نیست و چیزی که در این موسیقی نهفته بود از جنس احساسات بود

برای این که تجربه ی این پست کامل شود از شما میخواهم که لینک زیر را باز کنید و با من همراه شوید و با هم بیابیم که چه چیزی است که در این موسیقی متفاوت است؟

https://youtu.be/8x7eUKYhBKg

 

ای کاش به اشتراک گذاشتن یک ویدئو آسان تر بود 

 

ای کاش می‌توانستم بهتر بنویسم

 

در شروع، اتمسفر پذیرای گروه ارکستر شروع به نواختن میکنند و بستر نواختن ترامپت فراهم میشود

ترامپت نواز به پیشگاه حضار می آید و از آرزویی سخن میگوید که از آن آرزو، این ها شنیده است و آنها شنیده است. شنیده است که میگویند میرود تا اوج آسمان ها، کم و بیشش را شنیده است و حدود آن را میداند و تصوری از آن به همراه خود ارائه میکند

این تصویر سازی همانند یک نمایشنامه ی تراژدی برای من تصویر میشود که نقش اول داستان سخن میگوید و گروه موسیقی آن را همراهی میکنند که نیچه مرگ تراژدی را با حذف شدن عامل موسیقی یا به همراه آورنده ی پیام dyonisoys از نمایشنامه بیان میکند. که مربوط به پست دیگری خواهد بود.

برای من این نواختن شیپور و زبان بدن آن شبیه یک جور معامله میماند، معامله ی یک بنده با سرور اش

 

گویی که پیش سرور خود میرود و از او درخواست میکند که از توان خود آرزویی را برای بنده فراهم کند

 

یانی در این جا نقش الهه ای که بنده به پیش او آمده را به عهده میگیرد، 

کمی درخواست او را بالا و پایین میکند و فکر میکند و 

اشاره میکند

این اشاره دستور به نوازنده ی گیتار بیس است که موسیقی خود را ارائه دهد و مینوازد

پیچیدگی احساس در این است که به نوازنده ی ترامپت که برای دختری زیبا به پیش سرورش آمده بود، مردی ارائه شده است که عشوه ی زنانه دارد و بهای رقصی که از سرورش میخواهد این است که رقص را از این مرد یاد بگیرید. اجرای بیس در این آهنگ برای من، روبرویی با دیوار شرم را تصویر میکند

 

و در ادامه نوازنده کیبورد به گونه ی دیگری جواب سختی به ترامپت نواز داستان میدهد.

سختی جواب در این است که سادگی آرزویش و آنچه در ذهن خود ساخته بود با آنچه پروردگارش در ذهن دارد بسیار متفاوت است. نمایشی که استاد به اجرا میگذارد حامل جزییاتی است که آرزوی اولیه فکر آن را هم نمیکرد و این برای من برخورد دو ذهن متفکر، یکی ایده آل نگر و یکی واقع نگر است

 

ولی استاد ایرادات کار را نشان میدهد ولی این نا امیدی را پایان کار نمیداند. برای او جنبه ای از قدرت خود را نشان میدهد که چگونه میتواند آشوب گروه ارکستر را در دست بگیرید و قطعه ی خود را بنوازد

 

ابن برخورد برای من کوچک شدن در مقابل پروردگار را به تصویر میکشد و روبرویی با واقعیت هایی که از چپ و راست به استادی و انتقاد می‌نشینند را به همراه دارد

برخوردی که نتیجه ی آن خضوع بنده از ایده آل های فکر محدود خود و مقابله با آنچه نقطه ی ضعفش است به تصویر کشیده شده است.

  • ظریف

از آبی آسمان

دوشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۱، ۰۱:۰۷ ق.ظ

سلام

روزها بر نگاهم میگذرد و هر روز بیشتر با خود کنار می‌آیم.

در آینه مینگرم و خود را قضاوت می‌کنم

اعمال خود را می‌نگرم و به خود فکر می‌کنم

چه می‌بینم؟ تحقیر

همانگونه که پدرم گفت. 

شاید از زمانی شروع شد که مرا در بازی راه ندادند و در نگاهشان کوچک شدم

شاید از زمانی رخ داد که تعداد نفرات فرد بود و دو سر تیمی باید تعداد مساوی از افراد انتخاب میکردند

شاید سخت می‌گیرم ولی انسان‌هایی هستند که کارشان بازی و بازی کارشان است

حساس هستند

آرتیست‌های وسواسی زندگی که به دنبال کمال میگردند

هرچند میدانند به دنبال کمال گشتن راهی بی انتهاست

ولی شکستن نوک مدادشان هنگام نوشتن یا تراش دادن روحشان را میخراشد

نمیدانند که آیا این شمع است که برایشان میسوزد یا 

آنها مانند موم شمع ذوب میشوند و میسوزند

کمال را میبینند و فاصله ی خود را از کمال میبینند

این است که درد بر روحشان مینشاند

ولی باید با خود کنار آمد.

باید فهمید که هیچ میانبری وجود ندارد

راه نزدیک شدن به دست استاد، گذر سال ها 

و بار ها دیدن سبز شدن برگ ها و زرد شدنشان است

تا چرخش روزها به جوهر روح غنا دهد

باید با عدم کمال روبرو شد و با آینه و انسان ها معامله کرد

پریدن انسان را خسته میکند و چند متری بیشتر جلو نمیبرد

در خانه ماندن نیز ما را به مقصد نزدیک تر نمیکند

این قدم زدن و دویدن است و در میان راه با انسان ها صحبت کردن است

که من را ما میکند.

به رنگ آسمان آبی مینوسم که خود را فردا میبینم

 

  • ظریف

رهبر من

يكشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۱، ۰۴:۲۳ ق.ظ

سلام

یکم دیر، ولی تصمیم گرفتم که با خودم بیشتر کنار بیام

از وظایف هر کسی اینه که رهبر خودش رو بشناسه.

یکی از صحبتای خمینی که روی من خیلی تاثیر گذاشت و شاید تا الانم یک گوشه ی ذهن من رو درگیر خودش کرده، چیزی که راجع به شهید فهمیده گفت بود. گفت رهبر من آن نوجوان ۱۳ ساله ای است که خودش رو زیر تانک های دشمن انداخت.(حدودا)

سوالی که باید پرسید اینه که آیا این جمله بجز بار خیلی جالب و زیبای معنویش که برای زمان خودش بود آیا ارزش دنبال کردن داره یا خیر.

کاری که شهید فهمیده انجام داد کار خیلی مهمی بود و نتایج خیلی بزرگی داشت. مثلا درس فداکاری به ما داد. نمیدونم به لحاظ استراتژی جنگ چقدر اون تانک مهم بود و چه تاثیری داشت ولی مطمئنم که خونی که باهاش بخشی از تاریخ نوشته شده ارزش بالایی داره.

ولی بنظرم مایندست اشتباهی هست که فکر کنیم که باید شبیه شهید فهمیده باشیم. اینجور فکر کردن و شخصی مثل ایشون رو الگو قرار دادن به دو دلیل بنظرم اشتباهه. 

۱. زمانی که یک رهبر زندگی کرده و سابقه اش خیلی مهمه. کسی که ۱۳ سالش هست به بلوغ فکری نرسیده و عمر زیاد و تعلق زیادی هم نداشته. تصمیم احساسی گرفتن نباید ویژگی رهبر باشه. رهبر باید از مجموعه ی آدم هایی که هر کدوم متخصص هستن و ثابت شده هستن و همچنان در حال ثابت کردن خودشون هستن برای تصمیم استفاده کنه تا بدرد دنیای واقعی بخوره.

۲. حرکت های انتحاری و انفجاری و یهویی هیچ وقت چیزی رو حل نکرده و بدرد دنیای واقعی نمیخوره. نباید فکر کرد که تمام قوا رو جمع میکنم تا در یک لحظه تاریخ رو بنویسم. دلیلش هم اینه که استمرار بخش خیلی مهمی از واقعیت هست. یک گیاه روز و شب ها میگذرونه تا به درخت تبدیل بشه و گذر فصل ها میبینه تا میوه بده. هیچ چیزی بجز تخریب در یک لحظه اتفاق نمیفته.

 

پس ایشون یک قهرمان بودن ولی این جور طرز فکر باعث پرفکشنیسم و عقب انداختن کار ها میشه. احساس نیاز برای یک صحنه ی اثبات خود بوجود میاره و آدم از زندگی روزانه دور میشه.

 

  • ظریف