نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

از تجربه ی بودن

نوشته های من

به شکل زیبایی تصادفی

Instagram
www.instagram.com/maddy.tu.ra

drafter/ English
dra-fter.blogspot.com

بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

داغ ننگ!

جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۰۶ ب.ظ

 

سلام

 

کتاب The Scarlet letter (داغ ننگ) رو نخوندم. ولی اسمش رو دوست دارم. موضوعش رو یکم میدونم.

یه همخونه داشتم اسمش اسکارلت بود و وقتی از خونمون رفت، یه بار براش یه نامه اومد و براش بردم و رفتم کلا یه سری هم به خودش و گربش بزنم و بهش گفتم اینم Scarlet's letter! (ترجمه لغت به لغت نامه ی اسکارلت، هار هار هار :/ بدون توجه به موضوع کتابه البته :)) )

 


تو 3-4 روز اخیر هم یه اتفاقاتی افتاد که فکر کنم خدا تصمیم گرفت یه کاری بکنه که یادم نره. 

من بعضی وقتا یادم میره هرچقدر هم به یه سری افراد نزدیک باشم، بازم تو این دنیا تنهام. این دفعه خیلی بد یادم رفته بود و واقعا حس میکردم تنها نیستم. 

خدا هم بلده درس بده. همون روز،

 

اول از همه مشخص کرد برام که با وجود نزدیک ترین دوستا، هیچ کسی به جز خودش واقعا برام وجود نداره. و واقعا وجود نداره، 

 

دوم این که داشتم چای درست میکردم و دستم از روی بخار کتری برقی رد شد. و گرمای میعان بخار آب خیلی خیلی زیاده و یه لکه ی خیلی خوب روی دستم انداخت و الانم یکم تاول زده.

 

خلاصه که اینم داغی بود که یادآوری برام باشه هر وقت یادم رفت. گفتم اسم این پست رو بزارم داغ ننگ که از اسم فارسیشم استفاده کرده باشم یه بار تو زندگیم!

 

شایدم یه روز کتابشو خوندم!

 

یکی میگفت ازوناس که اعصاب میخواد خوندنش.

  • ظریف

نظرات (۱۱)

:))

آره منم هروقت غافل میشم خدا کوفتم میکنه :/

پاسخ:
بلده کارشو :))
  • عباس احمدی
  • رفقا خوبن اما بیش تر مقطعی ان و مختص یه دوره ان مثلا دوران دبیرستان، دانشگاه، سربازی یا هر زمان دیگه ای. همیشه دوست داشتم دوستی برای تمام فصول داشته باشم که هنوز محقق نشده.

    پاسخ:
    یه روز پیدا میشه ! مطمعنم!

    منو ببخش اگر دارم این کامنت رو از منظر روانشناسی میزارم

    ببین اینکه یه اتفاقی میوفته و ما ب خودمون میگیم خدا خواست ک اینجور بشه یا انرژی ها و کائنات باعث شدن این اتفاقات بیوفته یک جوری ساخته و پرداخته ذهن و تفکر آدمی  و خرافات جامعه است

    به این فکر کن که خودت سهل انگاری کردی و دستت رو سوزوندی و برای توجیهش و اینکه تقصیر رو از گردن خودت برداری میگی که کار خداست و هدف خدا اینچنین بوده ک داغ بزاره

    در صورتی که خدایی که انقدر مهربونه چرا باید داغ بزاره رو دستت

    پس اشتباه خودت رو اول بپذیر

    برای دوستت هم به این فکر کن که چ اتفاقی افتاد که باعث شد شناختت بیشتر بشه و قبلاً چرا نتونسته بودی شناختی ازش پیدا کنی

    و چرا شناختت از خودت کمتره چون از تنهایی انگار میترسی؟

    پاسخ:
    خدا دوست داره حس کنم. سوختنم حس باحالیه :)
    کارمای یه کارم بوده. خدا قسمت کنه که جواب کارا رو آدم انقدر زود بگیره.
    نه از تنهایی نمیترسم. یک سال تنها بودم با خودم و جالب بود برا خودش.
    چون متوجه شدم که شخصیتش ثابت نیست و حرفش یکی نیست و هر چند وقت یه بار رنگ عوض میکنه. که جالبه. البته همینجوری که هست دوستش دارم ولی باید این چیزاش رو هم تو ذهنم داشته باشم. 

     من فیلمشو دیدم

    نسخه ی زبان اصلی کتابش رو چند سال پیش گرفتم ولی انگلیسیش خیلی برام سخت بود 

    + فیلم easy A هم یه اشاره ی کوچولوی خنده دار به این موضوع داره :) 

     

    پاسخ:
    ا نمیدونستم فیلمش هست! چخوب!
    آره رفیقم تو همون فارسیش اعصابش نکشیده بود. میگفت همش توصیفای پیچیده میکرده. دیگه انگلیسیش که فکر کنم خیلی سخت بشه
    این فیلمه رو نصفه نیمه دیدم! خیلی دوست دارم یه بار درست بشینم ببینیمش! 

    داداش قبلا قول دادی بهم توی یه کامنت سر فرصت کمی بحث قضیه روتین زندگی هزینه ای تجربه زندگی دانشجویی تو کانادا یکم فرهنگ اداب و معاشرتی مهمتر از همه قضیه دیت بخصوص😁 پست بزاری توی اب نمک خوابوندیمون بزار دیگه😅

    پاسخ:
    آقا نوکرم. من خودم تو آینده یه کورس تفصیلی راجع به اینا میزارم. ولی مشکل اینه که یه نفر باید بزاره که یکم تجربه داشته باشه. اونایی که میشناسم کیس هایی رو امتحان کردن که اکثرا مشکل خونوادگی داشتن یا کلا کیس های آسونی بودن و بدرد رابطه ی طولانی نمیخوردن. خودمم تجربه قابل قبولی ندارم که به جایی رسیده باشه ولی سر فرصت! :)) 
    ولی هزینه رو میزارم زود حتما

  • هیوا جعفری
  • چقدر تغییر کردین :/ عجیبه

    پاسخ:
    آره تقریبا هر ۷ ۸ روز یه بار یه آدم دیگه ام :/ ولی کلا همون چیز ملقمه ای هستم که همیشه هستم. زیاد فرقی نکرده :))

    بیا بوس ش کنم خوب شه!

    پاسخ:
    بزا عکسشو بفرستم حال کنی

    همیشه از خدا میخوام منو به حال خودم رها نکنه

    چون بنظرم وحشتناکترازاین وجود نداره که خدا آدمو به حال خودش رها کنه

    این اتفاقاتو که براخودمم پیش میاد وقتی غافل میشمو دور ،سرم میاد تا به خودم بیام نشونه این مبینم که خدا  داره نگام میکنه وبه 

    حال خودم رهام نکرده

    وهمین دردو کم میکنه آدمو اروم میکنه....

    آدمو بهش نزدیک تر میکنه:)

    البته نزدیکترشدن همش به ایمان ادم بستگی داره

    یوقتا بعضیا یه اتفاقاتیو مثل نارو خوردن از رفیق و...یااتفاقات بزرگترو بدشانسی ودوست نداشتن خدا میبنن

    ودور تررمیشن...بعضیاهم نگاه خدا برا حواس جمع شدن میبننو بهش نزدیک تر میشن

    به ایمان،باور،اعتقاد ونوع نگاهمون داره...

     وچقد خوب که شما بادید مثبت به این اتفاقات نگاه میکنید:)


    این حرفاروداشتم براخودمم میگفتم انگاری!:)

     

    پاسخ:
    جالب بود جالب بود
    بنظر من، اگه من جای خدا بودم به کسی که رو چیزی رو از طرف خدا میبینه بیشتر حال میدادم و چیزایی که لازمه رو بهش بیشتر نشون میدادم! خدای باحالیه. همین که هنوز وجود داریم و راجع به این چیزا حرف میزنیم فکر کنم دلیل خوبی باشه که هنوز بهمون امید داره

    من یه شب که از جمله معدود موجودات زنده‌ی تو خوابگاه بودم و همه‌ی دوستام رفته بودن خونه‌شون، ساعت ۳ شب کلی با فیلمش گریه کردم.

    سیاه سفید، صامت، یه وضعی... دیوانه‌ بودم. ((:

    پاسخ:
    آخ آخ پس واجب شد ببینمش دیگه!
  • ملیکا موحد
  • دنبال شدید   داداش مهدی. 

    مطلبتون  رو پسندیدم  

     

      منو دنبال کنید ،  شاد میشم

     

    پیج آثار نویسنده ی ممنوع القلم    شین براری رو دارم. 

     

    پاسخ:
    حتما :)
  • ملیکا موحد
  • در ضمن  چون خواندمش براتون یکی ازش میگم 

     

    داستانش راجع به شخصیت اصلی پیرنگ که خانمی جوان و زیباست در ماساچوست آمریکا  شکل گرفته ،  با اینگه این کتاب توی سال 1835 نوشته شده  اما  خود وقایع داستان در  صد سال قبل در جریانه یعنی قرن هفدهم.   اسکارلت  در شهر و جامعه ی  شدیدا  مذهبی  و خشک  زندگی میکنه و  با افرادی از جنس مخالف  معاشرت هایی داشته  که  یکبار  حین انجام  عمل خاصی که  گناه و  زنا محسوب میشده ،   توسط پیرزن نانوایی بغلی  دستش رو میشه  و رسوا میشه  اونو دستگیر میکنن  و  رسم بر این بوده  که  آهنی رو  داغ میگردن  و  حروف اول  واژه ی    زناکار   رو   روی  سینه اش   داغ میکردن  ک تا ابد  رسوا بشه و......    اگر تاریخ و اسم شخصیت رو غلط گفتم  ببخشید، چون  اینو در دوران دبیرستان خوانده بود و الان  ده سالی گذشته

    پاسخ:
    بسیار مرسی! بزودی میبینم فیلمشو و شاید کتابشم گرفتم! ممنونم!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی