هنرمند ها
سلام
نمیدونم چقدر این پست براتون قابل قبوله ولی تجربه شخصی من هست.
اول از همه این که من از ادبیات و هنر به هر نحوی متنفر بودم و اون رو اتلاف وقت و انرژی میدونستم. ولی خب اخیرا متوجه شدم تقریبا اگه 100% برعکس نباشه، کارایی که ما میکنیم اتلاف وقت و انرژی نباشه، تا یه حدود خوبی (80-90%) اشتباه میکردم.
حالا که نظرم عوض شده و خودم رو یکم درگیر این چیزا کردم، یه پدیده جالبی رو متوجه شدم.
حتی اگه زیادی اهل هنر (مثل من سابق) نباشید، اگه فقط یه بار از جلو دانشکده هنری جایی رد شده باشید، میدونید که هنرمندا آدمای عجیب غریبی هستن.
من همیشه فکر میکردم اینا عقده ی توجه دارن و برای همین لباسای روشن و رنگای عجیب میپوشن. یا طرحای عجیب ولی خب الان نظرم چیز دیگه ای هست.
بسیاری از هنرمندا هنر رو نمی آفرینن. یک نقاشی، خلق نمیشه توسط یه هنرمند. عین یه سنگ که یک مجسمه ساز میسازه و از توش یه مجسمه در میاره، هنر تو بطن طبیعت هستش. یکی رو لازم داره که ظاهرش کنه. اون مجسمه همیشه توی اون سنگه بوده
هنرمندا وسیله اند. وسیله تبدیل اون انرژی و روحی که وجود داره به اثر هنری.
حالا یه بار امتحان کنید، یه روز لباسای جیغ بپوشید و اون روز رو اونجوری بگذرونید. مدیتیشن کنید و به آهنگ گوش ندید(چون قرار نیست با ابزار انرژیتون زیاد بشه و وقتی رفت دوباره بیفتید پایین). با بقیه خوب باشید و لبخند (حتی زورکی) داشته باشید. صدای درونتون رو بشنوید و آخر روز خودتون رو یه اسکن کنید. ببینید چه تغییری کردید. حس میکنید که انرژیتون زیاد شده.
کاری که هنرمندا میکنن اینه که خودشون رو تو این استیت های انرژی بالاتر نگه میدارن و ازون بالا اثر های هنریشون رو شکار میکنن.
شاید شنیده باشید که بعضی هنرمندا که حالشون بد میشه میگن نمیتونن نقاشی کنن. ولی مثلا ماها اگه حالمون بد بشه بازم میتونیم زور بزنید یه بردی چیزی دیزاین کنیم. چون این از داخل میاد و میشه زور زد و استخراجش کرد.ولی هنر از بیرون میاد و اول باید به سطحش رسید بعد دریافتش کرد و تبدیلش کرد.
یا مثلا بعضیا هستن که میگن من نمیتونم از روی چیزی نقاشی کنم و باید چیزی رو نقاشی کنم که به ذهنم میاد. خیلی چیز عجیبیه.
حالا بگذریم. بعد یه هفته لباس مشکی(خاکستری و ...) پوشیدن، امروز یه لباس رنگی پوشیدم و خیلی حس بهتری داشتم. :)
کل قضیه این بود که گفتم و الان یکم بیشتر درکشون میکنم!
- ۹۸/۰۶/۲۹
ببین، خیلی برام جالبه، تو خیلی راحت و بی هیچ گیری نظریات خودت رو برای زیستن در میاری بدون اینکه خیلی بخوای خودتو اذیت کنی برای رفتن تو عمقشون. و این نکته مثبت کارته چون خب تخصصت چیز دیگهایه. من خودم رو تکهپاره میکنم و همیشهی خدا ازاینجامونده ازاونجاروندهم.
خب چیزی که میگی "حقیقت" نیست، درواقع یه نگرش اسطورهایه، یعنی این اتفاقی که میگی نمیفته، بلکه نگرشی وجود داشته که میگه این اتفاق میفته، درواقع هنرمند در این نگرش فقط واسطهایه برای نمایانکردنِ الهامِ اسطورهای-خدایگانی. این "الهام" برای هنر و خلق هنر و فلسفه، واجبه، اما، سرچشمهش این نگرش اسطورهای که تو اینجا میگی نیست. و با چیزایی که میگی هم نمیشه ظرف الهام شد. اتفاقا، کسی که خالق یه اثر هنریه، معمولا این نشانگانِ واضحِ هنرمندبودن رو نداشته. بیشتر یک نوع جنون داشته، که اتفاقا براش دردناک هم بوده. خلاصه این رو هم در نظر بگیر که ممکنه فقط یک ادا باشه، یک ژانر، یک پیروی از جو.